eitaa logo
✳️حافظان امنیت ✳️
1.4هزار دنبال‌کننده
71.1هزار عکس
11.9هزار ویدیو
183 فایل
مطالب شهدا و اخبار روز #خادم_امام_رضا #خادم_شهدا #راوی_برتر_جنگ #بختیاری جامونده از غافله #ایثار و #شهادت #جانباز_شیمیایی #فارغ_تحصیل_دانشگاه_شهدا #جزیره_مجنون #فعال #فرهنگی #اجتماعی #سیاسی https://eitaa.com/kakamartyr3
مشاهده در ایتا
دانلود
‌ 💰بر اساس مصوبه امشب مجلس كاركنان دولت در سال آينده ۲۰ درصد افزايش خواهد يافت. ‌ ‌ 🇮🇷
. و اما حق زن این است كه بدانی خدای - عزوجل - او را مایه آرامش و انس تو كرده و این نعمتی است كه از خدا بر تو. پس او را گرامی بداری و با او مدارا كنی و اگر چه حق تو بر او واجب‌ترست، اما بر توست كه بر او رحمت آری. و خوراك و پوشاك او را آماده سازی و اگر از روی نادانی كاری كند بر او ببخشی كه او گرفتار توست. رساله حقوق امام سجاد(ع) ‌
. یه کرد و داد دستم، گفت: بده فلانی، اتاق فلان. رفتم و کاغذ را دادم دستش و امضاء را که دید گفت: چی می خوای؟ گفتم : گفت: فردا بیا سرکار. باورم نمی شد. رفتم مشغول شدم. بعد از چند روز فهمیدم اون آقایی که امضاء داد بود. چند ماه بودم بعد یکی از کارمندان که شده بود، من جای اون مشغول شدم. شش ماه بعد جناب شهردار استعفاء کرد و رفت . بعد از اینکه در جبهه شد، یکی از همکاران گفت: توی اون مدتی که کارآموز بودی و منتظر بودیم که یک نفر بازنشسته بشه تا شما را جایگزین کنیم، حقوقت از جناب شهردار کسر و پرداخت می شد. یعنی از حقوق این درخواست خود شهید بود...!! . ...‌ ‌ ‌-------------------------------------------------------------------------- ‌ ‌ ‌ ‌‌ ‌ ‌
❤️ شهید بهشتی ❤️ ❤️ برادرها ، خواهرها عاشق شوید... ❤️ بهشتی ام آرزوست ، درین فرسودگی... . ح
‍ 📝راوی:سیدمنصورحسینی 🔹می گفت : اهل بودم و عضو گروه و پدرم از تجار بازار تهران. 🔹علیرغم مخالفت شدید خانواده و به خاطر عشقم به حجره ی پدر را ترک کردم و به همراه بچه های تفحص لشکر ۲۷ محمد رسول الله (ص) راهی مناطق عملیاتی جنوب شدم. 🔹یکبار رفتن همان و پای ثابت گروه تفحص شدن همان بعد از چند ماه ، خانه ای در ا اجاره کردم و همسرم را هم با خود همراه کردم. 🔹یکی دو سالی گذشته بود و من و همسرم این مدت را با مختصر گروه تفحص میگذراندیم سفره ی ساده ای پهن می شد اما دلمان ، از یاد شاد بود و زندگیمان ، با عطرآگین تا اینکه... 🔹تلفن زنگ خورد و خبر دادند که دو پسرعمویم که از بازاری های تهران بودند برای کاری به اهواز آمده اند و ما خواهند شد آشوبی در دلم پیدا شد حقوق بچه ها چند ماهی می شد که از تهران نرسیده بود و من این مدت را با گرفتن از بازار گذرانده بودم نمی خواستم شرمنده ی اقوامم شوم. 🔹با همان حال به محل کارم رفتم و با بچه ها عازم شدیم. 🔹 بعد از و به شهدا کار را شروع کردیم و بعد از ساعتی و شهیدی نمایان شد. 🔹 🌷 فرزند سید حسین اعزامی از گروه غرق در شادی به ادامه ی کار پرداخت اما من... 🔹استخوان های مطهر را به انتقال دادیم و کارت شناسایی شهید به من سپرده شد تا برای استعلام از لشکر و خبر به ، به تحویل دهم. 🔹قبل از حرکت با منزل تماس گرفتم و جویای آمدن مهمان ها شدم و جواب شنیدم که مهمان ها هنوز نیامده اند اما همسرم وقتی برای خرید به بازار رفته بود مغازه هایی که از آنها نسیه خرید می کرد به علت بدهی زیاد ، دیگر حاضر به نسیه دادن نبودند و همسرم هم رویش نشده اصرار کند. 🔹با ناراحتی به معراج شهدا برگشتم و در حسینیه با استخوانهای شهیدی که امروز تفحص شده بود به راز و نیاز پرداختم. 🔹"این رسمش نیست با معرفت ها ما به عشق شما از رفاهمان در تهران بریدیم راضی نشوید به خاطر مسائل مادی شرمنده ی خانواده مان شویم " گفتم و کردم. 🔹دو ساعت در راه شلمچه تا اهواز مدام با خودم زمزمه کردم : «شهدا! ببخشید بی ادبی و جسارتم را ببخشید » 🔹وارد خانه که شدم همسرم با خوشحالی به استقبال آمد و خبر داد که بعد از تماس من کسی درب خانه را زده و خود را پسرعموی من معرفی کرده و عنوان کرده که مبلغی پول به همسرت بدهکارم و حالا آمدم که بدهی ام را بدهم. هر چه فکرکردم ، یادم نیامد که به کدام پسرعمویم پول داده ام. با خودم گفتم هر که بوده به موقع پول را پس آورده. 🔹لباسم را عوض کردم و با پول ها راهی بازار شدم. به قصابی رفتم خواستم بدهی ام را بپردازدم که در جواب شنیدم : 🔹بدهی تان را امروز پسرعمویتان پرداخت کرده است به میوه فروشی رفتم به همه ی مغازه هایی که به صاحبانشان بدهکار بودم سر زدم. جواب همان بود بدهی تان را امروز پسرعمویتان پرداخت کرده است... گیج گیج بودم مات مات... خرید کردم و به خانه بر گشتم و در راه مدام به این فکر می کردم که چه کسی خبر بدهی هایم را به پسرعمویم داده است؟ آیا همسرم ؟ 🔹وارد خانه شدم و پیش از اینکه با دلخوری از همسرم بپرسم که چرا جریان بدهی ها را به کسی گفته با چشمان سرخ و گریان همسرم مواجه شدم که روی پله های حیاط نشسته بود و زار زار گریه می کرد. 🔹جلو رفتم و کارت شناسایی شهیدی را که امروز تفحص کرده بودیم را در دستان همسرم دیدم اعتراض کردم که چند بار بگویم تو که طاقت دیدنش را نداری چرا سراغ مدارک و کارت شناسایی شهدا می روی؟ 🔹همسرم هق هق کنان پاسخ داد : خودش بود بخدا خودش بود کسی که امروز خودش را پسرعمویت معرفی کرد صاحب این عکس بود به خدا خودش بود گیج گیج بودم.... مات مات.... کارت شناسایی را برداشتم و راهی بازار شدم مثل دیوانه ها شده بودم.... عکس را به صاحبان مغازه ها نشان می دادم می پرسیدم : آیا این عکس ، عکس همان فردی است که امروز؟🔹نمی دانستم در مقابل جواب های مثبتی که می شنیدم چه بگویم...مثل دیوانه هاشده بودم. به کارت شناسایی نگاه می کردم. وسط بازار ازحال رفتم... 🔹ولاتحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتا بل احیاء عند ربهم یرزقون🌹 🔹 😔