eitaa logo
کافه کتاب♡📚
70 دنبال‌کننده
102 عکس
129 ویدیو
0 فایل
سلام👋 کتاب عشق بر طاق بلند است ❣️ ورای دست هر کوته پسند است یه سوال بپرسم؟ :اینجا چه کار میکنیم؟🤔 اومدیم با هم رشد کنیم با هم بفهمیم باهم درک کنیم ‌که اطرافمون چی میگذره ؟! 📖 اگه توهم مثل ما کنجکاوی پس بیا باهم کتاب بخونیم 😁 کپی ؟حلال
مشاهده در ایتا
دانلود
نویسنده:نعیمه اسلاملو زیر لب با خودم تکرار کردم بهترین دختر ایران زمین و شروع کردم به خواندن خاطره بعدی شهید حنیفه رستمی وقتی خبر زخمی و نابینا شدن اولین پسرش محمد امین را در جبهه مریوان شنید سجده شکر به جا آورد که خدا فرزندش را زنده به او بازگردانده حنیفه پیشانی عبدالکریم پسر دیگرش را بوسید و او را راهی جبهه کرد سه ماه بعد خبر آوردند که عبدالکریم در درگیری با ضد انقلاب به شهادت رسیده حنیفه با دیدن پیکر عبدالکریم گفت میگن شهید عزیزترین بنده خداونده و هرچه از معبودش بخواد استجابت می‌شه از تو می‌خوام که نزد پروردگار واسطه شی تا منم به آرزوم که شهادته برسم در آن شب سرد و برفی زمستان سپاهی‌ها و بسیجی‌ها بعد از خاکسپاری عبدالکریم به خانه حنیفه آمده بودند تعدادی ضد انقلاب خانه حنیفه را محاصره کردند یکیشون فریاد زد پاسدارها و بسیجی‌ها را تحویل بده تا جون خودت و خونواده‌ات در امون باشه سپاهی‌ها گفتند بگذار برویم نهایتش شهید می‌شویم اما حنیفه نگذاشت به در تکیه داد و گفت بس نبود عبدالکریم منو پرپر کردیم اجازه نمیدم پا بخونم بزارید هنوز حرفش تمام نشده بود که خانه را به رگبار بستند در چوبی خانه سوراخ سوراخ شد و گلوله‌ها به تن حنیفه نشست خون از بدنش جوانه زد از لباس‌هایش شکفت روده‌هایش بیرون ریخته بود با دست روده‌ها را جمع کرد عرق سردی بر پیشانی‌اش نشست ضد انقلاب‌ها ریختند داخل خانه من برید بیرون اینا مهمون‌های من هستند دوستای عبدالکریم دخترانش به تبعیت از او همراه سپاهی‌ها جلو رفتند و با منافقین درگیر شدند حنیف آنها را دلداری می‌داد همسر و پسر کوچک و داماد حنیفه را به اسارت بردند درگیری ادامه داشت تا نیروهای کمکی رسیدند سخت مجروح شده بود با آرامش خاصی خدا را شکر کرد و چشم‌هایش را بر هم گذاشت با شهادت حنیفه صدای شیون در دل کوه پیچید. https://eitaa.com/kafekatab
نویسنده:نعیمه اسلاملو صدای خورخور خانم جون در اتاق پیچید نگاه کردم دیدم پیرزن رسماً سرش را گذاشته روی کیفش و دراز به دراز خوابیده مامان هم داشت چادرش را می‌انداخت روی خانم جون صدای مهمان‌ها می‌آمد که با خواننده ترانه همنوا شده بودند کف می‌زدند و می‌خواندند تو خوشگلی همه راست میگن/ با نمکی همه راست میگن /بهترین دختر ایرون زمین/ بهترین دختر ایرون زمین با خودم گفتم احتمالاً بهترین دختر ایران زمین آن وسط است و دارد با سر و تنش بالاترین هنرش را عرضه می‌کند تا همچون یک زن ارزشمند در پیشانی تاریخ ثبت شود بعد ناخودآگاه با خودم فکر کردم اگر مثلاً یک روز این بهترین دختر خدایی نکرده بلایی سرش بیاید و دیگر خوشگل و بانمک نباشد باز هم بهترین دختر است هنر زن بودن به چیست سررسید را باز کردم و شروع کردم به خواندن خاطرات زندگی یک دختر دیگر از ایران زمین شهید ربابه کمایی روابط با دخترانش پای منبر حاج آقا کافی از جنایت‌های رژیم پهلوی با خبر شد به تظاهرات می‌رفت به محض حمله ماموران به خانه می‌رفت و در خانه را وا می‌گذاشت به آن‌هایی که از دست ساواکی‌ها فرار می‌کردند پناه می‌داد به آنها صلواتی آش می‌داد سر شلنگ آب را هم به کوچه می‌برد تا آب بخورد آتش روشن می‌کرد که دود آن تاثیر گاز اشک آور را از بین ببرد ماموران او را شناسایی کرده بودند گفته بودند او بیچاره‌مان کرده از بس خرابکارها را در خانه‌اش پناه می‌دهد به او درس عبرت بدهید فرهادی مامور مراقب از او شد و اجازه تیر هم داشت یازدهم آبان ۵۷ با برنامه‌ریزی جوانان و مبارزان راهپیمایی بزرگی شکل گرفت ربابه از بین جمعیت به سمت خانه رفت و در را باز گذاشت و به جوانانی که به هر طرف می‌دویدند اشاره کرد که بروند توی حیاط و پنهان شود فرهادی که مثل سایه تعقیبش می‌کرد پشت در رفت و تهدید کرد اگر در را باز نکند او را می‌شکند. https://eitaa.com/kafekatab
سلام... کیا منتظر پارت های امروز بودن دستا بالا🤚 خوب خوب بریم این انتظار شیرین رو پایان بدیم...
نویسنده:نعیمه اسلاملو بالاخره با لگدهای پیاپی فرهادی در باز شد هیچکس توی حیاط نبود ربابه همه را فراری داده بود فرهادی لوله تفنگ ژسه را زیر گلوی ربابه گذاشت کجا بردی خراب کارها رو حرف بزن وگرنه شلیک می‌کنم ربابه فریاد زد اصلاً به چه حقی وارد خونه من شدین حیا نمی‌کنین زن و بچه و محرم و نامحرم سرتون نمی‌شه چشم‌های فرهادی از عصبانیت به خون نشست ماش را کشید و گلوله گردن ربابه را درید تارهای صوتی‌اش به سختی آسیب دیده بود و به زحمت یا علی می‌گفت ربابه کمتر از چشم برهم زدنی نقش زمین شد او اولین زن شهید ایلام بود جمعیت داشتند برای بهترین دختر ایران زمین جیغ و هورا می‌کشیدند و جانانه کف می‌زدند یک ترانه جدید هم اضافه شده بود زن ایرونی تکه/ خوشگل بانمکه... با خودم گفتم چقدر زن ایرانی را بی‌خاصیت و دست خالی می‌بینند که رو آوردند به این دو واژه کلیدی برای اثبات تک بودنش خوشگل و بانمک خدای من کاش برای چند دقیقه فقط چند دقیقه ساکت می‌شدند تا من چند تا از خاطره‌های این دفتر را برایشان می‌خواندم چشم‌هایم را بستم سررسید را باز کردم چه لقبی داشت ناهید فاتحی کرجو معروف به سمیه کردستان متولد سنندج ۱۳۴۴ پدرش اهل تسنن و مادرش شیعه بود قبل از انقلاب با دوستانش می‌رفتند برای راهپیمایی علیه رژیم شاه بعد از انقلاب فعالیت موثر ناهید در بسیج خشم گروهک وحشی کومله را برانگیخت اوایل زمستان ۱۳۶۰ که ناهید به درمانگاه میدان مرکزی شهر سنندج رفته بود دیگر هیچ وقت برنگشت چند نفر که ناهید را می‌شناختند دیده بودند چهار نفر او را دوره کرده و سوار مینی بوس کردند راننده را تهدید کرده و مجبورش کرده بودند که او را به یکی از روستاهای سنندج ببرد ناهید را با دستان بسته و سر تراشیده در روستا می‌گرداند و به اهالی روستا می‌گفتند این جاسوس خمینی است باید به او سنگ پرتاب کنید. https://eitaa.com/kafekatab
نویسنده:نعیمه اسلاملو آنها ناهید را به شکل وحشیانه این شکنجه کرده بودند تا مجبورش کنند به امام خمینی توهین کند اما ناهید در راهی که انتخاب کرده بود استوار ماند ۱۱ ماه بعد پیکر او را در سنگلاخ‌های اطراف روستای هشمیز پیدا کردند با سری تراشیده و شکسته و بدنی کبود ناهید دختری از سرزمین کردستان همچون سمیه اولین زن شهیده اسلام فدای راه اسلام شد تا نور حقیقت دین در میهن پاک و زیبایمان ایران زمین همچنان زنده بماند دلم ریش شده بود ولی از وجود ناهیدها و سمیه‌های بزرگ در تاریخ کشورم احساس غرور می‌کردم و حسرت بزرگی روحشان را می‌خوردم و همه وجودم احساس می‌کردم که از دختر ایرانی بودنم احساس افتخار می‌کنم صدای موسیقی آزارم می‌داد دلم هم نمی‌خواست متن‌های سر رسید را بخوانم حیف بود واقعاً حیف بود دلم می‌خواست بعد از خواندن هر کدامشان ساعت‌ها بنشیند و از احساس غرور زنان آن لذت ببرم حیف بود که داشتم تند تند و پشت سر هم می‌خواندمشان اما ناخواسته باز دلم می‌خواست بخوانم خدا را شکر جمعیت دست از تقدیر و تشکر از بهترین دختر ایران زمینشان برداشته بودند اما خواننده بعدی به شکل متفاوتی آنها را به لودگی فرا می‌خواند حالا اینوری اونوری دلو می‌بری/ چپ و راست از همه سری/شبیهت پیدا نمی‌شه /می‌دونی خودت خیلی جیگری به غیرت زنانه‌ام برخورده بود یعنی تعریفشان از زن در حد خمیر نان لواش بود که قبل از گذاشتن درون تنور هی اینوری و آنوریش می‌کنند آنها از ته دل و با شور و شادی می‌خواندند حالا اینوری اونوری... و من احساس می‌کردم همه احساس غرور و قدرت زنانم را همچون خمیر به بازی گرفتند و دارند له می‌کنند. https://eitaa.com/kafekatab
نویسنده:نعیمه اسلاملو به خودم دلداری دادم فرشته آنها با تو چه کار دارند تو همین جا در اتاق امن و امان نشسته‌ای به تو چه ربطی دارد که آنها با چه چیز شدند و به چه چیز می‌گویند غیرتی به تو چه ربطی دارد که چشم آنها تهران را لاس و گاز می‌بیند اما دست خودم نبود مینا آنجان بود دختر عمه‌ام همبازی دوران کودکیم مینا هم آنجا داشت تحقیر می‌شد احساس می‌کردم مینا پاره تنم است که آنجاست اصلاً چه فرقی می‌کند مینا سحر سارینا هم سن و سال‌های من یا حتی مهسا همکلاسیم در دانشگاه همه از یک جنسیم همه زن هستیم چرا اجازه بدهیم تحقیرمان کند ولی من الان اینجا در این اتاق چه کار می‌توانم بکنم دوباره رفتم سراغ سر رسید زیر لب گفتم خدایا از اون زن‌های غیررتیش بیاد از اوناش که تو همین تهران گل کاشتن باز کردم خدا جونم خیلی باحالی چی اومد یک زن چریک غیرتی در تهران خاطرات مرضیه حدیدچی معروف به دباغ چریک مسلح و زندانی سیاسی زمان پهلوی و ملقب به مادر انقلاب اسلامی با وجود داشتن ۸ تا بچه قد و نیم قد دارای ارتباطات و فعالیت‌های سیاسی گسترده با گروه‌های مختلف دانشجویان و روحانیت بود ساواک او را دستگیر کرد و با وجود اعمال وحشیانه‌ترین شکنجه‌ها مثل شلاق و باتوم برقی بر نقاط حساس بدن او استفاده از کلاه آهنی با جریان الکتریسیته نتوانست نتیجه بگیرد چند روز پس از این اتفاق رضوان دختر بزرگش که به تازگی نامزد کرده بود نیز به دلیل داشتن دفتر سرودهای انقلابی دستگیر شد و جلوی چشم مادر خود مورد شکنجه ساواکیان قرار گرفت مرضیه فقط دست و صورت خیس از اشکش را رو به آسمان کرده بود و خدا را به ائمه طاهرین قسم می‌داد تا به او و دخترش صبر و تحمل بدهد بار دوم که مرضیه را دستگیر و شکنجه کردند خیلی سخت‌تر بود زخم‌های قدیمی‌اش که بعد از چندین روز بستری شدند در بیمارستان تازه التیام یافته بودند دوباره سر باز کرده بودند و طاقت او را طاق می‌کردند زخم‌هایش عفونت کرده بودند تا حدی که بوی تعفن زخم‌های چرکینش شکنجه‌گرها را آزار می‌داد اما او همچون کوهی استوار مقاومت می‌کرد و از لبانش صدایی جز ذکر پروردگارش شنیده نمی‌شد. https://eitaa.com/kafekatab
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
- ده روز مانده تا پرشکوه‌ترین اتفاق تاریخ اسلام . . "عیدسعید غدیر خـم"💚 https://eitaa.com/kafekatab
هرصبری حکمتی؛ وهر سکوتی،حرمتی دارد🪴