هدایت شده از قرارگاه قرآنی وجهادی امام حسن مجتبی علیه السلام
بچه های عزیز یه مسابقه دیگه با کلی جایزه نفیس
🌸دومین مسابقه ریحانه های بهشتی
🌼گل دخترمون نازنین فاطمه لطفی
🌺۵ ساله از اصفهان
ماشاالله به نازنین فاطمه خانم😍
✅تا سنین ۱۵ سال
☺️شما هم تو مسابقه شرکت کن
عکسهات رو اینجا بفرست👇👇👇
@Hemat315_69
👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇
توجه 👈حالا که به این مرحله راه پیدا کردید این پست خودتو برای دوستان وبستگان بفرست تا بازدیدهای شما بالا بره وشانس برنده شدن شما
بیشتر بشه
همراه با جوایز نفیس برای شرکت کنندگان
🎁🎁جایزه نفراول سفرزیارتی کربلا
🎁🎁جایزه نفر دوم سی میلیون ریال
🎁🎁جایزه نفر سوم بیست میلیون ریال
🎁🎁جایزه نفر چهارم ده میلیون ریال
🎁🎁جایزه نفر پنجم سفرزیارتی مشهد مقدس و....................................
درثواب نشر این پست سهیم باشیم
✍ایران جان و تنم ایران
کانال قرارگاه قرآنی وجهادی امام حسن مجتبی
مجموعه فرهنگی اجتماعی شهید هاشمی ملارد
#حاج_قاسم
#انتخابات
#موسسه_خیریه_امام_حسن_مجتبی
#شهرستان_ملارد
#شهید_حاج_قاسم_سلیمانی
#محله_اسلامی_شهیدهاشمی
#عضو_شوید👇👇
https://eitaa.com/gharargaheemamhasan1
#مجموعه_شهیدهاشمی_ملارد
هدایت شده از شهدای شهر کهریزسنگ
گرامی باد روز پاسدار ؛
بر آنان ڪہ از جنس شهیدان
و هم پیمان با حسین(ع)
و از نسل فصل سرخ استقامتند.
#سپاه_پاسدار_انقلاب_است.🌺
#میلاد_امام_حسین(ع)🌸
#روز_پاسدار #مبارڪ_باد🌺
┅✿💠❀﴾#شهدای_کهریزسنگ﴿❀💠✿┅
@shohadayekahrizsang
هدایت شده از شهدای شهر کهریزسنگ
مداحی_آنلاین_ما_همه_سپاهی_ثارالله_ایم_میثم_مطیعی.mp3
5.85M
🌺 #میلاد_امام_حسین(ع)
🌺 #روز_پاسدار
💐شکر خدا بسیحی این راهیم
💐ما همه سپاهیِ ثاراللهایم
🎙 #میثم_مطیعی
┅✿💠❀﴾#شهدای_کهریزسنگ﴿❀💠✿┅
@shohadayekahrizsang
هدایت شده از بیت العباس شهدای کهریزسنگ
خدا یک حسین داشت،
الحمدلله آن هم ارباب ما شد.🤍✨
جلسه جشن شب میلاد امام حسین علیه السلام امشب از ساعت ۱۹:۱۵
╭┅───────┅╮
@beit_abbas
╰┅───────┅╯
قابل توجه دامداران عزیز
دامداران محترم با توجه به بروز بیماری تب برفکی سویه sat 2 در استان قم و احتمال شیوع این بیماری به دامداری ها 🐂🐏 اقدامات ذیل را انجام دهید.
1-نسبت به فعال نمودن حوضچههای ضدعفونی در ورودی واحد دامداری اقدام نمائید.
2-تا اطلاع ثانوی از هر گونه خرید یا انتقال دام بدون مجوز حمل بهداشتی از دامشهر قم خودداری نمائید.
3-از راه دادن افراد دلال و غیر تا اطلاع ثانوی به دامداری های خود خودداری نمائید.
4- نسبت به واکسیناسیون دامهای خود با همکاری شبکه دامپزشکی اقدام نمائید.
5-درصورت بروز بیماری در گله، نسبت به اعلام سریع بیماری به شبکه دامپزشکی جهت نمونه برداری و اقدامات قرنطینه ای اقدام نمائید.
6-با توجه به اجرای قانون بیمه اجباری ضروری است دامداران محترم جهت جبران خسارت احتمالی ناشی از این بیماری نسبت به بیمه دام خود اقدام نمایند.
7- کنترل تب برفکی و محدود نمودن بیماری جز با حمایت و مشارکت دامداران مقدور نیست به همین دلیل، این شبکه خواستار مشارکت، مساعدت و همکاری شما در برنامههای کنترلی و پیشگیرانه است.
واحد امور دام، طیور، آبزیان و زنبور عسل
🌾مدیریت جهاد کشاورزی شهرستان نجف آباد
هدایت شده از کانون فرهنگی ریحانه النبی مسجدالزهرا(س) کهریزسنگ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تولدت مبارک
ای تولد دوباره ی زندگیم 😍♥️🎊
@reyhanatonnabi
هدایت شده از کانون فرهنگی مسجد جامع کهریزسنگ
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
جشن بزرگ ولادت سرداران کربلا
با سخنرانی: دکتر محسن رضوانی
و مداحی :
کربلایی رضا احمدی
کربلایی محمد ناطقیان
کربلایی عماد اعتمادی
کربلایی سعید گلبان
کربلایی سجاد مطلبی
با حضور گروه سرود نسل ظهور
زمان: ۲۴ الی ۲۶ بهمن ماه
مکان: حسینیه اعظم کهریزسنگ
کانون فرهنگی مسجد جامع
حسینیه اعظم کهریزسنگ
هیئت قرآنی امام سجاد ع
گذر سیدالشهدا ع
و هیئات مذهبی دیگر
@kfemamzamani
💫بخش هفتاد و یک💫
یادم می آید یکی از پرستارها بغلم کرد و با گریه وقایع دیشب را برای دایی و بقیه توضیح میداد،بهم میگفت دیشب تو همه ما رو سوزوندی.خودت رو روی پیکر انداخته بودی و میگفتی:من سه ماهه که علی رو ندیدم.من عطش دارم.من عطش دیدارش رو دارم.ازبچه هاتون حرف زدی.از خوبی های علی گفتی.
دستهاش رو نشون مون دادی.من خیلیها رو دیدم که پدر یا برادرهاشون شهید شدن یا مردند،مادرهایی رو دیدم که عزیزانشون رو از دست دادند ولی هیچ منظره ای مثل دیشب ندیده بودم.تو دیشب با کارهات با حرف هات به جان همه آتش زدی.مرد و زن گریه می کردند.آخر سر،سه نفری به زور تو رو از جنازه جدا کردیم.على را که توی آمبولانس گذاشتند،رفتم نشستم و سرش را توی بغلم گرفتم.ماشین راه افتاد و من سر درد و دل هایم باز شد.تاآنجا که توانستم به علی گله کردم و اشک ریختم.گفتم:بابا گفته بود تا تو بیایی من مسئول دا و بچه ها باشم.تو چرا اینجوری گذاشتی و رفتی؟حالا من با این بچه ها چه کار کنم؟جواب دا را بعد این همه چشم انتظاری چه بدهم؟به خودم گفته بودم تو می آیی و برای سعید و زینب پدری میکنی. و نوازشش می کردم و دست توی موهایش می بردم.خاک هایش را پاک میکردم و با او حرف می زدم.مثل مادری که بخواهد بچه اش را تر و خشک کند.دیگر علی را طوری کشانده بودم که تا سینه اش در آغوشم بود. با اینکه خون روی زخم هایش خشک شده بود ولی هنوز به زخم هایش دست می زدم، خون می آمد.لباس فرم سپاهش پاره پاره و خونی بود.این همان لباسی بود که وقتی برای اولین بار آن را پوشید،همه مان ذوق کردیم. از همان وقع فکر شهادت علی را می کردم.
مطمئن بودم،شهید می شود و همانطور که خودش گفته بود آن قاب عکس را در حجله اش می گذاریم.آن موقع به خودم گفته بودم ما حتما در شهادت علی صبور خواهیم بود و گریه نمیکنیم،چون خودش از ما خواسته مثل مادر عباس باشیم ولی بعد جواب خودم را می دادم علی یک حرفی زد.مگر می شود او طوری بشود و من آرام باشم.لحظه مرگ علی من هم باید مرده باشم.هر بار که علی به خانه می آمد نفس راحتی می کشیدم و میگفتم:خدایا شکرت که تاحالا شهید نشده و باز با رفتنش دلشوره به جانم می افتاد.حتی بابا هم که مرد قوی بود،تا علی از خانه بیرون می رفت،بغض می کرد و اشک در چشمانش حلقه می زد.جرأت هم نداشتیم به علی بگوییم نگرانش هستیم.عصبانی میشد.یکبار دا به علی گفت:علی از سپاه بیا بیرون.هر کس توی سپاه برود شهید می شود.تو بیا بیرون.برو جهاد سازندگی،هر جا میخواهی برو.فقط توی سپاه نمان.من همیشه دلواپسم.علی یک دفعه عصبانی شد و گفت: مگه مادر عباس نگران عباس نبود؟مگر مادر موسی دلواپس نمیشد؟مگر آنها خانواده نداشتند؟من آنقدر توی سپاه میمانم تا شهید بشوم.بعد از خانه بیرون زد.دا هم نشست گریه کرد.همه این جریانات که یادم می افتاد،خون گریه می کردم.همه کسانی هم که توی آمبولانس بودند،زار می زدند.دایی مرتب التماسم می کرد.دستانم را می گرفت و می بوسید.می گفت:زهرا جان،بس کن دیگه.من الان می میرم.این قدر بی تابی نکن.تو روخدا من دیگه طاقت ندارم.
به خرمشهر که رسیدیم،گفتم:برویم مسجد جامع،میخواستم از مسجد به جنت آباد زنگ بزنم،مطمئن بشوم دا رفته است.بچه ها گفتند:ما زنگ می زنیم.گفتم:نه.می ترسیدم ناشی گری کنند و خبر شهادت على از
دهانشان درز کند.آمبولانس ایستاد جلوی مسجد.دایی کمکم کرد پیکر علی را از روی پاهایم برداشتم.توان بلند شدن نداشتم. احساس می کردم کمرم نصف شده.به سختی پیاده شدم.آقای ابراهیمی شماره جنت آباد را گرفت و گوشی را دستم داد. لیال پشت خط بود.گفت:من و زینب خانم و آقای سالاروند دا و بچه ها را بردیم.آقای سالاروند پیکانش را آورد و آنها را تا ایستگاه دوازده آبادان رساند.زینب خانم دا را سوار مینی بوسی کرد که به سربندر می رفت.بعد پرسید: تو کجایی؟می آیی این طرف؟معلوم بود از رفتن دا ناراحت است.گفتم:دارم میام اونجا. پرسید:امروز یه جوری هستی.صدات یه جوری شده،مثل همیشه نیست.گفتم:چیزی نیست.خسته ام.با تعجب گفت:تو هیچ وقت از خستگی حرف نمی زدی گفتم:حالا دارم میگم.دیگه خسته ام.ناراحت دا و بچه ها هستم که رفته اند.این را گفتم و گوشی را گذاشتم.آمدم بیرون.دخترهای مسجد،آقای
فرخی،ابراهیمی و خیلی های دیگر کنار آمبولانس ایستاده،علی را دیده بودند و داشتند گریه می کردند.خیلی سعی کردم خودم را حفظ کنم.رفتم سوار آمبولانس بشوم، خطاب به جمع گفتم: شما چرا گریه می کنید؟شما باید به من دلداری بدید.نه اینکه بایستید و گریه کنید.امروز روز عروسی علیه، خودش گفته روزی که شهید بشم روز دامادی منه.پس همه شادی کنید.علی به آرزویش رسید.این حرف ها را که گفتم، جمعیت بیشتر منقلب شد و گریه و ناله سر دادند.آمبولانس راه افتاد.مسجدی ها تا مسافتی دنبال ما آمدند.دوباره سر علی را در بغل گرفتم. یاد دا افتادم الان که علی وارد
شهر شده،دا کجاست؟چه کار میکند؟...
#قصه_شب
#بخش_هفتاد_و_یک
#رمان_دا
#کتاب_بخوانیم
💫ادامه بخش هفتاد و یک💫
آیا می داند جگر گوشه اش را با این وضع به جنت آباد می بریم؟به دلش افتاده پسرش را
دیگر نمی بیند؟کمی بعد به جنت آبادرسیدیم. حسین عبدی در آمبولانس را باز کرد.دیدم زینب که منتظر ما بوده،به طرف آمبولانس می دود،خودش را می زند.به سر و سینه اش می کوبد،اشک می ریزد و بلند بلند می گوید: مادرجان شهادتت مبارک علی جان عروسیت
مبارک.
هول شدم.به زینب گفتم:لیال؟لیال کجاست؟گفت:نترس،خیالت راحت،این دور و برها نیست.هیچی بهش نگفتم.بعد دوباره شروع کرد به سر و سینه اش کوفتن.خم می شد و پاهایش را چنگ می زد.توی صورتش میکوبید و فغان می کرد.گفتم:زینب خانوم تو رو خدا این جوری نکن.تو چرا این طوری شدی؟ تو که بدتر داری دل من رو آتیش میزنی!این جوری من حالم خراب تر میشه. برانکارد آوردند و علی را رویش گذاشتند. زینب کمکم کرد پایین بیایم.دیدم پاها و دستانم که زیر سر علی بود،خونی است. دلم ریش شد.فهمیدم حتما پشت سرش هم ترکش خورده.چند تا از بچه های سپاه،چند نفر از نیروهای مردمی که آنها را توی مسجد جامع دیده بودم،قبل از ما خودشان را به جنت آباد رسانده بودند.چند نفر از کارکنان شهرداری را هم بین شان دیدم.علی را به سمت غسالخانه بردند.پرسیدم:کجا می بریدش؟گفتند:می خواهیم غسل و کفنش کنیم گفتم:ما که آب و کفن نداریم.نمیخواهد غسل و کفنش کنید گفتند:ما برایش کفن تهیه کردیم،آب هم آورده ایم.گفتم: چرا پارتی بازی می کنید؟گفتند:پارتی بازی چیه؟هم آب هست،هم کفن،می خواهیم غسلش بدهیم.
این را گفتند و علی را داخل غسالخانه بردند. دیگر نه کسی را می دیدم و نه چیزی می شنیدم.نتوانستم آنجا بایستم.راه افتادم.به
کجا،نمی دانم.آشفته و سرگردان راه رفتم و راه رفتم،نمی دانم چقدر گذشت.صدایم کردند.پشت در غسالخانه رفتم.به نظرم آقای
پرویز پور یا سالاروند بود،گفتند:لباس های برادرت رو چی کار می خواهی بکنی؟گفتم:
می دانم کجا ببرمشان.فکرم کار نمی کرد.می ترسیدم خانه ببرم.ممکن بود کسی آنها را دور بیاندازد.شاید هم عراقی ها توی خانه می ریختند و آن وقت دیگر دستم به آنها نمی رسید.مانده بودم چه کار کنم.گفتم:بیاورید. لباس های علی را گرفتم و بوسیدم.یکهو تصمیم گرفتم این لباس ها را هم مثل لباس شهدا دفن کنم.منتهی آن لباس ها را برای از بین بردن،دفن می کردیم،باید اینها را طوری خاک میکردم که وقتی خواستم آنها رابردارم،
هم بدانم کجاست،هم از بین نرفته باشد. کیسه پالستیکی آوردم.لباس ها و پوتین ها، حتى کش هایی که با آن لبه پایین شلوار
نظامی اش را گتر میکرد و میبست،گرفتم. چند نفر از بچه های سپاه گفتند:خواهر حسینی با این ها چه کار می خواهی بکنی، هر کاری داری بگو ما انجام بدهیم.گفتم:می خواهم خودم این لباس ها را دفن کنم.هیچ کس دنبالم نیاید.نمی دانم چه کار می کردم و حالتم چطور بود که همه آدم هایی که آنجا بودند به من نگاه می کردند و گریه می کردند. رفتم زیر یکی از درخت های جنگل کوچک، آنجایی که شاخه های درخت ها توی هم فرو رفته بودند.زیر درختی نشستم.لباس ها را
توی بغلم فشردم.بعد اول پوتین ها را توی کیسه گذاشتم.دلم نمی آمد لباس ها را بگذارم.آنها را می بوسیدم،طرف کیسه می بردم دوباره برمی گرداندم و به سینه ام فشار میدادم،یاد پاپا افتادم،صدایش کردم.پاپا خیلی علی را دوست داشت.به پاپا گفتم:پاپا
کجایی؟این لباس های خونی مال علیه،مال یوسف تو.پاپا این بار گرگ ها واقعا یوسف تو را دریده اند.بلاخره لباس ها را از خودم کندم و توی کیسه گذاشتم.درختی را نشان کردم. زیرش گودالی کندم و لباس ها را دفن کردم. با وضعیتی که دائم میگفتند؛پیشروی عراقی ها هر روز بیشتر می شود،اسلحه نیست،نیرو نداریم،حدس قریب به یقین داشتم برای مدت کوتاهی هم که شده شهر دست دشمن خواهد افتاد.پس جنت آباد که من وجب به وجب آن را میشناسم،برای پنهان کردن لباس ها بهترین نقطه است.زیر این درخت ها هم شهید دفن نمی کنند و کسی به اینجا کاری ندارد.بعد آمدم به دیوار غسالخانه تکیه دادم و نشستم.همه اش نگران بودم لیال سر برسد.نمی دانستم چطور موضوع را به او بگویم که شوکه نشود.دوباره آقای پرویز پور آمد و این بار دو تا فشنگ و ساعت علی را دستم داد.گفت:فشنگها توی جیب پیراهنش بوده،هم ساعت و هم فشنگ ها خونی بودند.ترکشی بند فلزی ساعت را شکسته بود و عقربه های صفحه روی ساعت ده و ده دقیقه مانده بودند.آنها را توی جیبم گذاشتم و بلند شدم.به دایی و کسانی که دور و برم بودند،گفتم:برویم قبرش رو آماده کنیم، حسین گفت:آبجی ما یه دونه قبر کندیم، اونجاست،به سمتی که اشاره کرد،نگاه کردم، خیلی دورتر از قبر بابا بود.گفتم:نه اونجاخیلی دوره.میخواهم کنار بابا باشه.به طرف قبر بابا راه افتادیم.خواست خدا در عرض این پنج روز بعد از شهادت بابا،با اینکه این همه شهید دفن کرده بودند،قبرکنار دست مزار بابا خالی مانده بود.
#قصه_شب
#بخش_هفتاد_و_یک
#رمان_دا
#کتاب_بخوانیم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
••💙🎊••
هلـهـلـه آزاده دل پیمبر شاده 😍
به علی و زهرا خدا حسینو داده
#شعبان 💛💐
#میلاد_امام_حسین_ع_مبارکباد 🥳
https://eitaa.com/kahrizsang
هدایت شده از هیئت رزمندگان اسلام کهریزسنگ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ولادت باسعادت حضرت
🌸#اباعبدالله_الحسین(ع)
سُرور قلب
🍃#محمد_مصطفی(ص)
نور دو عین
🌸#علی_مرتضی(ع)،
میوه دل
🍃#فاطمه_زهرا(س)
سَروَر کُلّ کائنات و
💐#روز_پاسدار را بر شما دوستداران اهل بیت عصمت و طهارت تبریک و تهنیت عرض میکنیم 💐
" هیئت رزمندگان اسلام "
24.55M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🕰 #به_رسم_عاشقی: ۲۲ شب...
✍ قرائت دستهجمعی و همزمان #دعای_فرج برای تعجیل در فرج حضرت صاحبالزمان عجل الله فرجه الشریف و علیهالسلام
✍ اِلهى عَظُمَ الْبَلاءُ وَ بَرِحَ الْخَفآءُ وَ انْکَشَفَ الْغِطآءُ وَ انْقَطَعَ الرَّجآءُ وَ ضاقَتِ الاَْرْضُ وَ مُنِعَتِ السَّمآءُ...
❤️ #امام_مهدی علیهالسلام فرمودند: در تعجيل #فرج بسیار دعا كنيد كه تعجيل در فرج، گشايش كار خود شماست.
💚 اللهم عجل لولیک الفرج 🇮🇷
⚠️هشدار جدی برای آقایان
🛑مشکلات زناشویی مشکل زمینه ساز 80% طلاق و خیانت ها در ایران‼️
آقایون برای درمان ناتوانی های جنسی خود حتما لینک پایین رو مشاهده نمایند.
https://eitaa.com/joinchat/2722824528C9df643939b
👆🏻👆🏻👆🏻👆🏻👆🏻👆🏻👆🏻👆🏻👆🏻
🔰 برترین و با اعتبار ترین کانال ایتا در حوزه مشکلات زناشویی
برای شروع روند درمان سریعا فرم زیر را پر کنید تا مشاورین کلینیک باهاتون تماس بگیرند👇🏻👇🏻
formafzar.com/form/wa7w2
formafzar.com/form/wa7w2
🌹ســــ🌷ـــلام🌴🌷🌴
🚩به سهشنبه 24 بهمن ماه خوشآمدید
🚩خدایا در روز میلاد امام حسین(ع)🌷
🚩آرزو میکنم 🌴
🚩دقایق امروز برایتان🌷
🚩سرشار از عـشق🌴
🚩برکت و تندرستی باشد🌷
🚩و به هـر آنچه کـه🌴
🚩آرزویش را دارید برسید🌷
🌹عیدتون مبارک 💐💖💌✨
✍️ کانال کهریزسنگ در ایتا و روبیکا :
❤️𝙅𝙤𝙞𝙣 𝙪𝙨:
╭─┅─•°•🍃🌸🍃•°•─┅─╮
eitaa.com/kahrizsang
rubika.ir/kahrizsang
╰─┅─•°•🍃🌸🍃•°•─┅─╯
☀️ امروز:
شمسی: سه شنبه - ۲۴ بهمن ۱۴۰۲
میلادی: Tuesday - 13 February 2024
قمری: الثلاثاء، 3 شعبان 1445
🌹 امروز متعلق است به:
🔸زین العابدین و سيد الساجدين حضرت علي بن الحسين عليهما السّلام
🔸باقر علم النبی حضرت محمد بن علی عليه السّلام
🔸رئيس مكتب شيعه حضرت جعفر بن محمد الصادق عليهما السّلام
❇️ وقایع مهم شیعه:
🔹ولادت امام حسین علیه السلام، 4ه-ق
🔹رسیدن امام حسین علیه السلام به مکه
📆 روزشمار:
▪️1 روز تا ولادت حضرت عباس علیه السلام
▪️2 روز تا ولادت حضرت سجاد علیه السلام
▪️8 روز تا ولادت حضرت علی اکبر علیه السلام
▪️12 روز تا ولادت حضرت صاحب الزمان (عج)
▪️27 روز تا آغاز ماه مبارک رمضان
✅جشن بزرگ ولادت حضرت علی اکبر وروز جوان
🌸🌼🌻🌷💐🌹🥀🌺🍃🍀
🗓یکشنبه 29بهمن ماه ساعت 18.30
⭐️🌟✨💫☀️🌟⭐️💫
🔷مجری توانمند تلوزیون محسن دلیران (کی میاد ستاره چینی)
🔷اجرای گروه موزیک لشکر زرهی هشت نجف اشرف
🔷خواننده خوش نام آقای مرتضی کشاورز
🔷بااجرای گروه سرود عشاق الحسین (ع)
🔷وبیانات جناب سرهنگ نوابی فرمانده ناحیه مقاومت بسیج نجف آباد
(همراه با اهدا جوایز مسابقه و برنامه های شاد)🎉🎊🪅🎁🎈🎁🎁
مکان : کمربندی شمالی حسینیه بزرگ فاطمه الزهرا شهرستان نجف آباد
همراه با بزرگ ترین نور افشانی شهرستان
کانال کهریزسنگ
یک شهر دلش رفت ک من دل به تو بستم💞 تو جااااآن منی جآاان منی تو❤️😍
🌱من بودم و غم..تاکه رسیدم به تو غم رفت🥰
🌱من آمدم از تو بنویسم که دلم رفت😍
الحمدلله الذی خلق الحسین(ع)💞
سلام وقت بخیر
یک کیف کارت بانکی محتوی کارت بانکی به نام خانم موحدی زاد و گواهینامه رانندگی به نام حسین شمس گم شده درصورت پیدا کردن لطفا با این شماره تماس بگیرید
۰۹۱۳۲۳۰۴۱۱۳
37.69M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌺 #میلاد_امام_حسین(ع)
💐فقط حسین آی دنیا
💐این ذکر جهانی شده الحمدالله
🎙 #گروه_نجم_الثاقب
👏 #نماهنگ
میلاد امام حسین (ع) مبارک🌹🥳🥳
عيدتون مبارکاا 🌹
@kahrizsang
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 آخرین جزئیات از نحوه دریافت یارانه یک میلیون تومانی برای کودکان
معاون وزیر کار و رفاه:
🔹️خانوادههای دهک یک تا هفت با کودکان ۶ ماهه تا ۵ ساله به خانههای بهداشت مراجعه کنند.
http://eitaa.com/kahrizsang
┈┅ ❁ـ﷽ـ❁ ┅┈
📘کتابخانه حضرت رسول اکرم (ص)کهریزسنگ
📗یکی از شاخص های رشد فرهنگی یک جامعه میزان مطالعه و اقبال عمومی به سمت کتاب است .
📙 سرانه مطالعه کتب مفید در هر جامعه نشانگر ارتقای فرهنگ شهروندی آن جامعه است.
📚 این کانال برای اطلاع رسانی از فعالیتهای تنها کتابخانه عمومی شهر کهریزسنگ در ایتا تشکیل شده است. به عنوان یک شهروند علاقمند به رشد و توسعه فرهنگی شهرمان می توانیم با عضویت در این کانال و حمایت از آن گامی مهم برای دلگرمی خدمتگزاران کتابخانه شهرمان برداریم.🙏
👇👇👇👇👇👇👇
https://eitaa.com/kahrizsanglib
ارتباط با ادمین:
@Ghasemi6565