eitaa logo
کهف الشهداء
409 دنبال‌کننده
334 عکس
5 ویدیو
1 فایل
امروزفضیلت زنده نگهداشتن یادوخاطره ی #شهدا کمتراز #شهادت نیست #امام_خامنه_ای 🚫کپـــے مطـــالبـــــ #آزاد🚫 💢جهتــــ حمایت؛ کانــال رو به دوستــانتون معــــرفی کنید🌹 جهت #تبادل با آیدی ادمین هماهنگ کنید @Mehran_110
مشاهده در ایتا
دانلود
رمانـــ✨ -نگاهم به سمت کوروش کشیده شد. آهی کشیدم و گفتم: - اول از همه باید این آرشام رو از سرم باز کنم. مامان بدجوری پیله کرده. کوروش خندید و گفت: - نگو به زور می خواد شوهرت بده که باور نمی کنم. ملیسا و چشم گفتن به بابا و مامانش؟! - ببند اون نیشت رو . تو که رفیق فابریک اون پسره شدی... - ملی باور کن از سرتم زیاده. انقدر باحاله . اوه اوه حلال زاده هم که هست. و گوشیش رو از روی میز برداشت و گفت: - به به، آرشام خان! - ممنون. - کجایی الان؟ - واقعا؟ - پس بیا کافی شاپ آخر خیابون. - منتظرتم. گوشی رو روی میز گذاشت و گفت: - الان میاد. - کوروش واقعا خری یا خودت رو به خریت میزنی؟ من میگم از این پسره خوشم نمیاد، تو ... - میدونم بابا، جوش نیار. من به خاطر تو دعوتش کردم. اول این که رو به روی دانشگاهمون بود و دوم این که وقتی بیاد تو جمع ما می فهمه چقدر تو بچه ای و حالا حالاها به درد ازدواج نمیخوری. نازنین گفت: - راست میگه. اون جوری دیگه خودش کنار میکشه و تو هم مجبور نیستی به خاطر این موضوع با خونوادت درگیر بشی. با ورود آرشام شقایق سوت آهسته ای کشید و گفت: - اولالا، عجب تیکه ایه! با حرص گفتم: - زهر مار! تابلو! ...