eitaa logo
جاویدنشان
65 دنبال‌کننده
336 عکس
73 ویدیو
3 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
‍ 🌹بسم الله الرحمن الرحیم🌹 📚وقتی که کوه گم شد *  * □داخل آمبولانس، عصر يك روز اواسط ارديبهشت، بيابان در ميان زخمی های داخل آمبولانس با پايی غرق خون، بی هوش افتاده، رزمنده ای كه مواظب زخمی هاست با چشمان نگران و اشكبار به خيره است. سر و صورت آن چنان غبارآلود و آشفته است كه به خوبی از اوضاع خط و عمليات خبر می دهد. ناگهان با يك شوك به هوش می آيد. گيج و منگ است، به سرعت داخل آمبولانس را نگاه می كند، سپس نيم خيز می شود و خطاب به می گويد: برادر ، معلوم هست منو داريد كجا می بريد؟ نگه دار، نگه دار. سعی می كند را آرام كند. : آروم باشيد ، داريم می ريم بهداری. عصبانی با مشت به ديواره آمبولانس می كوبد و فرياد می زند: گفتم نگه دار، كی گفته منو ببريد پشت خط؟ من كه چيزيم نيست. : برادر به ما دستور دادن كه شمارو اونجا ببريم. : حالا من بهتون دستور می دم كه لازم نيست!... منو ببريد تو يكی از همين سنگرهای اورژانس، به راننده بگو نگه داره. ناچاراً سه ضربه به ديواره آمبولانس می زند. لاستيك های آمبولانس ترمز شديدی می كند و خاك به هوا برمی خيزد. در قاب پنجره راننده آمبولانس، وارد می شود و خطاب به راننده می گوید: حاجی نمی ذاره بريم پشت خط، برو پستِ اورژانس. رانند با تعجب می گوید: حالش وخیمه ، خطرناکه. : می گه باید سریع پانسمان بشم تا برگردم خط، داره دستور می ده. راننده با ناراحتی سرش را به طرفين تكان می دهد. لاستيك های آمبولانس دور می زند و با گرد و خاك، راه را عوض می كند. □داخل آمبولانس با چهره ای نگران به حاجی می نگرد، نمی تواند آرام بگيرد. به زخمی های اطرافش نگاه می كند، سپس نيم خيز می شود و سرش را نزديك صورت می آورد و با صدايی آرام می گويد: برادر ؛ شما بايد يه قولی به من بدی. با دستپاچگی دستش را روی چشمش می گذارد و می گويد: روی چشمم حاجی هر چی شما بفرماييد. با صدايی آرامتر می گويد: توی اورژانس حق نداريد به كسی بگيد كه من مسؤول تيپ ام. به هيچ وجه، پزشك و پرستارها كه منو نمی شناسن. بايد فكر كنن كه يه سرباز معمولی هستم. مفهوم شد؟ با نگاهی مات سرش را تكان می دهد سپس به زخمی های ديگر نگاه می كند و خطاب به آنها چنين می گويد: اين برادر ، فرمانده تيپ ۲۷ نیست، یه سرباز معمولیه. فهميدين؟! زخمی ها هاج و واج، به خيره می نگرند. ادامه دارد... 🆔️ @javid_neshan
🌴 🌴 🌴 🌴 _روز آخری که را دیدید یادتان هست؟ همان لحظه که و دیگر دوستان رفتند. _دلیل رفتنشان را نفهمیدید؟ حاجی رفت که گزارشی برای حضرت امام تهیه کند. او دنبال این داستان بود و یکی از آرزوهایش این بود. امروز هم خیلی راحت می‌شود این حرف را زد. با صحبتی که مقام‌معظم رهبری در نماز جمعه کردند خیلی راحت می‌شود گفت که ما برای آوردن چند کاغذپاره از کنسولگری ایران به نرفتیم، ما برای شناسایی و جنگ رفته بودیم. شما در ادامه صحبت مقام‌معظم رهبری که چندی پیش در نمازجمعه انجام دادند می‌توانید کاملاً شفاف کنید و بگویید که هدف از رفتن بچه‌های ما به و چه بوده. برای تهیه گزارش رفت. فرمانده گردان‌هایی که با کار می‌کردند هم همین‌طور بودند. قبل‌ از جلسه‌ای در حد سه قرارگاه برگزار شد. ما جایی نشسته بودیم که صحبت‌هایشان را می‌شنیدیم. کالک نقشه را کشیده بود و آن را جلد کرده بود (با مشمع). همه آن را کشیدند و خندیدند. گفتند با سفره‌اش آمده و حالا ناهار بیاورید. این را جدی نگرفتند اما زمانی‌که موانع زیاد شد و احتمال نفوذ در مواضع دشمن نمی‌رفت مجبوراً افراد به عکس هوایی و این کالک‌ها تن دادند. *پایان* ✿❯──「🌴」──❮✿ 🆔️ @javid_neshan ✿❯──「🌴」──❮✿