eitaa logo
جذاب ترین ها
288 دنبال‌کننده
8.2هزار عکس
11.7هزار ویدیو
75 فایل
بسم الله الرحمن الرحیم اللهم عجل لولیک الفرج این کانال دارای مطالب گلچین‌شده از سایر کانال‌ها (با ذکر منبع) در زمینه‌های مختلف است. @Hassan_Bidar :مدیریت ✍️ لینک‌های عضویت: 👇 https://eitaa.com/joinchat/2893545718C09e944073d
مشاهده در ایتا
دانلود
🔸می‌ترسم خوبی‌ات تو را از من بگیرد! 🔹دختر شهید با اشاره به جانبازی پدر در دوران هشت سال دفاع مقدس، می‌گوید: ایشان جانباز شیمیایی جنگ تحمیلی بود. ریه‌هایش مشکل داشت و دندانها و موهایش ریخته بود. عاشق جبهه بود. همین عشقش او را به سوریه کشاند. یک بار به او گفتم: "می‌دانم اگر به سوریه بروی، برنمی‌گردی!" گفت: "شهادت دُر گرانبهایی است که به هر کسی نمی‌دهند." گفتم: "تو آنقدر خوبی که می‌ترسم این خوبی‌ات تو را از من بگیرد." 🔹شهید در فکر رفتن به سوریه نبود؛ اما یک خواب باعث شد، برود. خواب دیده بود راه سبزی جلویش هست که انتهای آن، حرم حضرت زینب (س) قرار دارد. دوستان شهیدش را در خواب دیده بود که گفته بودند: "حاج منصور! مراقب باش جا نمانی!" ┏━━🍃🌻🍂━━┓ ☀️@jazabtarin☀️ ┗━━🍂🌻🍃━━┛ l منبع l 🌸🍃
🔸بخشی از زندگی‌نامه و شخصیت شهید زکوی زاده 🔹شهید مجتبی در همه حال شوخ طبع بود. چشمان روشن و صورتی نورانی و شاداب داشت. هر وقت از مقابل ساختمان بنیاد شهید عبور می‌کردیم، با شوخی می‌گفت: "خانم! این آدرس را حفظ کن! بعد از شهادت من، مسیرت زیاد به اینجا می‌خورد!" 🔸من متوجه می‌شدم که حرفش جدی است؛ اما برای اینکه ناراحتم نکند، با شوخی و خنده می‌گفت. 🔸حتی در خود ، دوستانش می‌گفتند: برخی اوقات که در منطقه‌ی عملیاتی راه را گم می‌کردیم، در عین عصبانیت همه‌ی ما، زکوی‌زاده با لبخند می‌گفت: "نترسید! راه ما به سمت بهشت است؛ گم نمی‌شویم!" 🔹شهید در کار کشاورزی، عصای دست پدرش بود. وی بخاطر اینکه سروان تکاور شاغل در تیپ تکاوران سپاه بهبهان بود، در بهبهان زندگی می‌کرد؛ اما در زمان برداشت محصولات کشاورزی، به روستا می‌آمد و کارهای کشاورزی پدرش را انجام می‌داد. ┏━━🍃🌻🍂━━┓ ☀️@jazabtarin☀️ ┗━━🍂🌻🍃━━┛ l منبع l 🌸🍃
🔺پیکر این شهید در سوریه جا ماند، تا حاج قاسم اذیت نشود 🔹شهید از افراد بسیار زحمتکش و مخلص لشکر ۴۱ ثارالله بود که بارها مجروح شد و در نهایت، با از دست دادن یکی از چشمانش، به عنوان جانباز ۷۰ درصد دفاع مقدس شناخته شد؛ ولی با این وجود، پس از جنگ هم از پا ننشست و در ماموریت‌های جنوب‌شرق لشکر ۴۱ ثارالله، در مبارزه با عناصر ضدانقلاب و اشرار، در سال ۷۰ پیشتاز نبرد بود. 🔹یکی از همرزمان با بیان اینکه حاج حسین، نماز اول وقتش را در هیچ شرایطی ترک نمی‌کرد، می‌گوید: "یک روز در جاده‌ای بین دو منطقه جنگی در حرکت بودیم، جاده خطرناک و زیر آتش دشمن بود، ناگهان حسین که پشت فرمان بود، کنار جاده ایستاد، پرسیدم: چی شده؟ گفت: وقت نماز است. گفتم: حاجی خطرناکه! گفت: من با خداوند متعال وعده کردم که نمازم را اول وقت بخوانم." 🔹حسین دلش نمی‌خواست پیکرش بعد از شهادت برگردد. می‌دانست که خودش شهدای کرمان را به خاک می‌سپارد، طاقت ندارد پیکر یار دیرینش را در خاک بگذارد. حسین نمی‌خواست حاج قاسم را اذیت کند./خبرفوری مشاهده مطالب جذاب بیشتر👇 @jazabtarin جذابترین‌ها 🇮🇷 .
شهیدی که خونش را پای امنیت سیستان و بلوچستان داد 🔹 به رعایت حلال و حرام پایبند بود و می‌گفت اگر انسان لقمه‌ای حلال به فرزندش بدهد، در هر ۲ دنیا اجر دارد. معتقد بود این دنیا ارزش آن را ندارد که انسان کار حرامی انجام دهد و از راه حرام بخواهد بچه‌هایش را به جایی برساند. وی در برابر رفتارهای غیرمنطقی، سکوت می‌کرد و با این سکوت، دیگران متوجه می‌شدند که شهید از آن رفتار ناراحت شده است. 🔹ساعت ۱۰ بود که با شهید تماس گرفتند و اطلاع دادند ۳ نفر از تروریست‌ها از مرز پاکستان وارد خاک ایران شده‌اند. شهید همراه با ۷ نفر دیگه به مأموریت رفتند؛ اما تروریست‌ها زودتر از نیروهای مرزبانی در جاده مستقر شده و کمین زده بودند. اولین کاری که کردند به سمت ماشین نیروهای انتظامی شلیک کردند و ماشین منفجر شد. نیروها که از اتومبیل خارج شده بودند، برای دستگیری عناصر جیش العدل اقدام کردند. عناصر جیش العدل وانمود کردند مهماتشان تمام شده و منصور برای دستگیری آنها خیز برداشت؛ اما این کار آنها در واقع یک فریب بود و به سمت منصور رگبار بستند و او را به شهادت رساندند. ✍️ مطالب متنوع‌تر در ⬇️ @jazabtarin جذابترین‌ها 🇮🇷 .
اکبر از پاکسازی میادین مین، به دفاع از حرم رسید 🔹شهید اعتقاد داشت که فرزندانش طوری تربیت و رشد پیدا کنند که همیشه سادگی و قناعت را سرلوحه زندگیشان قرار دهند. به‌عنوان نمونه، به همسرش می‌گوید: " آنها را از لحاظ غذا خوردن طوری بار بیاورید که به یک نوع غذا، کم و ساده قانع باشند، تا اگر جنگی رخ داد و از لحاظ غذایی تحریم بودیم و مواد غذایی مختصری گیرمان آمد، سختی زیادی نکشیم!" 🔹، رزمنده‌ای بود که به دلیل شرایط شغلی‌اش، سال‌ها در میدان مین با شهادت روبرو بود و آنقدر با حال و هوایش عجین شد تا در نهایت، به کسوت یک آسمانی شد. او جوانمردی بود که در سال ۱۳۷۶ یکی از کلیه‌هایش را بخشید و در سال ۹۴ نیز همه هستی‌اش را فدای حضرت دوست کرد.❤️ ✍️ مطالب متنوع‌تر در ⬇️ @jazabtarin جذابترین‌ها 🇮🇷 .
📷روح الله سلطانی، هفتادمين شهيد عملیات لشكر ۲۵ كربلا 🔹چند روز قبل از شهادت ، بچه‌های عملیات لشكر ۲۵ كربلا درصدد چاپ بنر تصاوير شهدای اين لشكر بودند که شهيد گفت: "عكس مرا هم بزنيد! چرا كه هفتادمين شهيد عملیات لشكر، من هستم..." و همين طور هم شد.! 🔹اين والامقام، اهل دعا و استغفار بود و در داخل اتاق كار خويش، تكه موکتی را انداخته بود و نماز شب را روی آن می‌خواند و زمانی كه كوچكترين مشكلی ايجاد می‌شد، تا نیمه‌های شب با خدا راز و نياز می‌کرد؛ و تكه كلام شهيد «يا ابوالفضل بی‌داد» بود. ✍️ مطالب متنوع‌تر در ⬇️ @jazabtarin جذابترین‌ها 🇮🇷 .
توسل خاص "شهید سلمانیان" به حضرت زینب (س) 🔹 خطاب به دوستش می‌گوید: «مدت‌ها منتظر اعزام بودم. دیشب به حضرت زینب (س) گلایه کردم که خانم‌جان سه ماه است پاسپورتم توی جیبم است و پوتین‌ها در پایم، هنر این نیست که بالیاقت‌ها را ببرید! اعجاز شما این است که بی‌لیاقتی چون من را ببرید، دم‌دمای صبح خواب دیدم که بی‌بی زینب به من گفت: «بالاخره شما هم قبول شدید.» به حضرت رقیه(س) من این را اعجاز بی‌بی می‌دانم.» 🔹مجید کاملاً داوطلبانه به منطقه اعزام شد؛ اتفاقاً مسئولانش می‌گفتند تو روحانی هستی و رسته‌ات رزمی نیست. مطلقاً اجازه رفتن به او را نمی‌دادند و حکم مُبلغ را داشت، ولی مجید خیلی این در و آن در زد که اعزام شود. همه آموزش‌ها را هم در دوره‌های مختلف سپری کرده بود. حتی دو بار به شکل محدود و برای کار‌های تبلیغی به اعزام شد، اما اینها راضی‌اش نمی‌کرد. می‌خواست به صف رزمنده‌ها بپیوندد و بار آخر هم با اینکه به عنوان مبلغ اعزام شده بود، به خط مقدم اعزام شد و خوب می‌دانست که آنجا می‌تواند غیر از کار تبلیغی، اسلحه هم به دست بگیرد و بجنگد. ✍️ مطالب بیشتر ببینید! ⬇️ @jazabtarin جذابترین‌ها 🇮🇷 .
🔺آرزوی شهیدی که برآورده شد 🔹همسر شهید با یادآوری خاطراتش می‌گوید: "یک‌روز با حسین سر مزار رفته بودیم؛ کنار قبر شهیدان ایستاده بود و درست همانجایی که الان قبر او است، نشان داد و گفت: چطور می‌شد یک جا به ما می‌دادند! گفتم: از دست ما فرار می‌کنی، می‌خواهی شهید شوی؟ گفت: نه! شهداء گل بودند، ما چی هستیم! گفتم: خدا کند من قبل از تو بمیرم. گفت: خدا نکنه بچه، بی‌مادر شود. درست سال بعد همانجایی که نشان داده بود، بدون اینکه من قبلا دیده باشم، مزار شهید عزیزم، حسین شده بود. واقعا حسین مستجاب‌الدعوه بود و به آرزوی خود رسید." ═══✧❁▫️🚩▫️❁✧═══ 🇮🇷@jazabtarin جذاب‌ترین‌ها .