❤️بسم رب العشق❤️
نام رمان: دو روی سکه
نامنویسنده:نامعلوم
تعدادقسمتها:۱۳۴
برای سلامتی امام زمانمون و همچنین نویسنده رمان نفری ۱ صلوات بفرستید❤️
#ادمین_نوشت
❤️⚡️@kafehdokhtaroneh
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
🍃🍃🍃🍃🍃
🍃🍃🍃
🍃
#رمان_دو_روی_سکه
#قسمت_نهم
با دلخوری گفتم:
- منظورت از پیش کشیدن این حرفا چیه؟
- کنجکاو شدم فقط همین، دوست نداري نگو!
- آره مـن اعتـراف مــی کـنم اون جــوري کـه فکــر مـی کــردم نیســت. امـا بهــت بگــم موافــق زنــدگی
کردن اون ها هـم بـه این مـدل نیسـتم . تمـام درهـاي خوشـی را بـه روي خودشـون بسـتن، نـه هیجـانی نـه لـذتی... نـه مـاهواره اي، نـه دوسـت پسـري، نـه دوسـت دختـري، نـه مهمـونی درسـت حسـابی اي!
مــثلاً همــین پســردایی تــوي ایــن یــه مــاه دو کلمــه نتونســتم مثــل آدم باهــاش حــرف بــزنم . تمــام جوابــاش کوتــاه و مختصــره ! خیلــی گــرم نمــی گیــره تــوي همــون مکالمــه کوچیــک تمــام مــدت چشماش همه جا هست الا به من! اصلاً نگام نمی کنه!
اینها حرف هاي زبانم بود اما حرف هاي دلم چیز دیگري بود.
«آره جــون خــودت، خــودتم خــوب مــی دونــی آرامشــی کـه تــوي زنــدگی اینــا هســت تــوي خونــه مــا نبود. اگه اینا یک خـانواده بی بنـد بـار بـودن حتـی یـک لحظـه هـم نمـی تونسـتم اونجـا بمـونم . در ایـن
یک ماه که توي احوالات پسـردا ییم دقیـق شـدم حتـی یکبـار هـم بـه مـن خیـره نشـده بـود، مگـر بطـور اتفاقی نگاهمون با هم تلاقـی مـی شـد، زمـانی کـه تنهـا بـودیم هـر جـور شـده مـی رفـت بیـرون، چقـدر
مؤدبانـه و سـنگین بـا مـن رفتـار مـی کـرد. رفتـارش زمـین تـا آسـمون بـا رفتـار رهـام، پسـرعموم کـه همیشه حرف ها و شوخی هاي مبتذل با من می کرد فرق داشت.
- کجا رفتی سهیلا؟
- داشتم به پسرداییم فکر می کردم.
با شیطنت لبخند زد و گفت:
- عع ...نکنه خبریه کلک؟
براي اینکه دستش بندازم با هیجان گفتم:
- اتفاقـاً طـرف دکتـره، متخصـص زنـان و زایمـان، دیوونـه ام کـرده المیـرا، قـد صـد و نـود، چهارشـانه، سـبزه نمکـی، ابروهـا ي مشـکی بـا چشـما ي قهـوه ا ي، بـا یـه ریـش پرفسـوري، اگـه ببینـی عاشـقش مـیشی!
المیرا با ناباوري نگاهم کرد و گفت:
- تا اونجا که می دونم تخصص زنان و زایمان را به مردا نمی دن!
- چرا دوباره جدیداً می دن😐
- ولی من مطمئنم!
ظاهراً گند زدم. باید سریع ماست مالی میکردم.
-آره اما علیرضا مدرکش رو از سوئیس گرفته.
المیرا چشمانش گرد شد و گفت:
- پس وضعشون خوبه؟
المیرا هم حسـابی گیـرداده بـود ! از حـالاتش مشـخص بـود بـد جـور ي شـک کـرده ! آخـه قـبلاً در مـورد دایی با هم حرف زده بودیم.
**
#ادامه_دارد
❤️⚡️@kafehdokhtarone
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
🍃🍃🍃🍃🍃
🍃🍃🍃
🍃
#رمان_دو_روی_سکه
#قسمت_دهم
با لبخند تصنعی گفتم:
- بورسیه بود!
ظــاهراً المیــرا دســت از کنجکــاو ي برداشــته بــود کــه ناگهــان بــه صــورتم بــراق شــد و درحــالی کــه
چشمانش را ریز کرده بود پرسید:
- راست می گی؟
- آره بورسیه سویس بود.
بـه نظـرم یـه شـوخی، ارزش ایـن همـه دروغ را نداشـت امـا با یـد تـا تهـش مـی رفـتم . خـدایا علیرضـاي جنوب تهرانی کجا سوئیس کجا!
- اونو نمی گم، واقعاً علاقمند شدي؟
- آها، آره بهش علاقه مند شدم.
- ولی تو از نظر اعتقادي اصلاً قبولش نداري اونم تو رو!
- ولی تیپش خیلی به دلم نشسته، خوشگله.
با نگاه عاقل اندر سفیه گفت:
- چون خوشگله؟
- بی خیال.
- اون چی؟ چیزي گفته؟
کاملاً حفظ ظاهر کردم و با ناراحتی گفتم:
- نه، اون که پا جلو نمی ذاره مجبورم خودم یه کاري بکنم.
المیرا که تا آن لحظه خودش را نگه داشته بود کاسه صبرش لبریز شد و جیغ زد:
- چـــی؟
- همون که شنیدي می خوام خودم پا پیش بگذارم!
- غلط می کنی ابله بی آبرو!
خیلی جدي گفتم:
- خلاف شرع که نمی کنم می خوام ازدواج کنم.
- زده به سرت سهیلا؟!
المیـراي سـاده کـاملاً بـاور کــرده بـود . خیلـی عصـبانی شـده بــود، بـراي اینکـه بیشـتر عصـبیش کــنم،
گفتم:
- دوستش دارم.
تــا المیــرا خواسـت ســیل نصــیحت هــایش را بــه ســویم روانـه کنــد، موبـایلم زنــگ خــورد و بــه اجبــار ساکت شد.
با لوندی جواب دادم:
- بله؟
نگــاه غضــبناك المیــرا لحظــه اي روي صــورتم مــیخ شــد . و ســپس بــا چنــدش رویــش را از مــن برگردانند.
- سلام دختر عمه
- سلام حالتون خوبه؟
- متشکرم، مزاحمتون شدم بگم من میام دنبالتون دانشگاه!
- نه شما زحمت نکشین خودم میام.
- خواهش می کنم، تا چه ساعتی کار دارین؟
- کاراي انتخاب واحدم تموم شده دیگه کاري ندارم.
- پس من تا یک ساعت دیگه جلوي دانشگاه منتظرتون هستم.
- باشه ممنون خداحافظ.
المیـرا مشـکوکانه نگـاهم مـی کـرد در آخـر طاقـت نیـاورد و مثـل مادرهـا یی کـه مـیخواهنـد مـچ بچـه یشان را بگیرند. پرسید:
- کی بود؟
- خودش بود، علیرضا، می خواد بیاد دنبالم!
****
#ادامه_دارد
❤️⚡️@kafehdokhtarone
***
دلم هوای تو رو دارد ....
خدا کند راست باشد
که می گویند :
•• دل به دل راه دارد ••
❤️⚡️ @kafehdokhtarone
***
خلاقیت فقط این نیست که برای سوالات کهن، پاسخ های نو بیابیم بلکه باید پاسخ های کهن را با طرح سوالات نو تلنگر بزنیم ...
❤️⚡️@kafehdokhtarone
هدایت شده از عـَیـــن کـ→ــاف
MohammadReza Shajryan – Rabbana128 (UpMusic).mp3
4.3M
#ربنا 🌹
#استاد شجریان 🎤
#التماس_دعا🙏
🤲🏻🤲🏼🤲🏽🤲🏾🤲🏿🤲
رَبَّنَا لاَ تُزِغْ قُلُوبَنَا بَعْدَ إِذْ هَدَیْتَنَا وَهَبْ لَنَا مِن لَّدُنكَ رَحْمَةً إِنَّكَ أَنتَ الْوَهَّابُ
إِنَّهُ كَانَ فَرِیقٌ مِّنْ عِبَادِی یَقُولُونَ رَبَّنَا آمَنَّا فَاغْفِرْ لَنَا وَارْحَمْنَا وَأَنتَ خَیْرُ الرَّاحِمِینَ....
❤️⚡️@kafehdokhtarone
دوستان سر سفره افطار دعا و صلوات یادتون نره هاااااا😍😍😍😍😍🌹🌹🌹🌹
❤️بسم رب العشق❤️
نام رمان: دو روی سکه
نامنویسنده:نامعلوم
تعدادقسمتها:۱۳۴
برای سلامتی امام زمانمون و همچنین نویسنده رمان نفری ۱ صلوات بفرستید❤️
#ادمین_نوشت
❤️⚡️@kafehdokhtaroneh
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
🍃🍃🍃🍃🍃
🍃🍃🍃
🍃
#رمان_دو_روی_سکه
#قسمت_یازدهم
نفسش رو داد بیرون و با تحکم گفت:
- ایـن کـارا آخـر عاقبـت نـداره، اگـه دوسـت داشـته باشـه کـه بـالاخره خـودش بـه حـرف میـاد اگـه چیـزي بـروز نـداد یعنـی بهـت علاقـه نـداره، تـو بشـین سـر جـات یـه خـري پیـدا مـی شـه بیـاد تـو رو بگیره، نگران نباش نمی ترشی!
- آخـــه...
- آخه بی آخه همین که گفتم وگرنه دیگه اسم من رو نبر!
- خیلی خب بابا!
- قول؟
- قول می دم! پاشو بریم یه چیزي بخوریم وقتی اومد دنبالم، تو رو هم با خودمون میبریم.
- اتفاقا خیلی مشـتاقم بـدونم این آقـا چـه تیپیـه کـه این جـور خـل و چلـت کـرده ! تـو اصـلاً اهـل این حرفا نبودي!
تو دلم بهش خندیدم و با ناراحتی ساختگی گفتم:
- برام دعا کن المیرا!
المیرا نگاهی سرزنش بار به من کرد و گفت:
- خجالتم خوب چیزیه!
سـپس نــیم ســاعت کامــل، مــن رو نصــیحت کـرد و مــی گفــت: «مــردا از زن ســبک بدشــون میــاد، زن بایـد غـرور داشـته باشــه، بـا شخصـیت باشـه» و... از ایـن قبیـل نصـیحت هــاي مادربزرگانـه! هـر چنــد قلبــاً بخشــی از حــرف هــاي المیــرا را قبــول داشــتم و شخصــاً خــود را دختــري ســبک نمــی دانســتم.
بطوري که همیشه بستگان پدر بخصوص رهام و نادر داداشم به من می گفتند:
- ننه سهیلا!
بعد از خروج از دانشگاه با دیدن مزدا سه ي سیاه رنگ علیرضا به المیرا اشاره کردم.
- اوناهاش اونجاست.
- مثل ماشین قبلی توئه، سهیلا!
راســت مــی گفــت، جالــب بــود کــه خــودم بــه ا یــن موضــوع توجــه نکــرده بــودم . ســال اول ورودم بــه دانشـگاه پـدر بـرایم خریـده بـود تـا سـال سـوم داشـتمش، امـا بعـد از شکسـت مـالی پـدرم مجبـور بـه فروشـش شـدیم. هـر چنـد پـدر ظـاهراً راضـی نبـود امـا مـی دانسـتم اوضـاع آن قـدر وخـیم اسـت کـه دیـر یـا زود بـه پـول ماشـین مـن هـم محتـاج مـی شـد. بعـد از دیـدن ماشـین یـک سـؤال بـدجوري در
ذهـنم رژه مـی رفـت : «یعنـی علیرضـا از عمـد همچـین ماشینی خریـده تـا داغ منـو تـازه کنـه؟ » امـا اون که اصلاً با مـا معاشـرت نداشـت و مطمئنـاً نمی دانسـت کـه ماشـین قبلـی مـن هـم دقیقـا همـین مـدل و
همین رنگ بود!
سـعی کـردم افکـارم را دور بریـزم و
خـوش بـین باشـم. دسـت المیـرا را از زیـر چـادرش گـرفتم و بـه سـمت ماشــین رفتــیم. همزمــان بـا نزدیــک شـدن مــا، علیرضـا بـه رســم ادب از ماشــینش پیــاده شــد.
قیافــه المیــرا از فــرط تعجــب دیــدنی بــود. مــردي کــه مــی دیــد مــردي متوســط بــا اســتخوان بنــد ي معمــولی، پوسـت روشــن و چشــمان ســیاه بــود و تــه ریــش کـه چانــه اش را پوشــانده بـود و خیلــی بــانمکش می کرد. علیرضا هـیچ وقـت ریشـش را بـا تیغ نمـی زد امـا مرتـب بـا ماشـین تـراش کوتـاه مـی کـرد و اجـازه نمـی داد بلنـد شـود. بـرعکس نادرکـه عـلاوه بـر اینکـه صـورتش را شـش تیـغ مـی کـرد
ابروهاشم بر می داشت.
المیرا کـه متوجـه شـده بـود چهـره اي کـه مـن بـرایش شـرح دادم صـد و هشـتاد درجـه بـا ا یـن چهـره اي کــه مقــابلش قــرار گرفتــه فــرق داره دســتپاچه شــد و آنقــدر ناشــیانه جــواب ســلام و احوالپرســی
علیرضـا را داد کـه او هـم متوجـه حالـت غیرعـادي المیــرا شـد و تعجـب کـرد. تـوي ماشـین بـا قیافــه گل انداخته المیرا نتونستم خنده ام را نگه دارم و خندیدم.
****
#ادامه_دارد
❤️⚡️@kafehdokhtarone
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
🍃🍃🍃🍃🍃
🍃🍃🍃
🍃
#رمان_دو_روی_سکه
#قسمت_دوازدهم
المیرا بازویش را محکم به پهلویم زد و خیلی آهسته و البته با حرص گفت:
-کوفت، من رو سرکار می گذاري؟! اون قصه پر سوز وگدازت همه کشک بود دیگه؟!
- به جان الی خیلی وقت بود این جوري کسی رو سرکار نذاشته بودم خیلی حال داد.
- از بس تعجب کردم مثل منگولا جوابش رو دادم، الهی ذلیل شی سهیلا که آبروم رو بردي.
تا مسیر خونـه المیرا، یـک ریـز مـی خندیـدم. المیـرا هـم از خنـده مـن بـالاخره خنـده اش گرفـت ولـی
خیلـی آهسـته و ریـز ریـز خندیـد. موقـع خـداحافظی خیلـی مؤدبانـه و معقـول بـا علیرضـا خـداحافظی کــرد تــا جبــران احوالپرســی مســخره ي نــیم ســاعت پیشــش را کــرده باشــد و ســپس رو بــه مــن
آهسته گفت:
- خداحافظ روانپریش!
منم بلند با ادا گفتم:
- بی جنبه.
که دیدم علیرضا سرش را بلند کرد و با تعجب نگاهم کرد.
توي ذهنم یک بیمارستان زنان و زایمان را مجسم کردم.
آقاي دکتر علیرضا شهریاري در اتاق وضع حمل و مشغول به دنیا آوردن نی نی هاي یک زن!
«یک، دو، سه... ده تا نی نی خوشگل، واي خانم بهتون تبریک می گم شما ده قلو دارین!»
«متشکرم آقاي دکتر، همیشه می دونستم شوهرم مرد قویه!»
یکـی از نـی نـی هـا را گرفتـه مشـغول قربـون صدقشـه : «گوگـولی، مگـولی»، ناگهـان یکـی از نـی نـی هـا
روي دکتر خیس می کنه!
مامانه می گه: «واي خدا مرگم!» و دکترعلیرضا شهریاري با خنده می گه: «آب روشنایی خانم.»
از فکـر کـردن بـه افکـارم ناگهـان بـا صـداي بلنـد خندیـدم و هـیچ سـعی هـم بـراي کنتـرلش نداشـتم ناگهـان چشـمم از آیینـه بـه اخمهـاي گـره خـورده و صـورت عصـبانیش افتـاد. گـویی متوجـه سـنگینی نگــاهم شــد و بــرا ي لحظــه اي چشــمان پــر از خشــمش را بــه چشــمانم دوخــت . بــا دیــدن قیافــه ترسـناکش لبخنـد روي لـبم ماسـید، سـعی کـردم بـا دیـدن خیابـان هـا دیگـر چهـره ي اخمـالودش را نبینم. این چهره اش برایم تازگی داشت.
- ممنون پسردایی
با سنگینی فقط به تکان دادن سرش اکتفاء کرد. بدون هیچ حرفی!
ناراحت شدم و از ماشین پیاده شدم انتظار این رفتارش را نداشتم که صدایم زد:
- سهیلا خانم چند لحظه؟
بــه طــرفش رفــتم. کلافــه تــوي ماشــین نشســته بــود ســرم را بــه طــرف شیشــه ماشــین خــم کــردم و منتظر شدم. همان طور که به جلو چشم دوخته بود با لحن سرد و آزار دهنده اي گفت:
- می شه خـواهش کـنم از این بـه بعـد اگـه خواسـتین بـا دوسـتاتون تفـریح کنـین و دیگـران را دسـت بندازین روي من یکی حساب باز نکنین؟
کلماتش ماننـد پتکـی سـنگین روي سـرم فـرود آمـد هنـوز این حرفـا را هضـم نکـرده بـودم کـه ادامـه داد:
- من آدم جـد ي هسـتم خـانم بـه ظـاهر محتـرم، حوصـله سـبک باز یهـاي شـما را نـدارم . لطفـاً تـا وقتـی مهمان ما هستین مراعات حال بنده را بکنید.
بغــض کــردم، نفســم در نمــی آمــد، انگــار تــازه نقــاب از چهــره اش انداختــه بــود، اون همــه ادب و احتــرام کجــا رفــت؟ چــرا ایــن طــوري شـد؟ مگــه مــن چیکـار کــردم؟ چـرا فکــر کــرد داریــم اون رو مسخره می کنیم؟
**
ادامه دارد...
❤️⚡️@kafehdokhtarone
به عضو های جدیدمون خوش اومد میگیم
قدمتون خوش پر از خوبی 💚💚💚💚🙏
°💓|💌°
#انسیھ
وسحربخوانایندعارا ::🌠::
بسماللهالرحمنالرحیم ::✨::
يَا حَبِيبَ مَنْ تَحَبَّبَ إلَيْكَ وَ
يَا قُرَّهَ عَيْنِ مَنْ لاَذَ بِكَ وَ
انْقَطَعَ إلَيْكَ
اي محبوب آن كه به تو
دوستي ورزيد، اي نور
چشم كسي كه به تو پناه
آورد و براي رسيدن به
تو از ديگران گسست ::🌸::
أَنْتَ الْمُحْسِنُ وَ نَحْنُ الْمُسِيئُونَ
فَتَجَاوَزْ يَا رَبِّ عَنْ قَبِيحِ
مَا عِنْدَنَا بِجَمِيلِ مَا عِنْدَكَ
تو نيكوكاري، و ما بدكارانيم،
به زيبايي آنچه نزد توست،از
زشتي آنچهپيش ماستدرگذر ::🍃::
وَ أَيُّ جَهْلٍ يَا رَبِّ لاَ يَسَعُهُ
جُودُكَ أَوْ أَيُّ زَمَانٍأَطْوَلُمِنْأَنَاتِكَ
پروردگارا كدام جهلي است
كه جود تو گنجايش آن را
نداشته باشد، و كدام زمان
طولانيترازمهلت دادن توست ::☔️::
وَ مَا قَدْرُ أَعْمَالِنَا فِي جَنْبِ
نِعَمِكَ وَ كَيْفَ نَسْتَكْثِرُ أَعْمَالاً
نُقَابِلُ بِهَا كَرَمَك
در كنار نعمتهايت ارزش
اعمال ما چيست، چگونه
اعمال خود را بسيار انگاريم،
تا با آنها باكرمتبرابري كنيم ::♥️::
بَلْ كَيْفَ يَضِيقُ عَلَي الْمُذْنِبِينَ
مَا وَسِعَهُمْ مِنْ رَحْمَتِكَ
بلكه چگونه بر گنهكاران تنگ شود
آنچه ازرحمتتشاملشان شده؟ ::🌦::
يَا وَاسِعَ الْمَغْفِرَهِ يَا بَاسِطَ
الْيَدَيْنِ بِالرَّحْمَهِ
اي گسترده آمرزش، اي
گشاده دست به رحمت ::🌈::
فَوَ عِزَّتِكَ يَا سَيِّدِي لَوْ نَهَرْتَنِي
مَا بَرِحْتُ مِنْ بَابِكَ وَ لاَ
كَفَفْتُ عَنْ تَمَلُّقِكَ
اي آقاي من به عزّتت سوگند،
اگر مرا براني از درگاهت دور
نخواهم شد، و از چاپلوسي
و تملق نسبت به تو دست
نخواهم كشيد ::✋::
لِمَا انْتَهَي إلَيَّ مِنَ الْمَعْرِفَهِ
بِجُودِكَ وَ كَرَمِكَ
به خاطر شناختي كه به
جودوكرمت پيدا كردهام ::🌙::
وَ أَنْتَ الْفَاعِلُ لِمَا تَشَاءُ تُعَذِّبُ
مَنْ تَشَاءُ بِمَا تَشَاءُ كَيْفَ تَشَاءُ
وَ تَرْحَمُ مَنْ تَشَاءُ بِمَا تَشَاءُ
كَيْفَ تَشَاءُ
تو انجام دهي آنچه را كه
خواهي، هركه را بخواهي
عذاب مي كني به هرچه كه
بخواهي و به هر صورتي كه
بخواهي، و رحم مي كني هرکه
را بخواهي، به هرچه كه بخواهی
و به هر كيفيت كه بخواهي ::🌾::
لاَ تُسْأَلُ عَنْ فِعْلِكَ وَ لاَ تُنَازَعُ
فِي مُلْكِكَ وَ لاَ تُشَارَكُ فِي
أَمْرِكَ وَ لاَ تُضَادُّ فِي حُكْمِكَ
از آنچه كني بازخواست نشوي،
و در فرمانروايي ات نزاع در
نگيرد، و كسي در كارت شريكت
نگردد، و در داوري ات با تو
هماورد نشود ::🔹::
#دعایابوحمزهثمالی
#اللهماجعلعاقبةامورناخیرا
#بهحقامامسجادع💚
@kafehdokhtarone
داریم به لحظات معنوی اذان صبح نزدیک میشیم الهی تو این لحظات به ارزوی دلیتون برسید رفقا ❤️❤️❤️❤️❤️🙏🙏🙏🙏😍😍😍😍😍💚💚💚💚💚💚💚
🕌 سلام صبح گاهی محضر اربابمون
📿 السَّلامُ عَلَیْکَ یا اَباعَبْدِاللَّهِ وَ عَلَى الاَْرْواحِ الَّتى حَلَّتْ بِفِناَّئِکَ عَلَیْکَ مِنّى سَلامُ اللَّهِ اَبَداً ما بَقیتُ وَ بَقِىَ اللَّیْلُ وَ النَّهارُ وَ لاجَعَلَهُ اللَّهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّى لِزِیارَتِکُمْ اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَ عَلى اَوْلادِ الْحُسَیْنِ وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَیْنِ. 📿.
❤️⚡️@kafehdokhtarone
#صبحتان_حسینی