eitaa logo
.کافـهـ‌‌گـانــدو‌|حامیــن .
1.5هزار دنبال‌کننده
2.3هزار عکس
1.9هزار ویدیو
14 فایل
. إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ...:)+ پاتوق‌مامورای‌امنیتی‌وقاری‌های‌آینده🕶🌿:/ "حبیبی‌کپی‌درشان‌شما‌نیست✔️" Me: @Nazi27_f چنل‌ناشناسمون: < @Nashenaas_Gando > چنل‌‌‌‌خافانمون: < @CafeYadgiry > ▓تبلیغات❌ حله؟🤝 .
مشاهده در ایتا
دانلود
دکتر: امممم متاسفم ما همه ی تلاشمون رو کردیم ولی ... رسول: هنوز حرف دکتر تموم نشده بود که یکدفعه یه چیزی گم صدا کرد و یه چیزی به پام برخورد کرد... سرم رو با ترس چرخوندم دیدم فرشید پخش زمین شده ...😱 سریع با آقای دکتر بلندش کردیم و آقا دکتر از پرستاری که اونجا بود درخواست یه برانکارد کرد تا فرشید رو ببرن... تو حال و هوای فرشید بودم که یکدفعه در اتاق عمل باز شد و چند تا پرستار و یه برانکارد که داوود روش خوابیده بود اومدن بیرون .‌.‌.😢 وقتی رسیدن کنار ما ،یه نگاهی به طرف راست و یه نگاه به سمت چپم کردم ... الهی بمیرم هردو....هردوشون با چشمانی بسته روی تخت بی جون افتاده بودن...🥺 فرشید رو بردن به طرف بخش تا بهش سرم وصل کنن ... منم رفتم سمت داوود و اونو با پرستار ها بردیم به سمت یه سالنی که من نمیدونستم کجاست... نزدیک اون اتاق بودیم که دکتر دستم رو گرفت و گفت: دکتر: ببخشید آقا چند لحظه! رسول: بله بفرمائید😢 دکتر: ببخشید این سوال رو میپرسم ... شما با این جوون چه نسبتی دارین؟ رسول: داداش کوچیکمه🥺 دکتر: چیشده این جوون هشتا تیر تو بدنش بود😢 رسول: الهی بمیرم براش چقدر درد کشیده😭 داشتم با دکتر حرف میزدم که محمد اومد. با عجله رفتم سمتش و خودمو انداختم توی بغلش...🫂 محمد: وقتی رسیدم بیمارستان رفتم سمت پذیرش و اسم آدرس داوود رو گفتم... اونا هم بهم گفتن که داخل بخش مراقبت های ویژه بستری هست... الهی بمیرم براش چقدر حالش بده که توی بخش مراقبت های ویژه بستریه😭 وقتی رسیدم داشتم میرفتم سمت رسول که دکتر شونم رو گرفت گفت: ادامه دارد...
وقتی رسیدم ،داشتم میرفتم سمت رسول که دکتر شونم رو گرفت و گفت: دکتر: ببخشید آقا جایی تشکر تشریف می بردین ؟؟ رسول: بله پیش برادرم🥺 دکتر: میشه به من بگین شما چندتا خواهر برادر دارین؟؟ محمد: من که اعصابم داغون بود یه نگاه به رسول کردم و گفتم:رسول جان ببخشید میشه اسم و فامیلتون رو به آقای دکتر بگین؟ رسول: ایشون مثل برادمه🥺 محمد: دکتر که ماجرا براش روشن شده بود،ساکت شد و رفت بیرون و گفت: ماهم نباید اینجا با صدای بلند حرف بزنیم... رفتم پیش رسول... اونم بلند شد و وقتی که رسیدم سمتش ،خودشو انداخت توی بغلم...🫂دلم داشت آتیش میگرفت وقتی رسول اینجوری گریه میکرد...😭 سرش رو از توی شونم برداشت ، سر شونم یه خورده خیس شده بود.صورت رسول هم قرمز قرمز بود... همش دستش رو میزد به صورتش که من گریشو نبینم ...☹️ درگیر رسول بودم ،ذهنم پیش داوود بود ،قلبم پیش فرزاد 😔 اصلا این اتفاق چرا باید واسه اینا می افتاد؟؟ فرشید:آی سرم درد میکرد،یه جورایی بدنم کوفته شده بود.‌.‌ اصلا صدام در نمیومد و نای حرکت در وجودم نبود... وقتی چشمام رو باز کردم ،سرم رو چرخوندم ولی کسی پیشم نبود ... اصلا من.....من واسه چی اینجام؟واسه چی بیمارستانم؟ سعی کردم و با کمک میله تخت ،خودم رو به سختی بلند کردم که یکدفعه یه پرستار خانم با تیپ و قیافه یه جورایی ناشایسته داشت از جلو در رد میشد که دید من دارم بلند میشم با عجله اومد سمتم و گفت: آقا لطفا بخوابین،این سرمی که بهتون وصل کردیم ،باعث سرگیجه میشه تا چند دقیقه بعد از بیدار شدن... ولی منی که اصلا صدای اون پرستار رو نمی شنیدم به کار خودم ادامه دادم... پرستار اومد سمتم و گفت:خواهش میکنم بخوابین اگه نخوابین مجبورم خودم بخوابونمتون... فرشید: دستت به من بخوره برای خودتت بد میشه فهمیدی؟؟ پرستار سرشو چرخوند و اومد سمتم ... مثلا خواست کمکم کنه که درازبکشم یه خورده اومد جلو تر دستش رو آورد نزدیکم که من با صدا بلند و لحنی عصبانی داد زدم:گفتم دست به من نزن میفهمی؟😡 پرستار که چشاش چهار تا شده بود ،با ترس خودشو عقب کشید و من هم بلند شدم تا اومدم حرکت کنم دیدم یه چیزی دستم رو کشید.آروم و طوری که اون پرستار نفهمه یه آخ ریزی گفتم .وقتی سرم رو برگردوندم،دیدم سرم لعنتی هنوز وصله...😤 یه نگاهی با عصبانیت به پرستاره کردم دستم بردم روی قسمتی سرم وصل بود... اول چسبش رو کندم و بعد سر سوزن سرم رو از دستم خارج کردم... اههه لعنتی چقدر درد گرفت پوففف🤕 داشت از دستم خون می اومد به خاطر همین از جعبه دستمال کاغذی یه دونه دستمال برداشتم و گذاشتم روی دستم که از خون اومدنش جلو گیری کنم... پرستار که همینجوری داشت به من نگاه میکرد رفت نشست رو تخت و ساکت و با چشمانی از حدقه بیرون زده وضعیت منو تماشا میکرد.‌..👀 دیگه منم حوصله یه پرستاره دیگه یا دکتری رو نداشتم به خاطر همین سریع حرکت کردم به سمت اتاق عمل تا از وضعیت داوود با خبر شم... وقتی رسیدم دیدم پرستارها دارن یه سری وسایل رو بیرون میارن ، ازشون پرسیدم که داوود رو کجا بردن ؟؟ اونا هم گفتن که بردنش به اتاق مراقب های ویژه وای خدای من یعنی......یعنی اینقدر حالش بده الهی بمیرم براش 🥺😭 ادامه دارد...
فرشید: وای خدا من یعنی... یعنی اینقدر حالش بده الهی بمیرم براش...🥺 رفتم به سمت اتاقی که داوود بود ... نزدیک اونجا بودم که دیدم رسول نشسته روی صندلی و سرش رو اسیر دستاش کرده... رفتم نزدیک تر و گفتم: دا....داداش رسول که یکدفعه سرش رو بالا آورد گفت: رسول: عه تویی فرشید؟؟ چرا ....چرا دستت اونجوریه؟سرمتو تموم نشده بود و خودت درش آوردی آره؟؟ فرشید: فعلا اینا رو ولش کن از داوود چه خبر؟؟ رسول: فعلا که هیچی ولی فکر کنم وضعیتش اصلا خوب نباشه...😢 فرشید:راس......راست میگی رسول ؟بگو جون فرشید😰 رسول: به نظرت الان توی این شرایط میتونم سرکارت بزارم؟؟ فرشید: ای وای 😱 خدا کنه....خداکنه اتفاق دیگه ای نیوفته که اصلا تحملشو ندارم...😣 توی همین حال و هوا بودیم که دکتر اومد و گفت: دکتر: برادر بزرگتون کجاس؟ فرشید: چطور آقای دکتر اتفاقی افتاده؟😰 دکتر: یه لحظه وایسا ببینم تو همون جوونی نیستی که توی بخش با... فرشید: بله بله خودمم چطور؟ دکتر: آخه اون چه کاری بود که پرستار بیچاره کردین اون چه گناهی داشت؟؟ فرشید: تنها گناهش که به نظر من بزرگترین گناهه این بود که فرق بین محرم و نامحرم رو نمیدونس😒 دکتر:حالا نه که خودتون خیلی میدونین... با این تیپ و قیافه و وضعیت اون جوون قشنگ نشون داد که چه جوری هستین🤐 محمد: رفته بودم بیرون تا به آقای عبدی زنگ بزنم و قضیه رو بهش بگم ...📱 وقتی کارم تموم شد برگشتم سمت اتاقی که داوود بود... وقتی رسیدم جلوی در صدای فرشید و یه مرد غریبه که فکر میکنم دکتر بود رو شنیدم ... اون مرد غریبه گفت:با این تیپ و قیافه و وضعیت اون جوون قشنگ نشون داد که چه جوری هستین... منم که کاسه صبرم لبریز شده بود ،سریع در رو وا کردم و رفتم داخل و گفتم:ببخشید آقای دکتر یه لحظه!😡 ادامه دارد... پ.ن: محمد تازگیا عصاب نداره😂 پ.ن: به نظر تون می خواد به دکتر چی بگه؟؟🧐 @Kafeh_Gandoo12😎 😎
🦋🔗سلام🦋🔗 🦋🔗چالش داریم🦋🔗 🦋🔗نوع:راندی🦋🔗 🦋🔗توسط:🦋🔗 🦋🔗ظرفیت:زیاد🦋🔗 🦋🔗جایزه:بین برنده ومن🦋🔗 🦋🔗راندها:5🦋🔗 🦋🔗شرط:اف نشی،لف ندی🦋🔗 🦋🔗فقط خواهران🦋🔗 🦋🔗ایدی🦋🔗 🦋🔗@بس تکمیل
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
تم گاندویی✨🦋 @Kafeh_Gandoo12😎
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
تم گاندویی🥺🍀 @Kafeh_Gandoo12😎˼‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
تم گاندویی🥺🍀 @Kafeh_Gandoo12😎˼‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
❤️🥺😍. ❀‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🖤‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌@Kafeh_Gandoo12😎
🧸🔗سلام سلام🔗🧸 🧸🔗چالش داریم🔗🧸 🧸🔗نوع: راندی🔗🧸 🧸🔗توسط:🔗🧸 🧸🔗ظرفیت: ده نفر🔗🧸 🧸🔗جایزه: خفن🔗🧸 🧸🔗راندها: شش🔗🧸 🧸🔗شرط:اف نشی...لف ندی...🔗🧸 🧸🔗فقط خواهران🔗🧸 🧸🔗ایدی🔗🧸 fate تکمیل🤎🤍
سلام سلام✋🍂 🍂🍁چالـش جدیـد داریم🍁🍂 🍂🍁نـوع چالـش:رانــدی🍁🍂 🍂🍁زمـــان:الان🍁🍂 🍂🍁تعــداد رانــد :۴تـا🍁🍂 🍂🍁ظرفیـت: ۱۰ نفر🍁🍂 🍂🍁جایــزه:پروفایل های خفـن دختـرونـه🍁🍂 شرط:اف نشی و ترک نکنی🤗 اعلام حضور و شرکت به ایدی زیر👇 @...
محمد: منم که کاسه صبرم لبریز شده بود ،سریع در رو وا کردم و رفتم داخل و گفتم:ببخشید آقای دکتر یه لحظه! دکتر با تعجب اومد سمتم و گفت:چه عجب تشریفتون رو آوردین...😏 محمد: ببینید آقای محترم ،من هی هیچی به شما نمیگم ، شما هرچی از دهنت درمیاد میگی...😡 دکتر:بله ،خوشم میاد درهمه حالت هم روتون زیاده...😏 محمد: من که دیگه واقعا اعصابم بهم ریخته بود و دوس داشتم یه دل سیر از خجالت این آقای دکتر مغرور دربیام،یه نفس آرومی کشیدم و دست دکتر رو گرفتم و گفتم:من تا الان هم نباید چیزی میگفتم ... ولی شما دیگه شورشو در آوردین ،مجبورم که .... کارت شناساییم رو نشونش دادم😏 دکتر که چشماش رو ریز کرده بود و به من نگاه میکرد،با دیدن کارت من چشماش چهار تا که خوبه،چهارده تا شد ... برگشت گفت: دکتر: ای....این از شماست؟ محمد: مگه عکسم رو نمیبینی؟؟ دکتر که یه جورایی انگار حالش بد شده بود گفت: دکتر: او....اونا هم محمد: من که منظوردکتر رو فهمیدم گفتم:بله اونا هم لیاقت داشتن این کارت شناسایی رو داشتن و الان هم دارند☺️ یه چیز خیلی خیلی خیلی مهم بهتون میگم و دوست دارم که آویزه گوشتون کنین تا همیشه یادتون بمونه... هیچ وقت هیچ وقت هیچ وقت ،آدمی را از روی تیپ و قیافش قضاوت نکنین ❌ شاید قیافه این جوونا شبیه جوونای امروزی باشه،ولی دلیل نمیشه که مثل اونا رفتار کنن ... به خاطر این جوونای با غیرت و خوش تیپ هستش که هیچ تازه به دوران افتاده ای جرأت نفوذ و خرابکاری داخل این کشور رو نداره... اینا از نسل علی اکبر امام حسینن ، اینا از نسل حضرت عباس هستن که برای حفظ کشورشون دارن از جونشون مایه میزارن تا خدایی نکرده کسی به خودش اجازه فضولی کردن داخل این کشور رو نده 👊 دکتر که دست و پاهاش شل شده بود و اصلا حالش خوب نبود،آروم به سمت فرشید و رسول رفت و گفت: دکتر: واقعا من شرمندم😔 توروخدا منو ببخشین که شمارو از رو ظاهرتون قضاوت کردم... من این چند رو اصلا حالم خوب نیس و کنترلی روی خودم ندارم اگه توهینی یا بی احترامی شد منو ببخشین...🙏 محمد: فرشید که ماتش برده بود گفت: فرشید: نیازی به عذر خواهی نیست ... اگه هرکسی غیر از شما هم بود ممکن بود این فکر رو بکنه ، ماهم فرقی با این جوونا نمیکنیم ... تنها فرقمون اینه که ما متولد دهه غیرتیم ما جوونایی هستیم که دوس نداریم هیچ کسی نگاه چپ به ناموسمون کنه ،به خواهرامون ،مادرامون ... محمد: رسول داشت با چشمایی از حدقه بیرون زده به فرشید نگاه میکرد و گفت: رسول: خیلی عجیبه ،این حرفا از تو بعیده😁 محمد: دکتر خندش گرفت،انگار به کل از موقعیت و وضعیتی که توش بودیم یادمون رفته بود ولی بعد چند دقیقه دکتر اومد سمت من و گفت: دکتر: ببخشید آقای حسینی میتونم چند لحظه وقتتون رو بگیرم؟؟ محمد: بفرمائید درخدمتم ... دکتر:برادرتون اصلا حالش خوب نیس ماهم اینجا تجهیزات زیاد و خوبی نداریم برای اینکه شاید بتونیم براش کاری کنین ،باید انتقالش بدیم تهران ... محمد: یعنی چی شاید؟😢😱 دکتر: ببین آقای حسینی وضعیت برادرتون واقعا خرابه ... هشتا تیر ما از توی بدنش درآوردیم... اگه هم که معجزه ای رخ بده و بهوش بیاد ،ممکنه تا آخر عمر دستگاه بهش وصل باشه یا اینکه از کمر به پایین فلج بشه😔 محمد: با این حرف دکتر دنیا رو سرم خراب شد ، یعنی......یعنی داوود قصد رفتن داره؟؟؟ ادامه دارد....
محمد: با این حرف دکتر دنیا رو سرم خراب شد... یعنی.......یعنی داوود قصد رفتن داره؟؟؟ دکتر رفت تا با چندتا پرستار بیاره و داوود رو آماده کنن تا منتقلش کنن تهران... منم داشتم میرفتم سمت بچه ها که یکدفعه یکی دستش رو گذاشت روی شونم... با تعجب برگشتم و دیدم سعید با چشمانی قرمز و پف کرده جلوم ایستاده بهش گفتم:سلام سعید خوبی؟ از فرزاد چه خبر کاراشو انجام دادن؟ سعید که خیلی حالش بد بود گفت: سعید: محمد تو اصلا به فکر فرزاد بیچاره که جلوی چشمای خودت پرپر شد نیستی... مگه همیشه به داوود نمیگفتی که نباید تورو داخل سایت داداش صدا بزنه؟پس ....پس چرا الان همش به فکر اونی هاااا جوابمو بده؟؟ محمد: اولاً که جواب سلام واجبه ،دوما هم که درسته داوود برادر منه اما اگه تو الان بری وضعیت فرشید و رسول رو ببینی دیگه اینجوری نمیگی و در ضمن اگه یادت باشه سر دوتا پرونده قبلی ما دوتا شهید هم داشتیم... یادته که حسن عسگری(یکی از بچه های سایت) شهید شد و همین صالح خودمون هم سه تا تیر خورده بود ، فرزاد بهمون چی گفت؟🧐 سعید:محمد گیرم که تو اصلا سایت رو با خو... محمد: پریدم وسط حرفش و گفتم: جواب منو بده... دیدم سعید از روی عصبانیت نفسش رو بیرون داد و به من نگاه کرد منم گفتم: یادته آرش (دوست صمیمی حسن و یکی از بچه های سایت) چقدر گریه میکرد و فرزاد بهش چی گفت؟؟ برگشت گفت :تو باید نگران زنده ها باشی نه اونایی که روحشون وارد عالم برزخ شده... سعید جان برادر من ،خودت دوتا داداش داری ... اگه خدایی نکرده زبونم لال برای یکیشون اتفاقی بی افته تو چیکار میکنی؟ سعید یادت نره ما الان باید برای حال خودمون گریه کنیم... فرزاد الان بهترین جای دنیاس ... اون......اون الان با خیالی راحت و دور از هرچی بدی و بیماری و سختی داره برای خانوادش و ماها اگه لایقش باشیم دعا میکنه... یکدفعه دیدم بغض سنگین سعید ترکید ...🥺 کشیدمش سمت خودم و بغلش کردم ... چند دقیقه گذشت و سرش رو برداشت از روی شونم و گفت: سعید:آره تو درست میگی .من....منو ببخش اگه بی احترامی کردم ... من الان بقول خودت حال تو خیلی خوب درک میکنم ... اصلا حتی فکر کردن برای یه لحظه راجب این موضوع سر سینا و سهیل(برادرای سعید سینا قبل از سعید ، سهیل هم بعد اونه)دیوونم میکنه... بازم شرمندم که از سر جهالت و نادانی حرفی زدم و دلت رو آزردم😔 پ.ن: آخی سعید😔 پ.ن: به نظرتون چه بلایی سر داوود میاد؟؟😱 ادامه دارد... @Kafeh_Gandoo12😎 😎
اینم از دو پارت تقریبا طولانی👆🏻 بریم برای شخصیت ها؟؟👇🏻