eitaa logo
جور وا جور
234 دنبال‌کننده
2.7هزار عکس
130 ویدیو
2 فایل
با ما همراه باشید.🌹
مشاهده در ایتا
دانلود
یک سکه هم خرج نکن اگر.... مرد ثروتمندی از دنیا رفت و تمام ثروت خود را به تنها پسرش که هیچ فن و مهارتی نمی دانست به ارث گذاشت. این پسر جوان که خام و ناپخته بود مغرور از ثروت باد آورده پدر در دهکده شیوانا قدم می زد و به جوانان و پیران دهکده فخر می فروخت. روزی شیوانا و چندین نفر از شاگردانش مشغول درست کردن حمام دهکده بودند. چند نفری مخزن آب گرم را درست می کردند و عده ای مجرای فاضلاب و خلاصه هرکدام به کاری مشغول بودند. پسر پولدار از آنجا می گذشت. با غرور نگاهی به شاگردان مدرسه که جوان و هم سن و سالش بودند انداختد و با خنده ای تمسخر آمیز گفت:" می بینم که به خاطر رضای خدا و مجانی این همه زحمت می کشید و آخر سر هم همان آش مدرسه نصیبتان می شود. من آنقدر ثروت دارم که می توانم تا پایان کار هر دقیقه یک سکه جلوی شما بیاندازم و اصلا هم فقیر نشوم!" شیوانا که آنجا بود بلافاصله گفت:" برعکس ای جوان به تو پیشنهاد می کنم که از همین الان در زندگی به شدت خسیس شو و حتی یک سکه ات را خرج نکن. ثروتی که شانسی نصیبت شده دیگر به سراغت نمی آید بنابراین اگر خسیس نباشی و با وسواس پولت را خرج نکنی دیری نمی گذرد که سکه هایت تمام می شوند و مجبور می شوی برای سیر کردن شکم خودت کاری انجام دهی. چون کاری بلد نیستی و هنری نداری و به درد کسی نمی خوری هیچکس به تو کار نمی دهد و آن موقع حتی نمی توانی پول لازم برای خرید یک کاسه آش را بدست آوری. بنابراین پیشنهاد می کنم همین الان زودتر به خانه ات برو و به شدت مواظب سکه هایت باشد که اگر یک دانه از آنها کم شود دیگر نمی توانی آن را به دست آوری! آیا تا به حال به این فکر نکرده ای که , چرا پولدارهایی مانند تو که ثروت باد آورده نصیبشان شده اینقدر خسیس اند؟ 🌹از کــانــال ما کنـیـد🙏 @jor_va_jor
بر اساس تحقیقات، اگر نتوانستید با چشمان بسته بیش از 10 ثانیه روی یک پا بایستید، اندامهای داخلی شما با هم هماهنگی ندارند و بدن شما دارد به سمت پیری میرود. @jor_va_jor
-فقط ری اکشن هاشمی به این صحنه بزن بزن در مجلس شورای اول :) فکر کنم یه پاکت تخمه هم بغل دستش داشته.😁 @jor_va_jor
این نقشه ایرانی، مادر همه نقشه های جهان نمای اروپایی، عثمانی و چینی است که توسط حمدالله مستوفى در قرن ٨ ترسیم شده است. در این نقشه قاره آمریکا دیده میشود اما حدود 100 سال قبل از کشف آن توسط كريستف كلمب!! 😳 @jor_va_jor
صفحه‌ی گرامافون زیر میکروسکوپ @jor_va_jor
😴دیر خوابیدن و دیر بلند شدن از خواب، باعث می شود مواد سمی از بدن دفع نشوند. از نصفه های شب تا ساعت 4 صبح، مغز استخوان عملیات خون سازی را انجام می دهد @jor_va_jor
👌بخونین قشنگه♥️ دو برادر به نام اسماعیل و ابراهیم در یکی از روستاها، ارث پدرشان یک تپه کوچکی بود که یکی در یک سمت و دیگری در سمت دیگر تپه گندم دیم می کاشتند. اسماعیل همیشه زمین اش باران کافی داشت و محصول برداشت می کرد ولی ابراهیم قبل از پر شدن خوشه ها گندم هایش از تشنگی می سوختند و یا دچار آفت شده و خوراک دام می شدند و یا خوشه های خالی داشتند. ابراهیم گفت: بیا زمین هایمان را عوض کنیم، زمین تو مرغوب است. اسماعیل عوض کرد، ولی ابراهیم باز محصول اش همان شد. زمان گندم پاشی زمین در آذرماه، ابراهیم کنار اسماعیل بود و دید که اسماعیل کار خاصی نمی کند و همان کاری می کند که او می کرد و همان بذری را می پاشد که او می پاشید. در راز این کار حیرت ماند. اسماعیل گفت: من زمانی که گندم بر زمین می ریزم در دلم در این فصل سرما ،پرندگان گرسنه راکه چیزی نیست بخورند، آنها را هم نیت می کنم و گندم بر زمین می ریزم که از این گندم ها بخورند و لی تو دعا می کنی پرنده ای از آن نخورد تا محصولت زیاد تر شود. دوم این که تو آرزو می کنی محصول من کمتر از حاصل تو شود در حالی که من آرزو دارم محصول تو از من بیشتر شود. پس بدان انسان ها نان و میوه دل خود را می خورند. نه نان بازو و قدرت فکرشان را .برو قلب و نیت خود را درست کن و یقین بدان در این حالت ، همه هستی و جهان دست به دست هم خواهند داد تا امورات و کارهای تو را درست کنند. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما کنـیـد🙏 @jor_va_jor
✨روزی مردی خدمت عالمی رسيد و گفت: همسر من نماز نمی خواند. چه كار كنم؟ ✨عالم گفت: درباره فضيلت‌های نماز برايش بگو، بگو كه چقدر نماز بر روح انسان تاثير مثبت دارد. ✨مرد گفت: گفته‌ام، خيلی هم زياد، ولی بی فايده است. ✨عالم گفت: وعده‌ خدا را در مورد بهشت و نعمت‌های آن برايش بازگو كن. بگو كه در صورت خواندن نماز واقعی چه چيزهايی در بهشت در اختيار او خواهد بود. ✨مرد گفت: گفته‌ام! خيلی هم اغراق كرده‌ام. ولی بی فايده است. ✨عالم گفت: از هول و وحشت جهنم و سختی هايی كه در صورت نخواندن نماز به او وارد می شود، برايش بگو. ✨مرد گفت: گفته‌ام، خيلی هم زياد، ولی باز هم بی فايده است! ✨عالم متفکرانه گفت: پس حرف حسابش چيست؟ ✨مرد پاسخ داد: هيچی! می گه تو بخون تا منم بخونم!! 🌤بعضیا مثل سوزن اند واسه همه لباس میدوزن اما خود بی لباس . سوزن نباشیم! 💐با فوروارد کردن داستانهای کانال از ما کنید💐🙏 @jor_va_jor
از جنس همین فرشته ها در دهکده ای دوردست زمین لرزه شدیدی رخ داده بود و تعداد زیادی کودک بی سرپرست مانده بودند. این کودکان در معیت یک بزرگتر پای پیاده به سمت مدرسه شیوانا به راه افتادند و بعد از هفته ها پیاده روی و سختی سرانجام به دهکده شیوانا رسیدند. سراغ مدرسه را گرفتند و پشت مدرسه منتظر ماندند تا برای کمک به آنها چاره ای اندیشیده شود. اتفاقا وقتی کودکان به مدرسه رسیدند ، شیوانا در دهکده نبود و تا یک هفته هم نمی آمد. مردم دهکده قرار گذاشتند که هر کسی یک یا چند تا از این کودکان را منزل خود جا و غذا دهد تا شیوانا از راه برسد و برای اسکان و تغذیه آنها فکری کند. هر کدام از اهالی دهکده به سراغ بچه ها آمدند و یکی یکی بچه ها را با خود بردند. در این میان شش بچه سیاه چرده و زشت باقی ماندند که هر کدام از آنها به خاطر زلزله زخم های بدی برداشته بودند و هیچ کس آنها را به خاطر دردسر زخمی بودن و نازیبایی ظاهری به منزل نبرد. شب که شد زن و شوهر فقیری که فرزندی نداشتند با ظرف آشی بزرگ نزد بچه ها رفتند و با همکاری شاگردان مدرسه زخم هایشان را تیمار کردند و کنار آنها آتش درست کردند و در یک انبار کوچک پشت مدرسه برای بچه های زخمی محل خوابیدن درست کردند. روز بعد زن و مردفقیر آب گرم درست کردند و یکی یکی بچه ها را شستند و جامه های آنها را تمیز کردند و مرهم زخم هایشان را عوض کردند و هر چه در دسترشان بود را برای خوراک بچه ها فراهم کردند. این تیمار و پذیرایی از بچه های زشت و زخمی دو هفته ادامه یافت تا سرانجام شیوانا از سفر بازگشت. وقتی شیوانا از ماوقع خبردار شد بلافاصله با همکاری بزرگان دهکده تصمیم گرفت فضای بزرگی در کنار مدرسه را برای نگهداری فرزندان بی سرپرست بسازند تا کودکان بی سرپرست آواره نشوند. پول زیادی جمع شد و ساختمان محل مشخص و آماده شد. سرانجام قرار شد برای این محل یک سرپرست و مسئول انتخاب شود و هرکدام از آن خانواده هایی که یکی از کودکان زلزله زده را به خانه خود برده بود انتظار داشت که شیوانا یکی از آنها را برای سرپرستی نوانخانه انتخاب کند. اما در مقابل حیرت همگان شیوانا همان زن و مرد فقیری که به تیمار بچه های زشت و زخمی پرداخته بودند را شایسته سرپرستی و نگهداری نوانخانه دانست. وقتی عده ای اعتراض کردند شیوانا گفت:” کسی که قرار است سرپرست این محل شود باید بدون توجه به شکل و قیافه ظاهر و بر اساس نیازواقعی افرادی که به اینجا پناه می آورند به آنها خدمت کنند. شما همه اهل خدمت هستید اما این زن و شوهر فقیر با همه آنچه داشتند بدون اینکه انتظار پاداشی داشته باشند فقط برای رضای خالق کاینات از جان و دل برای سالم نگهداشتن کودکان زخمی و پردردسر مایه گذاشتند.آنها یک پارچه فرشته اند و اگر قرار باشد این محل واقعا به درد دردمندان مصیبت زده بخورد پس باید سرپرستان آنها از جنس این فرشته ها باشد.” 🌹از کــانــال ما کنـیـد? @Jor_va_jor
💐در زمان حضرت موسی (ع) پسر مغروری بود که دختر ثروتمندی گرفته بود. عروس مخالف مادرشوهـر خود بود. پسر به اصرار عروس، مجبور شد مادر پیر خود را بر کول گرفته بالای کوهی ببرد، تا مادر را گرگ بخورد. مادر پیر خود را بالای کوہ رساند، چشم در چشم مادر کرد و اشک چشم مادر را دید و سریع برگشت. به موسی(ع) ندا آمد برو در فلان کوہ مهـر مادر را نگاہ کن. مادر با چشمانی اشکبار و دستانی لرزان، دست به دعا برداشت. و می‌گفت: خدایا! ای خالق هـستی! من عمر خود را کرده ام و برای مرگ حاضرم، فرزندم جوان است و تازه داماد، تو را به بزرگی‌ات قسم می‌دهـم، پسرم را در مسیر برگشت به خانه ‌اش، از شر گرگ در امان دار. که او تنهـاست. ندا آمد: ای موسی(ع)! مهـر مادر را می‌بینی؟ با این‌که جفا دیدہ ولی وفا می‌کند. بدان من نسبت به بندگانم از این پیر‌زن نسبت به پسرش مهـربان‌ترم. @jor_va_jor
😔 ⛔ 💐روزی مرگ به سراغ مردی آمد. آن مرد وقتی متوجه شد، دید فرستاده خدا با چمدانی در دست به او نزدیک می شود. فرستاده خدا به او گفت: بسیار خب پسر، وقت رفتنه. مرد: به این زودی؟ آخه من نقشه های زیادی داشتم. فرستاده خدا: متاسفم اما وقت رفتنه. مرد: چی توی این چمدونه؟ فرستاده خدا: وسایل و متعلقات تو. مرد کمی به فکر فرو رفت و گفت: وسایل من؟ یعنی لباسها، پول و....؟؟ فرستاده خدا: اونها که متعلق به تو نبود! متعلق به دنیا و زمین بود. مرد: یعنی اونها خاطرات من بودند؟ فرستاده خدا: اونها هیچوقت مال تو نبودند. در واقع اونها متعلق به زمان بودند. مرد: آیا اونها استعدادهای من نبودند؟ فرستاده خدا: اونها هیچوقت مال تو نبودند، اونها مربوط به شرایط بودند. مرد: پس خانواده و دوستانم چی؟ فرستاده خدا: متاسفم اونها هرگز متعلق به تو نبودند اونها فقط بستگی به مسیر زندگیت داشتند. مرد: زن و فرزندم چی؟ فرستاده خدا: اونها مربوط به قلب تو بودند. مرد: پس بدنم چی؟ فرستاده خدا: اونهم متعلق به خاک بود. مرد: تکلیف روحم چی میشه؟ فرستاده خدا: اون متعلق به خداست. مرد با ترس و ناامیدی چمدان را گرفت و باز کرد. چمدان خالی بود. او در حالیکه قطره ای اشک از گونه اش پایین غلطید، گفت: یعنی من هیچگاه چیزی نداشتم؟ فرستاده خدا: درسته. فقط لحظاتی که زندگی کردی مال توست. @jor_va_jor 🌹💗