eitaa logo
کانال کهریزسنگ
4.7هزار دنبال‌کننده
18.5هزار عکس
7هزار ویدیو
340 فایل
خبری ، اجتماعی ، فرهنگی ، مذهبی و شهروندی منطبق با قوانین کشور ، میزبان شهروندان شهرهای غرب استان ، کهریزسنگ ، اصغرآباد ، گلدشت ، قلعه سفید ،کوشک و قهدریجان در شهرستان های نجف آباد، خمینی شهر و فلاورجان ، آیدی ادمین ها : eitaa.com/admineeitaa
مشاهده در ایتا
دانلود
انواع بافت مو🤩 بافت های ژورنالی. بافت آفرو. بافت اکستنشن . بافت روسی.بافت دندون موشی.مروارید دوزی و.... 💃تمامی خدمات بافت برای شما اجرا میشود. 😎بافت برای جلو گیری از موخوره، ریزش، وزیبایی شما در جشن ها و مجالس استفاده میشود. پس زیبایی شما ساختنی ست.😍 انواع بافت به در خواست شما😉 ارائه خدمات در: 📍سالن زیبایی آیرا: خیابان امام . کوچه ۱۶ . پلاک ۴ 📍سالن زیبایی مریم قاسمی: خیابان ولیعصر . کوچه ۱۲ . پلاک ۱۶۰ برای دیدن وحمایت از کارهای من و نمونه کار و ثبت نام برای آموزش به آیدی زیر پیام دهید.😘 در ایتا: @M73n81i402 ادمین کانال: @baftkhanom1402 در اینستاگرام:@baft_khanom1402
باسلام روش پخت نانهای سنتی را دراین کانال ببینید 🔴 سنتی ترین سبوس دارترین رژیمی ترین و خوشمزه ترین نانها را از ما بخواهید 🫓 برای تمام سلایق 😋 کافيست نان مارا یکبار امتحان کنید دیگر مشتری دائم مامیشوید 🌺 آدرس ما: اصفهان نجف آباد شهر کهریزسنگ خ امام نبش کوچه‌ ۴۶ نان حيدر امينی زاده 📞 09130129700 عضو کانال ما شوید: https://eitaa.com/nanheidaraminizadeh
با سلام خدمت تمام شهروندان عزیز شرکت طلوع سپاهان واقع در شهرک صنعتی منتظری ویلاشهر تولید کننده انواع توری مرغی و باغی در نظر دارد جهت راه اندازی قسمت جدید شرکت جذب نیرو به صورت ۳شیفت انجام نماید از عزیزانی که جویای کار هستند خواهشمندیم با جناب آقای سجاد با شماره تماس ۰۹۱۳۹۱۱۰۳۵۴ تماس حاصل نمایند. در ضمن نیرو آقا و زیر ۴۰ سال با تشکر از شما.
📣 شگردهای سارقین جهت سرقت از منزل و اماکن‌ خصوصی ۱ – کشیک دادن در کوچه ها برای پیدا کردن خانه های خالی ۲ – قرار دادن تراکت و تبلیغات در لای درب ۳ – مراجعه به درب منازل تحت عنوان پیک پیتزا فروش ۴ – ورود به ساختمان از طریق دیوار خانه ۵ – بازکردن درب با دیلم ۶ – باز کردن درب با روش توپی زنی ۷ – سرقت با عنوان مامور آب 🚨راهکارهای پلیس در راستای پیشگیری از سرقت منزل و اماکن خصوصی ۱_به افراد ناشناس که در سر کوچه و محلات پرسه زنی می کنند مشکوک شده و مورد را به پلیس گزارش نمایید. ۲_چنانچه تراکت تبلیغاتی در لابلای درب منزل شما یا همسایه ها گذاشته شده آن را بردارید . ۳_به افراد غریبه تحت عنوان پیک پیتزا یا ماموران سازمان‌های برق،گاز،آب اعتماد نکرده و قبل از شناسایی کامل درب را باز نکرده و اجازه ورود به ساختمان را ندهید. ۴_از درب های ضدسرقت و قفل های کتابی برای درب منازل استفاده کنید. ۵_ منزل و اماکن خود را به دوربین مداربسته و سیستم‌های هشدار دهنده مجهز کنید. خبرگزاری پلیس نجف آباد 👇 https://eitaa.com/Najafabadpolice
✨ أورَعُ النّاسِ مَن تَركَ المِراءَ و إن كانَ مُحِقّا 🔅 پارساترين مردمان، كسى است كه مجادله را رها كند هرچند حق با او باشد. 📚 الأمالي للصدوق، ٧٣/۴١
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تشییع پیکر دو پاسداری که در سوریه به شهادت رسیدند 🔹پیکر دو شهید پاسدار که توسط رژیم صهیونیستی در سوریه به شهادت رسیدند در میدان امام حسین(ع) تهران تشییع شد. 🌹اینجامعراج شهداست👇 @tafahoseshohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
37.15M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄ ‌ 😭 نمـــــــاهنـــگ بسیـــار عـــــالی در مــورد کــــودکان شهیــد غــزه 😭 لالایــی ای کـــــودک غــزه...💔 😭 به قربون چشــم گـریونت ای مــــادر غـــــزه 💔
هدایت شده از مادرانه راه روشن💝
18.42M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
یکی از مشکلات ما دین دارا اینه که نوجوونامون چرا نماز نمیخونن؟! https://eitaa.com/Madaraneh_RaheRoshan
مراسم استقبال از قهرمان حسن صالحی امشب ساعت 7:30 دقیقه میدان ولایت شهر کهریزسنگ # حسن جون دوست داریم...
🌱جلسات هفتگی سه شنبه های مهدوی 🌱 💞نذر سلامتی و ظهور گل نرگس 💞 ⬅️ویژه نونهالان و نوجوانان دختر و مادران ✴️همراه با برنامه های متنوع (آموزش، بازی، کاردستی، نقاشی،...) 🟢 قرار ما: سه شنبه۱۴آذرماه ۱۴۰۲ ساعت ۳/۳۰عصر حسینیه چهارده معصوم (ع) ✅️دختران عزیز این هفته حتما موارد زیر رو برای ساختن کاردستی و نقاشی همراه داشته باشند . 🔶️مقواسفید یا رنگی.قیچی.چسب.مدادرنگی یا ماژیک،زیر دستی و خودکار 👌 🔶️ حواس جمع و اخلاق مهدوی 🥰 شنبه های مهدوی که خستگی ندارد 🌱شما هم میتوانید سهیم باشید...🌱
✨بِسْمِ الله الرَّحْمن الرَّحیم✨ جان عالم به فدایت که غریب الغربائی🌸🌸 🕊ختم گروهی سوره مبارکه یاسین 🌸چهارشنبه ۱۵ اذر ماه ساعت ۸ ونیم صبح 🌺 با سخنرانی آقای قربانی طب اسلامی (گل گندم) 🌺 🌺 مکان پایگاه ام ابیها(س) 🌺 دعای امام زمان بدرقه ی زندگیتان✨ اللهم عجل لولیک الفرج✨ چهارشنبه امام رضایی✨ https://eitaa.com/joinchat/1029046380C2cb6000438
هدایت شده از  پویش
مراسم استقبال از قهرمان حسن صالحی امشب ساعت 7:30 دقیقه میدان ولایت شهر کهریزسنگ # حسن جون دوست داریم... 👇👇👇👇👇👇👇 ان شاءالله امشب از ورودقهرمان شهر جناب صالحی واستقبال مردم پخش زنده گذاشته میشه جهت دیدن لایو (پخش زنده)به گروه پویش مهرماندگار بپیوندید😍😍 https://eitaa.com/joinchat/2868183536Cad8620c288
لینک کانال کهریزسنگ در روبیکا🍀💐 rubika.ir/kahrizsang
اعلام مراسم ده شب عزاداری ایام فاطمیه دوم بانوای مداحان اهل بیت از پنجشنبه ۱۶ آذر ساعت ۱۸:۳۰الی۲۱:۳۰ حسینیه اعظم شهر کهریزسنگ
پدر همچون چراغی پر فروغ گرمابخش و نوربخش خانه است غم کمی نیست چراغ خانه خاموش گردد.... ضمن عرض تسلیت: خدمات چاپ علی طایفه
🚎🚎اردوی زیارتی سیاحتی شهر کرمان🌱 بازدید از مزار سردار دلها شهید حاج قاسم سلیمانی🌹🌹 ⬅️حرکت: صبح پنجشنبه ۲۳ آذرماه ➡️بازگشت: جمعه شب ۲۴ آذرماه 💸هزینه سفر : هفتصد هزار تومان ⏳ مهلت ثبت نام : ۱۸ آذرماه ✍🏻 ثبت نام برادران: ۰۹۱۳۱۰۴۲۶۸۳ صالحی ۰۹۱۳۸۱۸۸۹۲۴ براتی ثبت نام خواهران: ۰۹۹۳۶۴۹۰۷۹۹ شمسی یا مراجعه به واحد فرهنگی پایگاه بسیج شهید قاسمی و کانون فرهنگی هنری مسجد جامع شهر کهریزسنگ ⚠️ظرفیت محدود⚠️ 💠@kanal_kahrizsang_young_reporters 📡 @kfemamzamani ¦ 🌐 mjkahrizsang.ir
25.24M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
لعن‌الله‌قاتلیڪ‌يا‌فاطمة‌الزهراء‌‌ موکب پذیرایی دهه فاطمیه زمان: از پنجشنبه ۹/۱۶ مکان: کهریزسنگ_خیابان ولیعصر _ نبش کوچه۶ (مسجد الحجت) موکب سیده ام البنین(سلام الله علیها) 🏴 @Mookeb_sayede_ommolbanin_s
ده شب عزاداری ایام فاطمیه دوم بانوای مداحان اهل بیت از پنجشنبه ۱۶ آذر ساعت ۱۸:۳۰الی۲۱:۳۰ حسینیه اعظم شهر کهریزسنگ
 ❄️شب یلدا را با کمک به ایتام و نیازمندان شهر بیاد ماندنی‌تر کنیم. ۱)شماره حساب های : ۱۱۱۰۱۰۱۰۱۸ صندوق گل نرگس مسجدالحجت (عج) ۲)شماره کارت : 💳 6037-9979-5012-2672 و یا شماره گیری کد دستوری 📱*8877*1955# 🌸🍃مرکز نیکوکاری اشتغال مسجدالرسول(ص) کهریزسنگ در پیام رسان های برتر داخلی👇👇 ۱) در پیام رسان ایتا http://eitaa.com/nikokarimar ۲) در پیام رسان بله https://ble.ir/nikokarimar ۳)پیام رسان روبیکا https://rubika.ir/nikokarimar
مادر به تو سوگند که در این خانه خاموش افسانه شادی و خوشی گشته فراموش..... ضمن عرض تسلیت: خدمات چاپ علی طایفه
کانال کهریزسنگ
مراسم استقبال از قهرمان حسن صالحی امشب ساعت 7:30 دقیقه میدان ولایت شهر کهریزسنگ # حسن جون دوست دار
سلام دوستان پیرو این پیام به اطلاع می‌رسانیم باتماسی که باهمراهان گرفته شد، اعلام کردند هم اکنون به زیارت مرقد حضرت معصومه س رفته و پس از زیارت به سوی شهر حرکت می‌کنند. به همین دلیل زمان استقبال کمی تغییر کرده که احتمالا حدودس ۹شب میباشد. همزمان به شما اطلاع رسانی خواهد شد. برا دیدن پخش زنده (لایو ) و ورود قهرمان به گروه👇👇👇👇 بپیوندید😍😍 لینک گروه 👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2868183536Cad8620c288
💫بخش_دوم💫 در خانه که این طور صدا میکرد میدویدیم طرف دا، از وحشت حال و روز دا عوض می شد و رنگ از رویش می پرید ترس و اضطراب دا روی ما هم تاثیر می گذاشت و مثل بید میلرزیدیم از قبل بهمان سفارش کرده بود این جور موقع ها لب از لب باز نکنیم و توی اتاق بمانیم.ما هم حرفش را جدی می گرفتیم.هرچند دلیل این کارها رانمی فهمیدیم، ولی همین که می دیدیم امنیت و آسایش مان در معرض خطر قرار گرفته برایمان کافی بوده دست از پا خطا نکنیم تا مبادا وضع بدتر شود. مامورها بعد از سوال پیچ کردن دا و ترساندنمان، وقتی چیزی دستگیر شان نمی شد. در را به هم می کوبیدند و می رفتند و ما مطمئن بودیم که باز برمی گردند. دا بعد از رفتن آن ها می آمد توی اتاق و به دیوار تکیه می داد و با گریه نفرینشان می کرد، می گفت: همه اش زیر سر صدام است. صدام همه کاره است، بعد صدام را لعن می کرد، کمی که آرام می گرفت به قاب عکس سیدمحسن حکیم که به دیوار اتاق آویزان و اشاره میکرد و می گفت: کسی که آبروی خاندان حکیم را ببرد، کسی که به این عالِم رحم نکند، به ما رحم می کند؟ حرف های دا مرا بیشتراز این آدمهامیترساند. با اینکه سنی نداشتم ولی دیگر اینها را تشخیص می دادم. یکی، دو باری که من در خانه را به رویشان باز کردم، از ترس زبانم بند آمده بود. مردهایی با سبیل کلفت و کت و شلوارهایی که معمولا طوسی رنگ بود. خوب یادم هست یکبار یکی از این ها روی دو پا نشست فاز مهربانی به خودش گرفت و گفت: اگه بگی بابات کجاست برایت باقلوا می خرم. چون حسابی ازشان ترسیده بودم و حرف های دا توی گوشم بود ،گفتم: من باقلوا نمی خواهم. ماموران رژیم بعث همه جا بودند و در هر نقطه ای، هر اتفاقی می افتاد به محله ما می ریختند،عده ای را با خود می بردند. چون اکثر مهاجران کرد زبان در آن محله زندگی می کردند و آنها نیز همه چیز را از چشم آنها می دیدند، در این بین، افرادی مثل بابا که با فعالیت های سیاسی سر و کار داشتند، بیشتر مورد سوء ظن بودند. رفت و آمدها و فعالیت های بابا ادامه داشت تا اینکه مردی با زن و تنها دخترش اتاقی از خانه ما را اجاره کردند. این مرد عادی به نظر نمی رسید. چند روز خانه بود و چند روز غیبش میزد. همیشه هم ما را زیر نظر داشت. خیلی وقت ها ما بچه ها را کناری می کشید و درباره چیزهایی میپرسید. حتی تلاش می کرد از مستأجردیگرمان ، حرف بکشد،او همیشهه اظهار بی اطلاعی می کرد و از این مرد وحشت داشت ودائم نفرینش می کرد و می گفت: »علی به کمرش بزند. این مرد با شیعه ها ضدیت دارد. این جاسوس استخبارات است. اسم علی را برای گول زدن مردم روی خودش گذاشته و به ما هم سپرده بود، جلوی این آدم حرفی نزنیم. ظاهرا وحشت دا خیلی مهم بیجا نبود. در همان روزها بود که غیبت طولانی بابا شروع شد. ماموران استخبارات می آمدند و میرفتند و هي دنبالش میگشتند. چند وقت بعد به سراغ عمویم آمدند و او را با خود بردند. خانه عمو دیوار به دیوار خانه ما بود به خاطر همین ،او را دستگیر کرده بودند تا بلکه اطلاعاتی درباره بابا بدست بیاورند. عمو به ماموران گفته بود: من هیچ ارتباطی با کارهای برادرم ندارم. آنها هم گفته بودند شما همسایه دیوار به دیوار هستید،برادرید، چطور ممکن است تو از کارهای او بی اطلاع باشی. در هرصورت بعداز چند روز ماموران فهمیدند که او در جریان فعالیت های بابا نیست و آزادش کردند. اما غیبت بابا همچنان ادامه داشت. ما چندماه از او بی خبر بودیم، تا اینکه بلاخره از طریق حاجی خبردار شدیم استخبارات رژیم بعث بابا را به جرم جاسوسی برای ایران گرفته و او در خانقین زندانی است. طولی نکشید که مستاجر عرب زبانمان اتاق را تخلیه کرد و از خانه ما رفت.
💫ادامه بخش دوم 💫 دا خیلی تلاش می کرد اجازه بدهند بابا را ملاقات کنیم. هر روز به ادارات سر می زد می رفت و می آمد. خسته و غمزده با پاپا و بی بی صحبت می کرد و می گفت: کجاها رفته و با چه کسانی حرف زده است. من و علی هم سراپا گوش میشدیم، می خواستم بدانمم بلاخره چه می شود، دا که از حرف زدن با پاپا و بی بی فارغ می شد تازه باید به سؤالات ما جواب می داد، سوال ما هم دائم این بود که: پوما یمت انشوف بابا ؟ و مادر ماکی بابا را می بینیم؟ . او هم که خودش تردید داشت بتواند کاری از پیش ببرد دستش را بر سر ما می کشید و می گفت: الشوفا ان شاءالله .پیگیری های دا و دعاهایش به درگاه خدا بلاخره کار خودش را کرد. یکی از روزهای بهاری سال ۱۳۴۷ بود. آن روز صبح دا بچه ها را به خانه پاپا برد و فقط من و علی را برای دیدار بابا با خودش برد آن زمان مردم پیاده رفت و آمد می کردند یا سوار درشکه می شدند. ولی چون راه خیلی دور بود، مجبور شدیم ماشین سوار شویم. اولین باری بود که من سوار ماشین می شدم، یک شورلت آبی رنگ قدیمی، راه به نظرم خیلی طولانی آمد. برخلاف دا که خیلی مضطرب و نگران به نظر می رسید، من و علی بی توجه به حال و روز دا سرگرم بازی خودمان بودیم. نمی توانستیم آرام و قرار بگیریم. با دستگیره های ماشین ور میرفتیم. شیشه ها را بالا و پایین می کشیدیم و بیرون را تماشا میکردیم. با اینکه کلی هیجان ماشین سواری داشتم باز گه گداری از دا می پرسیدم: انشوف بابا؟ - بابا را میبینیم؟ . دا هم سری تکان می داد و چیزی نمیگفت. بعد از چند ساعت به خانقین رسیدیم. ماشین جلوی ساختمان چند طبقه ای ایستاد. ساختمان، پله های پهن و زیادی داشت. جلوی در بزرگ و قهوه ای آن، دو نگهبان مسلح با لباس نظامی ایستاده بودند. اما آدمهای داخل آنجا، همه لباس شخصی تنشان بود. یکی از آنها ما را از پله هایی که وسط ساختمان بوده بالا برد. فضای داخل، نیمه تاریک بود. تا آن موقع چنین جایی ندیده بودم احساس خیلی بدی داشتم. در انتهای راهرو طبقه دوم، پشت پنجره ای که میله های آهنی داشت ایستادیم. پنجره بالا بود و قدم به آن نمی رسید تا بغلم کرد. دستم را به میله ها گرفتم. اتاق هم نیمه تاریک بود چند قفس کوچک توی اتاق قرار داشت که داخل هر کدام یک نفر زندانی بود. در قفسی را که بابا تویش به حالت چمباتمه نشسته بود، باز کردند. به سختی بیرون آمد. انگار تمام بدنش خشک شده بود. کمر و زانوهایش خمیده شده بود و نمی توانست راحت راه برود من که پنج سال بیشترنداشتم، بادیدن این صحنه ها خیلی ترسیدم. شور و شوقی که برای دیدان بابا داشتم یکجا از بین رفت حتی از بابا هم با آن وضع و شکل ترسیدم. وحشتم وقتی بیشتر شد که جلوتر آمد. قیافه بابا خیلی عوض شده بود رنگ به رو نداشت. صورتش استخوانی و گونه هایش بیرون زده بود. موهایش به هم ریخته و ژولیده بود. از برق قشنگی که همیشه در چشمانش می درخشید خبری نبود. در عوض چشم هایش قرمز و بی روح شده بودند. به نظرم خیلی لاغر شده بود. با همه این اوصاف ابهت و صلابتی را که همیشه در او دیده بودم، حفظ کرده بود. دا به محض اینکه بابا را در آن وضعیت دید به گریه افتاد. به دنبال دا بغض من و علی ترکید. بابا با اینکه مرد عاطفی بود، سعی می کرد ناراحتی اش را نشان ندهد. اما با گریه و مویه های مادرم اشک هایش سرازیر شد، دستهایش را از بین میله ها بیرون آورد. مرا نوازش کرد و بوسید. بعد دا مرا زمین گذاشت و علی را بغل کرد. بابا علی را هم بوسید بنده خدا دا تا وقتی آنجا بودیم، یک نوبت مرا بلند می کرد و یک دفعه سید علی را. البته بیشتر من بغل دا بودم. چون سید علی سعی می کرد از پنجره آویزان شود و خودش را بالا بکشد. حس میکردم بابا از اینکه من و على آنجا هستیم ناراحت است. به دا میگفت: چرا بچه ها را با خودت آوردی؟ انگار نمی خواست تا او را در آن حال و وضع ببینیم بعد به دا گفت: سعی کن اینجا نمانید. بچه ها را بردار و برگرد مملکت خودمان،ملاقات بدی بود. دوست داشتم، زودتر از آنجا بیرون بیایم. گریه ام قطع نمی شد. بابا برای آنکه آرامم کند، دست روی سرم می کشید، موهایم را به هم می ریخت و به کردی می گفت: دلکم گریه نکن . بعد از این دیدار، ذهنم خیلی مشغول شده بود. دائما به این فکر میکردم که چرا بابا آنجاست؟ چرا باید به زندان برود؟ او که اهل کار بد کردن نیست؟ نهایتا به این نتیجه می رسیدم که بابا بی گناه است فقط چون دوستدار امام علی )ع( است به زندان افتاده. این را از زبان دیگران شنیده بودم که بعضی ها با کسانی که دوستان امام علی )ع( هستند ضدند. بعد با خودم می گفتم:
💫ادامه بخش دوم💫 کاش آنقدر قدرت داشتم که میرفتم ،میله ها را میشکستم و بابا را بیرون میکشیدم و با خودم می آوردم. روزها و شب های بعد صحنه های زندان، قفس ها و آدم هایی که در آنجا اسیر بودند از جلوی چشمانم رژه می رفتند، آن قدر ذهنم درگیر این مساله شده بود که با دیدن هر پنجره و میله ای یاد آنجا می افتادم. ولی با این حال از دیدن او خوشحال بودیم و یک مقدار از دلتنگی هایمان کم شده بود دا به کنسولگری ایران در بصره رفت و گفت که ما می خواهیم به ایران برگردیم. چون به تابعیت عراق در نیامده بودیم، شناسنامه هم نداشتیم. حتی بابا گواهی ولادت ما را از کنسولگری ایران گرفته بود به خاطر همین، خروجمان زیاد سخت نبود. فقط تا صدور مجوز چند ماه باید منتظر می ماندیم. اما مشکل چیز دیگری بود. جدا شدن از بابا و خانواده اش برای ما خیلی سنگین و سخت بود. چطور می توانستیم بدون آنها از بصره برویم. ما جزئی از خانواده او بودیم. حمایت پاپا از ما بی اندازه بود. او بابا را خیلی دوست می داشت،ما بچه ها هم عاشق پاپا بودیم. شب و روزمان را در خانه او می گذراندیم. خانه اش چند کوچه با ما فاصله داشت. هر روز صبح زود به آنجا می رفتیم. صبحانه مان را با آنها می خوردیم و یک عانه پولی را که عادت داشت به ما بدهد، می گرفتم. حتی گاهی وقت ها که بابا خانه بود و اجازه نمی داد صبح زود به آنجا برویم، مادربزرگم - بی بی عزت . با یک سینی پر از صبحانه و سهمیه پول روزانه به در خانه می آمد و با بابا دعوا می کرد که چرا مانع آمدن بچه ها می شوی؟
سلام من به سهم خودم قهرمانی همشهری عزیزم را به همه همشهریان وخانواده محترم آقای حسن صالحی تبریک عرض میکنم شیر مادر نان پدر حلالت قهرمان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♦️بابایم برگشته ولی با استخوان‌های شکسته 🔹مرثیه‌خوانی دختر شهید مدافع حرم الیاس چگینی در مراسم استقبال از پدرش در قزوین شهید مدافع حرم🕊🌹