eitaa logo
کانال کهریزسنگ
4.8هزار دنبال‌کننده
18.9هزار عکس
7.3هزار ویدیو
345 فایل
خبری ، اجتماعی ، فرهنگی ، مذهبی و شهروندی منطبق با قوانین کشور ، میزبان شهروندان شهرهای غرب استان ، کهریزسنگ ، اصغرآباد ، گلدشت ، کوشک و قهدریجان درشهرستان های نجف آباد ، خمینی شهر و فلاورجان ، آیدی ادمین : 👇 eitaa.com/admineeitaa
مشاهده در ایتا
دانلود
🧔🏻کلینیک خاتم (گیاهی)☘️🩸 امام علی (ع) میفرمایند: سلامتی بهترین نعمت الهی است ✅درمان قطعی دیابت ✅درمان قطعی مسائل آقایان ✅درمان قطعی یبوست 🔶 مورد تایید حکیم خیراندیش🔶 🚧برای بهبود مادام‌العمر و ریشه دیابت به کانال زیر مراجعه کنید. 🚧 https://eitaa.com/joinchat/2446590692Cf75b01dda7 🔴 فرم درمان :👇🏻 📋 https://app.epoll.pro/44295650 💯(با رضایت 5 هزار درمانجو)🟣
کانال کهریزسنگ
💫بخش چهل و یک💫 تلوزیون یک مزرعه برفی با دو مرد سیاه پوش را نشان میداد که با هم حرف میزدند.مریم یک ل
💫بخش چهل و دو💫 چاووشی خوان روضه امام حسین(ع) میخواند و مردم گریه میکردند.رجب که به در خانه رسید،گوسفند سوم را هم قربانی کردند. میان آن همه جمعیت نشد که با رجب حرف بزنم.فقط نگاهم به صورتش بود که ضعیف تر از قبل به نظر میرسید.بعد از ناهار که خانه خلوت شد.رجب ساک هایش راباز کرد. همه از دیدن سوغاتی هایش خیلی تعجب کرده بودند.غیر از خانواده خودمان،برای همه بزرگترها و کوچکترها سوغاتی آورده بود. بیشتر حواسم به بچه های خودم بود که وقتی هدیه ها را میدیدند ذوق زده میشدند. یاد حرف مریم افتادم که میگفت:وقتی بابا خرید میکنه،چیزی میخره که دوستش داریم، ولی مامان چیزی میخره که خودش فکرمیکنه خوبه. چند هفته ای میشد که رجب از سفر حج برگشته بود.هرچند زندگی در شهرک جانبازان مشکلاتمان را کم کره بود،ولی رجب هنوز برای بیرون رفتن از خانه خیلی سختی می کشید.صورتش بعد از بارها عمل جراحی دیگر مثل قبل نشد.من وبچه ها و مهمتر از همه رجب،با صورت جدید کنار آمده بودیم،ولی مثل اینکه بیشتر مردم از صورت جدید راضی نبودند. عصر جمعه تصمیم گرفتیم به خانه مادر برویم.چندمرد توی حیاط با لباس مشکی کنار دیگ ایستاده بودند.با دیدن آنها دلم فرو ریخت.دور تا دور حیاط را نگاه کردم و دنبال پدر و مادر گشتم.وقتی هردو را سالم دیدم خیالم راحت شد.از وقتی خبر مجروحیت رجب را شنیده بودم ،با هر اتفاق کوچکی دلشوره میگرفتم.به مادر که سلام کردم،به طرفم آمد و همانطور که با من احوالپرسی میکرد،صورت بچه ها رو بوسید. پرسیدم: مامان اینجا چه خبره؟ گفت: یکی از همسایه های کوچه کناری میخواست روضه امام حسین بخونه که برای مادرشم خیرات کنه، اومد اجازه گرفت،باباتم قبول کرد. به رجب که کنار پدر ایستاده بود نگاهی انداختم و گفتم:پس ما یه چایی میخوریم و میریم. مادر با تعجب گفت:چیکار به شما دارن مادر جان؟روضه میخونن،شما هم توی اتاق باشین و گوش میدین. بعد از پله ها بالا رفت.من هم به دنبالش رفتم و گفتم:نه دیگه،بچه ها شلوغ میکنن،برم خونه راحت ترم.به در اتاق که رسیدیم ،کنار ایستاد تا اول بچه ها وارد شوند.کم کم بابا و رجب هم از پله ها بالا آمدند و وارد اتاق شدند.در و پنجره های اتاق باز بود.رجب پشت به پنجره نشست وکلاهش را در آورد.صورتش خیلی عرق کرده بود و لب هایش خشک شده بود.مریم رو بروی رجب نشست و با گوشه چادرش شروع به باد زدن او کرد.بوی قیمه در حیاط پیچیده بود.مادر که سینی چای را وسط گذاشت گفتم:بچه ها چایی بخورین تا بریم. مادر ابروهایش را در هم کشید و نگاهم کرد و گفت:من که گفتم همینجا بمونید،چرا بچه ها رو اذیت میکنی؟بچه ها همهمه به راه انداخته بودند و سعی داشتند راضی ام کنند که بمانیم.مریم بیشتر از همه اصرار میکرد.هر وقت به خانه مادرم می آمدیم،دلش نمیخواست برگردد.هنوز روزهای کودکی را فراموش نکرده بود.چند سال میشد که بخاطر وضعیت رجب،کمتر در مهمانی ها شرکت میکردیم.دلم نمیخواست به او سخت بگذرد.داشتم بچه ها را قانع میکردم که حرف های رجب با پدر تمام شد و پرسید :چی شده؟ گفتم:من میگم حالا که توی خونه مادر مراسمه ،خوب نیست ما مزاحمشون بشیم،برگردیم خونه.آهسته پرسید:نگرانی بی دعوت سر سفره کسی بشینی؟ مادر بلافاصله گفت:شما نگران نباشید،خودم غذا درست میکنم. رجب که موافقت کرد،مجبور شدم رضایت بدهم. هرچند در دلم غوغا به پا شده بود.بعد از سفر حج،رجب خیلی روحیه اش قوی تر شده بود و برخلاف من کمتر به نگاه اطرافیان توجه میکرد.جواد چادرم را کشید و گفت:مامان ،بابا میگه تشنمه. رجب کنار اتاق دراز کشیده بود و نگاهم میکرد.لیوان و نی را از کیفم بیرون آوردم.یکی از استکان ها را توی لیوان خالی کردم و با نی به طرف رجب رفتم.بعد از عمل هایی که انجام داده بود،میتوانست از راه حفره ای شبیه دهان،با نی مایعات بخورد،ولی بخاطر وضعیت خاص دهان،اگر دراز میکشید راحت تر بود. رجب دستمال را از جیبش در آورد و زیر چانه اش گرفت. هنوز چای دادن به رجب تمام نشده بود که صاحب مجلس آمد و به پدر اصرار کرد که مهمان هایتان هم در مراسم شرکت کنند.هیچ چاره ای جز موافقت نداشتم،هرچند میدانستم شب سختی در انتظار همه ،بخصوص رجب است. خانم ها در اتاق های بالا نشسته بودند و آقایان توی حیاط و زیر زمین بودند.هرچه تعداد مهمان ها بیشتر میشد،من هم بیشتر دلهره می گرفتم.دور تادور نرده های ایوان را با پارچه های سیاه پوشانده بودند تا خانم هایی که رفت و آمد میکنن،کمتر دیده شوند.من و مادر و مریم،بیشتر توی آشپزخانه بودیم و الهه که کوچکتر بود،گاهی تا پایین پله ها میرفت و اطراف را نگاه میکرد.رجب توی حیاط،نزدیک حوض نشسته بود.قسمت کوچکی از پارچه سیاه روی نرده را باز کرده بودم...
قابی متفاوت و زیبا از لحظه اعطای حکم تنفیذ مسعود پزشکیان از سوی رهبر انقلاب اسلامی
سلام وقتتون بخیر همشهری های عزیزم سلام در مورد اتباع بیگانه با رعایت شرایطی میتونیم شهر امنی داشته باشیم و میزبان خوبی باشیم. یکی اینکه اشخاص مضر از جامعه باید ترد بشن، کسایی که خلافکار هستن و به فرهنگ میزبان احترام نمیگذارند. کسی که سرش پایینه و برای امرار معاش و گذران زندگی خودش و خانواده اش جون میکنه و کار حلال میکنه رو نباید بهش خرده بگیریم. ☑️ با سلام ضمن احترام به نظر شما در مرحله ی فعلی تمام تلاش ها برای ساماندهی هجوم بی رویه اتباع به خصوص غیرمجاز هست که حدود ۷۰ درصد جمعیت اتباع را تشکیل می دهند آن هم با رعایت قوانین و مقررات کشور .
ضمن عرض تسلیت (شادی روحش صلوات) ◼️ مجلس قرائت قرآن به یادبود این جوان ناکام ، روز دو شنبه مورخ ۱۴۰۳/۰۵/۰۸ در گروه ذیل منعقد می باشد. 👇 https://eitaa.com/joinchat/2935947540Cd9e3ef90b2
✍️ حکم انتصاب محسن حاجی میرزایی به عنوان رئیس دفتر رئیس جمهور ☑️ رسانه کهریزسنگی ها در ایتا : ◾ @kahrizsang
🚨 ♦️کابینه جنگ رژیم صهیونیستی حمله به لبنان را به اتفاق آرا تصویب کرد. ☑️ رسانه کهریزسنگی ها در ایتا : ◾ @kahrizsang
توییت معنادار اکانت منتسب به سپاه پاسداران انـقلاب اسلامی ☑️ رسانه کهریزسنگی ها در ایتا : ◾ @kahrizsang
ضمن عرض تسلیت (شادی روحش صلوات) ◼️ مجلس هفته و ختم قرآن به یادبود آن جوان ناکام ، روز دو شنبه مورخ ۱۴۰۳/۵/۸ در گروه ذیل منعقد می باشد. 👇 https://eitaa.com/joinchat/2935947540Cd9e3ef90b2
22.35M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💚سلام خدا بر زینبی که در آن هیاهوی عاشورا.....👆