🇮🇷شهیدجهادمغنیه 🇵🇸
#غیرت 👊🏻 #قسمت_سوم خلاصه گفتم ک دیروز باهاش بحثم شد... امروز داشتم همینجوری تو گوشی میچرخیدم که به
#غیرت 👊🏻
#قسمت_چهارم
رفتم نشستم رو مبل...
مامان گفت چی شده نرجس؟
-هیچی مامان!
-چرا پس مثل بهت زده ها نشستی یک گوشه؟
بلندشدم که از نگرانی دربیادولی تو فکر بودم که چجوری به هدفم برسم؟
آهان...خوب بود یکم دیگه اعصابشو قلقلکش میدادم؟؟شایدبهترنتیجه میداد
نه..گناه داشت همینجوریش خیلی اذیتش کردم...محبت خواهرانه ام چی پس؟
خب پس چه کنم؟
تصمیمم رو که گرفتم رفتم به سختی نت رو روشن کردم که
ووویییییییب ویببببببب ویب
اوه اوه هفده تا پیااااام از داداش سجاد😰
خونسردیمو حفظ کردم فقط یک پیام نوشتم اولش ازواژه ی جون استفاده کردم چون خیلی دوس داشت☺️
-داداش جون وضعیتم رو فقط شما میدیدی...ولی ازت میخوام همونجوری که رو من غیرت داری روی دخترهایی که دنبال میکنی هم غیرت داشته باشی...
دوست نداری نگام کنن،خودتم بقیه دخترا رو نگاه نکن...
منتظر نشدم که سین کنه گوشی رو خاموش کردم رفتم لباس آستین کوتام رو درآوردم لباس ضخیم پوشیدم که در برابر ضرباتش مقاوم باشه😂😐👌.
_منکه نمیفهمم تو امروز چیکارت شدهـ؟مشکوک میزنی!؟
_نه بابا...هوا شب ها خنک میشه ☺️
یکم چپ چپ نگام کرد و چیزی نگفت.
رفتم تو آشپزخونه تا کمکش کنم برای شام...
ده دقیقه به شش بود که درحیاط با کلید باز شد...
اصن به روی خودم نیاوردم.و به پاک کردن برنجها ادامه دادم که...دیدم یک سوسک بزرگ و بالدار روی یخچال نشسته...😰
نویسنده:
@jihademadmoghnieh
#مصاحبه
#قسمت_چهارم
بابا کجاست؟
تعریف میکند که «امنیت بابا» چطور بخشی از زندگی و رفتار و سلوک خودش و برادرانش شده بود: «مادرم مدام در گوشمان تکرار میکرد او نمی تواند در کارش تأخیر داشته باشد، نباید بپرسیم کجا میرود، نباید یواشکی به صحبتهای تلفنیاش گوش کنیم. ما هم واقعا با این روش خو گرفته بودیم..»
با اینکه تا به سن خاصی نرسیده بود از ماهیت شغل پدرش خبر نداشت، میگوید: «ولی خیلی زود فهمیدم که او تحت تعقیب دستگاه اطلاعاتی چندین کشور دنیاست. این را با توجه به تعاملش با چندین و چند موضوع مختلف فهمیده بودم.»
فاطمه تعریف میکند و توضیح میدهد چطور او و برادرانش از همان کودکی در محافظت از پدرشان سهیم بودند: «همهی زندگیمان مبتنی بر این بود که هیچ تصویری از او منتشر نشود. عکسهای او و عکسها ما با او، همه مخفی بود. تأکید بر این بود که از او بی دلیل و ناگهانی عکس نگیریم و کاملا حواسمان باشد و مطمئن شویم که کسی موقع حضورش بدون گفتن به او عکسی از او نگرفته باشد.
°`🌿-🕊
『 @jihadmughniyeh_ir 』
#حاجعماد
#قسمت_چهارم
طبق اطلاعات العهد٬ عقبنشینی اجباری دشمن همچنان ادامه داشت تا اینکه مناطق «القنطره» و «القصیر» و «دیر» و «سریان» و «الطیبه» با ضربههای دردناک مبارزان مقاومت و همراهی ساکنان آنجا از لوث وجود اشغالگران آزاد شد.در آن زمان فرماندهی مقاومت برنامههای جایگزینی برای چگونگی حمله به دشمن ترتیب داده و پلیس نظامی ویژه آن نیز در روستاهای مرزی جنوب لبنان مستقر بودند.
°`🌿-🕊
『 @jihadmughniyeh_ir 』
#حاجعماد
#قسمت_چهارم
نیروهای لحدی، بخشی از ارتش لبنان بودند که به رژیم صهیونیستی پیوستند و لبنان را به کنترل خود درآوردند و موضوع خیلی خطرناکی بود. خیلی موضوع بزرگی بود که قدرت دیگری آن هم قدرت لبنانی به قدرت صهیونیستی اضافه شده بود. عماد این نگرانی را به فرصت تبدیل کرد و با درهم پیچیدن طومار نیروهای لحدی و شکست مزدوران، نه تنها این نیرو را به سوی اضمحلال و فروپاشی برد، بلکه رژیم را وادار به فرار از جنوب لبنان کرد. آن روز او بدون اعتنا به ملاحظات امنیتی، آن چنان دشمن را تعقیب کرد که دشمن در فرار، عمده امکانات خود را جا گذاشت.
°`🌿-🕊
『 @jihadmughniyeh_ir 』
❤ بسم رب الشهدا ❤
#داستان_عاشقانه_مذهبی
#قسمت_چهارم
#شخصیتی_که_بهت_زده_ام_کرد
💞امین واقعاً به طرف مقابل خیلی بها میداد.
قبل از اینکه کاملاً بشناسمش، فکر میکردم آدم نظامی پاسدار، با این همه غرور، افتخارات و تخصص در رشتههای ورزشی چیزی از زنها نمیداند!
🌟اصلاً زمانی نداشته که بین اینهمه زمختی به زن و زندگی فکر کند.
👌اما گفت «زندگی شخصی و زناشویی و رابطهام با همسرم برایم خیلی مهم است! مطالعات زیادی هم در این زمینه داشتهام و مقالاتی هم نوشتهام.»
💟واقعاً بهت زده شده بودم...
با خودم میگفتم آدمی به این سن و سال چگونه این همه اطلاعات دارد.
انگار میدانست چگونه باید دل یک زن را به دست بیاورد...
✳هیچ چیزی را به من تحمیل نمیکرد مثلاً میگفت فلان رشته ورزش ضررهایی دارد، میتوانید رشته خودتان را عوض کنید اما هرطور خودتان صلاح میدانید.
✳من کنگفو کار میکردم که به نظر امین این رشته آدم را زمخت میکرد و حس مردانه به خانم میدهد.
اینها موجب میشود که زن احساساتی نباشد.
✔به جزئی ترین مسائل خانمها اهمیت میداد. واقعاً بلد بود خودش را در دل یک زن جا بدهد!
من همچنان گزینه سکوت را انتخاب کرده بودم...
درمقابل امین حرفی برایم نمانده بود....
ــــــــــــــــــــــــــــــــ
#داستان_واقعی_شهید_امین_کریمی
ادامه دارد.....
@jihadmughniyeh_ir
💖🌸💖🌸💖
🌸💖🌸💖
💖🌸💖
🌸💖
💖
#قصه_دلبری
#قسمت_چهارم
جلسه داشتیم اومد اتاق بسیج خواهران ، با دیدن قفسه خشکش زد😶
چند دقیقه زبونش بند اومد و مدام به انگشتر هاش ور میرفت مبهوت مونده بودیم
با دلخوری پرسید این اینجا چی کار می کنه؟!
همه بچهها سرشونو انداختن پایین ...
زیرچشمی بِه همه نگاه کردن دیدم کسی نطق نمیزنه سرمو گرفتم بالا و با جسارت گفتم گوشه معراج شهدا داشت خاک میخورد آوردیم اینجا برای کتابخونه...
با عصبانیت گفت من مسئول تدارکات رو توبیخ کردم و شما به این راحتی میگین کارش داشتیم؟!😤
حرف دلم رو گذاشتم کف دستش: گفتم مقصر شمایی که باید همه این کارا زیر نظر و تأیید شما انجام بشه! این که نشد کار..
لبخندی نشست روی لبش و سرش رو انداخت پایین با این یادآوری که زودتر جلسه رو شروع کنید بحث رو عوض کرد.
وسط دفتر بسیج جیغ کشیدم شانس آوردم کسی اون دور و بر نبود🤬
ن که آدم جیغ جیغویی باشم. ناخودآگاه از ته دلم بیرون زد . بیشتر شبیه جوک و شوخی بود..
خانم قنبری که به زور جلوی خندش رو گرفته بود گفت: آقای محمدخانی من رو واسطه کرد برای خواستگاری از تو..😅
#رمان_شهید_محمد_خانی ✨
.🌱. ᴊᴏɪɴ↴
@jihadmughniyeh_ir
902.7K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#میکس_عربی
#زندگینامه🔖!"
#قسمت_چهارم
یکی از ویژگیهای بارز #جهاد این بود
که اگر به علمی احتیاج نداشت،
هیچگاه سراغ یادگیری آن نمیرفت!
بارها من به وی پیشنهاد خواندن
کتابهای مختلف را دادم،
اما وی در پاسخ میگفت:
که در صورت خواندن این کتابها
و فراگیری آنچه که در آنها آمده،
مسئولیت بزرگی بر دوشم گذاشته
خواهد شد و باید به آنچه که
یاد گرفتهام عمل کنم!
بنابراین، تلاش میکرد تا آنچه
را که شک نداشت میتواند و
میخواهد که به آن عمل کند
فرا بگیرد ...
#اللّهمَّعَجِّلْلِوَلِیِّڪَالفَرَج
[@jihadmughniyeh_ir🏴]