eitaa logo
کانال کهریزسنگ
5.8هزار دنبال‌کننده
23.3هزار عکس
9.8هزار ویدیو
378 فایل
خبری ، اجتماعی ، فرهنگی ، مذهبی و شهروندی منطبق با قوانین کشور ، میزبان شهروندان شهرهای غرب استان اصفهان مدیر : 👇 @admineeitaa تبلیغات 👇 @admineeitaa8
مشاهده در ایتا
دانلود
کانال کهریزسنگ
💫بخش سی و چهار💫 نماز خواندن رجب را که دیدم خیلی دلم گرفت،با یک لیوان آب توی زیر زمین وضو گرفتم و به
💫بخش سی و پنج💫 سال 1368 بود که از طرف بنیاد مستضعفان و جانبازان،خانه ای در شهرک جانبازان به رجب دادند.حالا که هم خانه داشتیم و هم حقوق جانبازی،دلم نمیخواست دیگر مزاحم مادر و پدر باشیم. مادر برای رجب کلاهی بافته بود که غیر از چشم ها ،بقیه صورت را میپوشاند.رجب همه فصل سال،همان کلاه را روی سر میگذاشت تا مواقعی که به ناچار از خانه بیرون میرود، کسی ناراحت نشود. صبح زود دو وانت سر کوچه توقف کردند. وسایل را بار زدیم.قرار شد رجب و محمدرضا و مریم و الهه با وانت اول بروند تا وسایل سنگین تر را زودتر پیاده کنند.وانت اول حرکت کرد ،با اینکه میدانستم هیچ وسیله ای جا نمانده است،به بهانه دوباره نگاه کردن زیر زمین،از پله ها پایین آمدم.جلوی در ایستادم و دور تا دور اتاق را نگاه کردم.جای خالی دو قاب عکس روی دیوار که سال قبل جلوی حرم گرفته بودیم،اثرچسب کاغذهای نقاشی بچه ها که روی دیوار مانده بود و سوراخ های ریز چوب پرده روی سقف،تنها چیزی بود که از زندگی مشترک من و رجب در اتاق باقی مانده بود. صدای مادرم را شنیدم که وارد زیر زمین شد:طوبی کجایی؟معطل شما هستن، هه چی رو بردین،دنبال چی میگردی؟ گفتم: جوونیم،وقتی اومدم توی این اتاق،یه تازه عروس بودم با هزار تا امید و آرزو.چقدر زود همه چیزو با رجب چیدیم.در و دیوارا رو رنگ زدیم.حالا که دارم میرم،مادر پنج تا بچم. مادر آهی کشید و گفت:دنیا همینه دیگه، چقدر زود بزرگ شدی طوبی.بعد دستم را گرفت و از زمین بلندم کرد و گفت: هرکی یه سرنوشتی داره،خدا رو شکر که دختر و پسرای سالم داری. لبخند سردی زدم و گفتم:شما مادرا همیشه یه چیزی پیدا میکنید که خدا رو به آدم یادآوری کنید. گفت:مگه دروغ میگم دختر؟دستش را دور گردنم حلقه کرد وصورتم را بوسید.طوری بغلش کرده بودم که انگار میترسیدم کسی از او جدایم کند.گفتم:مامان ببخشید خیلی زحمتت دادم،به جای اینکه کمکت کنم،وبال گردنت بودم. مادر هیچ جوابی نداد و چند لحظه بعد صدای گریه هایش بلند شد.چند دقیقه ای طول کشید تا مادر را آرام کردم و از اتاق بیرون آمدم.پدر بچه ها راعقب وانت سوار کرده بود و با راننده حرف میزد.با دیدن من جلو آمد و سرم را بوسید و گفت: برو دخترم،خدا پشت و پناهت ایشالا چند روز دیگه میایم بهتون سر میزنیم. بغض کرده بودم: گفتم: کار خوبی میکنین. با کمک پدر پشت وانت کنار بچه ها نشستم. ماشین که حرکت کرد مثل بچه ها ایستادم و پدر را نگاه میکردم. از کوچه و محله مان که رد میشدیم خیلی دلم گرفت.وقتی در کودکی از نیشابور به مشهد آمدیم،در همین محله خانه گرفتیم وساکن شدیم.همه خاطرات زندگیم برمیگشت به همین محله.تمام روز هایی که با دختر بچه ها بازی میکردیم وشب هایی که با مادر به مسجد میرفتیم،در یک لحظه از جلوی چشمانم گذشت.زهرا همین جا ازدواج کرد و برادرم همین جا از دنیا رفت. وقتی به روزی فکر کردم که با بچه ها به خانه زهرا میرفتیم تا خبر مجروحیت رجب را بدهم اشک هایم سرازیر شد.هرچه فکر میکردم، خاطرات تلخی که توی این محله داشتم از شادی هایم بیشتر بود.تابه شهرک جانبازان برسیم دلم بخاطر خیلی چیزها گرفت.بخاطر رجب که صورتش را توی همین محله جا گذاشت. بخاطر حمید که صورت واقعی رجب را باید توی عکس ها میدید و بخاطر زخم زبان هایی که بچه هایم باید همیشه تحمل میکردند. نمای بیرونی خانه مان از آجر سفال بود و دو طرف آن حیاط داشت.حیاط جلویی دیوار هایش نرده ای بود،برای همین مجبور بودیم با چادر وارد حیاط شویم.بچه ها از اینکه خانه جدید سه اتاق داشت خیلی خوشحال بودند. وارد حیاط که شدم،جواد جلوی پنجره آشپزخانه ایستاده بود و به من نگاه میکرد. اولین جایی که سر زدم آشپزخانه بود.یک بار دیگر دور تا دورش را نگاه کردم و وسایل را توی ذهنم در آن چیدم.بعد به اتاق روبرویی رفتم که پنجره اش رو به حیاط عقبی بود.آنجا را برای رجب در نظر گرفته بودم.مریم ومحمد رضا توی اتاق میدویدند و همدیگر را صدا می زدند و از اینکه صدایشان توی اتاق میپیچید ذوق میکردند.از اینکه بچه هایم دیگر مجبور نیستن توی یک اتاق دوازده متری زندگی کنند خوشحال بودم.وقتی خواستم از اتاق بیرون بروم ،رجب جلوی در ایستاده بود و نگاهم میکرد و پرسید:خونه خوبیه،مگه نه؟ گفتم خوبه،فقط بزرگه با چی پرش کنیم؟ رجب دور و برش را نگاه کرد و آهسته گفت: با بچه. خندم گرفت.رجب گفت:غصه نخور طوبی خانوم،وسایل رو یواش یواش میشه خرید، ولی بچه خوب و سالم یه نعمت بزرگه. گفتم: امروز تو دومین نفری که بهم یاد آوری میکنی بخاطر این پنج تا شیطون،خدا رو شکر کنم. رجب دستش را روی سرش کشید و گفت: هزار بارم که شکر کنی بازم کمه.اینا سرمایه های من و تو هستن.شاید اگه این بچه ها رو نداشتیم،وقتی که بهت گفتم حالا که مجروح شدم بهت حق میدم ازم جدا بشی و بری دنبال زندگی خودت... گفتم:بقیه شو نگو رجب،خودت که میدونی من بخاطر خودت موندم.
💫بخش سی و پنج💫 فصل سیزدهم چگونه از کسی حمایت کنیم. اگر یکی از عزیزانتان که با مشکلات سلامت روان دست و پنجه نرم میکند و شما از او مراقبت میکنید ممکن است عمیقا احساس بی کفایتی داشته باشد،نمیدانید چطور مشکلش را حل کنید و چه حرفی بزنید که حال او را بهتر کند .میخواهید همه چیز را درست کنید ،اما نمیتوانید. بنابراین سردرگم میشوید،ناامیدانه میخواهید کمک کنید،اما نمیدانید چگونه. استرس ناشی از دیدن ناراحتی عزیزمان سبب میشود از احساسمان در مورد رنج او فرار کنیم.اما با این کار،شاید بیش از پیش احساس درماندگی و عجز کنیم؛چرا که سبب میشود همان حمایت اندکی که از دستمان بر می آید هم از او دریغ کنیم،تنها کاری که در نقش حامی میتوانستیم انجام دهیم و به ما اعتماد به نفس میداد.هیچ قانون قطعی برای حمایت از شخص مبتلا به مشکلات سلامت روان وجود ندارد که تاثیر فوری روی او نشان دهد؛با این حال چند مورد میتواند در این کار به شما کمک کند. 1. هنگام تمرکز روی حل مشکل،تاثیر حضور کنار دیگری_حتی اگر نتوانید مشکلی را حل کنید_دست کم گرفته میشود.اکثر مردم تمایلی ندارند که به آنها بگویند چه کاری باید انجام دهند،اما یک نفر را میخواهند که کنارشان باشد،حواسش به آنها باشد و به آنها اهمیت بدهد. 2.اگر عزیزتان بیماری خاصی دارد ،در مورد تاثیرات بیماری اش بیشتر مطالعه کنید و برای مواجهه با مشکلات احتمالی از افراد متخصص پرس و جو کنید و به هر طریقی اطلاعاتتان را افزایش دهید. 3.فراموش نکنید شخصی که از او مراقبت میکنید خودش از نیازهایش مطلع است . بنابراین ،از خودش راهنمایی بگیرید و نظرش را در مورد مراقبت های مد نظرش بپرسید. همین کار و گوش دادن به پاسخ های او سبب برقراری ارتباط میان شما میشود. 4.مراقبت از دیگری سلامت روان شما را تحت تاثیر قرار میدهد،اما اگر سلامت روانی شما تضعیف شود،نمیتوانید از او به بهترین شکل ممکن مراقبت کنید.بنابراین،کاملا ضروری است که سلامتی خود را نیز ،ولو با اقدامات جزئی،در اولویت قرار دهید.به نیاز های اولیه تان حتما توجه کنید.خواب ،برنامه ی معمول زندگی ،میزان تغذیه،ورزش و رابطه ی اجتماعی خود را فراموش نکنید. 5.از حمایت دیگری بهره بگیرید؛خواه کسی که به او اعتماد دارید ،خواه گروه حمایتی یا متخصص.وجود فضایی امن برای صحبت در مورد احساسات و هم فکری گرفتن درباره ی آنچه برای پیشرفت اوضاع باید انجام دهید مانع خستگی روحی شمامیشود. 6.حد و مرز تعیین کنید.حمایت از شخص دیگر به این معنی نیست که زندگی شما دیگر اهمیتی ندارد.شفاف سازی ارزش ها به شما کمک میکند در شرایط سخت به کارتان ادامه دهید و در عین حال ،تعادل میان این کار و زندگی شخصی تان را حفظ کنید. 7.برای بحران های احتمالی برنامه ریزی کنید. اگر شخصی که از او مراقبت میکنید احساس ناامنی و خطر میکند،برنامه ریزی برای شرایط بحرانی بسیار مهم است.برنامه ی پیچیده ای نیاز ندارید.نخستین نشانه های هشدار را ،که نشانه ی وخامت اوضاع اند مشخص کنید. فهرستی از کارهایی را که هردو باید برای حفظ سلامت طرفین انجام دهید بنویسید. برنامه ای مکتوب،حاوی شماره تلفن های اضطراری ،عملکرد شما را در زمان وقوع بحران تسهیل میکند. 8.گوش دادن دلسوزانه،مهربانانه و توام با توجه به حرف های کسی که از او مراقبت میکنید دست کم نگیرید.شاید این کار مشکل اصلی را حل نکند،اما او حس میکند تنها نیست و به او توجه دارید و همین امر بهبودش را افزایش میدهد.حمایت فردی دیگر ابزار قدرتمندی است که لزوما نباید حلال همه ی مشکلات باشد،فقط دنیایی مهر و شفقت میطلبد. 9.حمایت مستلزم برقراری ارتباط از طریق گفتوگوهای طولانی نیست،ارتباط برقرار کردن در کمترین زمان هم نقشی حیاتی دارد.راه رفتن در حین صحبت کردن،به کسانی که از حرف زدن معذبند کمک میکند. میتوانید اصلا صحبت نکنید.فقط در سکوت باهم وقت بگذرانید.حضورتان سبب میشود دیگری حس کند به او توجه دارید و کمتر احساس تنهایی کند. 10.اگر میخواهید کمک کنید تا او در مورد مشکلاتش صحبت کند،سوالاتی بپرسید که جوابی بیش از بله و خیر دارند؛مثلا به جای ((خوبی؟)) بپرسید ((به چی فکر میکنی؟)) 11.با دقت به حرف هایش گوش کنید.تا از شما نخواسته نظر ندهید.فقط به حرف هایش عکس العمل نشان دهید تا بداند گوش میدهید و به او احترام میگذارید. 12.اگر در مورد احساس ناامیدی یا درماندگی صحبت میکند و میگوید که راه نجاتی نمیبیند یا اگر وضعیت سلامتی اش را نگران کننده برآورد میکنید،از مشاوره حرفه ای کمک بگیرید. 13.کمک در انجام کارها بسیار مهم است. مشکلات سلامت روانی،سلامت جسمانی قبل و بعد از زایمان یا سوگواری انجام وظایف روزمره را برای فرد سخت میکند؛مثلا برای کمک به عزیزی که دچار مشکل است میتوانید غذایی سالم تهیه کنید و به او سر بزنید و شرایط استفاده از غذای سالم خانگی را برایش فراهم کنید.
💫ادامه بخش سی و پنج💫 14.به موقعیت هایی که عزیزتان در آن ها آسیب پذیرتر است حساسیت و توجه نشان دهید و در چنین شرایطی که حضورتان بیش از هروقت ضروری است ،کنار او باشید.مثلا اگر عزیزی که اخیرا داغدار شده،مجبور است برای اولین بار تنها در یک گردهمایی شرکت کند،از همراهی کردن او طفره نروید.تکیه گاه او باشید و عشق و محبت تان را نثارش کنید. شاید این کار از سختی آن موقعیت نکاهد اما او کمتر احساس تنهایی میکند و همین یک دنیا می ارزد. 15.موضوع صحبت را تغییر دهید.کنار کسی بودن به معنای تمرکز تمام مدت روی مشکلات نیست. حرف زدن و توجه به مسایل دیگر به نوعی سبب تسکین درد و حال خوب او میشود و فقط با حضور فرد دیگری چنین کاری امکان پذیر است. 16.هیچ انتظاری در مورد بازیابی یا بهبودی او نداشته باشید.این مسیر،هموار و مستقیم نیست.هم روزهای خوب دارد و هم روزهای بد. حضور در جمعی که سالها این فراز و نشیب ها را پشت سر گذاشته اند، برای ادامه این مسیر بسیار مفید است. 17.صادق باشید.اگر میخواهیداز کسی مراقبت و حمایت کنید ،امانمیدانید چطور، این موضوع را پنهان نکنید.از او بخواهید اگر حرف ها یا کارهایتان برایش مفید نیست به شما بگوید.صراحت در چنین شرایطی سبب کاهش اضطراب طرفین میشود و مناسب بودن شرایط برای هردونفر ،فضای بهتری برای ارتباط ایجاد میکند. خلاصه فصل *هنگام مراقبت از فرد مبتلا به سلامت روان، احساس درماندگی یا بی کفایتی طبیعی است شما دنبال راه چاره اید،اما نمیدانید باید چکار کنید. *وقتی مسولیت کسی را که دچار راه چاره است به دوش میگیرید شرایط استرس زایی برای شما پیش می آید؛زیرا میترسید کلمه یا حرکتی اشتباه از طرف شما اوضاع را بدتر کند.نگران نباشید و کنار او بمانید. *برای اینکه پشتیبانی فوق العاده باشید،لازم نیست همه چیز را اصلاح کنید. *برای جلوگیری از فرسودگی،از خودتان مراقبت کنید. از کسی کمک بگیرید و حد و مرزتان را مشخص کنید. *هرگز قدرت گوش دادن به حرف دیگری را دست کم نگیرید.
💫بخش سی و پنج💫 حماسه جاودان از شخصی پرسيدم: از حركت اربعين امسال كه بيش از بيست ميليون زائر به سوی كربلا رفتند چه چيزی فهميدی؟ گفت: يعنی اينكه در كربلا خون بر شمشير پيروز شد. اگر آن روز كاروان عاشورا همگی به شهادت رسيدند، اما در واقع پيروز شدند كه بعد از قرنها اينگونه از آنها ياد ميشود و مردم در مسير آنها اينگونه قدم بر ميدارند. يادم هست چند ماه قبل و زمانی كه تكريت به دست نيروهای مردمی آزاد شد، يكی از انديشمندان غربی گفته بود: آنچه امروز در عراق اتفاق می افتد يعنی پيروزی عقيده و آرمان امام خميني (ره). اين شخص ادامه داد: تعجب ميكنم كه عراقی ها هشت سال با امام خمينی (ره) جنگ كردند، اما حالا رزمندگان عراقی كه فرزندان همان پدران هستند، برای نبرد با دشمنی به نام داعش به الگوهايی متوسل ميشوند كه رزمندگان ايرانی از آن استفاده ميكردند. اين شخص ادامه ميدهد: استفاده از نمادهايی مانند چفيه و پيشانی بند و روحيات معنوی خاص رزمندگان ايرانی، برای عراقی ها چنان انگيزه ای ايجاد كرد كه شهر تكريت، مهمترين پايگاه حزب بعث را به راحتی آزاد كردند. اين شخص به نامگذاری يكی از خيابانهای بغداد به نام امام خميني (ره)اشاره كرده و ميگويد: اينها همه بيانگر اين مطلب است كه تفكر انقلاب اسلامی ايران به دل همه ی مردم كشورهای مردمی خاورميانه صادر شده. از لبنان و سوريه و فلسطين تا عراق و يمن و... ايرانيها بر اساس تفكر امام معصوم خود يعنی ابا عبدالله الحسين (ع) وارد ميدان مبارزه شدند و زير بار ذلت نرفتند. و حالا همين تفكر ميان ملتهای مسلمان و آزاده در حال رشد است. مردم عراق نيز همين شعار را الگوی خود قرار داده اند و مشغول نبرد با نيروهای داعش هستند. هادی زمانی كه وارد نيروهای مردمی شد، به عنوان يك الگو مورد توجه رزمندگان عراقی قرار گرفت. او هميشه تصوير مقام معظم رهبری را روی سينه داشت. همين كار باعث شد كه بسياری از دوستان او نيز كه عراقی بودند همين كار را انجام دهند. او به مسائل معنوی بسيار توجه ميكرد. نماز شب و اخلاص او مورد توجه رزمندگان عراقی قرار گرفت. در راستای همين تأثيرگذاری بود که بحث چفيه و پيشانی بند را مطرح کرد. فرماندهان حشدالشعبی که به او اعتماد کامل داشتند، او را با صد ميليون تومان پول به ايران فرستادند. او اجازه داشت هر طور که ميخواهد خرج کند، اما هادی رعايت ميکرد که از آن پول برای خودش خرج نکند. گاهی آنقدر رعايت ميکرد که بيسکوييت را جايگزين وعده غذايی ميکرد! با اينکه پول زيادی براي خريد اقلام به همراه داشت اما حواسش بود که بهترين جنسها را بخرد. دقت ميکرد که برای ريال به ريال اين پول که توسط مردم عراق تهيه شده زحمت بکشد تا بيهوده هدر نرود. برای مثال برای تهيه چفيه از تهران به يزد رفت تا از كارخانه و ارزانتر تهيه کند. پيشانی بندها را در تهران چاپ کرده بود و به خانه می آورد تا خواهرانش آنها را بريده و آماده کنند. او سعی ميکرد کاری که انجام ميدهد، به نحو احسن باشد.