💠 #خاطرات_شهدا
🌸🍃 در روز شهادت #شهید_جهاد_مغنیه، با #شهید_احمد_مهنه نشسته بودم، که #شهید_احمد_مهنه گفت: امروز روزی هست که #جهاد الگو و نماد جوانان مقاومت شد، میشود روزی هم برسد که ما نیز الگو و نمادی برای جوانان مقاومت عراق شویم؟
من خندیدم و به او گفتم ، پدر #جهاد ، #مغنیه بوده ، پدر ما چه کسی هست؟
#احمد_مهنه خندید و گفت: من هم پدرم #مهنه هست. 😁❤️
خداروشکر به آن چه را که آرزویش داشت ، رسید . " خدا مرواریدی را در قلب های عاشقان دارد " به چه اندازه عاشقی بود که خدا این منزلت عظیم را به او بدهد و آن #شهادت هست و الان خودش الگوی جوانان عراق شد ...
📚 راوی: علی الياسری (دوست شهيد)
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
@jihadmughniyeh_ir
🔸در محضـــر شهیـــــد....
✍برای نماز ڪه می ایستاد ، شانه هایش را باز می ڪرد و سینه اش رو میداد جلو
🌼یک بار بهش گفتم:
چـرا سر نمـاز اینطوری می کنی؟؟»
گفت: «وقتی نماز میخوانی #مقابل
ارشد ترین ذات ایستاده ای.
پس باید خبــر دار بایستی و سینه
ات صاف باشد
با خودم می خندیدم ڪه دڪتر فڪر
می ڪند خدا هم تیمسار است.
#شهید_مصطفی_چمران
#خاطرات_شهدا
@jihadmughniyeh_ir
#خاطرات_شهدا
✍ تقوا یعنی این...
زیر سایۀ درخت مشغولِ بازی بودیم .یکی از بچه ها چشمش خورد به سیبِ سرخی که تویِ جویِ آب افتاده بود. دست کرد سیب رو برداشت و اومد بینِ بچهها تقسیم کرد. اما مسعود سهمش رو نگرفت و گفت: چون نمیدونم صاحبش راضی هست یا نه ، نمی خورم...
🌷خاطره ای از نوجوانیِ #شهید_مسعود_کریمی_مجد
📚منبع: کتاب زنگ عبور ، صفحه 111
@jihadmughniyeh_ir
#خاطرات_شهدا
شنبه آمد مرخصی ، به او گفتم :
مگر به شما مرخصی دادند؟ گفت: به خاطر روز مادر آمدم پیشت، باید غروب به تهران برگردم ،
سکه را گذاشت در دستم و گفت : مامان اگر به دیدار #امام_زمان نایل شدی سلام من را برسان، دعا کن من هم به دیدار نایل بشوم. ✨
یوسف یک تک تیر انداز حرفه ای بود.
از تمرکز بالایی برخوردار بود در هر زمینه ای به خصوص در اعمال نظامی ، میگفت: وقتی میخواهم تیراندازی کنم آیه " و ما رمیت اذ رمیت" را میخوانم و همیشه به هدف میخورد🎯 . این یعنی #قرآن را با جان و دل میخواند و میفهمید و به آن عمل میکرد.
#شهدا_رهبرم_را_دعا_کنید
🌹 #شهید_یوسف_فدائی_نژاد
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
http://eitaa.com/jihadmughniyeh_ir
#خاطرات_شهدا
صادق وصیت کرده بود که بعد از شهادتش و در مراسم تشییع سیاه نپوشم و سفید به تن کنم میگفت برای تشییع کنندههایش که بسیار هم عظیم حضور داشتند لبخند بزنم و قوت قلبشان باشم.
در مراسماتش به تأکید میگفت: به جای خرما شیرینی پخش کنید و سر تشییع کنندگانم نقل بپاشید.
از من خواستند در جمع گریه نکنم
و زینبوار بایستم.
[نقلازهمسرشهید]
#شهیدصادقعدالٺ اکبری
@jihadmughniyeh_ir
📖 #خاطرات_شهدا
✍ #شهید_محمدرضا_دهقان_امیری
ولادت: ۲۶ فروردین ۱۳۷۴
محل ولادت: تهران (ایران)
شهادت: ۲۱ آبان ۱۳۹۴
محل شهادت: حلب (سوریه)
✨ #تصویر_باز_شود...
⬇️ نسخه با کیفیت تصویر:
🔗 https://bit.ly/2Z9RS5q
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
@jihadmughniyeh_ir
📖 #خاطرات_شهدا
🕊 #شهید_وحید_زمانی_نیا
ولادت: ۳۰ تیر ۱۳۷۱
محل ولادت: تهران (ایران)
شهادت: ۱۳ دی ۱۳۹۸
محل شهادت: فرودگاه بغداد (عراق)
◀️ #تصویر_باز_شود...
⬇️ نسخه با کیفیت تصویر:
🔗 https://bit.ly/3m3o04q
💾 #طرح_درخواستی
✍ سفارش طرح شهدا: @nabi313
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
http://eitaa.com/jihadmughniyeh_ir
❃↫🌷«بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن»🌷↬❃
#خاطرات_شهدا
داشتیم پیڪر شـــــهدامون رو با
کشته های بعثی تبادل میڪردیم
که ژنـرال «حسـن الدوری» رییس
ڪمیته رفات ارتش عـراق گفت :
«چند تا شهید هم ماپیداڪردیم،
تحویلتون میدیم تا به فهرستتون
اضافه کنید.»
یکی ازشهدایی که عراقی ها پیدا
ڪردند پلاڪ نداشت .
سـردار باقر زاده پرسـید: ازڪجا
میدونید این شــــهید ایـرانـــیه؟
این ڪــــه هیچ مـدرڪی نداره!
ژنرال بعثی گفت : با این شـــهید
یه پارچه قرمز رنگ پیدا ڪردیم
ڪه روش نوشته بود:
« #یاحســـین_شـــهیـد»
فـهمـیدیم ایــرانــیه...
#لبیڪ_یا_حســـین
#ســـلام_بر_محـرم
@jihadmughniyeh_ir
#خاطرات_شهدا
روستایی را از داعش پس گرفته بودیم، اما درگیری هنوز هم ادامه داشت ، همه پشت خانهای سنگر گرفته بودیم، از زمین و آسمان داشت سرمان گلوله و خمپاره و آتش میبارید، نمیشد از جایمان یک لحظه جُم بخوریم، باید حالا حالاها آنجا می ماندیم، وقت نماز ظهر شد ، محسن بی خیال گلوله و خمپاره ایستاد به نماز، دو تا از بچه های سپاه قدس گیر دادند بهش که، الان وقتش نیست، محسن اما عین خیالش نبود، بِهشان گفت، می خوام نمازم رو اول وقت بخونم شما کاری به کار من نداشته باشید ، ایستاد به نماز توی همان معرکه و زیر آن باران گلوله و آتش.....
#شهیدمحسن_حججی
@jihadmughniyeh_ir
#خاطرات_شهدا🌷
🔻مروری بر زندگی نامه شهید
🌷 #شهید_جهاد_مغنیه در سال 1991 در لبنان در خانواده ایی مبارز متولد شد.
جهاد #چهارمین شهید از خانواده مغنیه می باشد وی یک خواهر و یک برادر به نام های فاطمه ومصطفی داشت.
🌷وی تحصیلات عالیه را در رشته #مدیریت در دانشگاه آمریکایی بیروت یکی از بهترین دانشگاه های خاورمیانه
شروع کرد و تنها یک درس باقی مانده بود تا مدرکش را بگیرد که به مقام والای #شهادت نائل شد.
🌷در طول سال های جنگ داخلی سوریه، حزب الله توانست به کمک ایران و سوریه زیر ساختهای
#جولان را بدست گیرد و پایگاه مهمی در آن جا دایر کند که #مسئول_اول این پایگاه شهیدجهاد مغنیه
پسر #شهید_عماد_مغنیه( فرمانده ارشد حزب الله که در سال 2008 در توافق تبادل اسراء میان اسرائیل و حزب الله آزاد شد.) بود
🌷اولین بار وقتی مردم با چهره جهاد آشنا شدند که او در مراسم ختم والده #سردار_سلیمانی شرکت
کرده بود درست پشت سر سردار ایستاده بود و به مهمانان #خوش_آمد میگفت.
گاهی شانه های سردار را می بوسید و سردار گاه بر میگشت و با او نجوا می کرد،
رابطه صمیمانه حاج قاسم و این جوان او را در #کانون_توجهات قرار داد. سردار گاه او را به بعضی از
مهمان ها معرفی میکرد و آنها با لبخند او را به آغوش می کشیدند.
🌷بر اساس اعلام حزب الله لبنان در 18 ژانویه 2015 سالروز پایان جنگ 22 روزه غزه و شکست اسرائیل
در این جنگ گروهی از رزمندگان حزب الله در حین بازدید از شهرک های سوریه مورد حمله موشکی #اسرائیل
قرار گرفتند و به مقام والای شهادت نائل شدند.
این شهید بزرگوار نیز در بین آنها بود.
#شهید_جهاد_مغنیه🌷
#شهید_جبهه_مقاومت
#خاطرات_شهدا 🍃
❤️شهید ابراهیم هادی❤️
.
.
.
🌷علی مقدم می گوید: بعد از عملیات مطلع الفجر بود. جهت هماهنگی بهتر، بین فرماندهان سپاه و ارتش جلسهای در محل گروه اندرزگو برگزار شده بود.
بجز من و ابراهیم سه نفر از فرماندهان ارتش و سه نفر از فرماندهان سپاه حضود داشتند. تعدادی از بچهها هم در داخل حیاط مشغول آموزش نظامی بودند.
🌹اواسط جلسه بود. همه مشغول صحبت بودند. یکدفعه از پنجره اتاق یک نارنجک به داخل پرت شد!
دقیقا وسط اتاق افتاد. از ترس رنگم پرید. همینطور که کنار اتاق نشسته بودم سرم را در بین دستانم قرار دادم! بقیه هم مانند من هر یک به گوشهای خزیده بودند.
🌷صدای انفجار نیامد. خیلی آرام چشمانم را باز کردم. از لابهلای دستانم نگاه کردم.
از صحنهای که میدیدم خیلی تعجب کردم. با چشمانی که از تعجب بزرگ شده بود گفتم: آقا ابراهیم!!!
🌹بقیه هم یک یک از گوشه و کنار اتاق سرهایشان را بلند کردند. همه با رنگ پریده وسط اتاق را نگاه میکردند.
صحنه بسیار عجیبی بود. در حالی که همه ما به گوشه و کناری خزیده بودیم ابراهیم روی نارنجک خوابیده بود!..
🌷در همین حین مسئول آموزش وارد اتاق شد. با کلی معذرت خواهی گقت خیلی شرمندهام، این نارنجک آموزشی بود، اشتباهی افتاد داخل اتاق !
🌹ابراهیم از روی نارنجک بلند شد. در حالی که تا آن موقع که سال اول جنگ بود چنین اتفاقی برای هیچیک از بچهها نیقتاده بود.
🌷بعد از آن، ماجرای نارنجک زبان به زبان بین بچهها میچرخید و همه از فداکاری ابراهیم هادی حرف می زدند.🙂
📚کتاب سلام بر ابراهیم
💠 @jihadmughniyeh_ir