🔸و در پایان چند خاطره:
◀️ 2 ماه بود که در انتظار نوبت دندانپزشکی بودم وقتی نوبتم شد سوت داخل را زدند. نا امیدانه به جلو صف رفتم، وقتی عراقی از من خواست به داخل آسایشگاه بروم و گفتم به دندانم آمپول زده شده، باید بکشم به من اجازه دادن و دندانم را پر کنم.
◀️ یک روز با یکی از اسرا در حال صحبت کردن به زبان انگلیسی بودم، توپی جلوی پایم افتاد، زدم و در سیم خاردار افتاد و مرا صدا کردند. هر کس توپ را در سیم خاردار می انداخت باید حمام می رفت، بدنش خیس می شد و به طرف سیم خاردار می رفت و توپ را می آورد. همه نگهبانان عراقی که در حال فکر کردن نشسته بود به او اشاره کردم که توپ در سیم خاردار است او که حواسش پرت بود توپ را از سیم خاردار برداشت و به من داد و از این طریق از تنبیه رهایی پیدا کردم.
◀️ یک شب که در حال فکر کردن بودم فرمانده عراقی آمد که در آن لحظه باید سرها پایین باشد، من چون حواسم نبود سرم بالا بود، از من اسمم را پرسید گفتم اصغر، فردای آن روز دنبال اصغر گشت و یکی دیگر از اسرا که نامش اصغر بود معرفی شد من که داخل آسایشگاه نبودم خواستند و از من پرسید تو بودی که شب گذشته زمان ورود فرمانده سرت بالا بود گفتم بله و به من گفت امروز پدرت را درمی آورم، زمان سرشماری منتظر کتک بودم که خوشبختانه خبری از کتک نبود.
◀️ یکی از عراقی ها یک روز که در اردوگاه بودم از من پرسید تو اهل عربستانی؟ گفتم " لا ". با اصرار گفت شبیه بازیگر عربستانی هستی(چون نام یکی از بازیگران عربستانی سنجر بود) و من گفتم این تشابه فامیلی است.
💠 با آرزوی موفقیت و توفیق برای جانباز و آزاده ی عزیز جوینانی، برادر سنجری
کانال مردمی جوینان
موسسه فرهنگی هیا - روستای جوینان
@javinaniha
✅به بهانه ی سالروز ورود آزادگان سرافراز به میهن اسلامی، مصاحبه ای با آقای #اصغر_سنجری آزاده و جانباز عزیز جوینانی انجام شده که خوندنش خالی از لطف نیست
👇⬇️👇
تاریخ و محل تولد: اول اردیبهشت 1342، روستای جوینان
نوع ایثارگری: آزاده و جانباز 60 درصد
تاریخ اسارت: 6 اسفند 1364
تاریخ آزادی: 31 مرداد 1369
مدت حضور در جبهه: 11 ماه
مدت اسارت: 4 سال و 6 ماه
میزان تحصیلات: سیکل
🔸در سال 1364 خدمت مقدس سربازی را در ارتش شروع و جهت آموزش به شهرستان شاهرود اعزام شدم. در زمستان و سرمای شدید به جبهه جنوب، منطقه آبادان منتقل شدم.
🔸تابستان 1364 به آذربایجان غربی اعزام و در عملیات فاو شرکت کردم. سپس به جبهه جنوب و مجددا به کردستان، منطقه مریوان منتقل و حدود 3 الی 4 ماه در خط مقدم مشغول به خدمت شدم.
🔸در تاریخ 5 اسفند 1364 در منطقه ی مریوان زمانیکه عملیات والفجر 4 در حال انجام بود به دستور فرمانده مامور به گشت رزمی شدیم، ساعت 7 شب حرکت کرده و ساعت 4 صبح، بعد از عبور از میدان های مین به مقر عراقی ها رسیدیم و با فرمان حمله ی فرمانده و الله اکبر گویان به سنگر آنان حمله کردیم.
🔸نیروهای عراقی عکس العمل نشان ندادند، به رزمندگان دستور داده شده تیراندازی نکنید و عراقی ها را اسیر بگیریم. عراقی ها از سوراخ های سنگر شروع به تیراندازی کردند و من از ناحیه ی شکم مجروح شدم. وقتی خواستم اسلحه را بردارم دیدم انگشتانم نیست. خود را به کانال ها رساندم و تا صبح در این وضعیت بسر بردم و عراقی ها را می دیدم که در حال خاموش کردن سنگرها بودند و در این موقع ایرانی ها نیز نیروهای عراقی را زیر آتش گرفته بودند. در حالی که دستم را با چفیه بسته بودم بلند کردم. یکی از فرماندهان عراقی به طرفم آمد، من آماده ی خوردن تیر خلاص شدم که فرمانده به من دستور داد بلند شو. یکی از عراقی ها خواست مرا بزند که با مخالفت فرمانده مرا به سنگر فرمانده عراقی ها بردند. در این سنگر یک جسد عراقی نیز بود. شروع به بازجویی از من کردند و سرنیزه را جلو چشمم می آورد و به من می گفت تو او را کشته ای و سپس من را از پل سلیمانیه رد کرده و به مقر اصلی لشگر رسیدیم و با آمبولانس به بیمارستان سلیمانیه منتقل و به من گفتند تو فرمانده هستی، پلاکم را گرفتند و از من اطلاعات خواستند و من اشاره کردم که حالم خوب نیست مرا به رادیولوژی و اتاق عمل برده و بعد از بیهوشی متوجه شدم که شکمم دوخته شده است.
🔸مدت 2 الی 3 روز آنجا بستری بودم. شب هنگام دستانم را باز و سوند معده را از بینی ام جدا کردم و دکتر که مرا دید گفت: پاسدار خمینی هستی و نمی خواهی حرف بزنی و با اصرار خواست مجدد سوندها را وصل کند که با مقاومت من نتوانست کاری انجام دهد.
🔸یک پرستار جهت خارج کردن خون از دهانم سطلی کنارم گذاشت. بعد از چند روز مجدد من را به عنوان پاسدار خمینی روی تخت های دیگر انداختند و به بیمارستان کرکوک منتقل و بستری نمودند. سپس از استخبارات عراق به همراه یک مترجم به سراغم آمدند. گفت:"راست می گویی یا قسم قرآن می خوری" و سئوالات شروع شد و مجدداً با گفتن حالم خوب نیست از جواب دادن طفره رفتم، از من آزمایش خون گرفتند و تزریق خون انجام شد و حالم بهتر شد و مجدداً از من سئوال شد و تمامی جواب ها ثبت شد و به من تاکید شد اگر دروغ گفته باشی جایی خواهی رفت که اذیت شوی.(در این گیرو دار یکی از نگهبانان با من دوست شد)
🔸با برانکارد مرا به همراه تعدادی از رزمندگان عملیات قادر که به اسارت در آمده بودند در ماشین ها پرت می کردند من به کمک یکی از عراقی ها به ماشین منتقل و به طرف بغداد حرکت کردند.
🔸با انداختن آب دهان مرا به یک سلول بردند، در حالیکه لباس هایم پر از خون بود. (تعدادی از اسرا را لخت نموده و شروع به زدن آنها نمودند.) بدون غذا و آب ما را زندانی کردند. حدود 15 روز در این وضعیت به سر بردیم و زخم ها پانسمان نشد.
🔸در زندان بغداد به علت کمبود جا و جراحت زیاد یکی از اسرا به نام آقا شعبانی به من گفت شب ها سرت را روی زانوی من بذار که به مدت 3 شب این اتفاق افتاد.
🔸آنقدر ما را اذیت کردند که حاضر به مرگ شدم که لطف خدا شامل حالم شد. یک روز همه را صدا کردند و گفتند بیایید بیرون، من اظهار کردم نمی توانم و با کمک اسرا به داخل ماشین رفتم. به زندان بغداد منتقل شدیم و عراقی ها با تونل مرگ آماده ی پذیرایی از ما شدند مجبور به عبور از تونل شدیم. وقتی در مقابل آیینه خودم را دیدم نشناختم.
🔸در این اردوگاه به علت زیادی جراحت نتوانستند پانسمان مرا تعویض کنند. بعد از 3 روز به بیمارستان بغداد منتقل شدم. گازهای پانسمان را با خشونت شروع به کندن کردند که با صدای بلند من مواجه و مجبور به تعویض پانسمان با آرامش شدند.
🔸در بیمارستان 24 نفر بستری بودیم. یکی از اسرا که به احمد خل معروف بود با یک سرنگ بعد از کشیدن دارو از فاصله یک متری شروع به تزریق آمپول می کرد.
ادامه
✨❧✧﷽✧❧✨
▼ارزشيكقطرهاشكبرای
حضرتاباعبداللهالحسیـن {؏}
چون روز قیامت شود و بنده را در موقف حساب و کتاب بیاورند ،، وقتی نامۀ عملش را از حسنات تُهی میبیند ،، با یأس راه جهنّم را در پیش میگیرد ،، خطاب میرسد ای بنده به کجا میروی !؟ میگوید خود را مستحق آتش میدانم ،، در این هنگام خطاب می رسد که صبر کن ،، زیرا نزد ما امانتی داری ،، پس دانهای از درّ میآورند که شعاع نورش همۀ عرصات را روشن مینماید ..
میپرسد من چنین دانۀ گرانبهایی نداشتم !! ندا میرسد : این دانه ،، قطرۀ اشکی است که در فلان مجلس در مصیبت حضرتحسیـنبنعلـی {؏} از دیدگانت جاری شد و ما آن را برای این روز که یومالحسرة است ،، ذخیره کردیم تا به کارت آید ،، حالا این درّ را از تو خریداریم ،، آن را نزد انبیاء ببر تا قیمت گذاری کنند ..
نزد حضرتِآدم صفیّالله {؏} میبرد و آن حضرت میفرماید : من سررشتۀ قیمت این درّ را ندارم ،، نزد حضرتِنوح {؏} و سایر انبیاء هم میآورد و همه به دیگری حواله مینمایند تا نزدِ خاتمالانبیاء حضرتمحمّدمصطفیٰ {ﷺ} میآورد ،، حضرت میفرماید نزدِ علی مرتضیٰ {؏} ببر ،، امیرالمؤمنین حضرتعلی {؏} نیز او را نزدِ فرزندش امامحسیـن {؏} میفرستد ،، وقتی درّ را به حضرتاباعبداللهالحسیـن {؏} میدهد آن حضرت ،، درّ را نزد خداوند میآورد و عرض میکند خدایا قیمت دانه این است که این بنده را به همراه پدر و مادرش به من ببخشی و ایشان را با من محشور کنی ،، خطاب میرسد که او را با پدر و مادرش به تو بخشیدیم و همسایهات در بهشت خواهند بود ..
📚از کتاب ارزشمند حسینیه
✍نوشته ملّاحبیباللهشریف
📋کاشانی {ره} ص 34 و 35
══༻♥️༺══
#ارسالی: مهدی اسماعیلی
❗️ امشب ، شب تاسوعاست ...
در شب تاسوعا میخوام ﺩﻋﺎ ﮐﻨﻢ ...
ﻧﻪ ﺑﺮﺍﯼ ﺧﻮﺩﻡ
ﺑﺮﺍﯼ ﺩﻭﺳﺘﺎﯼ ﻣﺠﺎﺯﯾﻢ ﮐﻪ
بعضیاشون مریض هستن ...
بعضیاشون قرض دارن ...
ﺑﻌﻀﯿﺎﺷﻮﻥ ﺧﯿﻠﯽ ﮔﺮﻓﺘﺎﺭﻥ ...
ﺑﻌﻀﯿﺎﺷﻮﻥ ﺧﯿﻠﯽ ﺩﻟﺸﮑﺴﺘﻦ ...
ﺑﻌﻀﯿﺎﺷﻮﻥ ﺧﯿﻠﯽ تنهاﻥ ...
ﺑﻌﻀﯿﺎﺷﻮﻥ ﺧﯿﻠﯽ ﻧﺎامیدن ...
بعضیاشون داغدارن ...
ﺑﻌﻀﯿﺎﺷﻮﻥ ﻋﺎﺷﻘﻦ ...
بعضيا در آرزوى رفتن به کربلا ، مشهد و ...
بعضيادر آرزوى داشتن فرزند
بعضيا گره سختى افتاده تو زندگيشون
بعضیاشونو میشناسم ...
بعضیاشونو نمیشناسم ...
◇ خدایا ...
هواﯼ ﺩﻻﺷﻮﻧﻮ ﺩاشته ﺑﺎﺵ
ﻧزﺍﺭ ﺣﺴﺮﺕ ﺑﻪ ﺩﻝ ﺑﻤﻮﻧﻦ
ﺩستشـﻮﻧﻮ بگیر و همه حاجت روا
◇ خدایا ...
شرّ این ویروس منحوسِ کرونا رو هم
از مردم کشورمان دور بگردان ...
امين يارب العالمين .... ♥
#ارسالی: محسن قیومی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⬅️ حر بن یزید ریاحی اولین کسی بود که آب را به روی امام بست و اولین کسی شد که خونش را در راه امام داد .
⬅️ عمر سعد اولین کسی بود که به امام نامه نوشت و برای رهبری دعوت کرد و اولین کسی بود که تیر را به سمتش پرتاب کرد .
⬅️ خداوند داستان ابلیس را گفت تا بدانی نمیشود به عبادتت ، تقربت ، به جایگاهت اطمینان کنی !!! خدا هیچ تعهدی برای آنکه تو همان که هستی بمانی ، نداده است !!!
⬅️ دنیا دار ابتلاست ، با هر امتحانی
چهره ای از ما آشکار میشود ، چهره ای که گاهی خودمان را شگفت زده میکند !!!
🔴 در این ایام تاسوعا و عاشورای حسینی از خدا عاقبت به خیری بخواهیم🙏🙏🙏
@javinaniha
11.33M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
برخی از مجرمان سایبری با طراحی اپلیکیشن جعلی سامانه ثبتنام الکترونیک قوه قضاییه و با انجام تبلیغاتی با محتواهایی نظیر ثبت شکوائیه، ابلاغ حکم و غیره کاربران را فریب داده و به دنبال سرقت اطلاعات و برداشت غیر مجاز از حساب بانکی آنان می باشند.
لذا شهروندان عزیز باید هوشیار بوده و فریب این افراد را نخورند. همچنین برنامه های مورد نیاز خود را از مارکت های معتبر و داخلی دریافت نمایند. جهت اطمینان، کاربران میتوانند به سایت اصلی ابلاغ الکترونیک قضایی به آدرس https://eblagh.adliran.ir مراجعه نمایند.
#پلیس_فتا
#کلیک_امن
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#قاب_خاطرات
🎥 نوای به یادماندنی مرحوم ابوالشهید حاج حسینقلی نوری در صبح تاسوعا و عاشورای هرسال جوینان
شادی روحش صلوات
@javinaniha
قسمت نشد تا سینه زن باشیم و شاید
این دستها آن جور که باید، نبودند
قلبا فقط رنگ سیاه و پرده بسته
باید عزاداری کنیم امسال، باید
سر رو بگردونیم به سمتت، برقراره
تصویر و صوت یاحسین(ع) از خیمه آید
دنیا اگه پر باشه از ویروس و داعش
مولا برای کربلا راهی گشاید
با یک اشاره سیم عاشق وصل میشه
این فیبر نوری حسین(ع) غوغا نماید...
سروده علی رحمانی جوینانی
@javinaniha
✨❧✧﷽✧❧✨
وقتی پرچم حضرتعبّاس {؏} و همراه اسرا آوردن تو قصر یزید ،، یزید پرچمو که از دور دید به احترام پرچم پاشد ،، وزیر پرسید یا امیر چرا تا پرچم علمدار حسیـن {؏} را دیدید پاشدید ؟؟؟؟؟
یزید جواب داد ای نفهم !! این پرچم و نگاه کن !! همه جاش تیکهتیکه شده ولی فقط جای دستِ عبّاس {؏} سالمه .....
این علمدار تا لحظهایی که جون تو بدنش بوده تا رمقه آخر به برادرش وفادار بوده .....
✨قربون برادری برم که اماننامه رو ندیده رد کرد ،، پُشت کرد به حکومت ایران ،،
شبِ آخر وقتی همه اومدن از بین دو انگشت امامحسیـن {؏} جایگاهشون رو تو بهشت ببینن نگاه نکرد و رفت .....
✨امامحسیـن {؏} فرمـودند : عبّاسم تو جایگاهتو نمیبینی ؟؟؟؟
حضرتعبّاس {؏} گفت : بهشت من شمایید😭😭
🥀هر گُلی زیباست
امّا یاس چیز دیگریست
در میان سنگها
الماس چیز دیگریست💚
💚ما میان عمر خود
خیلی برادر دیدهایم
در وفاداری ولی
عبّاس چیز دیگریست💚
اَلسَّلٰامُعَلَیْكَیٰاعَلَمْدٰارِکَرْبَلٰا {؏}
══༻♥️༺══