1_9990006686(1).pdf
1.12M
♨️ «زندگی پس از زندگی» بعد از افطار میآید.
🔹فصل پنجم برنامه «زندگی پس از زندگی» با اجرای عباس موزون در روزهای ماه مبارک رمضان سال ۱۴۰۲ و ۱۴۰۳ روانه آنتن میشود.
6.4M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💢گزارش رسمی خبرنگار صدا و سیمای جمهوری اسلامی ایران، از شهرستان نهبندان،خراسان جنوبی، که از تلویزیون هم پخش شده.. مربوط به اوایل سال 1390
وقتی یک بی سواد يا نفوذی میشه مسئول، خسارت هایی که به بار میاره تا سالهای سال غیر قابل جبرانه.
♨️ببینید که اکالیپتوس چه بلایی سر این شهر آورده.❌
@siyahdune
🔹رئیس جمعیت هلالاحمر در نشست خبری:
♦️تاکنون ۳۰ هزار نفر در غزه شهید و بیش از ۷۲ هزار نفر مجروح شده اند.
📌کولیوند رئیس جمعیت هلالاحمر در نشست خبری "کنگره بین المللی اشغال فلسطین از دیدگاه حقوق بین الملل بشردوستانه در غزه" گفت: تاکنون ۳۰ هزار و ۵۰ نفر در غزه شهید شده اند و بیش از ۷۲ هزار نفر مجروح و ۸ هزار نفر از آنها از دریافت خدمات درمانی محروم هستند.
کانال رسمی صابرین نیوز👇🏼
▪️ @Saberin_fa
🎉یک خبر ویژه مخصوص گل دخترای نوجوان
امسال پایگاه ام ابیها(س) برای عصرهای ماه مبارک رمضان براتون برنامه داره.🤔🤔
یک دورهمی دخترانه همراه با جز خوانی قرآن کریم و سخنرانی های جذابِ حاج آقا مهرابی در روزهای زوج
😍😍🌹🌹
✅️فقط عزیزان ثبت نام این دورهمی محدود هست😊 پس هرچه سریع تر برای اعلام حضورتون اسم و فامیلتون رو به این آیدی بفرستید.
@a_barn
منتظرتون هستیم😍
پایگاه ام ابیها(س)
https://eitaa.com/joinchat/375128279C20564ed893
♦️تاکسیهای اینترنتی(اسنپ و تپ سی و ...) گزینه عجله دارم را جمع کنند.
رئیس سازمان تعزیرات :
🔹️اتمام حجت میکنم که شرکتهای تاکسیهای اینترنتی خودشان این گزینه عجله دارم را جمع کنند زیرا اجحاف در حق مردم است.
🔹️این اتفاق قطعا از مصادیق گرانفروشی است.
🔹️قبلأ تذکرات لازم داده شده و پرونده تشکیل شده و در حال تحقیقات مقدماتی است.
باسلام نیازمند نیروی کار بازنشسته تاکید میکنم بازنشسته برای کار در کارگاه تزریق پلاستیک کهریزسنگ حقوق ساعتی و توافقی اطلاعات تکمیلی پی وی
@Amir6523
#پندانه
✍️ بدعتها را کنار بگذارید
🔹فروشنده لوازم خانگی گفت:
روزی در مغازه نشسته بودم که مردی به مغازه من آمده و چیز بیسابقهای از من خواست.
🔸او گفت:
برای یک هفته چند کارتن نو و خالی لوازم خانگی اجاره میخواهم.
🔹پرسیدم:
برای چه؟!
🔸چشمانش پر از اشک شد و گفت:
قول میدهید محرم اسرار من باشید؟
🔹گفتم:
بلی! حتماً.
🔸گفت:
این هفته عروسی دخترم است. جهیزیه درست و حسابی نتوانستم بخرم. از صبح گریه میکند. مجبور شدم این نقشه را طرح کنم. کارتن خالی ببریم و داخلش آجر بگذاریم تا دیگران نگویند جهیزیه نداشت.
🔹اشک در چشمانم جمع شد و...
💢در دین اسلام بدعتگذاشتن امری حرام است. یکی از این بدعتهای غلط، بازدید جهیزیه دختر است که باعث روشدن فقرِ فقرا میشود.
🔺کسی که بتواند این بدعتها را بهنوبه خود بشکند و در عروسی خود کسی را به دیدن جهاز خود دعوت نکند، یقین بهعنوان مبارزه با بدعت، یک جهادگر است و طبق احادیث جایگاه معنوی بزرگی دارد.
🆔 @Masaf
هدایت شده از هیئت رزمندگان اسلام کهریزسنگ
#مردم_سالاری_حقیقی
🗳در جمهوریاسلامی، برادرخانم رهبر ایران، کاندید انتخابات مجلس میشود ولی رأی نمیآورد.
🗳 رئیس سابق قوهقضاییه و منصوب رهبری به ریاست مهمترین مجمع نظام، کاندید خبرگان میشود ولی مردم میگویند برای خبرگان تو را نمیخواهیم؛
🗳در تهران فرزند شهید مطهری و برادر شهید باهنر، توسط مردم از رقابت حذف میشوند.
🗳در خوزستان، مردم پای دوازده نماینده از هجده نماینده خود را، از مجلس قطع میکنند و نیروهای جدید جایشان میگذارند.
🗳در گیلان، مردم به معاون رئیسجمهور سابق که رئیسسابق مجلس برای تبلیغش ویدیو منتشر کرده، رای نمیدهند و او را راهی خانهاش در تهران میکنند.
☝️ مردم انگشت توی استامپ میزنند و نماینده متخلفی که
👋 انگشت بر چهره سرباز نواختهبود را کنار میگذارند.
🇮🇷 اینجا مردم، قدرتمندترین و ریشهدواندهترین مهرههای سیاسی کشور را طی کمتر از بیستوچهار ساعت #رایگیری، حذف و نیروهای تازهنفس مورد نظر خود را برجای میگذارند.
🇮🇷اینجا مردم از بستگان رهبری گرفته تا فرزندان #شهدا و حتی بعضی علما را از فیلتر رای خود رد میکنند.
🔸بگذار هر #دروغی از نبود #آزادی در انتخابات میخواهند بگویند.
✌️ من هنوز پای این #جمهوریاسلامی که در آن انگشتان مردم سرنوشت حکمرانان را تعیین میکند ایستادهام
#اللهم_عجلـــ_لولیڪ_الفرجـ
#مردمسالاری_دینی
🍃_______________________🍃
هیئت رزمندگان اسلام
@Razmandegan_eslam
💫بخش هشتاد و دو💫
من جسد جزغاله شده هم دیده بودم،یک بار با دو،سه نفر از پسرها پیکر شهیدی را به سردخانه بردیم.دیگر هوا تاریک شده بود. من جلوتر از بقیه حرکت می کردم تا در سردخانه را باز کنم.همین که دستگیره را چرخاندم و در باز شد،چشمم به مردی افتاد که جلوی در چمباتمه نشسته بود و دستش را روی سرش گذاشته بود.چون سر تا پایش را سیاه دیدم، با خودم گفتم حتما این آدم بالای سر شهید نشسته و توی حس و حال خودش است. چون هوا تاریک شده بود و برق هم نبود، چشمانم خوب نمی دید.سلام کردم ولی جوابی نشیدم.به خودم گفتم این قدر تو غم و غصه هایش غرق شده که متوجه من نشد
پیکر شهید را که آوردند،من دو لنگه در را باز کردم و چون این آدم عزادار سر راه نشسته بود،گفتم:ببخشید اگه ممکه بلند بشید شما سر راه نشستید.باز هیچ عکس العملی ندیدم چراغ قوه را روشن کردم و رویش انداختم یک دفعه جسد جزغاله شده ای را جلوی رویم دیدم.تمام تنم لرزید و قلبم از جا کنده شد. خیلی ترسیدم.دویدم بیرون پسرها گفتند این احتمالا جز خدمه تانک است که در حالت نشسته سوخته و چون ما تانک نداریم،حتما جنازه بعثی هاست.یکبار یکی از اسرای عراقی را هم دیدم.روزهای اولی بود که ما از مسجد به مطب شیبانی رفته بودیم.تعدادی از مردم را از مسجد بیرون برده بودند و آنجا خیلی خلوت شده بود،درهای شبستان را بسته بودند و بیشتر نظامی ها آنجا رفت و آمد می کردند.صبح آن روز بچه ها گفتند:از توی خطوط درگیری اسیر گرفته ایم.جنت آباد هم که رفتم همین را گفتند و اضافه کردند بین اسرا انگلیسی،آلمانی،عراقی خلاصه همه جور آدمی پیدا می شده.تعجب کردم و گفتم:اینها دیگه از کجا سرو و کله شون پیدا شده نمی دانستیم دنیا پشت عراق ایستاده و نیرو و تجهیزاتش را تامین می کند.باز توی مسیر برگشت به مسجد شنیدم یک ماشین پر از خبرنگار خارجی گرفته اند تعداد زیادی عراقی را هم اسیر کرده اند.توی سنگرهای بعثی ها چند زن بوده و با این همه خبر خیلی کنجکاو شدم اسرا را ببینم.میخواستم با چشم خودم ببینم،خارجی بینشان بوده یا نه.طرفهای عصر که پسرها می گفتند:اسرا را دارندبه مسجد می آورند،رفتم مسجد خیلی ها هم که مثل من می خواستند اسرا را بینند به مسجد آمده بودند و توی حیاط ازدحام و هیاهو شده بود. یک ربعی گذشت،چند تا جوان کم سن و سال مردی نسبتا قد بلند که به نظر سی و پنج سال سن داشت را آوردند.آدم خوش قیافه ای بود که شباهتی به عراقی ها نداشت.رنگ روشن چشم ها،موهای خرمایی و پوست سفیدش که از شدت گرما یا ترس قرمز شده بود،نشان می داد از سایت دیگری غیر عراقی است.لباس نظامی تر و تمیزی تنش بود ولي درجه ای روی شانه هایش نداشت.برخلاف تصورم دست ها و چشم هایش را نبسته بودند.مرد اسیر از راه نرسیده گوشه دیوار حیاط نشست پاهایش را دراز کرد و دستانش را پشت سرش گذاشت.بدجور می لرزید.تند تند می گفت:دخیلکم،دخیلکم.من تسلیم شمایم.مردمی که دورش جمع شده بودند هر کدام چیزی می گفتند،بعضی ها فحش می دادند و می خواستند او را بزنند.بقیه مانع می شدند.یکی از پسرها گفت:پدر سوخته اینجا رسیده دخیلک دخیلک میکنه.توی خط پدر ما رو در آورده اونقدر که شلیک کرد.بعد درجه های اسیر را نشان داد و گفت:سروانه درجه هاش رو کنده.ببینید من درجه هاش رو همون جا که گرفتیمش پیدا کردم مردم با شنیدن این حرف بیشتر عصبانی شدند.مرد اسیر که حالت مردم را می دید با حال عجیبی می گفت:اینجا امن است اینجا خانه خداست، من شیعه ام،من شیعه ام.به من آب بدهید. من تشنه ام.پسرها سر به سرش میگذاشتند که:نترس ما مثل شما آدم خوار نیستیم.ما بعثی نیستیم.شمایید که وحشی گری می کنید.من که منتظر بودم اسرا را بیاورند تا عقده هایم را سر آنها خالی کنم،با دیدن قیافه این مرد اسیر که خوار و ذلیل شده بود و احساس مرگ می کرد،خشمم فروکش کرد. دلم به حالش سوخت.جلو رفتم و به عربی گفتم:نترس.ما کاری به تو نداریم نگاهم کرد و پرسید:انتی ایرانیه؟تو ایرانی هستی؟گفتم: آره من ایرانی ام.تو کجایی هستی،اهل بغداد یا بصره؟گفت:من عراقی نیستم.من از اردن
هستم.گفتم:تو اگر اردنی هستی،پس اینجا چه کار میکنی؟برای چی اومدی با ما داری می جنگی؟گفت:من نمی خواستم بیام جنگ،من را به زور آوردند.گفتم:شما همه تون همین رو میگید.تا آخرین گلوله ای که دارید با ما می جنگید.وقتی فشنگ هاتون تموم شد و چاره ای جز تسلیم شدن نداشتید،میگید ما رو به زور آوردند،اگر تو رو به زور آوردند،چرا تا آخرین فشنگ جنگیدی؟سرش را پایین انداخت،ادامه دادم:ببین طرف مقابل شما چه کسانی اند،یه مشت زن و بچه بی دفاع، نیرو های ما رو دیدی این ها جای بچه های تواند. بغض گلویم را گرفته بود.با این حال باز حرف زدم:شما از جون ما چی می خواهید؟مگه ما چه بدی در حق شما کردیم؟چرا نمیذارید ما زندگی مون رو بکنیم؟مرد باز تند تند گفت: العفو،العفو. گفتم:نترس ما پیرو سنت رسول خداییم.
#قصه_شب
#بخش_هشتاد_و_دو
#رمان_دا
#کتاب_بخوانیم