eitaa logo
🍁🍂جَــزْرِ تــَـنـْـھــاٰیــے🍂🍁
9.5هزار دنبال‌کننده
3.2هزار عکس
753 ویدیو
2 فایل
وقتی تو ساحل زندگی،جَزر بیاد سراغت،یهو تنهای تنهامیشی! نویسنده رمانها:فاطمه صداقت✍️ 🚫کپی🚫 راه ناتمام💖 عروسک پشت پرده(چاپ شده)🔦 حس خفته💍 دورهمی(چاپ شده)💑 شامار💟 کوچه پشتی🌿 تیرا🧩 راحله🌷 📌جمعه ها تعطیلیم📌 تبلیغ @TabPaeez ادمین @HappyFlower
مشاهده در ایتا
دانلود
😍 از نبود استفاده کردم. یک و بلوز آستین کوتاه به تن کردم و با وارد تراس شدم. سوز باعث شد بلرزم. نشستم و تو خودم جمع شدم. چند ثانیه بعد احسان بلند شد: خانومم، کجایی ؟ جواب ندادم، بلندتر گفت: تیرا جان کجا زد؟ در تراس باز شد و احسان سرشو به چرخوند. با دیدن موهای باز و و صورتم که آرایشی روش بود، چشماش پر از شد. آروم گفت: تیرا خانوم؟ مهربون جواب دادم: بله . خنده ای کرد. اومد کنارم و گفت:... 😍❤️ https://eitaa.com/joinchat/2949840914C3521c39e0c رمان تیرا❤️‍🔥
🍁🍂جَــزْرِ تــَـنـْـھــاٰیــے🍂🍁
#پارت‌_واقعی😍 #پارت125 از نبود #احسان استفاده کردم. یک #دامن و بلوز آستین کوتاه به تن کردم و با #شی
دختر تنهاییه که همسایه‌ی روبروییه و برای سالگرد ازدواجشون به اونا میده تا برن جشن بگیرن.. https://eitaa.com/joinchat/2949840914C3521c39e0c غافل از اینکه شیرین میمیره و احسان مجبور میشه ....😢
داشتم کیانو آروم میکردم که مادر شیرین به احسان غرید: - پس بگو... با این دختره داشتی... زدی شیرین منو کشتی تا راحت به برسی. آره؟ احسان جلو اومد تا ازم دفاع کنه: -اون اینجاس چون بچه‌ها باهاش گرفتن! اومده کمکمون. مادر شیرین اخم‌هاشو تو هم کرد: -می‌رم ازت می‌کنم احسان! معلوم نیست چطوری تصادف کردی که شیرین من بمیره! دیدمو تار کرده بود: - تقصیر منه، یادم رفت بگم ماشین خرابه. بلند فریاد زد: -بس کن می‌گم خودم بوده! مادر شیرین با تنفر به من و احسان نگاه کرد: -اشک نریز. قول می‌دم سر سال نشده شما تا با همید! یهو یه صدای آشنا از راه پله ها اومد که تمام تنم لرزید از حضورش: -....😱🙈 https://eitaa.com/joinchat/2949840914C3521c39e0c پارت واقعی رمان ❤️ با چند رمان کاملِ دیگه تو کانال
دختر تنهاییه که مجردی زندگی می‌کنه. همسایه‌ی روبروییه و . برای سالگرد ازدواجشون به اونا میده تا برن جشن بگیرن غافل از اینکه.... 😢 https://eitaa.com/joinchat/2949840914C3521c39e0c
داشتم کیانو آروم میکردم که مادر شیرین به احسان غرید: - پس بگو... با این دختره داشتی... زدی شیرین منو کشتی تا راحت به برسی. آره؟ احسان جلو اومد تا ازم دفاع کنه: -اون اینجاس چون بچه‌ها باهاش گرفتن! اومده کمکمون. مادر شیرین اخم‌هاشو تو هم کرد: -می‌رم ازت می‌کنم احسان! معلوم نیست چطوری تصادف کردی که شیرین من بمیره! دیدمو تار کرده بود: - تقصیر منه، یادم رفت بگم ماشین خرابه. بلند فریاد زد: -بس کن می‌گم خودم بوده! مادر شیرین با تنفر به من و احسان نگاه کرد: -اشک نریز. قول می‌دم سر سال نشده شما تا با همید! یهو یه صدای آشنا از راه پله ها اومد که تمام تنم لرزید از حضورش: -....😱🙈 https://eitaa.com/joinchat/2949840914C3521c39e0c پارت واقعی رمان ❤️
دختر تنهاییه که مجردی زندگی می‌کنه. همسایه‌ی روبروییه و . برای سالگرد ازدواجشون به اونا میده تا برن جشن بگیرن غافل از اینکه.... 😢 https://eitaa.com/joinchat/2949840914C3521c39e0c
😍 از نبود استفاده کردم. یک و بلوز آستین کوتاه به تن کردم و با وارد تراس شدم. سوز باعث شد بلرزم. نشستم و تو خودم جمع شدم. چند ثانیه بعد احسان بلند شد: خانومم، کجایی ؟ جواب ندادم، بلندتر گفت: تیرا جان کجا زد؟ در تراس باز شد و احسان سرشو به چرخوند. با دیدن موهای باز و و صورتم که آرایشی روش بود، چشماش پر از شد. آروم گفت: تیرا خانوم؟ مهربون جواب دادم: بله . خنده ای کرد. اومد کنارم و گفت:... 😍❤️ https://eitaa.com/joinchat/2949840914C3521c39e0c رمان تیرا❤️‍🔥
دختر تنهاییه که همسایه‌ی روبروییه و برای سالگرد ازدواجشون به اونا میده تا برن جشن بگیرن.. https://eitaa.com/joinchat/2949840914C3521c39e0c غافل از اینکه شیرین میمیره و احسان مجبور میشه ....😢
یه‌ انتخاب‌ سخت‌ بین‌ دل و عقل!💞 بهنام تمام مدت مشکوک نگاهم می‌کرد. من هم با سختی از زیر نگاه‌های مشکوکش فرار کرده بودم.😓 هم دلم براش می‌سوخت هم نمی‌تونستم از فکر بچه‌های احسان و آوارگیشون بیرون بیایم. اون همه کشمکش برای منی که همیشه دنبال آرامش بودم خود عذاب بود. «منی که می‌خواستم همیشه تنها بمونم و مجردی زندگی کنم»، حالا دو تا خواستگار خوب و پر و پا قرص داشتم که مونده بودم کدومشونو انتخاب کنم؟🥺 «کدومشون به من بیشتری داره؟» یا ؟ بالاخره تصمیممو گرفتم. هرچند که برام دشوار بود. از آینده‌ی مبهمم می‌ترسیدم ولی تصمیمم رو گرفتم و به سختی یکیشونو انتخاب کردم...💔 https://eitaa.com/joinchat/2949840914C3521c39e0c ❤️‍🔥