eitaa logo
•|کافه دنج|•
79 دنبال‌کننده
119 عکس
21 ویدیو
2 فایل
•| نوشتن اما ، تقدیر دست‌های بی‌ رمق ما بود!|•
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
تا تو را میبینم آقا هر جهت زد دلم راهی به سوی مَزجَعت زنده شد در صحن نورانی دلم خاطرات کودکی هم، با دلم صد گره در کار دارم یا رضا من دلی بیمار دارم یا رضا درد مند هستم دوایم با شما دستگیری کن شفایم با شما _ روح‌الله‌دانش @kafeh_denj | ☕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
••• 📻 - ت‍وه‍ی‍چ‍وق‍ت خ‍اط‍رات ع‍م‍ی‍ق‍ےک‍ه ت‍ج‍ربه‍ ک‍ردی‍و‍ ف‍رام‍وش ن‍م‍ی‍ک‍ن‍ے ... ح‍ت‍ےاگ‍ه دی‍گ‍ه ب‍خ‍اط‍رن‍ی‍اری‍ش‍ون"(: @kafeh_denj |☕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌈🌻 هرچقدر که می توانید: سفر کنید، چیزهای جدید یادبگیرید کتاب بخوانید، یاد بگیرید از زندگی راضی باشید به خدا ایمان داشته باشید. همین ها شما را در مسیر خوشبختی قرار خواهد داد. @kafeh_denj | ☕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
« صبر، داروی تلخی است که بسیاری از مصیبت‌ها و رنج‌ها را مداوا می‌کند.» 📚 رؤیای نیمه شب @kafeh_denj | ☕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از تَڪ‌بِیتی!-
گرچه آهو نیستم اما پر از دلتنگی‌ام . . ضامن چشمان آهوها به دادم می‌رسی ؟!🥺
‌ محبوب من، در دنیا؛ جز شما خبری نیست. شما؛ تنها خبر خوش این عالمید! _ محمدصالح‌علاء @kafeh_denj | ☕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
☕ نفس در تنگنای سینه جاویدان نخواهد ماند که یوسف تا ابد در گوشه‌ی زندان نخواهد ماند چنان در ظلمت شب‌های خود حبس نفس کردیم که غیر از حبسیه از نسل ما، دیوان نخواهد ماند مگر پیکی به بوی پیرهن یاری دهد ما را وگرنه زین بلا آثاری از کنعان نخواهد ماند اگر غم لشکر انگیزد که خون عاشقان ریزد؟ چنان جنگی به پا خیزد، که جز میدان نخواهد ماند اگر جان در بریم از معرکه، جانان نه جانان است وگر جانان بتازد، پیش رویش جان نخواهد ماند به روی نیزه، یا بر دار، یا بر دامن محبوب سر شوریده‌ی عشاق، سرگردان نخواهد ماند _مرتضی‌ لطفی @kafeh_denj |☕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❤️🖇️ مادربزرگم می گفت: دل هر آدمی دری دارد. باید باز کنی درِ دلت را رویِ لبخندها… می گفت: هر کدام از این درها یک کلید بیشتر ندارند. کلیدِ دل آدم دست خودش نیست. می گفت: کلیدها را پخش کرده اند بین آدمها و هر کس یکی برای خودش برداشته. می گفت : بلند شو و بگرد. بگرد ببین کلید قلبِ چه کسی در دستِ توست. و ببین کلید قلبت کجاست ؟ @kafeh_denj |☕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
به این فکر کرده ای برق غنیمت و مال دنیا یقه ات نکند؟ 📚 خال سیاه عربی "حامد عسکری" @kafeh_denj |☕
نـــاتـــا زندگی کنیزی است دست تقدیر او را از دل آفریقا به یثرب می‌کشاند. زهرا باقری، نویسنده کتاب سعی کرده تحولات اجتماعی ناشی از ظهور اسلام را با تکیه بر مسائل زنان و حقوق بردگان به تصویر بکشد. روایت داستان از دو زاویه دید متفاوت، تاثیرات مختلف اسلام را بر قشرهای گوناگون اجتماع ترسیم کرده. واقعه غدیر و وقایع سیاسی پس از وفات پیامبر(ص)؛ از دیگر مسائلی است که نویسنده به آن پرداخته. باخواندن این رمان می توانید یک دوره ی اجمالی تاریخ اسلام را مرور کنید و با زندگی کنیزان و زنان در صدر اسلام بیشتر آشنا شوید. @kafeh_denj |☕
بــعــد مــدتــهــا، ســـلــام🧕🏻
ممنون از دوستایی که برامون موندن!
بعضی وقت‌ها باید از همه چیز؛دست کشید  بی اعتنا شد! یک گوشه ی دنج پیدا کرد، آرامش دم کرد وجرعه جرعه بی خیالی سر کشید و به این فکر کرد که رها شدن بهترین حس دنیاست! گاهی باید برای مدتی از همه چیزدل برید، باید اول صبح حال هیچکس را نپرسید،      نگران هیچکس نشد، باید «مواظب خودت باش» را به کسی نگفت،  «دلم برایت تنگ می‌شود را …»، «دوستت دارم را…»، باید بعضی دغدغه‌ها را نداشت . باید نشست و تماشا کرد، آنهایی که  روزی هزار بار برایشان جانت می‌رفت، با جای خالی ات چطور کنار می‌آیند؟  اصلا جایی خالی می‌ماند؟ باور کن گاهی باید به خودت فرصت بدهی… تا آدم‌های اطرافت را بشناسی. تا آدم‌های اطرافت تو را بشناسند. گاهی باید بی حس بشوی  یک بی حسی کامل! و ببینی دیگران چه می‌کنند. @kafeh_denj |☕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
از عشق تا تنفر با اعلام اتمام زمان ملاقات، دستش را از دستم خارج می‌کند و آهسته پیشانی‌ام را می‌بوسد. با غمی در چهره خداحافظی می‌کند و به همراه دختر سه ساله‌مان ، راهی خانه می‌شوند. هنوز نرفته‌اند که دلم می‌گیرد. درد جراحی که کرده‌ام یک طرف ، حالا مانده‌ام تنهایی، چطور شب را در بیمارستان به سر کنم؟ تازه اصرار های علی را برای خبر کردن مادرم می‌فهمم. اما خب مادرم هم پا درد داشت و نمی‌توانست به تهران بیاید. بغض بدی گریبانم را می‌گیرد. سرم را زیر پتو می‌برم تا کسی اشک‌هایم را نبیند. در همین حین ، هم اتاقی‌ام می‌گوید: «مشخصه خیلی دوستت داره ها !» فوری صورتم را از اشک‌ها، پاک می‌کنم و پتو را پایین می‌کشم. نگاهش می‌کنم که ادامه می‌دهد: « قدرشو بدون ! » چیزی نمی‌گویم. انگار که دنبالِ هم‌صحبت بگردد ، ادامه می‌دهد : « من که شانس نیاوردم از شوهر . اصلأ بخاطر همون کارم رسید به اینجا. ولی امیدوارم تو خوشبخت بمونی » خوب نگاهش می‌کنم. جوان است و شاید چند سالی از من بزرگتر باشد. موهایش را مِش کرده و مشخص است تمام اجزای صورتش را زیر تیغ جراحی برده. نگاهم به دستش کشیده می‌شود ‌. هر دو مچ را با باند بسته‌. می‌پرسم: « شما رو برای چی آوردن اینجا ؟» بی رودربایستی می‌گوید: « رگمُ زدم. » از حرفش مو به تنم سیخ می‌شود. متعجب می‌گویم: « آخه چرا ؟ » به نقطه ای نامعلوم خیره می‌شود و می‌گوید: « بخاطر خلاصی از این زندگی، افسردگی و نداشتن تفاهم برای زندگی با اون . » « اینا که دلیل برای خودکشی نمیشه. » « اره دلیل نمیشه تا وقتی که جای من نباشی. وقتی به جنون برسی مجبوری خودتو خلاص کنی. » می‌روم در جلد مشاور بودنم و روبه او می‌گویم: « خب بلاخره یک زمانی دوستشون داشتین که به خواستگاری ایشون، جواب بله دادین. » « ما چهار سال با هم دوست بودیم. برای هم می‌مردیم. فقط می‌گفتیم یک شب زیر یک سقف باشیم و بعدش اگر مردیم هم اشکالی نداره. اما اون لعنتی عوض شد» « برای همه همین‌طوره .از عشق باید مواظبت کرد. به ویژگی های خوب شوهرتون فکر کنید. مطمئنا باعث برگشت همون عشق اولیه میشه» « ویژگی خوب؟ اصلا هیچی به جز بریز و بپاش بلد نیست. هنوز کتک هایی که ازش خوردم یادم نرفته » بر می‌گردد سمتم و می‌گوید: « من راه برگشتی نمی‌بینم. اون همون شب عروسی تغییر کرد . من همون شب فهمیدم گیر چه آدم عوضی و دروغگویی افتادم. ما حتی نمی‌تونیم بچه دار بشیم و این مشکل از طرف اونه. تمام اون چهار سال منو فریب داده. کسی که زمانی برای شنیدن صدام له‌له‌ می‌زد حالا از صدام حالش بهم میخوره. » « به پیش مشاور رفتین ؟ » پوزخندی می‌زند و می‌گوید: « کار از کار گذشته. ما حرف همو نمی‌فهمیم. ما مجبور به تحمل هم هستیم. من حتی نمی‌تونم ازش طلاق بگیرم چون تو خونه پدرمم جایی ندارم... میفهمی ؟ ... نه نمی‌فهمی. چون تو و شوهرت همو دوست دارین. » با بغض جملات آخرش را می‌گوید: « من تو این زندگی شکست خوردم و تنها راهم همون خودکشیه . بلاخره یه روز خودمو نجات میدم. » مانده ام چه بگویم. در دلم خدا را شکر می‌کنم که شرایطش را تجربه نکرده‌ام. با اینکه ازدواجم کاملآ سنتی بود اما حتی یک بار هم نخواسته‌ام که به دور از همسرم باشم. نمی‌دانم تا کی باید جوان‌های ما ، خام حرف‌های پسرهایی شوند که هوس بازند. دقیق که فکر می‌کنم ، فاصله عشق تا نفرت به اندازه تار مویی است . درست مثل سرگذشت این دختر جوان که شعله های عشقش زود خاموش شده بودند و تبدیل به خاکستری از کینه و نفرت طرف مقابل شده بودند . ✍🏻فاطمه بانو کپی🚫 @kafeh_denj |☕