داشتم کیانو آروم میکردم که مادر شیرین به احسان غرید:
- پس بگو... با این دختره #سَروسِری داشتی... زدی شیرین منو کشتی تا راحت به #عشقوحالت برسی. آره؟
احسان جلو اومد تا ازم دفاع کنه:
-اون اینجاس چون بچهها باهاش #انس گرفتن! اومده کمکمون.
مادر شیرین اخمهاشو تو هم کرد:
-میرم ازت #شکایت میکنم احسان! معلوم نیست چطوری تصادف کردی که #خودتبمونی شیرین من بمیره!
#اشکهام دیدمو تار کرده بود:
- تقصیر منه، یادم رفت بگم #لاستیکهای ماشین خرابه.
#احسان بلند فریاد زد:
-بس کن #تیرا میگم #تقصیر خودم بوده!
مادر شیرین با تنفر به من و احسان نگاه کرد:
-اشک #تمساح نریز. قول میدم سر سال نشده شما #دو تا با همید!
یهو یه صدای آشنا از راه پله ها اومد که تمام تنم لرزید از حضورش:
-....😱🙈
https://eitaa.com/joinchat/2949840914C3521c39e0c
#پارت_48 پارت واقعی رمان
#عاشقانه_اجتماعی❤️
با چند رمان کاملِ دیگه تو کانال
داشتم کیانو آروم میکردم که مادر شیرین به احسان غرید:
- پس بگو... با این دختره #سَروسِری داشتی... زدی شیرین منو کشتی تا راحت به #عشقوحالت برسی. آره؟
احسان جلو اومد تا ازم دفاع کنه:
-اون اینجاس چون بچهها باهاش #انس گرفتن! اومده کمکمون.
مادر شیرین اخمهاشو تو هم کرد:
-میرم ازت #شکایت میکنم احسان! معلوم نیست چطوری تصادف کردی که #خودتبمونی شیرین من بمیره!
#اشکهام دیدمو تار کرده بود:
- تقصیر منه، یادم رفت بگم #لاستیکهای ماشین خرابه.
#احسان بلند فریاد زد:
-بس کن #تیرا میگم #تقصیر خودم بوده!
مادر شیرین با تنفر به من و احسان نگاه کرد:
-اشک #تمساح نریز. قول میدم سر سال نشده شما #دو تا با همید!
یهو یه صدای آشنا از راه پله ها اومد که تمام تنم لرزید از حضورش:
-....😱🙈
https://eitaa.com/joinchat/2949840914C3521c39e0c
#پارت_48 پارت واقعی رمان
#عاشقانه_اجتماعی❤️