eitaa logo
جاویدنشان
65 دنبال‌کننده
336 عکس
73 ویدیو
3 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
جاویدنشان
📚#وقتی_که_کوه_گم_شد 👇 🆔️ @javid_neshan
🌹بسم الله الرحمن الرحیم🌹 📚وقتی که کوه گم شد * * هادی همچنان پی در پی سرفه می كند، تجمع لخته های خون و چرك در داخل ريه اش، به خوبی از صدای سرفه هايش هويداست. با چهره ای نگران برمی خيزد و به سمت سر ستون می رود. هادی كه انگار قصدِ را فهميده با سرفه های پی در پی برمی خيزد تا را صدا بزند. شدت سرفه ها باعث می شود كه قدم های هادی قدری از جاده باريك بيرون برود، ناگهان در يك لحظه، برف های زير پای هادی خالی می شود و هادی با ناله بی رمقی به اعماق دره پوشيده از برف سقوط می كند. به محض وقوع اين حادثه، به سرعت برمی گردد و خود را به محل ريزش برف می رساند و با ناباوری به صورت خود سيلی می زند، در پی او بچه های ديگر به نزديكی آن محل می آيند. از جلوی ستون را می بينيم كه با عجله و شتاب به سمت محل حادثه می دود. در تصوير لانگ شاتی او را می بينيم كه به كنار رسيده و به سمت سوراخ خالی شده جاده، سرك می كشد. همه بچه ها، ساكت و بی صدا، بر سر و صورت خود می كوبند. همه جا سكوت حاكم است و جز زوزه خشك و مهيب باد در دل كوهستان، هيچ صدايی شنيده نمی شود. تنها گه گاهی، صدای ناله بسيار بی رمقی از اعماق دره می آيد. صدای مغموم رسول رضاييان بر روی اين تصوير شنيده می شود. صدای رسول رضاييان: تا اون لحظه پنج تا شهيد داده بودن و شصت تا زخمی، تازه هنوز درگيری هم شروع نشده بود. برای هادی هيچكس كاری نمی تونست بكنه، هيچكس. جسم بيمار و نحيف هادی تو قعر برف های ته دره، لحظات آخر را می گذروند و ، فقط با چشم های اشكبارش به ته دره خيره شده بود و از ته دل، مرگش رو آرزو می كرد. چقدر سخته برادر، وقتی كه تو منو صدا بزنی و من نتونم برات كاری انجام بدم؛ اين حرف امام حسين بود وقتی كه در كنار شريعه فرات، به جنازه نيمه جان ابوالفضل رسيد. بلند شد و زيرلب فقط گفت يا قمر بنی هاشم. جوری به سمت سر ستون قدم برمی داشت كه انگار، فقط برای كشته شدن می رفت، آخه به فاصله چند قدمی اونها بود. حميده ورق می زند، شماره صفحه بعد، ۹۲۱ است. ناگهان تمامی دست نوشته ها را محکم بر زمين می كوبد. فريبا در كنار پنجره به حميده می گويد: خوب بعد؟!! حميده: بعدش نيست... ناتمومه. انگار دنيا بر سر فريبا خراب می شود. با چشمان لبريز سؤال به دست نوشته های افتاده بر زمين خيره می شود و محو و مات به سمت كاغذها گام برمی دارد. به محض رسيدن به دست نوشته ها آرام خم می شود و آن ها را برمی دارد. دوربين كلمات آخر صفحه را نشان می دهد. آخه به فاصله چند قدمی اونها بود. دست فريبا كاغذ را كنار می زند و صفحه پشت آن نمايان می شود. موجی از سرخی شعف، گونه هايش را گلگون می كند. در سطر اول صفحه نوشته شده است. جهنمی به پا شده بود... جهنم... در مقابل پنجره، همزمان با صدای انفجار، قارچ آتشين انفجار مهيبی را می بينيم. حميده كه با وحشت به پنجره می نگرد. سراسيمه به سمت پنجره می رود و از قاب آن به بيرون می نگرد. فريبا با صدايی لرزان و وحشت زده با سرعت نوشته های كاغذ را می خواند. فریبا: هجوم دويست و هشتاد تانك تی -۷۲ لشکر ۳ زرهی؛ با آرایش نعل اسبی به سمت خط دفاعی ۲۷ در ، در شمال آغاز شد. جمعه، هفدهم ارديبهشت سال ۱۳۶۱، روزی بود كه در خطوط دفاعی بچه های ، از آسمان گلوله می باريد و از زمين آتش می جوشيد. زمين و آسمان می لرزيد و بوی باروت، نفس ها را بريده بود. اكثر بچه های در جناح چپ دژ، بر اثر اصابت تير مستقيم تانك ها، يا شهيد شده بودند و يا در آستانه شهادت بودند. بيست، سی نفر باقی مونده هم يا به دنبال شكستن محاصره بودند و يا پی مهمات و آب می گشتن، يكی از تشنگی داشت پرپر می زد، يكی از زخم تركش... دوربين در قاب پنجره ای كه حميده در كنار آن ايستاده می رسد. از آنجا لانگ شات پر گرد و خاك خط در جبهه جنوب نمايان است، رگبار انفجار خمپاره، گلوله های توپ و موشك كاتيوشا زمين را شخم می زند. نگاه شناور دوربين، در ميان دود و آتش با شتاب به جلو می رود و از كنار صف شهدا می گذرد، تعدادی از بچه های رزمنده، سرا و پا خاك آلود با بازوبندهای سبز رنگ، منقّش به آرم سفید رنگ ۲۷_محمد_رسول_الله صلی الله وعليه وآله وسلم، در حال دویدن، از کنار دوربین عبور میکنند. ادامه دارد... 🆔️ @javid_neshan
⬛◽ ◽⬛ 🌷 🌷 در پى فتح شــهر و شكست فضاحت بــار تجزيه طلبــان، اينك رفته رفته اســطوره دروغين اقتدار نظامى در ، در برابر شعاع سوزنده آفتاب ايمان عاشورايى مردانى همچون ، به سان آدمكى برفى، در حال ذوب شــدن بود. فروغ اميد در چشم هاى رزم آوران انقلاب بار ديگر درخشــيدن آغاز كرد و دســت هاى توانمند دليرمردان اســلام، بسا محكم تر از ســابق، قبضه هاى تفنگ ها را در خود فشــرد. براى به خاك ماليدن پوزه عفريت هزارسر در سر از پا نمى شناخت و شرايط كارزار آتى هر چه سخت تر، در ذائقه جان تابناك او خوشگوارتر بود. هدف بعدى قواى انقلاب اســلامى، آزادســازى شهر استراتژيك اعلام گرديد. شهرى كه مردم مسلمان آن ماه ها بود كه با كابوس اشــغال و حضور نامشروع عوامل مســلح دست به گريبان بودند و در انتظار قدوم مبارك دلاورمردان سپاه توحيد؛ سردارانى همچــون و لحظه شــمارى مى كردند. به دنبال آزادســازى و در هم كوبيدن آخرين سنگرهاى دشمن در اين منطقه، حركت بعدى و همرزمان او به طرف مرزهاى غربى جهت دهى شــد تا راه لجستيك و پشــتيبانى نيروهاى از ســوى مســدود شــود. هم از اين روى بــه فاصله اى كوتاه از تصرف ، پاســگاه هاى مــرزى، يكى پس از ديگرى به تســخير قواى انقلاب درآمد و نيروهاى سپاهى، ارتشى و ژاندارمرى در آنها مســتقر شــدند. فرمان (ره) مبنى بر بسته شــدن مرزهاى ، مى رفت تا به همت و همسنگرانش صورت تحقق پذيرد. 🆔️ @javid_neshan
🔸️🔷️ 🔷️🔸️ 🌼 🌼 (ص) مى آيد غــروب روز ۲۱ خــرداد ۱۳۶۱ ،چرخهــاى يك فروند هواپيماى بوئينــگ ۷۴۷ نيروى هوايى ارتش جمهورى اســلامى ايران، در انتهاى باند فرود فرودگاه از گردش باز ايســتاد. لحظاتى بعد شمارى از مقامات بلند پايه سياســى- نظامى دولت بــه نمايندگى از سوى « اسد» رئيس جمهور در معيت سفير وقت جمهورى اسلامى ايران در دمشق، حجت الاسلام وارد باند فرودگاه شدند تا از و نيروهايش اســتقبال رسمى بعمل آورند. اعزام (ص) به ، در ۳ مرحله انجام گرفت، در مرحله اول، به همراه تعدادى از نيروها عازم شدند و در حقيقت آنها رفتند تا به عنوان جلودار قواى اعزامى ايران، در زمينه را براى اعزام ديگر نيروها آماده كنند. پس از آن مرحله دوم اعزام انجام گرفت و سپس مجموعه سوم را بر عهده داشت. (همان ص 765) پس از بر زمين نشستن بوئينگ ۷۴۷ در فرودگاه در غروب ۲۱ خرداد ۱۳۶۱، خطاب به نيروهاى اعزامى چنين فرمود: «برادرها، قبل از رسيدن به اينجا، در ايران آنچه گفتنى بود، ما براى شــما گفتيم. خيلى كوتاه مــن عرض مى كنم، امام(ره) عزيزمان فرموده اند بايد كه از صحنه جهان زدوده شود (انشاءالله رزمندگان) و شــما مــردان بزرگ بايد كه اين حــرف امام عزيزمان را جامــه‌ی عمل بپوشــانيد». (همــان ص 762) هر چند كه غالب كشــورهاى جهان، پروازهاى خود را به دليل شرايط بحرانى منطقه به و قطع كرده بودند اما خلبانان متعهد نيروى هوايى ارتش، بوئينگ نيروهاى اعزامــى ايران را بر روى بانــد پرواز فرودگاه بين المللى بر زمين نشاندند. 🆔️ @javid_neshan
⚘ ⚘ ⚘ ...از آن طرف من در به فکر افتادم که قطعاً اتفاقی افتاده که این ستون به نرسیده است و حتماً اینها درگیر شده‌اند. به هر مکافاتی بود، توانستیم ساعت یک بعدازظهر فردای آن روز یک هلی‌کوپتر از هوانیروز بگیریم‌ و برویم ببینیم آنجا چه خبر است. وقتی روی جاده رسیدیم، از پنجره کابین هلی‌کوپتر دیدیم دونفر مجروح دارند وسط جاده تکان می‌خورند و بقیه‌ی برادرهای ما را شهید کرده‌اند و ماشین‌های آنها هم آتش گرفته... خلبان هلی‌کوپتر آدم از جان گذشته و شجاعی بود. ایشان آمد و هلی‌کوپتر را وسط ، در ارتفاع کمی از سطح زمین نگه داشت و ما آن دو مجروح را سوار کردیم. یادم نمی‌رود آنجا جسد نوجوان ۱۶ ساله‌ای را دیدم که دستهایش را از پشت بسته بودند، شاخه‌های درختان را کنده او را دست بسته در میان شاخه‌ها، زنده زنده در آتش سوزانده بودند. تمام اجساد شهدای ما را سوزانده بودند. پیکر برادرهای ما از کوچک و بزرگ کباب شده بود. بوی ذغال و گوشت و موی سوخته تمام سطح جاده را فرا گرفته بود... ادامه دارد... ·٠•●✿♡⚘♡✿●•٠· 🆔️ @javid_neshan ·٠•●✿♡⚘♡✿●•٠·
🌴 🌴 🌴 🌴 _من شنیدم آقای هم با این طرح مخالف بوده؟ مخالف نبوده باورش نمی‌شد، ۲۴کیلومتر نفوذ در عمق مواضع دشمن شوخی نیست. در جاهایی باید از فاصله‌ی ۲۰-۳۰ متری تانک دشمن عبور می‌کردیم. در شناسایی‌ها خیلی چیزها دستگیرمان شد. من خودم از کسانی بودم که در شناسایی‌ها بودم. شهیدان ، ، ، و... حضور داشتند. به‌عنوان مسئول اطلاعات و عملیات تیپ نیرویی برای شناسایی نداشت. نیروهایی که با او همکاری می‌کردند همه فرمانده گروهان‌ها و فرمانده گردان‌ها بودند. ما برای شناسایی آن ۲۴کیلومتر چند شب رفتیم و برگشتیم تا به تپه‌های علی‌گره‌زد رسیدیم. شب‌های اول و دوم و سوم و چهارم و پنجم مسیری را تا جایی می‌رفتیم که برای برگشت به روز نخوریم. اما شب آخر نزدیک توپ‌خانه دشمن ماندیم نیم‌ساعت از اذان صبح گذشته بود که به توپخانه‌ی دشمن رسیدیم. اگر می‌خواستیم برگردیم به‌روز می‌خوردیم. آن روز را آن‌جا ماندیم، شبش برگشتیم و به عقب آمدیم. در این شناسایی‌ها با خیلی چیزها برخورد کردیم رودخانه‌های فصلی که آب نداشت و ممکن بود بر اثر اصابت کف پای بچه‌ها با آن شن‌ها دشمن را متوجه کند. ادامه دارد... ✿❯──「🌴」──❮✿ 🆔️ @javid_neshan ✿❯──「🌴」──❮✿
🍀 🍀 🍀 🍀 _وقتی عملیات‌هایی که و یارانش در غرب و جنوب را مطالعه می‌کنید به این نکته می‌رسید که خلاقیت خاصی در درون کارها و این عملیات‌ها وجود داشته این خلاقیت‌ها اثر خود حاجی بود یا از فرد یا افرادی مشورت می‌گرفت؟ از شخص خود بود. در صحبت‌های آقای هم هست که می‌گوید تا زمانی‌که فرماندهانی مثل آن‌طور به کار شناسایی اهمیت می‌دهند و خودش حضور پیدا می‌کند و تا جایی‌ که امکان دارد منطقه را از نزدیک می‌بیند در صحنه عمل هم همین می‌شود که محکم می‌ایستد و می‌داند که پیروز خواهد شد. این‌ها ابتکارات خود است، روحیات او اصلا همین گونه بود. در بحث زدن به قلب دشمن و گرفتن توپ‌خانه دشمن در آن زمانی‌ که خیلی‌ها مثل منِ معاون گردان که اگر در مورد نحوه عملیات سؤال می‌شد می‌گفتیم اگر همین افرادی که جلوی دست هستند را بزنیم کار تمام است. آن‌قدر روی توپخانه‌ی دشمن حساس است که می‌داند اگر توپ‌خانه دشمن را بزنیم خط مقدمش کاملاً در دست ما خواهد بود و سقوط خواهد کرد. این‌ها چیزی نبود که کسی بخواهد به مشاوره بدهد. نه این‌ که اهل مشاوره نباشد، نه. گاهی را طوری توصیف می‌کنند که نشان می‌دهد حاجی آدم خود رأی بوده‌است. بعضی مواقع به دوستان خودم می‌گویم تو را به خدا حاجی را طوری توصیف نکنید که مردم فکر کنند او آدمی بوده که دوست‌ داشته همیشه با کسی برخورد کند. مدبر بود و فکر و قاطعیت در برابر دشمن و تصمیمی که می‌گرفت باید انجام می‌شد. ادامه دارد... ╭═━⊰*🍀*⊱━═╮  🆔️ @javid_neshan   ╰═━⊰*🍀*⊱━═╯