کانال کهریزسنگ
💫بخش شانزده💫 نیمه مهرماه بود.در این مدت وضعیت روحی خیلی بدی داشتم و نتوانستم به تهران بروم، ولی گاه
💫بخش هفده💫
وقتی از پله ها پایین آمدم،مادر داخل سالن نشسته بود.با دیدن من که هنوز گریه میکردم بلند شد و به طرفم آمد.هیچ حرفی نزدم فقط با حرکت دست اشاره کردم که برویم. مدتی در محوطه بیمارستان روی نیمکت نشستیم.مادرم خیلی منتظر ماند تا من حرفی بزنم،ولی آخرش مجبور شد خودش شروع کند: طوبی روزی که از مکه برگشتم و دیدمت دلم آتیش گرفت.انگار که ده سال پیر شده بودی.من میدونم که خیلی سخته ولی باید صبر کنی،میدونم شوهرتو دوست داشتی اجازه ندادم حرفش تمام شود و گفتم:الانم دوستش دارم مامان. گفت:خداروشکر،نگران همین بودم.خیالمو راحت کردی.پس میخوای باهاش زندگی کنی؟ گفتم:خب معلومه. گفت:وقتی رفتم ملاقاتش باند صورتش را باز کرده بودن.با شنیدن این حرف ،توی صورت مادرم خیره شدم و گفتم:شما صورتشو دیدین؟ گفت: طوبی صورتی برای شوهرت نمونده،نه فک داره ،نه دهن، نه دندون،نه بینی،هیچی. دکتر داشت پوستای اضافی روی صورتش رو با تیغ میکند.نمیدونم چطوری بگم.زبون کوچیکه ته حلقش دیده میشه، دیگه خودت فکر کن از صورتش چی مونده. بدون اینکه حرفی بزنم به او زل زده بودم. دیگر گریه نمیکردم.مادر سرش را پایین انداخت و گفت:اینا رو نمیگم که ته دلت رو خالی کنم،میگم که بفهمی وقتی میگی هنوزم دوستش داری یعنی چی؟تو خیلی جوونی طوبی. حالا که میخوای با رجب زندگی کنی باید خودتو برای حرف و نگاه مردم آماده کنی.مطمئن باش یه عده تشویقت میکنن،یه عده هم سرکوفتت میزنن.نه از حرف اینا خوشحال باش ،نه از نگاه اونا ناراحت. طوبی گاهی یه حرف مردم سالها توی ذهنت میمونه و آزارت میده.چند سال پیش که داداشت توی شونزده سالگی تصادف کرد و از دنیا رفت با خودم فکر میکردم کاش زنده میموند.حتی اگه همه عمر پرستاری شو میکردم.ولی حالا که رجب رو میبینم،میفهمم اگه عزیز آدم توی بیمارستان باشه،آدم ذره ذره پیر میشه.رجب تا حالا چندتا عمل کرده و هنوزم باید عمل بشه.ولی شاید هیچوقت شکل اولش نشه.از این به بعد شوهر تو این شکلیه.این مرد رو باید قبولش کنی و دوستش داشته باشی.نه اون رجبی که نه سال باهاش زندگی کردی.از این به بعد خیلی حرفا رو باید توی دلت نگه داری،چون هیچکس نمیفهمه چی میگی، حتی من که مادرتم شاید نفهمم.طوبی جان یادت باشه حرف دل،جاش توی دله،اگه اومد روی زبون دیگه میشه حرف مردم. بعد الهه را توی بغلش جا به جا کرد و از روی نیمکت بلند شد و گفت:بلند شو بریم مسافرخونه. فردا دوباره میایم.پشت سر مادر راه افتادم. هردو تمام راه را تا مسافر خانه ساکت بودیم. به حرف های مادرم فکر میکردم.هربار که رجب را با آن حال روی تخت به یاد می آوردم، معنی حرف های مادر را بیشتر درک میکردم. نزدیک اذان ظهر به مسافرخانه رسیدیم.نماز میخواندم که مادر با فلاسک آبجوش برگشت و گفت:این بچه هلاک شد اینقدر گریه کرد، خب حتما گرسنشه.نمازم که تموم شد، گفتم:بذارین خودم براش شیر درست میکنم. مادر آبجوش را داخل شیشه ریخت و گفت: نمیخواد،تو برو خودت یه چیزی بخور غش نکنی.
سجاده را بستم و روی میز کوچک کنار اتاق گذاشتم.قوطی شیر خشک را از داخل کیفم بیرون آوردم و کنار مادر گذاشتم.بعد سراغ الهه رفتم که کیف پول را جلوی صورتش گرفته بود و با آن بازی میکرد. مادر شیشه شیر را داخل دستم گذاشت و خودش کنار الهه رو تخت نشست و گفت:بچه دوست داره از دست مادرش غذا بخوره. شیشه را به صورتم گذاشتم و زود برداشتم و گفتم:مامان این که خیلی داغه.گفت:میدونم داغه،سردش کن و بده بچه بخوره. شیشه شیر را روی تخت گذاشتم و چادر مشکی ام را از روی تخت برداشتم و گفتم:مامان چند ساعتی الهه را نگه دار تا من برم بیمارستان. گفت:بیمارستان؟تو که الان اونجا بودی! گفتم:میرم با دکترش حرف بزنم. گفت:که چی بشه؟ چادر رو روی سرم انداختم و کیفم را برداشتم.الهه را روی تخت خواباندم و شیشه را داخل دهانش گذاشتم.مادر با تعجب نگاهم میکرد. از اتاق بیرون رفتم ،قبل از اینکه در را ببندم ،برگشتم و گفتم:داره شیر میخوره براش لالایی بخونید ،میخوابه .زود برمیگردم.مادر پشت در اتاق آمد و دستگیره در را گرفت که بسته نشود و گفت:حداقل بگو چی شده؟تو که منو نگران کردی دختر. گفتم:میخوام در باره وضعیت رجب ازش بپرسم.میخوام با زندگی جدیدش،یعنی زندگی جدید خودم کنار بیام.
#قصه_شب
#بخش_هفده
#رمان_بابا_رجب
#کتاب_بخوانیم
💫بخش هفده💫
حتما احکام حدود محرم و نا محرم را میدانید؛هنگام صحبت کردن با نامحرم،جدی و با وقار صحبت کنید،در حد ضرورت سخن بگویید و در حد ضرورت بشنوید و به قول اسلام ،در مقابل نا محرم متکبر باشید.
به احکام اسلامی اهمیت دهید
همانطور که وقتی مریض میشویم به پزشک مراجعه میکینم یا وقتی ماشینمان خراب میشود به مکانیک مراجعه میکنیم،برای اینکه احکام اسلامی را یاد بگیریم ،باید به مرجع تقلید مراجعه کنیم.مرجع تقلید کسی است که سال های زیادی درس دین اسلام را خوانده است و میتواند روش صحیح زندگی را از آیات قرآن و روایات ائمه (ع) استخراج کند. هر فردی هنگامی که به سن تکلیف میرسد باید برای خودش مرجع تقلیدی مشخص کند و احکام اسلام و مسایل دینی ،مثل نحوه ی صحیح نماز خواندن یا وضو گرفتن را از او یاد بگیرد.پس دست به کار شوید و همین امروز تحقیقاتتان را شروع کنید تا بتوانید آگاه ترین مرجع تقلید را انتخاب کنید.
استاد خوب داشته باشید و همیشه از او مشورت بگیرید
همانطور که میدانید دین زیبای اسلام دینی است که برای همه ی نیازهای زندگی ،بهترین راه و روش ها را معرفی کرده است:برای عبادت کردن ،کار کردن و پول در آوردن،درس خواندن،ازدواج کردن و برای هرچیزی که فکرش را بکنید در دین ما دستوراتی وجود دارد.اگر بتوانیم زندگی مان را با همان روشی که آفریدگار مشخص کرده است منطبق کنیم به بهترین شکل زندگی میکنیم و حتما از شرایطمان راضی خواهیم بود.
اسلام به ما یاد میدهد چگونه صبور و آرام باشیم ،چگونه رفتار کنیم تا دیگران دوستمان داشته باشند ،چگونه تکبر را درمان کنیم، چگونه حسادت را درمان کنیم و صدها ((چگونه باشیم)) دیگر.
اگر بیماری جسمی پیدا کنیم ،حتما پیش پزشک میرویم تا درمان شویم؛اما برای درمان بیماری های روحی حاضر نیستیم به پزشک روحی مراجعه کنیم.برای مثال،به دیگران حسادت میکنیم و خودمان هم اذیت میشویم آیا بهتر نیست به پزشک روحی مراجعه کنیم تا مشکلمان حل شود؟ یا از اضطراب ،تند خویی، و وسواس رنج میبریم،درسمان را درست نمیخوانیم و....؛همه ی این ها را میتوان با مراجعه به پزشک روح ،درمان کرد.استاد اسلام شناس همان پزشک روح است که برای اصلاح رفتارهایمان نیاز داریم همیشه با او مرتبط باشیم.همانطور که تلاش میکنید نقاشی یا زبان یا چیزهای دیگر یاد بگیرید،بلکه بیشتر باید تلاش کنید که از استاد دینی خود،اخلاق خوب را هم یاد بگیرید.
پایان
#قصه_شب
#بخش_هفده
#کتاب_ترگل
#کتاب_بخوانیم
💫بخش هفده💫
کسانی که تحمل ورزش شدید را ندارند بهتر است حرکات آهسته تر یوگا را انتخاب کنند که تاثیرات چشمگیری در خلق و خو و توانایی آنها در آرام کردن سریع ذهن و بدنشان خواهد داشت.برای افزودن ورزش به برنامه ی زندگی تان لازم نیست سراغ ماراتن های سنگین یا وزنه برداری در باشگاه های گران قیمت بروید.در واقع هرقدر از میزان کم شروع کنید،شتاب گرفتن بسیار آسان تر است .حتی لازم نیست برای شروع از خانه بیرون بروید.میتوانید موسیقی که به آن علاقه مند هستید بگذارید و آن قدر برقصید که به نفس زدن بیوفتید.اگر از کم شروع کنید و ورزشی را انتخاب کنید که سر ذوقتان بیاورد ،احتمال مداومت در آن بیشتر است. یکبار تمرین هیچ چیز را تغییر نمیدهد،اما افزایش اندک در فعالیت بدنی _به حدی که بتوانید آن را ادامه دهید_قدرت این را دارد که عامل شتاب دهنده ای برای تحولی سرنوشت ساز شود.فواید ورزش خیلی بیشتر از این است که فقط کمی خلق و خوی شما را تقویت کند.ورزش بی شک در ذهن و بدن شما نیز به طرق گوناگون تاثیرات متبتی میگذارد.راهی بیابید که فعالیت خود را به گونه ای لذت بخش و هدفمند افزایش دهید و خودتان ببینید که چه احساسی خواهید داشت.
خواب
هر آدمی را که از خواب محروم کنید در برابر بیماری های جسمی و روانی آسیب پذیر خواهد شد.اما رابطه ی بین خواب و سلامت روان دو سویه است .هنگامی که سطح سلامت روان شما بخاطر استرس ،بدخلقی یا اضظراب افت میکند،احتمالا خوابتان نیز به نوعی مختل میشود.مهم نیست اول کدام اتفاق افتاده و روی دیگری تاثیر گذاشته است اما میتوان با اطمینان گفت وقتی کیفیت خواب شما کاهش یابد ،خلق و خو و باورتان به توانایی بازیابی شرایط اولیه به شدت تنزل خواهد یافت.وقتی به اندازه ی کافی نخوابیده باشید ،همه چیز ده برابر سخت تر میشود. خواب تاثیر عمیقی در هر جنبه از تندرستی شما دارد.بنابراین اگر فکر میکنید خوابتان آن طور که باید خوب نیست،برای بهبود آن تلاش کنید؛چرا که قطعا ارزش صرف وقت و انرژی را دارد.توصیه میکنم کسانی که مدت طولانی است به بی خوابی دچارند حتما به متخصص مراجعه کنند.اما اگر میخواهید روی بهبود میزان یا کیفیت خواب خود کار کنید،فهرستی از نکات را در ادامه آورده ام.باز هم تاکید میکنم ما به دنبال کمال نیستیم و مجبور نیستید تمام کارهای فهرست را برای خوب و به اندازه خوابیدن انجام دهید.
برخی مواقع برخی اتفاقات شما را از الگوی خواب سالم دور میکند .اگر کارتان شیفتی است ،مسافت های طولانی سفر میکنید ،بچه خردسال دارید یا تا دیروقت بیدار ماندن و انجام بازی های کامپیوتری عادتان شده است وقتی را به خود اختصاص دهید و همه چیز را برای قرار گرفتن در مسیر درست مرتب کنید.
اوایل روز ورزش کنید و سعی کنید عصرها را به استراحت بگذرانید.
حمام آب گرم قبل از خواب بدن شما را به درجه حرارت بهینه برای خواب میرساند.
سعی کنید تا حد امکان سی دقیقه پس از بیدار شدن نور طبیعی روز را دریافت کنید. ریتم شبانه روزی بدن ،که الگوی خواب ما را تنظیم میکند ،با قرار گرفتن در معرض نور خورشید کنترل میشود.نور محیط داخلی نیز بی تاثیر نیست ،اما نور طبیعی حتی در روزهای ابری بهتر است.اول صبح ده دقیقه بیرون بروید .همچنین اگر برایتان مقدور است ،در طول روز زمانی را به بیرون رفتن اختصاص دهید.
عصرها هنگام غروب خورشید نور محیط را کم کنید.و اما نکته ی مهمی که درباره ی صفحه نمایش وسایل ارتباطی باید بدانید این است که تحقیقات نشان میدهد روشنایی صفحه نمایش به نسبت رنگ نور آن ،تاثیر بیشتری در کیفیت خواب دارد؛پس نور صفحه تان را تا جای ممکن کم کنید و کلیه ی وسایل از این دست را در اولین فرصت خاموش کنید.
در طول روز زمانی را برای رسیدگی به دغدغه هایتان اختصاص دهید .تصمیم بگیرید، برنامه ریزی کنید،بعضی موارد را از فهرست کارهایتان حذف کنید.خواب خوب به کارهایی که در طول روز انجام میدهید هم بستگی دارد.حل کردن مسایل در طول روز بسیار راحت تر است،اما اگر با پس زدن مشکلات آن ها را نادیده بگیرید،شب هنگام خواب به سراغتان می آیند.پس خودتان را از شرشان خلاص کنید و تا میتوانید ذهنتان را رها کنید.
برای شب هایی که تا سرتان را روی بالش میگذارید ،مغزتان دکمه ی نگرانی را میزند و تازه یاد بدهکاری هایتان می افتید یک فهرست نگرانی کنار دستتان داشته باشید . قلم و کاغذ کنار تخت بگذارید و به محض اینکه نگرانی به مغزتان خطور کرد آن را یادداشت کنید.فقط چند کلمه یا فهرستی تیتروار بنویسید.اگر مجدد دچار نگرانی شدید همین کار را تکرار کنید.این فهرست کارهایی است که باید به خودتان قول بدهید فردا به آن ها رسیدگی میکنید.به این ترتیب،آزادانه نگرانی هایتان را رها میکنید و توجه خود را دوباره بر استراحت متمرکز میکنید.
#قصه_شب
#بخش_هفده
#چرا_کسی_تا_به_حال_اینها_را_به_من_نگفته_بود
#کتاب_بخوانیم
💫بخش هفده💫
ويژگيها
اين سخنان را از خيلی ها شنيدم. اينکه هادی ويژگيهای خاصی داشت.
هميشه دائم الوضو بود.مداحی ميکرد. اکثر اوقات ذکر سينه زنی هيئت را ميگفت.
اهل ذکر بود. گاهي به شوخی ميگفت: من دو هزار تا يا حسين (ع)حفظ هستم. يا ميگفت: امروز هزار بار ذکر يا حسين (ع) گفتم، عاشق امام حسين (ع) و گريه برای ايشان بود. واقعاً برای ارباب با سوز اشک ميريخت.
اخلاص او زبانزد رفقا بود. اگر کسی از او تعريف ميکرد، خيلی بدش می آمد. وقتی که شخصی از زحمات او تشکر ميکرد، ميگفت: خرمشهر را خدا آزاد کرد!
يعنی ما کاری نکرده ايم. همه کاره خداست و همه کارها برای خداست.
حال و هوا و خواسته هايش مثل جوانان همسن و سالش نبود. دغدغه مندتر و جهاديتر از ديگر جوانان بود.
انرژی اش را وقف بسيج و کار فرهنگی و هيئت کرده بود. در آخر راهی جز طلبگی در نجف پاسخگوی غوغای درونش نشد.
من شنيدم که دوستانش ميگفتند: هادی اين سالهای آخر وقتی ايران می آمد، بارها روی صورتش چفيه می انداخت و ميگفت: اگر به نامحرم نگاه کنيم راه شهادت بسته ميشود. خيلی دوست داشت به سوريه برود و از حرم حضرت زينب (س)دفاع کند. يک طرف ديوار خانه را از بنری پوشانده بود که رويش اسم حضرت زينب (س) نوشته شده بود. ميگفت نبايد بگذاريم حرم عمه سادات، دست تروريستها بيفتد.
وقتی ميخواست برای نبرد با داعش برود، پرسيديم درس و بحث را ميخواهی چه کنی؟ گفت: اگر شهيد نشدم، درسم را ادامه ميدهم. اگر شهيد شوم، که چه بهتر خدا ميخواهد اينگونه باشد.
در ميان فيلمها به خداحافظ رفيق خيلی علاقه داشت. سی دی فيلم را تهيه کرد و برای خانواده پخش نمود.
خواهرش ميگفت: من مدتها فکر ميکردم هادی هم مثل آدمهای درون فيلم، هر شب با موتور و با دوستانش به بهشت زهرا (س) ميرود.
صحنه های اين فيلم همه اش جلوی چشمهای من است.
همه اش نگران بودم ميگفتم نکند شباهتهای هادی با محتوای فيلم اتفاقی نباشد!
هادی مثل ما نبود که تا يک اتفاقی می افتد بيايد برای همه تعريف کند.
هيچ وقت از اتفاقات نگران کننده حرف نميزد. آرامش در کلامش جاری بود.
برادرش ميگفت:نميگذاشت کسی از دستش ناراحت شود اگر دلخوری پيش می آمد، سريعاً از دل طرف درمی آورد. هادی به ما ميگفت يکی از خاله هايمان را در کودکی ناراحت کرده، اما نه ما چيزی به خاطر
داشتيم نه خاله مان.
ولی همه اش ميگفت بايد بروم حلاليت بطلبم. هيچ وقت دوست نداشت کسی با دلخوری از او جدا شود.
#قصه_شب
#بخش_هفده
#پسرک_فلافل_فروش
#کتاب_بخوانیم