eitaa logo
.کافـهـ‌‌گـانــدو‌|حامیــن .
1.8هزار دنبال‌کننده
2.3هزار عکس
1.9هزار ویدیو
14 فایل
. إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ...:)+ پاتوق‌مامورای‌امنیتی‌وقاری‌های‌آینده🕶🌿:/ "حبیبی‌کپی‌درشان‌شما‌نیست✔️" Me: @Nazi27_f چنل‌ناشناسمون: < @Nashenaas_Gando > چنل‌‌‌‌خافانمون: < @CafeYadgiry > ▓تبلیغات❌ حله؟🤝 .
مشاهده در ایتا
دانلود
ࡅ߭ܦ‌ـ‌ࡐ‌🩸ܥ‌‌‌ܘ ܦ‌ـߊ‌ࡅ߳ـ🩸ܠܙ ࡅ߭ߊ‌ܩـܝ‌ئـ🩸ـے پـارتـ⁵ نشستیم روی صندلی و من شروع کردم... همه منتظر آقا محمد بودیم موضوع این جلسه مهم و فوری همه رو کنجکاو کرده بود ... سکوت بدی فضا رو اشغال کرده بود ... نتونستم تحمل کنم و گفتم:_وای بچه ها یه چیزی بگین دیگه ... فرشید : چی بگیم ته تغاری؟ من : تو باز به من گفتی ته تغاری زردک ؟ ( حرصی ) رسول: خب ته تغاریی دیگه ( خنده ) من: رسوللل د... با ورود آقامحمد حرفم نصفه موند ... همگی سلام کردیم ... آقامحمد جدی گفت : میرم سراغ اصل مطلب میخوام یه پرونده جدید دست بگیرم اما این پرونده با بقیه پرونده هایی ک حل شده فرق میکنه و این موضوع هم باید مخفی بمونه ... رسول: اقا میشه یکم بیشتر در مورد پرونده توضیح بدین ؟ آقا محمد خودکار رو انداخت روی میز و بلند شد و گفت: پرونده ای با ژانر جنایی ، ترسناک و معمایی ... قاتلی ک فکر میکنه خیلی زرنگه ... قاتلی ک دست همه قاتل ها رو از پشت بسته ... قاتلی ک با حل معما هایی ک خودش به جا میزاره باید پیداش کرد ... قاتلی ک همه تا دو قدمیش رسیدن و نتونستن پیداش کنن ... قاتلی ک به خاطر همین به قاتل نامرئی بودن معروفه ... [ ادامه دارد ... ]
ࡅ߭ܦ‌ـ‌ࡐ‌🩸ܥ‌‌‌ܘ ܦ‌ـߊ‌ࡅ߳ـ🩸ܠܙ ࡅ߭ߊ‌ܩـܝ‌ئـ🩸ـے پـارتـ⁶ خواستم ادامه بدم ک در زده شد و ماهان وارد شد ... آقای عبدی یکم اخم کرد و گف :_ ماهان جان در میزنن بعد منتظر اجازه ی ورود میشن بعد وارد میشن ... ماهان سرفه ای کرد و شروع کرد: + درسته ببخشید اومده بودم در مورد همین آقازاده ( داوود رو میگه) حرف بزنیم ... اخمام رفت تو هم ... _ بگو میشنوم ... + همین آقا رو میبینین ایشون در میان هرموقع دلشون خواست میرن بحث میکنن بجای انجام وظیفه روی میز لالا میکنن من واقعا نمیتونم با این بچه ک فرق محل خدمت و خونه خاله رو نمیدونه کار کنم ..‌. به دفاع از خودم برخاستم و روبه آقای عبدی گفتم : از کی تاحالا نوشتن گزارش تکراری شده کار ؟ آقا ایشون نزدیک ده بار شایدم بیشتر گزارش کار تکراری از من میخوان ... اجازه ورود به جلسات رو انجام دادن وظایف واقعیم رو به من نمیدن ... منو خلع سلاح کردن ... اجازه تخقیق روی این پرونده ای ک درحال حاضر دسته مون هست رو به من نمیدن جلو هرکس و ناکسی به من توهین میکنن منو تهدید میکنن ... نفس کم اوردم ..‌. نفس عمیقی کشیدم ک حالم جا اومد برگشتم سمت ماهانی ک فکر نمیکرد من کارهاش رو به آقای عبدی بگم و گفتم:_بازم بگم یا کافیه ؟ خشکش زده بود ..‌. آقای عبدی با اخم های در هم رو به روش ایستاد :_داوود راست میگه ؟ شروع به من و من کرد ک آقای عبدی باصدایی ک خشم داخلش موج میزد گف:_ دفعه ی دیگه ببینم یا بشنوم فرقی بین داوود و نیروهات گذاشتی یا کمر بستی به اذیت کردن داوود فقط به تذکر افاقه نمیکنمم ماهان الان هم آزادی برو سرکارت ... ماهان بیرون رف ک آقای عبدی برگشت سمت من ... [ ادامه دارد ... ]
ࡅ߭ܦ‌ـ‌ࡐ‌🩸ܥ‌‌‌ܘ ܦ‌ـߊ‌ࡅ߳ـ🩸ܠܙ ࡅ߭ߊ‌ܩـܝ‌ئـ🩸ـے پـارتـ⁷ _ داوود ادامه بده ... + اخه ... _ اخه بی اخه ادامه بده این یه دستور... انقدر جدی این حرفش رو بیان کرده بود ک جرئت ن گفتن نداشتم ... ولی خب من به هرحال باید میگفتم زمانش ک دیگه مهم نبود ... با تشری ک آقای عبدی بهم زد به خودم اومدم و ادامه دادم ... یه هفته ای میشد ک روی این پرونده به صورت جدی تحقیق میکردیم ... به یه سرنخ هایی هم رسیده بودیم ... سرگرم پیریت گرفتن گزارش ها بودم ک دستی روی شونم نشست ... برگشتم به عقب ک با زردک مون روبه رو شدم ... _ به به چه عجب ما دیدیم شما رو ... فرشید توی گلو خندید و گفت : یه جوری میگی چه عجب دیدیم شما رو ک انگار یه ساله صورت جذابم رو ندیدی ... پوکر فیس نگاهش کردم و گفتم : فقط اعتماد به سقفی ک داری منو جذبت کرده ... خندید : _ بچه کمتر حرف بزن درضمن بدو بریم ... + درمود اولی باید بگم شرمنده و اما دومی کجا بدویم و بریم ؟ _ آقا محمد جلسه تشکیل داده گف بچه ها رو صدا بزنم... الان هم پنج دقیقه ای هست ک تشکیل شده اگه توبیخ مون کرد من نمی پذیرم بهش میگم ک تو به حرفم گوش ندادی و نیومدی ... بعد شنیدن حرفش به خودم اومدم و دیدم جلوی در اتاق کنفرانسم ... فرشید هم خودشو رسوند بهم و با خنده در زد و با گفتن با اجازه وارد شد منم به تقلید ازش همین کار رو کردم و وارد شدم ... بعد دیدن نگاه معنی دار آقا محمد معذب روی صندلی هامون نشستیم ... [ ادامه دارد ... ]
پنج مین بعد آقا محمد به رسول گف ک شروع کنه ... گلویی صاف کردم و شروع کردم : طبق تحقیقاتی ک درمورد سرنخ هایی ک بدست اوردیم فهمیدم ک قاتل نامرئی ما نام داره یعنی ملقب به زودیاک ست ... بعد از هرقتلی ک انجام میده نامه ای به همراهش میزاره ... این نامه ها شامل اسم و فامیل ، سن ، چگونگی به قتل رساندن فرد ، وسیله ای ک با استفاده از اون فرد رو به قتل رسانده و یه قسمت از روزمرگیش ک از کنار کدوم مامور پلیس رد شده و اونها حتی متوجهش نشدن ست ... بعد این زودیاک نامه ها رو با بزاق دهان می چسبونه ... این بزاق دهان برای هرفردیست ک به قتل میرسه ... و مهم ترین چیزی ک فهمیدم این بود ک همه این قتل ها داخل جنگلی به نام خجیر اتفاق میوفته ... با دقت به صحبت های رسول گوش میدادم ک صدای آقا محمد بلند شد : برین آماده بشین برای مستقر شدن داخل این مکان و اما داوود تو بمون کارت دارم ‌... همه چشمی گفتن و از اتاق خارج شدن و من مضطرب به آقا محمد چشم دوختم ... [ ادامه دارد ... ]