#شهید_محمدحسین_باغبان
كارگرزاده ای بود از استان اصفهان؛
یک ناخنش به خاطر جوشکاری کبود بود، قبل از #عملیات_خیبر به همرزمش شفیعی گفت: "اگر شهید شدم مرا از ناخنم و گودی کف پایم بشناسید."
شفیعی دلش لرزید. بارها حسین را دیده بود که با گریه می گفت: 'خدایا مرا مثل امام حسین (ع) شهید کن.'
اواخر اسفند وقتی شفیعی را برای شناسایی شهدا به تعاون لشكر ۱۴ امام حسین(ع)خواستند، حسین را فقط از روی ناخنش و گودی كف پایش شناخت، چون حسین سر نداشت.
#شهدای_حسینی
در لحظهٔ شهادتش به رفیقاش میگه منو بلند کنید رو دو زانوهام بشینم رفیقاش میگن خون زیادے ازت رفته نمیشه
گفت: نه باید بلند شم ، امام حسین(ع) اومده میخوام بهش سلام بدم ، سلامو داد و شهید شد...
#شهید_سجاد_عفتی 🌷
#سالروز_شهادت
به من در عمقِ نگاهَت
که ناکجای جهان است
وطن بده...
#شهید_حمیدرضا_اسداللهی🌷
#سالروز_شهادت
به سن و سال
به نام و نشان نگاه مكن ؛
شناسنامهی سرباز نقش سربند است
#سرباز_صاحبالزمان
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#واجعلنا_من_انصاره_و_اعوانه
✊او ایستاد پای امام زمان خویش ...
💐 امروز 28 آذر سالروز شهادت مدافع حرم «اکبر ملکشاهی» گرامی باد.
#صلوات
#پوستر_اختصاصی
🌹اینجامعراج شهداست
#شهید_به_یادم_باش🌼
میگفت:شب قبل از شهادتش تو مقر نشسته بودیم.صحبت از شهادت بود.یهو حاج عبدالله گفت:من شهید شدم منو با همین لباس نظامی ام خاکم کنید.
بچه ها زدن زیر خنده و شروع کردن به تیکه انداختن که حالا تو شهید شو ...!
شهیدم بشی تهران بفرستنت باید کفن بشی.سعی میکنیم لباس نظامی ات را بزاریم تو قبر
تو خط مقدم بودیم که خبر شهادت حاج عبدالله رو شنیدیم.محاصره شده بودن امکان برگشتشون هم نبود.
شهید شد و پیکرش هم موند دست تکفیری ها، سر از تنش جدا کردن (به نیزه زدن) و عکس هاشم گذاشته بودن تو اینترنت
بحث تبادل اجساد رو مطرح کرده بودیم که تکفیری ها گفته بودن خاکش کردیم .چون پیکر سر نداره دیگر قابل شناسایی نیست.
شهید سردار حاج عبدالله اسکندری
#شهید_هادی_شجاع_به_روایت_مادر
از دختر همسایه برایش خواستگاری کردم و مهر امسال(سال۹۴)جشن عروسیاش بود. ۱۰ روز از عروسیاش گذشته بود که به مأموریت رفت برای دفاع از #حرم_بیبی_زینب(س) راهی سوریه شد و بعد از چند روز به آرزویش رسید وقتی با پیکر تازه دامادم مواجه شدم که مثل حضرت زهرا«س» تیر به پهلوهاش اصابت کرده بود، حالم دگرگون شد مثل حال همه پدر و مادرها مویه میکردم اما قشنگترین حرفم این بود مادر سلامم را به خانم زینب(س) برسان و #شفیع ما باش، پسرم همیشه میگفت: دعا کنید من شهید شوم و باعث افتخارم است پسرم فدایی خانم زینب(س) شد، من حضور پسر شهیدم را همیشه حس میکنم کل خانواده خوابش را دیدند، پسرم در هر دو سرا دستگیرمان است مردم اسلامشهر و توابع برای تشییع پیکرش آمدند و خیلی با شکوه این مراسم برگزار شد مراسم تاریخی بود آن روز نماز جمعه و نماز میت بر پیکرش خواندند، همه پسر شهیدم را با وهب نصرانی مقایسه میکردند هادی ۱۰ روز بعد از عروسی روز ۵ مهر به مأموریت سوریه رفت ۲۸ مهر شهید شد و پیکرش رو ۳۰ مهر برای ما آوردند و اول آبان روز #تاسوعا به خاک رفت...
#من_زندهام
نبودنهایش واقعاً سخت است دلتنگی #مادر تمامی ندارد از اینکه فرزندم در راه خدا رفت خوشحالم اما مادرم دلم هوایش را میکند، خوابش را میبینم که میگوید: مادر من زندهام بیقراری نکنید میگوید: من کنار قبر بیبی زینبم...
پسرم همیشه از خدا میخواست به #شهادت برسد و میگفت# جان زهرا(س) روز تاسوعا خاکم کنید همین طور هم شد و تاسوعا به خاک سپردیمش از اینکه مادر شهید هستم افتخار میکنم به خودم میبالم طوری پسرم را تربیت کردم که فدایی خانم زینب(س) شد...
#حسین_علیزاده درباره دوران اسارتش میگفت: در مدت ۹ ماه اسارت در دست #کومولهها، چه شکنجههایی را که تحمل نکردیم، محمدرضا ابراهیمی و بچههای گروه را وادار میکردند، پای برهنه توی برفها راه بروند، به جای غذا علف میدادند، شبها هم که در طویله میخوابیدیم حدود هفت ماه، آب به تن ما نخورده بود، همان یک دست لباسی که از اول اسارت به ما داده بودند، تن ما بود، اندازه کف دست، هر وعده به ما نان میدادند، روحیه قوی #محمدرضا باعث میشد، بچهها جلوی کومولهها کم نیاورند یادم است هر چند وقت یکبار، مکان استقرارمان را عوض میکردند، آخرین جا هم طویلهای بود که گوسفندهای آن را انداخته بودند بیرون و ما را جای آنها نشاندند، پنجرهها را هم گلمالی کرده بودند، هیچ روشنایی وجود نداشت، شب و روز باید فانوس روشن میکردی، یک روز با پیشنهاد محمدرضا، بچهها همه با هم صدای گوسفند درآوردیم، نگهبان آمد و گفت: این سر و صداها چیه؟ محمدرضا گفت: با انصاف لااقل ما را آوردید اینجا، یک کم جویی، چیزی هم میریختید توی این آغول، مشغول باشیم بعد بچهها زدند زیرخنده، روحیه بچه ها با این حرف تقویت شد...
#شهید_علیرضا_قبادی
تاریخ تولد: 5 اردیبهشت 1367
محل زندگی: کرج
تاریخ شهادت: 27 اردیبشهت 96
محل شهادت:حما سوریه
نحوه شهادت:بر اثر انفجار مین
سمت: تخریب چی
میعادگاه:البرز-کرج
.
معرفی کوتاه شهید بزرگوار
.
حافظ کل قرآن کریم
_قاری قرآن کریم
_رتبه اول در دانشکده امام حسین(ع)
_رتبه اول در یگان نیروهای مخصوص امام علی(ع)
_رتبه اول در تیراندازی
_رتبه اول در خنثی کردن مین ضدنفر و مین ضدنانک
_رتبه اول در راپل
_رتبه اول در ورزشهای رزمی
_تسلط کامل به زبان عربی و زبان انگلیسی
_رتبه اول در رشته مهندسی برق الکتروتکنیک در دانشگاه آزاد کرج
.
از خصوصیات بارز شهید صاف و ساده بودن اون بود.
بعد این همه مدت که بنده رفاقت با شهید داشتم هیچ وقت کوچکترین سخنی از ایشون که خارج از ادب باشه از ایشون ندیدم
حتی با افراد کوچکتر از خودش خیلی با احترام برخورد می کرد ،
خیلی زیاد سختکوش و مظلوم بود همیشه سخترین کارها رو خودش داوطلبانه قبول می کرد
مال دنیا کوچکترین ارزشی برای ایشون نداشت یادمه خیلی از اوقات با پول شخصی برای سازمان هزینه می کرد خیلی از افرادی که پول احتیاج داشتند از علیرضا قرض می گرفتند
علیرضا خیلی صاف و ساده و یک رنگ بود به معنای واقعی کوچکترین پیچیدگی نداشت تواضع خیلی زیادی داشت.
#راوی_دوست_شهید
.
جهت سلامتی و تعجیل در فرج آقا امام زمان (عج) و هدیہ به روح مطهر شهید صلواتـــــ .
#اللهم_صل_علی_محمد_و_ال_محمد_وعجل_فرجهم
#شهید_علیرضا_قبادی
#مدافع_حرم_آل_الله
#لبیـڪ_یا_زینب
#لبیـڪ_یا_رقیه
#مدافعان_حرم_برای_پول_رفتند؟
#اللهم_الرزقنا_شهادة_فی_سبیلڪ
#شهادت_روزیتون
#اللهـم_عجــل_الولیکـــ_الفــرج 🌹
💬 « جثه ی کوچکت را ببینم
یا دل بزرگت را »
.
🔺 #شهید_مصطفی_اصغر_نژاد
🔺از شهدای عزیز شهرستان آمل
🔺متولد: ۱۳۴۸/۰۳/۰۱
🔺شهادت: ۱۳۶۵/۱۱/۰۵
🔺محل شهادت: شلمچه
🔺مزار: گلزار شهدای امام زاده ابراهیم(ع) آمل .
.
#آمل
#گلزار_شهدای_امام_زاده_ابراهیم
#امام_زاده_ابراهیم_آمل
#گلزار_شهدا
#شهدای_آمل
#شلمچه
#پاسدار
#شهید
#شهادت
#شهدا
#معبر_عشق
به یاد بسیجی عارف
دانشجوی دانشگاه امام صادق (ع)
#شهید_علیرضا_خان_بابایی
فرازی از وصیتنامه
که چهار روز قبلاز شهادتش نوشتهاست:
حرف من و پیام من فقط یک کلام است
کلامی که اگر آویزه گوش قرار نگیرد
مانند چشمه جوشان
همه گناهان
از آن سرازیر می گردد
و آن کلام این است
که مراقب باشید
حبّ دنیا فریبتان ندهد
چرا که حُبُّ الدنیا رَأسُ کلّ خطیئه
چرا که امیرالمومنین(ع) میفرماید:
مَثَلُالدُّنیا مَثَلُ الحَیَّةِ لَیِّنٌ مَسُّها، قاتِلٌ سَمُّها
دنیا مانند ماری است زهرناک
تماس با آن دلنشین و گوارا
و اما سمّ آن بس ناگوار و مهلک ...
آشنایان ره عشق در این بحر عمیق
غرقه گشتند و نگشتند به آب آلوده
#شهادت_عملیات_نصر۷
محمدجواد تندگویان، وزیر نفت دولت #شهید_رجائی در حالی كه برای بازدید از پالایشگاه نفت آبادان در جنوب كشور بود،به اسارت نیروهای ارتش بعث عراق درآمد و پس از سال ها اسارت، توسط رژیم بعث عراق به #شهادت رسید.
وزیری که خودش شخصاً برای بازدید از زیر مجموعهاش راهی مناطق جنگی میشود، شاید باور کردنش در این زمانه که بعضیها خودشان را ژنرال جنگ میدانند ولی در موقعیت های حساس پنهان میشوند کمی سخت باشد!
۲۹ آذر، روز تجلیل از
#شهید_تندگویان
شهیدی که روی سنگ قبرش تاریخ شهادت ثبت نشده است
برای شهادت شهید محمدجواد تندگویان، جوانترین وزیر کابینه شهید رجایی تاریخ دقیقی وجود ندارد، از این رو سالگرد ورود پیکر آن شهید پس از 11 سال در 29 آذرماه 1370 به کشور به عنوان روز بزرگداشت این شهید اعلام شده است.
شهید تندگویان در بحران اختلاف میان بنیصدر و شهید رجایی از میان چند نامزد برای پست حساس وزارت نفت درآن شرایط انتخاب و به مجلس معرفی شد و با رأی قاطع مجلسیان به ساختمان وزارت نفت رفت و از همان ساعات اول با سختکوشی و اهتمامی انقلابی به رفع مشکلات گریبانگیر دولت وقت پرداخت. وزارت نفت در زمره وزارتخانههای حساس بهشمار میرفت، آن زمان سه نفر نامزد وزارت نفت بودند. شهید بهشتی و شهید رجایی با هر سه نامزد مصاحبه کرد و سرانجام آن دو بزرگوار روی محمدجواد تندگویان به دلیل سوابق انقلابی به توافق رسیدند و وی با اینکه سن و سال کمتری از دو نامزد دیگر داشت، برای این پست انتخاب شد.
وی در دوران رژیم گذشته بارها دستگیر و زندانی شده بود. شهید تندگویان با سطح مطالعه و شناختی که از مسائل سیاسی و مذهبی داشت، با ورود به دانشگاه نفت آبادان به فعالیت سیاسی پرداخت و در انجمن اسلامی این دانشگاه فعال شد. وی از چهرههای انقلابی و مذهبی همچون شهید مطهری، مرحوم شریعتی، علامه جعفری و... برای سخنرانی در دانشگاه دعوت میکرد. کتاب «چهار زندان انسان» حاصل سخنرانیهای مرحوم دکتر شریعتی در دانشگاه نفت آبادان و در نتیجه تلاشهای وی صورت عینی یافته بود. در پی این گونه فعالیتها ساواک روی او حساس شده و او را چند بار دستگیر و روانه زندان کرد. در یکی از دستگیریها که هفت ماه به طول انجامید، در کمیته مشترک با انواع شکنجهها از جمله نگهداری در شرایط واژگون شکنجه شد.
شهید تندگویان در حسینیه ارشاد نیز نقش و حضور فعالی داشت و در حلقه مسلمانان انقلابی و نوگرا بود.
پس از پیروزی انقلاب اسلامی به دعوت وزیر نفت دولت موقت، به وزارت نفت پیوست و به دلیل تخصص و شایستگی به مدیر عاملی مناطق نفتخیز منصوب شد و در این پست منشأ خدمات شایانی گردید.
شهید تندگویان بلافاصله پس از شروع به کار در پست وزارت نفت که اتفاقاً همزمان با شروع جنگ بود، به مناطق نفتی- جنگی رفت تا برای حراست از سرمایههای ملی تدبیری بیندیشد. لکن در مسیر ماهشهر- آبادان در تور ارتش عراق گرفتار آمده و به اسارت گرفته میشود.
خواهر شهید در این ارتباط میگوید:< از ماهشهر با من تماس گرفت، حدود 40 دقیقه وقت داشت، وضعیت آنجا و پیشروی که دشمن کرده بود را برای من شرح داد، سفارشهایی در مورد همسر، فرزندان و مادرش داشت. این آخرین تماس ما بود، از فرودگاه اهواز با چند ماشین به منطقه میروند، جواد در ماشین جلویی بوده، پشت سر ایشان هم در ماشین دیگری مهندس معینفر، مهندس سحابی و دکتر منافی بودهاند. در بین راه عدهای با لباس ایرانی جلوی ماشین ایشان را میگیرند و با زبان فارسی ایست میدهند و بلافاصله پس از توقف ماشین، شروع به تیراندازی میکنند. در نتیجه این اقدام عراقیها، ماشین پشت سری متوجه خطر میشود و برمیگردد. اما محمدجواد تندگویان به همراه مهندس بوشهری، آقای یحیوی- راننده- و یک محافظ به اسارت درمیآیند.>
یکی از افسران عراقی که بعدها اسیر میشود میگوید: «آنها از جاده شیخ بدید آبادان منحرف شده و ندانسته به موضع گردان ما نزدیک شدند که افراد ما ایست دادند و به طرفشان تیراندازی کردند. جیپ لندرور فرار کرد، اما شورولت وزیر و افرادش به اسارت درآمدند. ما حدس زدیم که یکی از سرنشینان مقام مهمی است. مردی که از صندلی جلوی اتومبیل پیاده شد، بلندقامت و استخوانی بود. ریش داشت و اثری از ترس در صورتش نبود. او خطاب به ما با پرخاش میگفت: «این خاک ماست! شما در خاک ما چه میکنید؟ شما متجاوز هستید.» معنای بعضی از کلماتش را نمیفهمیدیم، اما از لحنش معلوم بود ما را سرزنش میکند. زمانی که من او را دیدم سالم و قوی بود، اما بعدها که تلویزیون عراق تصویری از او نشان داد بسیار رنگپریده و رنجور مینمود. شورولت سبزرنگ وزیر نفت و همراهان او را، صدام به عنوان هدیه به فرمانده تیپ شش داد!>
عراقیها که متوجه موقعیت شهید تندگویان و همراهان نشده بودند ایشان را به همراه 300 الی 400 اسیر دیگر در حالی که چشمانشان را بسته بودند در محلی جمع کرده و به دستور یکی از فرماندهان بعثی به گلوله میبندند. پس از شلیک چند گلوله و شهادت چند اسیر، شهید تندگویان خطاب به مهندس بوشهری میگوید: «بهروز بیا خودمان را معرفی کنیم شاید فکر کنند ممکن است در جمع ما باز هم افرادی با موقعیت شغلی مهم وجود دارد و دست از کشتار دسته جمعی بردارند» و بلافاصله دست خود را بالا میبرد و میگوید: «من وزیر نفت جمهوری اسلامی ایران هستم.»فرمانده عراقی با شنیدن این خبر فوری دستور توقف تیراندازی را میدهد ومثل کسی که گنجی یافته باشد
سر از پا نمیشناسد. با این تدبیر شهید تندگویان، اسرا از خطر کشته شدن در آن مقطع نجات مییابند و دسته جمعی به محل دیگری منتقل میشوند. همان افسر عراقی در ادامه میگوید:< ما دستور داشتیم تا اسیر نگیریم و بلافاصله همه اسرا را بکشیم، وقتی یکی از آنان اظهار داشت که من وزیر نفت ایران هستم فرمانده دستور توقف کشتار را صادر کرد و برای بازجویی و پی بردن به صحت ادعای آن فرد همه اسرا به پشت جبهه منتقل شدند.>
از آن پس شهید تندگویان را از سایر اسرا جدا میکنند ودیگر اطلاعات دقیقی از ایشان وجود ندارد، تنها خاطرات پراکندهای از همراهان ایشان یا سایر اسرای ایرانی و کویتی در دست است که بیانگر تحمل شکنجه و سختیهای بسیاری در زندانهای عراق است. مهندس بوشهری که در سلولی در نزدیکی سلول شهید تندگویان در زندان الرشید بغداد زندانی بوده؛ بارها صدای ایشان در حالی که زیر شکنجه دعا و قرآن تلاوت مینموده را شنیده است. یکی از اسرای پزشک عراقی در اعترافاتش میگوید:< بعد از مدت کوتاهی از اسارت وزیر نفت ایران او را به دلیل ترکیدگی طحال بر اثر شکنجه به یکی از بیمارستانهای بغداد آوردند.>
عراقیها پیشنهاد معاوضه کلیه خلبانان عراقی که تعدادشان هم قابل توجه بود با مهندس تند گویان را مطرح میکنند. شهید رجایی این پیشنهاد عراقیها را با همسر شهید تندگویان در میان میگذارد اما همسر ایشان حاضر به پذیرش آن نمیشود و میگوید: «فکر کنم اگر از آقای تندگویان هم بپرسید ایشان قبول نکنند. به این دلیل که ایشان خواهند گفت مگر خون من رنگینتر از مردم است. اگر خلبانهای عراقی به این کشور برگردند باز بر سر مردم آتش میریزند» نخستین یادداشتی که از شهید تندگویان به دست خانوادهاش رسید با خط خود نوشته بود: اینجانب وزیر نفت دولت جمهوری اسلامی ایران اسیر جنگ با دولت عراق هستم و مایل نیستم با خانوادهام در ایران تماس بگیرم. این یادداشت نشان میداد حتی برای تماس با خانواده از طریق سازمانهای بین المللی که از جمله حقوق مسلم هر اسیر زندانی است نیز مشروط به دادن امتیازهایی بوده که ایشان حاضر به پذیرش آن نبودهاند. در کمتر از یک سال بیش از دویست نامه به مقامات بینالمللی، سفارتخانهها وصلیب سرخ جهانی نوشته شد اما دولت عراق با حمایتهای معنوی قدرتهای بزرگ هرگز حاضرنشد به هیچ یک از مقامات بینالمللی اجازه ملاقات با وزیر نفت کشورمان را بدهد. در سال 1370 به دنبال تحولاتی که در منطقه رخ داده بود و با پیگیریهای ایران مسئولان دولت عراق حاضر میشوند تا پیکر شهید تندگویان را به مقامات ایرانی تحویل دهند. هیأتی ایرانی به عراق میرود و در قبرستانی متروک ابتدا قبری شکافته میشود و جنازهای که هیچ اثر شکنجهای روی آن نبوده تحویل میگردد اما هیأت ایرانی و خانواده شهید متوجه میشوند این پیکر شهید تند گویان نیست و اثری از نشانه مهمی که از دوران شکنجه در زمان شاه روی بدنش باقی بود (جای سوراخ مته روی پایش) نیست. با اعتراض هیأت ایرانی عراقیها مجبور میشوند اصل پیکر شهید را تحویل دهند. در هنگام شستوشوی پیکر شهید نشانههای شکنجه بر جای جای آن مشهود بود یکی از کسانی که هنگام شستوشوی پیکر حضور داشته، میگوید:< استخوانهای سر شکسته بود و سر چرخشی کامل به هر جهت داشت، استخوانهای سینه، دندهها و ستون فقرات شکسته بود حتی بعضی از استخوانها خرد شده بود. مشاهده این وضعیت همه را بیتاب کرده بود.> بدین ترتیب دفتر زندگی کوتاه و پر فراز و نشیب یکی از فرزندان صدیق این مرز و بوم بسته شد اما یاد و خاطرهاش همچون چراغی پیش روی نسل امروز و فردایمان است تا راه را گم نکنیم و همواره به استقلال و سربلندی ایران عزیز بیندیشیم.