eitaa logo
کهف الشهداء
409 دنبال‌کننده
334 عکس
5 ویدیو
1 فایل
امروزفضیلت زنده نگهداشتن یادوخاطره ی #شهدا کمتراز #شهادت نیست #امام_خامنه_ای 🚫کپـــے مطـــالبـــــ #آزاد🚫 💢جهتــــ حمایت؛ کانــال رو به دوستــانتون معــــرفی کنید🌹 جهت #تبادل با آیدی ادمین هماهنگ کنید @Mehran_110
مشاهده در ایتا
دانلود
رمانـــ✨ -دلم می خواست خفش کنم. واسه من زمان تعیین میکنه. من، منی که پسرا واسه دادن یه لحظه قرار ملاقات باهاشون خودشون رو میکشن. نفس عمیقی کشیدم تا خشمم رو کنترل کنم. -خیلی خب بعد از کلاس میبینمتون. داخل کلاس رفتم و کنار یلدا نشستم. کلاس شروع شد و استاد شروع کرد به ور ور کردن و من فقط به دهانش چشم دوخته بودم و گاهی هم دو سه خط یادداشت برمی داشتم، اونم واسه این که استاد شک نکنه. استاد با گفتن خسته نباشید از کلاس خارج شد و من بدون توجه به حرفای يلدا از جا بلند شدم و با جزوه زیراکس متین که دیشب برای نقشه امروز قشنگ مطالعش کرده بودم و به قول سوسن خانم از عجایب هفتگانه بود که من تو اتاقم مشغول درس خوندن باشم، به سمت متین رفتم. فقط یه لحظه سرش رو بالا آورد و من تونستم رنگ جذاب چشماش رو ببینم. - بفرمایید اینجا بشینید. به صندلی کناریش اشاره کرد. کنارش نشستم و زیر نگاه سنگین همکلاسی هام که گاهی با تعجب و گاهی با شیطنت بود، جزوه رو باز کردم و یک به یک اشکالاتم رو پرسیدم.متین با طمأنینه همه رو توضیح داد و من کاملا تموم اون قسمتا رو متوجه می شدم. توضیحاتش چه بسا کامل تر از استاد هم بود و اون تاکید میکرد این رو از فلان کتاب خوندم. به ساعتش نگاهی انداخت و گفت: -وای نیم ساعت شد. کلاس بعدیم الان شروع میشه. با اجازه. - ممنون که وقتتون رو در اختیارم قرار دادید. اوه اوه چه غلطا، من و این حرفا؟ - خواهش می کنم. با اجازه. خاك تو سر بی احساسش، نه یه لبخندی نه یه احساسی. مثل مجسمه میمونه این پسر، ولی من آدمش می کنم. با خروج متین از کلاس که خیلی با عجله صورت گرفت، بچه ها وارد کلاس شدن. - مارمولک چی شد؟ مخش رو زدی؟ - نه بابا، این خیلی پاستوریزه س. ذهنم بدجور درگیر رام کردن متین شده بود، به طوری که بچه ها هم متوجه سکوتم شده بودن، از طرفی هم مجبور بودم هر روز مامان و آرشام رو بپیچونم. تو کافی شاب مشغول هم زدن شکلات داغم بودم که یلدا محکم با آرنجش توی پهلوم زد. - هان؟ چته وحشی؟ - ملی دو ساعته داریم باهات حرف میزنیم اصلا تو این ونیا نیستی، معلوم هست کجا سیر میکنی؟ -هیچ جا، یه کم فکرم درگیره. - اُ اُ، چی ذهن ملی خانم رو درگیر کرده؟ ...