💫بخش هشتاد و دو💫
من جسد جزغاله شده هم دیده بودم،یک بار با دو،سه نفر از پسرها پیکر شهیدی را به سردخانه بردیم.دیگر هوا تاریک شده بود. من جلوتر از بقیه حرکت می کردم تا در سردخانه را باز کنم.همین که دستگیره را چرخاندم و در باز شد،چشمم به مردی افتاد که جلوی در چمباتمه نشسته بود و دستش را روی سرش گذاشته بود.چون سر تا پایش را سیاه دیدم، با خودم گفتم حتما این آدم بالای سر شهید نشسته و توی حس و حال خودش است. چون هوا تاریک شده بود و برق هم نبود، چشمانم خوب نمی دید.سلام کردم ولی جوابی نشیدم.به خودم گفتم این قدر تو غم و غصه هایش غرق شده که متوجه من نشد
پیکر شهید را که آوردند،من دو لنگه در را باز کردم و چون این آدم عزادار سر راه نشسته بود،گفتم:ببخشید اگه ممکه بلند بشید شما سر راه نشستید.باز هیچ عکس العملی ندیدم چراغ قوه را روشن کردم و رویش انداختم یک دفعه جسد جزغاله شده ای را جلوی رویم دیدم.تمام تنم لرزید و قلبم از جا کنده شد. خیلی ترسیدم.دویدم بیرون پسرها گفتند این احتمالا جز خدمه تانک است که در حالت نشسته سوخته و چون ما تانک نداریم،حتما جنازه بعثی هاست.یکبار یکی از اسرای عراقی را هم دیدم.روزهای اولی بود که ما از مسجد به مطب شیبانی رفته بودیم.تعدادی از مردم را از مسجد بیرون برده بودند و آنجا خیلی خلوت شده بود،درهای شبستان را بسته بودند و بیشتر نظامی ها آنجا رفت و آمد می کردند.صبح آن روز بچه ها گفتند:از توی خطوط درگیری اسیر گرفته ایم.جنت آباد هم که رفتم همین را گفتند و اضافه کردند بین اسرا انگلیسی،آلمانی،عراقی خلاصه همه جور آدمی پیدا می شده.تعجب کردم و گفتم:اینها دیگه از کجا سرو و کله شون پیدا شده نمی دانستیم دنیا پشت عراق ایستاده و نیرو و تجهیزاتش را تامین می کند.باز توی مسیر برگشت به مسجد شنیدم یک ماشین پر از خبرنگار خارجی گرفته اند تعداد زیادی عراقی را هم اسیر کرده اند.توی سنگرهای بعثی ها چند زن بوده و با این همه خبر خیلی کنجکاو شدم اسرا را ببینم.میخواستم با چشم خودم ببینم،خارجی بینشان بوده یا نه.طرفهای عصر که پسرها می گفتند:اسرا را دارندبه مسجد می آورند،رفتم مسجد خیلی ها هم که مثل من می خواستند اسرا را بینند به مسجد آمده بودند و توی حیاط ازدحام و هیاهو شده بود. یک ربعی گذشت،چند تا جوان کم سن و سال مردی نسبتا قد بلند که به نظر سی و پنج سال سن داشت را آوردند.آدم خوش قیافه ای بود که شباهتی به عراقی ها نداشت.رنگ روشن چشم ها،موهای خرمایی و پوست سفیدش که از شدت گرما یا ترس قرمز شده بود،نشان می داد از سایت دیگری غیر عراقی است.لباس نظامی تر و تمیزی تنش بود ولي درجه ای روی شانه هایش نداشت.برخلاف تصورم دست ها و چشم هایش را نبسته بودند.مرد اسیر از راه نرسیده گوشه دیوار حیاط نشست پاهایش را دراز کرد و دستانش را پشت سرش گذاشت.بدجور می لرزید.تند تند می گفت:دخیلکم،دخیلکم.من تسلیم شمایم.مردمی که دورش جمع شده بودند هر کدام چیزی می گفتند،بعضی ها فحش می دادند و می خواستند او را بزنند.بقیه مانع می شدند.یکی از پسرها گفت:پدر سوخته اینجا رسیده دخیلک دخیلک میکنه.توی خط پدر ما رو در آورده اونقدر که شلیک کرد.بعد درجه های اسیر را نشان داد و گفت:سروانه درجه هاش رو کنده.ببینید من درجه هاش رو همون جا که گرفتیمش پیدا کردم مردم با شنیدن این حرف بیشتر عصبانی شدند.مرد اسیر که حالت مردم را می دید با حال عجیبی می گفت:اینجا امن است اینجا خانه خداست، من شیعه ام،من شیعه ام.به من آب بدهید. من تشنه ام.پسرها سر به سرش میگذاشتند که:نترس ما مثل شما آدم خوار نیستیم.ما بعثی نیستیم.شمایید که وحشی گری می کنید.من که منتظر بودم اسرا را بیاورند تا عقده هایم را سر آنها خالی کنم،با دیدن قیافه این مرد اسیر که خوار و ذلیل شده بود و احساس مرگ می کرد،خشمم فروکش کرد. دلم به حالش سوخت.جلو رفتم و به عربی گفتم:نترس.ما کاری به تو نداریم نگاهم کرد و پرسید:انتی ایرانیه؟تو ایرانی هستی؟گفتم: آره من ایرانی ام.تو کجایی هستی،اهل بغداد یا بصره؟گفت:من عراقی نیستم.من از اردن
هستم.گفتم:تو اگر اردنی هستی،پس اینجا چه کار میکنی؟برای چی اومدی با ما داری می جنگی؟گفت:من نمی خواستم بیام جنگ،من را به زور آوردند.گفتم:شما همه تون همین رو میگید.تا آخرین گلوله ای که دارید با ما می جنگید.وقتی فشنگ هاتون تموم شد و چاره ای جز تسلیم شدن نداشتید،میگید ما رو به زور آوردند،اگر تو رو به زور آوردند،چرا تا آخرین فشنگ جنگیدی؟سرش را پایین انداخت،ادامه دادم:ببین طرف مقابل شما چه کسانی اند،یه مشت زن و بچه بی دفاع، نیرو های ما رو دیدی این ها جای بچه های تواند. بغض گلویم را گرفته بود.با این حال باز حرف زدم:شما از جون ما چی می خواهید؟مگه ما چه بدی در حق شما کردیم؟چرا نمیذارید ما زندگی مون رو بکنیم؟مرد باز تند تند گفت: العفو،العفو. گفتم:نترس ما پیرو سنت رسول خداییم.
#قصه_شب
#بخش_هشتاد_و_دو
#رمان_دا
#کتاب_بخوانیم
💫ادامه بخش هشتاد و دو💫
هر چی می خواهی بگو،برایت میاریم.اینجا کسی کاری بهت نداره.تو یک اسیر هستی و طبق قوانین اسلام با تو برخورد میشه.نه حتی طبق قوانین صلیب سرخ،کمی آرام شد و گفت:آب میخوام.به پسرها گفتم:براش آب بیارید.بعد پرسیدم:سیگار می خوای؟از خدا خواسته گفت:آره،یک نخ سیگار هم دستش دادند.او که به سیگار پک می زد،یک لحظه قلبم گرفت،بهش گفتم؛ببین الان که من اینجا موندم و میخوام جلوی شماها رو بگیرم، پدر و برادرم رو خودم دفن کردم.شما اونا رو کشتید.شما دارید با ما می جنگید درحالیکه که ما هیچی از جنگیدن بلد نیستیم.هیچ تجهیزاتی هم نداریم.ولی خدا را داریم.ما با نیروی ایمان مون با شما می جنگیم.وقتی گفتم پدر و برادرم را شما کشتید،سیگار توی دست مردخشک شد.تا حرفم تمام شود بر و بر مرا نگاه می کرد،دوباره عذرخواهی کرد،کنار آمدم،منتظر شدم بقیه اسرا را بیاورند اما خبری نشد،گفتند:آنها را مستقیم به آبادان انتقال داده اند.
چندین روز از رفتن دا و بچه ها می گذشت و من هیچ خبری از آنها نداشتم.نمی دانستم کجا هستند و چه کار می کنند خیلی نگران
بودم.همه اش می ترسیدم ماجرای شهادت علی را فهمیده باشد،به خاطر همین، ذهنم مشغول بود.به خودم می گفتم:اگر فهمیده باشد حتما سکته کرده یا دیوانه شده و به کوه و صحرا زده.اگر دا به این حال و روز بیفتد، بچه ها چه می شوند.آواره و سرگردان چه کسی از آنها مراقبت می کند؟این دلهره و اضطراب دست از سرم برنمی داشت.از وقتی دا و بچه ها از شهر رفته بودند،تصمیم داشتم سراغ شان بروم ولی موقعیتش پیش نمی آمد.فكرم این بود که بروم و به محض اینکه
آنها را دیدم،پیش شان نمانم و برگردم.فقط آنقدر که خیالم از بابت سلامتی شان راحت شود.به خاطر اینکه اتاق جنگ به ماهشهر منتقل شده بود،نیروها به آنجا زیاد رفت و آمد میکردند.سربندر و ماهشهر فاصله کمی با هم داشتند.به هر کسی که می دانستم آن طرفها می رود،میسپردم از دا سراغی بگیرد و به او بگوید که حال من و لیال خوب است و نگران ما نباشد،دو،سه نفر که رفتند و آمدند، گفتند:جنگ زده ها خیلی پراکنده اند.مادرت را پیدا نکردیم.این حرفها بیشتر نگرانم میکرد. از خودم میپرسیدم:الان کجا هستند؟چه کار می کنند؟چیزی برای خوردن دارند یا نه؟گاه از اینکه موضوع شهادت علی را از دا پنهان کرده بودم،احساس گناه می کردم.با خودم کلنجار می رفتم و میگفتم:تو چطور توانستی این فرصت را از این زن داغدار بگیری.حالا تا قیام قیامت در حسرت دیدن علی می سوزد.اگر جنازه علی را می دید،مطمئن می شد که پسرش رفته؛ولی حالا دیگر دلش راضی نمی شود چنین حرفی را بپذیرد.اشک می ریختم و خودم را سرزنش می کردم.آرام که میشدم خودم را دلداری می دادم می گفتم کارت اشتباه نبوده نمی توانست داغ علی را ببیند و طاقت بیاورد.او که این قدر به على علاقه داشت چطور بعد شهادت بابا می خواست این فشار را هم تحمل کند و دوام بیاورد.اگر می
فهمید و از شهر بیرون نمی رفت چه؟ اگر دا می ماند و با بچه ها اسیر می شدند یا زیر آتش جان می دادند چکار میکردی؟پس این
کارت بهترین راه ممکن بود.یک روز که توی مسجد بودم،خانواده رعنا تجار را دیدم.روز های اول که رعنا توی مسجد بود با خانواده اش آشنا شده بودم.سلام و علیک کردیم و من سراغ رعنا را گرفتم.گفتند سربندره.
اونجا خونه گرفتیم تا این آتش بخوابد الان هم آمدیم خرمشهر خونه مون و سرکشی کردیم و داریم برمی گردیم سربندر. پرسیدم:
ماشین تون جا داره،منم با شما بیام؟میخوام برم دنبال مادرم،پنج،شش روزه خبری ندارم.
با روی باز گفتند:آره جا داریم،بیا بریم.به دخترهای مطب خبر داده و سریع برگشتم جلوی مسجد.درست یادم نمی آید ماشین
تویوتا سواری بود با گالانت،من و دوتا از خواهرهای رعنا عقب ماشین سوار شدیم و راه افتادیم،هنوز بودند مردمی که پیاده و سواره توی جاده می رفتند ولی نسبت به روزی که شهدا را به ماهشهر می بردیم،جاده خلوت تر شده بود.توی سکوت به بیابانهای اطراف جاده نگاه می کردم.دفعه قبل که از این راه می گذشتم هنوز از شهادت بابا خبر نداشتم.آن روز تمام حواسم به شهدای توی وانت و مردم آواره بود اصلا متوجه آب های
ناشی از بارندگی که در قسمت های پست بیابان جمع شده بوده نشده بودم.پایه های قطوری که نفت خام را به طرف پتروشیمی
ماهشهر می برده در بعضی جاها بسته به پستی و بلندی زمین در آب فرو رفته بودند. مرغ های دریایی بر فراز آب ها پرواز میکردند هر چه به ماهشهر نزدیک تر می شدیم، منطقه تر خشک و لم یزرع می شد.نزدیکی های ماهشهر جاده سربندر جدا شد و ساعت ده ،بازده به سربندر رسیدیم.شهر عجیبی بود.به نظرم بیشتر به شهرک یا دهکده شباهت داست تا به شهر،خانه هایش با خانه های خرمشهر فرق داشتند،اکثرشان سازمانی بودند خانه های ویلایی کوچک با سقف و دیوارهای کوتاه.آتش صدام به اینجا هم رسیده بود.
#قصه_شب
#بخش_هشتاد_و_دو
#رمان_دا
#کتاب_بخوانیم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
امید مرده رو زنده میکنه
هیچوقت ناامید نشید...
#حسین_دارابی | عضوشوید 👇
http://eitaa.com/joinchat/443940864Cf192df24f0
43.3M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#به_وقت_پیشـــرفت_کار_احیـای_قنات
✅گزارش تصویری از لایروبی قسمت زیرِ تونل چاه چهاردهم.
🍃🌸🍃
🌺گروه جهادی امام علی (ع)
🍃🌸🍃
قنات باستانی کهریزسنگ
@Ehyagaraneghanat
۱۴۰۲/۱۲/۱۵ سه شنبه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🕰 #به_رسم_عاشقی: ۲۲ شب...
✍ قرائت دستهجمعی و همزمان #دعای_فرج برای تعجیل در فرج حضرت صاحبالزمان عجل الله فرجه الشریف و علیهالسلام
✍ اِلهى عَظُمَ الْبَلاءُ وَ بَرِحَ الْخَفآءُ وَ انْکَشَفَ الْغِطآءُ وَ انْقَطَعَ الرَّجآءُ وَ ضاقَتِ الاَْرْضُ وَ مُنِعَتِ السَّمآءُ...
❤️ #امام_مهدی علیهالسلام فرمودند: در تعجيل #فرج بسیار دعا كنيد كه تعجيل در فرج، گشايش كار خود شماست.
💚 اللهم عجل لولیک الفرج 🇮🇷
بسمه تعالی
این گروه برای انتشار ، اطلاعیه ها ، چالش ها ، پخش زنده مجالس عمومی و اطلاع رسانی های برنامه های شهری مجالس در منازل یا حسینیه و مساجد و تکایا ، گلزار شهداء و دیگر محافل تشکیل شده است . وابسته به هیچ نهادی هم نیست به طور آزمایشی فعالیت خود را زیر نظر گروه رسانه ای کهریزسنگ آغاز کرده است هر سوالی هم از آگهی دهنده دارید پی وی از خودش بپرسید چون هیچ چتی در این گروه انجام نمی شود.
🌸☘ لینک شبکه اطلاع رسانی های شهر کهریزسنگ
https://eitaa.com/joinchat/957612720C31a2021693
📖 تقویم شیعه
☀️ امروز:
شمسی: چهارشنبه - ۱۶ اسفند ۱۴۰۲
میلادی: Wednesday - 06 March 2024
قمری: الأربعاء، 25 شعبان 1445
🌹 امروز متعلق است به:
🔸امام موسي بن جعفر حضرت كاظم عليه السّلام
🔸السلطان ابالحسن حضرت علي بن موسي الرضا عليهما السّلام
🔸جواد الائمه حضرت محمد بن علي التقي عليهما السّلام
🔸امام هادي حضرت علي بن محمد النقي عليهما السّلام
❇️ وقایع مهم شیعه:
🔹امروز مناسبتی نداریم
📆 روزشمار:
▪️5 روز تا آغاز ماه مبارک رمضان
▪️14 روز تا رحلت ام المومنین حضرت خدیجه علیها السلام
▪️19 روز تا ولادت امام حسن مجتبی علیه السلام
▪️22 روز تا اولین شب قدر
▪️23 روز تا ضربت خوردن امام علی علیه السلام
🌺صبحتون رو معطر کنید
🌼🍃نفستون رو خوشبو کنید
🌺به ذکر صلوات بر حضرت محمد (ص)
🌼🍃و خاندان پاک و مطهرش
🌺برای امروزتون برکتی عظیم
🌼🍃ومعجزه هایی بی بدیل آرزومندم🙏
🌺اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ
🌼🍃وَ آلِ مُحَمَّدٍ
🌺وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ
✍️کانال کهریزسنگ در ایتا و روبیکا : 👇
❤️𝙅𝙤𝙞𝙣 𝙪𝙨:
╭─┅─•°•🍃🌸🍃•°•─┅─╮
eitaa.com/kahrizsang
rubika.ir/kahrizsang
╰─┅─•°•🍃🌸🍃•°•─┅─╯
🥀🕊🌹🌴🌹🕊🥀
🌹 #شناخت_لاله_ها 🌹
#شهيد_والامقام
#محمدعلی_قربانی
فرزند : علی
#طلوع :
🗓 1317/07/13 🗓
محل تولد : کهریزسنگ
وضعیت تاهل : متأهل
شغل : آزاد
#عروج :
🗓 1362/12/16 🗓
مسئولیت : بسیجی
محل #شهادت : جزایر مجنون
نام عملیات : خیبر
مزار #شهید :
#گلزار_شهدای_کهریزسنگ
#مهربانم
#آسمانی_شدنت_مبارک
#روحش_شاد
#یادش_گرامی
#راهش_پر_رهرو
🥀🕊🌹🌴🌹🕊🥀
شانزدهم اسفند ماه سالگرد شهادت این شهید بزرگوار را گرامی می داریم.
✍️کانال کهریزسنگ در ایتا و روبیکا : 👇
❤️𝙅𝙤𝙞𝙣 𝙪𝙨:
╭─┅─•°•🍃🌸🍃•°•─┅─╮
eitaa.com/kahrizsang
rubika.ir/kahrizsang
╰─┅─•°•🍃🌸🍃•°•─┅─╯
🥀🕊🌹🌴🌹🕊🥀
🌹 #شناخت_لاله_ها 🌹
#شهيد_والامقام
#علی_قربانی
فرزند : ماشاءاله
#طلوع :
🗓 1358/06/10 🗓
محل تولد : کهریزسنگ
وضعیت تاهل : مجرد
شغل : آزاد
#عروج :
🗓 1378/12/16 🗓
مسئولیت : سرباز
محل #شهادت : تربت جام
نام عملیات : درگیری با اشرار
مزار #شهید :
#گلزار_شهدای_کهریزسنگ
#مهربانم
#آسمانی_شدنت_مبارک
#روحش_شاد
#یادش_گرامی
#راهش_پر_رهرو
🥀🕊🌹🌴🌹🕊🥀
شانزدهم اسفند ماه سالگرد شهادت این شهید بزرگوار را گرامی می داریم.
✍️کانال کهریزسنگ در ایتا و روبیکا : 👇
❤️𝙅𝙤𝙞𝙣 𝙪𝙨:
╭─┅─•°•🍃🌸🍃•°•─┅─╮
eitaa.com/kahrizsang
rubika.ir/kahrizsang
╰─┅─•°•🍃🌸🍃•°•─┅─╯
🔺️اطلاعیه آغاز ماهدوم طرح فجرانه کالابرگ الکترونیکی
🔹️طرح کالابرگ الکترونیکی (فجرانه) در راستای حمایت مضاعف از سبد غذایی خانوارهای دهک اول تا هفتم درآمدی از ۱۸ اسفند ماه آغاز میشود.
🔹در این طرح خانوار دهکهای اول تا هفتم مشمول ۲۲۰ هزار تومان اعتبار خرید ۱۱ قلم کالابرگی میشوند.
🔹ماه دوم این طرح ملی مصادف با حلول ماه مبارک رمضان و عید نوروز از تاریخ ۱۸ اسفند ۱۴۰۲ آغاز شده و تا ۱۷ فروردین ۱۴۰۳ ادامه خواهد داشت.
🔹خانوارهای مشمول طرح میتوانند اقلام سبد غذایی را طی یک ماه و متناسب با نیاز خود خرید نمایند و اجباری در خرید تمام اقلام به صورت یک جا وجود ندارد.
🔹یازده قلم کالای اساسی شامل گوشت مرغ، گوشت قرمز، برنج، روغن، ماکارونی، شیر، پنیر، ماست، قند و شکر، تخممرغ و حبوبات می شود.
✍️کانال کهریزسنگ در ایتا و روبیکا : 👇
❤️𝙅𝙤𝙞𝙣 𝙪𝙨:
╭─┅─•°•🍃🌸🍃•°•─┅─╮
eitaa.com/kahrizsang
rubika.ir/kahrizsang
╰─┅─•°•🍃🌸🍃•°•─┅─╯
🎥 تشکیل پرونده وراث متوفیان سهام عدالت
📌مدیرعامل شرکت سپردهگذاری:
🔹 وراث متوفیان سهام عدالت، فقط تا فردا ۱۶ اسفند مهلت دارند تا به درگاه یکپارچه ذینفعان مراجعه و پرونده تشکیل دهند.
🔹وراثی که تا این تاریخ، پرونده تشکیل دهند سود متوفای خود را تا ۲۵ اسفند همراه با واریز سود سایر دارندگان سهام عدالت دریافت میکنند، در غیر اینصورت این سود آذر سال آینده واریز خواهد شد.
✍️کانال کهریزسنگ در ایتا و روبیکا : 👇
❤️𝙅𝙤𝙞𝙣 𝙪𝙨:
╭─┅─•°•🍃🌸🍃•°•─┅─╮
eitaa.com/kahrizsang
rubika.ir/kahrizsang
╰─┅─•°•🍃🌸🍃•°•─┅─╯
📣فراخوان جذب نیرو شرکتی در مرکز اورژانس پیش بیمارستانی و مدیریت حوادث استان اصفهان
🔰شرکت آریا خطوط سپاهان در نظر دارد به منظور تأمين نيروی مورد نياز خود در رشته شغلی به شرح تصویر فوق جهت مرکز اورژانس پیش بیمارستانی و مدیریت حوادث استان اصفهان، افراد واجدالشرایط را از طریق سنجش توانمندیهای عمومی(آزمون کتبی) و سنجش توانمندیهای تخصصی( مصاحبه شغلی ) پس از طي كردن مراحل گزينش و سایر ضوابط به صورت شرکتی جذب نمايد.
⏳زمان ثبت نام: از ساعت ۸ صبح روز چهارشنبه ۱۶ اسفند لغایت ساعت ۸ صبح دوشنبه ۲۱ اسفندماه ( فقط در ساعات اداری)
📍ارائه مدارک فوق به صورت حضوری👆
⏰زمان آزمون: ساعت ۸:۳۰ روز دوشنبه ۲۱ اسفندماه ۱۴۰۲
⭕️مکان: اصفهان_ملک شهر_ میدان علیخانی_ ابتدای خ مطهری_ مرکز اورژانس پیشبیمارستانی استان اصفهان_ طبقه اول_ اتاق ۱۱۶_ دفتر نماینده شرکت
🚨روابط عمومی اورژانس استان اصفهان
✍️کانال کهریزسنگ در ایتا و روبیکا : 👇
❤️𝙅𝙤𝙞𝙣 𝙪𝙨:
╭─┅─•°•🍃🌸🍃•°•─┅─╮
eitaa.com/kahrizsang
rubika.ir/kahrizsang
╰─┅─•°•🍃🌸🍃•°•─┅─╯
به اطلاع می رساند مورخ پنجشنبه 1402/12/17 ساعت 21/30 شب شبکه اصفهان پخش برنامه کی میاد ستاره چینی خانواده همشهری مان حاج نصرالله امینی حضور خواهند داشت .
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹🦋
﷽
اول صبح توسل به امام رضا عليه السّلام
يَا أَبَا الْحَسَنِ يَا عَلِىَّ بْنَ مُوسىٰ، أَيُّهَا الرِّضا، يَا ابْنَ رَسُولِ اللّٰهِ، يَا حُجَّةَ اللّٰهِ عَلىٰ خَلْقِهِ، يَا سَيِّدَنا وَمَوْلانا إِنَّا تَوَجَّهْنا وَاسْتَشْفَعْنا وَتَوَسَّلْنا بِكَ إِلَى اللّٰهِ وَقَدَّمْناكَ بَيْنَ يَدَيْ حَاجَاتِنا، يَا وَجِيهاً عِنْدَ اللّٰهِ اشْفَعْ لَنا عِنْدَ اللّٰهِ؛
؛
🌸در این روز عزیز قلب ها و نیت ها را به ساحت مقدس آقا و مولایمان امام رضا پیوند میزنیم و جهت سلامتی عزیزان خود و شادی روح همه مسافران آسمانی فیش های خود را تقدیم این پویش می کنیم.
با آرزوی توفیق در رسیدن به تمامی آرزوهای به حق و موفقیت و به هدف رسیدن این پویش 🤲
به نام نامی آقا امام رضا بسم الله ..
🌹گروه پویش مهر ماندگار🌹
(جمع آوری کمک های مردمی جهت خرید سیستم صوتی برا مراسمات عزاداری امام حسین علیه السلام)
.https://eitaa.com/joinchat/2868183536Cad8620c288
هدایت شده از دارالقرآن شهید عباسعلی قربانی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🐜 این مورچه رو ببین👆
روی سنگ وسط رودخانه گیر کرده...اما...
🙋♂ یه سوال! خدایی که این مورچه رو از وسط رودخانه نجات داد، نمیتونه من و شما رو از گرفتاریها نجات بده؟! نکنه فکر میکنیم خدا ما رو از این مورچه کمتر دوست داره؟!
😔انگار مشکل از اعتمادمون به خداست😔
🍃... و هرکه از خدا پروا کند، خدا برای او راه بیرون شدن از مشکلات و تنگناها را قرار میدهد.🍃
سوره طلاق آیه ۲
#به_ترجمه_آیات_دقت_کنید
#نشـرپـیامصـدقهجـاریهاست💯
#احادیث
#تفسیر_قرآن
🌺https://eitaa.com/DarolQuranShahidGhorbani
🌺الّلهُمَّ صَلِّ عَلے مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌺