eitaa logo
جاویدنشان
66 دنبال‌کننده
336 عکس
73 ویدیو
3 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
جاویدنشان
📚#وقتی_که_کوه_گم_شد 👇 🆔️ @javid_neshan
🌹بسم الله الرحمن الرحیم🌹 📚وقتی که کوه گم شد * * □مریوان_شب ، و در خیابانی می دوند. پیشاپیش، و از پشت، به خانه ای که انفجار در آن رخ داده می رسند، مردم وحشت زده و هراسان در اطراف خانه تجمع كرده اند. با ديدن ؛ زمزمه ی ، اهل محل شنيده می شود. به سرعت وارد خانه می شود. در حياط، تعدادی مرد و زن جمع شده اند. وارد اتاق كه شيشه های پنجره اش شكسته، می شود. در اتاق جنازه دو دختر بچه بر زمين است، زنی جوان، در حالی كه صورتش غرق خون و دو چشمش نابينا شده سعی دارد از دست های دو زن كه او را گرفته اند فرار كند و بچه هايش را بيابد. زن: دخترهام كجان، چرا صداشون نمی آد. خشمگين و عصبی، به اتاق و زن و دو كودك نگاه می كند، به سرعت به سمت دو جنازه می رود، در كنار آن دو زانو می زند با ديدن صورت معصوم و آرام دو كودك، سفيدی چشمانش از فرط غيظ، به سرخی می زند. رنگ به صورت نمانده، نمی داند چه كند، خم می شود و گوش بر قلب يكی از جنازه ها می گذارد، سپس ناباورانه پلك چشم دخترك را پايين می كشد تا از بی جانی او مطمئن شود، به شدت ملتهب و كلافه است. با شتاب بيشتر خم می شود و گوش بر سينه كودك دوم می گذارد لحظه ای بی حركت می ماند، سپس گوش برمی دارد، صورت از خون لباس دخترک خونی می شود و دست نبض بچه را می گيرد، صدای گريه و زاری مادر، اتاق را پر كرده، دست كوچك دخترك در دست ديده می شود، ناگاه انگشت نشانه دخترك تكانی می خورد، با ديدن طفل، شوكه می شود، به سرعت خم می شود و گوش بر سينه او می گذارد، قدری تأمل می كند، سپس گوش برمی دارد و به سرعت با كف دست هايش شروع به شوك وارد كردن بر سينه دخترك می كند. پی درپی فشار بر سينه می آورد، سپس سريع خم می شود و گوش بر سينه بچه می چسباند، و ناباورانه شاهد اين صحنه هستند، ناگهان گوش از سينه طفل برمی دارد و بی هيچ كلامی، با عجله جثّه دخترك را در بغل می گيرد و سريع از اطاق خارج می شود. مردم در حیاط، با دیدن بیرون دویدن که بچه را را در آغوش دارد، سريع راه باز می كنند تا عبور كند. ماشين بيمارستان كه می راند به سرعت در نزديكی خانه توقف می كند، با عجله به سمت ماشين می دود، نيز با ديدن ، به سرعت پياده شده و سمت او می دود، به محض رسيدن آن دو به هم، به می گويد: ماشين رو روشن كن، هنوز زنده اس. جَلد باش مجتبی. در پشت فرمان می نشيند، بچه در بغل سوار شده، و سريع در را می بندد. ماشين با گرد و خاك به سرعت دور می زند و از آن جا دور می شود. دستگاه مانيتور ضربان قلب، با فاصله، طپش قلب را نشان می دهد. و دو پرستار با عجله در اطراف تخت بچّه مشغول فعال کردن دستگاه تنفس مصنوعی هستند. در دو قدمی تخت ايستاده و با نگاهی سرشار از عجز و ناباوری، به صورت رنگ باخته دخترك می نگرد، صورت همچنان خونيست و اشك چشم هايش را پر كرده، لحظه با دقّت به صفحه مانيتور می نگرد. سپس رو به می كند و می گويد: خطر رفع شد، داره منظم می زنه. با شنيدن اين سخن آرام می چرخد و به سمت در اتاق می رود. در راهرو بيمارستان گام برمی دارد، از روبه رو پرستارها با عجله دو برانكارد را به جلو هل می دهند، صدای ناله و شيون در راهرو پيچيده، با عبور برانكارد اول، چشم های بر روی پيرزنی مجروح كه بر روی برانكارد است می ماند، و با عبور برانكارد دوم از كنار ، پيرمرد غرق خونی كه روی برانكارد است ديده می شود، از عمق راهرو، خويشاوندان دو مجروح بر سر و سينه زنان می دوند. □خيابانی در شهر مريوان_نيمه شب درهم و متفكر در خيابان قدم می زند، در كنار است. : بچه ها همه خيابونها و كوچه هارو گشتن. هيچ خبری نيست، از راه های خروجی شهر هم هيچ كس خارج نشده... من يكی سر در نمی آرم... يعنی از توی خونه ها بيرون می آن؟... اينم غيرممكنه. هيچ خونه ای بهشون پناه نمی ده. يه نفر تو اين شهر با اونا نيست... پس آخه يعنی چه؟!!... از آسمونم كه نمی تونن بيان، يعنی هلی كوپتر ندارن كه بتونن. متفكر می ايستد و به كوچه و خيابان های اطراف می نگرد، ساكت و ناراحت، به می نگرد. : شما تو چه فكری هستيد؟ لحظاتی سكوت می كند. سپس با صدايی آرام و محكم می گويد: برادر ! شما برو، من فعلاً هستم. قدری تعجب می كند، برای رفتن ترديد دارد. : اگه صلاح بدونيد بذاريد من همراتون باشم... با اين اتفاق ها، اين كوچه خيابون ها ناامنه، هر لحظه ممكنه از يه گوشه ای به سمتتون تيراندازی بشه. ادامه دارد... 🆔️ @javid_neshan