eitaa logo
✳️حافظان امنیت ✳️
1.4هزار دنبال‌کننده
67.6هزار عکس
10.4هزار ویدیو
172 فایل
مطالب شهدا و اخبار روز #خادم_امام_رضا #خادم_شهدا #راوی_برتر_جنگ #بختیاری جامونده از غافله #ایثار و #شهادت #جانباز_شیمیایی #فارغ_تحصیل_دانشگاه_شهدا #جزیره_مجنون #فعال #فرهنگی #اجتماعی #سیاسی https://eitaa.com/kakamartyr3
مشاهده در ایتا
دانلود
👆خاکریز خاطرات ۲۰۸ 🌸 شهید مدافع حرمی که دست رد به سینه‌ی نیازمندی نمی‌زد
فرمانده عملیات ویژه سامرا ملقب به اسد السامراء شیرسامرا تاریخ تولد : پانزده خرداد ماه ۱۳۶۱ محل تولد: کرمانشاه وضعیت تاهل: متاهل دارای یک فرزند پسر بنام محمد هادی شهادت در تاریخ : بیستم دی ماه سال۱۳۹۳ محل شهادت: العوینات در حومه ی سامرا مزار شهید :گلزار شهدای کرمانشاه . . .شهید مهدی نوروزی چند صباحی قبل از شهادتش در سامرا، تنها فرزند و کودک شیرخواره خود «محمدهادی نوروزی» را در آغوش گرفته و وصیت خود با او را میان خانواده و در مقابل دوربین بیان می‌کند. فیلم و متن این وصایا و دعاهای پدرانه شهید مدافع حرمین سامرا در آستانه اربعین شهید برای نخستین بار منتشر می‌شود که در ادامه می‌آید:   «اگر ما یک روزی شهید شدیم و آقا محمدهادی این فیلم را دید انشا الله منتقم خون امام حسین (علیه‌السلام) است. انشاالله آمده است انتقام حضرت زهرا (سلام‌الله علیها) را بگیرد. انشاالله یار امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف)، یار رهبر و یار آقای سید علی خامنه‌ای باشد. انشاالله همیشه مدافع نظام باشد. مدافع انقلاب باشد. تهدید بزرگی برای دشمنان نظام، انقلاب و اهل‌بیت (علیه‌السلام) باشد. وجودش خود تهدید [برای دشمنان] باشد.» . .ڪپے با ذڪر«صلوات» . . . . . . . . .
. ‌ من،عمار،مصطفی صدرزاده، حاج حسین همدانی و چند نفر دیگر از بچه ها رفتیم مقر بچه های سوری؛ تازه نمازخوان شده بودند چیز خاصی هم از دین نمی دانستند. صف شدند که نماز جماعت برگزار کنند.یکی از بین خودشان ایستاد جلو. داشتیم این پا و آن پا می کردیم که حاج حسین همدانی و عمار ایستادن توی صف؛ تعجب کردیم.به کسی اقتدا کردند که شاید تازه شش هفت روز بود نماز می خواند. نماز را بستیم.پیش نمازشان یک رکعت اضافه‌تر خواند! می‌خواستیم به طرف‌ حالی کنیم که نمازت اشکال دارد. عمار اشاره کرد که هیچ چیزی نگویید. بلند شد و نماز بست یک چهار رکعتی خواند نماز که تمام شد پیشنماز متوجه شد؛ آمد و گفت که فهمیدم نماز را اشتباه خواندم.‌ به نقل از همرزم شهید‌ منبع:کتاب عمار حلب‌‌ . . . . ‌‌ ‌‌
. ‌ بیشتر جمعه ها با خانواده بود. احمد به زیارت عاشورا و قرآن خواندن خیلی علاقه داشت. صبح جمعه بعد از نماز چهار نفری سوره جمعه را می‌خواندند بعد احمد میرفت سراغ باغچه؛ آشپزی هم میکرد. محمدسعید می گفت جمعه ها غذا پختن با پدر بود.یک سال مهدی و سعید برایش کت و شلوار خریدن؛ کادوی روز پدر. شب که بچه‌ها هدیه شان را دادند احمد حسابی خوشحال شد اما هیچ وقت فرصت پوشیدنش را پیدا نکرد. . . . . ‌‌ ‌‌
. ‌ بیشتر جمعه ها با خانواده بود. احمد به زیارت عاشورا و قرآن خواندن خیلی علاقه داشت. صبح جمعه بعد از نماز چهار نفری سوره جمعه را می‌خواندند بعد احمد میرفت سراغ باغچه؛ آشپزی هم میکرد. محمدسعید می گفت جمعه ها غذا پختن با پدر بود.یک سال مهدی و سعید برایش کت و شلوار خریدن؛ کادوی روز پدر. شب که بچه‌ها هدیه شان را دادند احمد حسابی خوشحال شد اما هیچ وقت فرصت پوشیدنش را پیدا نکرد. . . . . ‌‌ ‌‌
دختر اگر یتیم شــود پیــــــر میشود از زندگی بدون پــدر سیـر میشود 🌹دختر شهید🌹 این لحظه ها چند ؟؟؟؟ واقعا سخته بدون پدر 😭😭
به نام خدا . . : . خدایا احساس می کنم که اعضای تنم، میله های زندانی هستند، که مرا به اسارت خویش در آورده اند و تلاش مقرون من برای فرار از این زندان، بی فایده است مگر به لطف و رحمتت خدایا مرا در صف شهیدان قرار ده و توفیقی عطا کن تا هر چه زودتر جانم را نثار درگاهت گردانم بارالها، معبودا... دست از مس وجود شسته ام از آن بُعد حیوانی انسان خود را بالا کشیده ام قدم بر روح الهی خود گذاشته ام می خواهم در پناه تو در کنار رزمندگان جهاد فی سبیل اللّه، همزمان با جهاد اکبر علیه نفس سرکش و خودخواه طغیان کنم. و بر تمامی پلیدی های دنیا که به ظاهر خوش رنگ و دل پذیرند، چشم پوشم، و زندگی جاوید را بر این زندگی دون و پست ترجیح دهم ان شاءاللّه » اللّهُمَّ اجْعَلْ عَواقِبَ امُورِنا خَیْراً (عج) #شهید_‌ابراهیم_هادی
خواب را از من بگیرید، ای صاعقه‏ها که جبر زمانه، صدای چکاچک شمشیر را از من دریغ کرده است! بر من بشورید، ای امتحان‏های طاقت‏فرسای جهاد اصغر؛ می‏خواهم از نگاه مادران پسر مرده، درس مردانگی بگیرم. بازی چوگان نفس را به تماشا نخواهم ایستاد؛ گوی سبقت از جهان باید ربود! یادم هست، هر وقت از سختی توبه، روی دلم زرد شد، به قاب عکس شهیدی نگاه کنم.  
دکتر به من گفت: بچّه زودتر از دو، سه هفته ی دیگر به دنیا نمی آید. مهدی فرزند اولمان هم بی قراری می کرد. ابراهیم نبود. وقتی از تهران آمد، چشم های سرخ و خسته اش داد می زدکه چند شب نخوابیده است. نگذاشت من بلند شوم. دستم را گرفت و نشاندم زمین وگفت: امشب نوبت منِ که از خجالتت دربیام. گفتم: ولی تو، بعد از این همه وقت، خسته و کوفته اومدی که... نگذاشت حرفم تمام شود. رفت خودش سفره را انداخت، غذا را کشید آورد، غذای مهدی را با حوصله داد، سفره را جمع کرد برد، چای ریخت آورد داد دستم و گفت: بخور. بعد رفت رختخواب را انداخت آمد شروع کرد با بچّه‌ی درشکمم حرف زدن. به او گفت: بابایی! اگه پسر خوبی باشی، باید حرف بابات رو گوش کنی، همین امشب بلند شی سرزده تشریف بیاری منزل. می دونی! بابا خیلی کار داره. هم اینجا و هم اونجا. اگه نیایی، من همه اش توی منطقه نگران تو و مامانتم. یک امشبی رو مردونگی کن، به حرف بابات گوش بده! نگفت اگر بچّه ی خوبی باشی، گفت اگر پسر خوبی باشد. انگار از قبل می دانست جنسیت بچّه چی هست، چون مشخص نبود جنسیت چیست؟ و خیلی زود هم از حرف خودش برگشت گفت: نه بابایی. بابا ابراهیم امشب خسته ست. چند شبِ نخوابیده. باشه برای فردا. وقت اصلا زیادست. سرش را که گذاشت روی بالش، خندیدم. گفتم: تکلیف این بچّه رو معلوم کن. بالاخره بیاد یا نیاد؟ دستش را گذاشت زیر چانه اش، به چشم‌هام خیره شد، و خطاب به بچّه ی به دنیا نیامده مان گفت: باشه، قبول. هیچ شبی بهتراز امشب نیست. ناگهان از جا پرید و گفت: اصلا یادم هم نبود. امشب شب تولد امام حسن عسکری(ع) هم هست، چه شبی بهتر از امشب. بعد، قیافه ی فرمانده ها را گرفت و گفت: پس شد همین امشب، مفهومه؟ خندیدم و گفتم: چه حرف ها می زنی تو امشب، مگه می شود؟ دکتر گفته تا سه هفته دیگر ناگهان حالم بد شد. ابراهیم ترسید. گفت: بابا این دیگه کیه. شوخی هم سرش نمی‌شه، پدر صلواتی. درد که بیشتر شد، دیدم اتاق دارد دور سرم می چرخد، ابراهیم نمی دانست چی کار باید بکند. گمانم به سر خودش هم زد. فکر می کرد من چشم هام بسته است نمی بینمش. صداش می لرزید. گفت: بابا به خدا شوخی کردم. اشک را هم توی چشم هاش دیدم وقتی پرسید: یعنی وقتشه؟! گفتم: اوهوم. آن شب مصطفی به دنیا آمد.... به فرمان پدر گوش داد . . .
. می گفتم: «واسه چی این کارو می کنی؟ راضی به زحمتت نیستم». می گفت: «من به مادرت قول دادم که این کارها رو انجام بدم». همین عشق و محبت هاش بود که به زندگیمون رنگ خدایی داده بود. . . . . ‌‌
. ‌ مهريه‌ام يك جلد قرآن بود و سه‌تا صلوات. عقدمان خيلي ساده بود. يك ماه بعد هم عروسي كرديم. 2 سه روز رفتيم مشهد پابوس امام رضا (ع). بار اولي كه رفتيم حرم نگاهي به من كرد و گفت: «خانوم مي‌خوام يه دعايي بكنم شما آمين بگي.» خنديدم، گفتم: «تا دعات چي باشه» گفت: «حالا تو كارت نباشه» گفتم: «خب هرچي شما بگيد» دست هايش را گرفت سمت آسمان، رو به گنبد طلاي امام رضا (ع) و گفت: «اللهم الرزقنا توفيق شهاده في سبيلك» به روایت همسر شهید‌ . . . .
محمد در بین اهل بیت علاقه خاصی به حضرت زهرا(س) داشت و همیشه به دنبال نکاتی می‎گشت که خود را به این حضرت نزدیک‎تر کند. یک روز قبل از عقد من در حیاط منزل زمین خوردم و دستم شکست. روز عقد با دست شکسته پای سفره عقد نشستم. پس از عقد یک شب که برای زیارت قبور شهدا رفته بودیم محمد گفت «زهرای 18 ساله با دست شکسته پای سفره عقد» نشانه‎ای برای ماست تا بیشتر به یاد حضرت باشیم. پس از آن مداحی حضرت زهرا را گذاشت و هر دو به یاد حضرت زهرا اشک ریختیم». (ﻛﺎﺯﺭﻭﻥ) ﻳﺎﺩﺵ ﺑﺎ ﺻﻠﻮاﺕ 🌷 🌷🌿🌷
محمد در بین اهل بیت علاقه خاصی به حضرت زهرا(س) داشت و همیشه به دنبال نکاتی می‎گشت که خود را به این حضرت نزدیک‎تر کند. یک روز قبل از عقد من در حیاط منزل زمین خوردم و دستم شکست. روز عقد با دست شکسته پای سفره عقد نشستم. پس از عقد یک شب که برای زیارت قبور شهدا رفته بودیم محمد گفت «زهرای 18 ساله با دست شکسته پای سفره عقد» نشانه‎ای برای ماست تا بیشتر به یاد حضرت باشیم. پس از آن مداحی حضرت زهرا را گذاشت و هر دو به یاد حضرت زهرا اشک ریختیم». (ﻛﺎﺯﺭﻭﻥ) ﻳﺎﺩﺵ ﺑﺎ ﺻﻠﻮاﺕ 🌷 🌷🌿🌷 #
🌷 شهیدان‌از‌نفس‌افتادندتاما‌از‌نفس‌نیفتیم قامت‌راست‌کردندتاما‌قامت‌خم‌نکنیم به‌خاک‌افتادندتا‌ما‌به‌خاک‌نیفتیم شهدا‌دعا‌ءداشتند‌ادعا نداشتند نيايش داشتند؛نمایش‌نداشتند حیا‌داشتند؛‌ریا‌نداشتند رسم‌داشتند‌؛اسم‌نداشتند
🐔 ❤ رزمنده‌‌ی قبل از شهادتش تعریف می‌کرد: «کارم دیده‌بانی و هدایت آتش بود. دیدگاه جایی قرار داشت که اگر سرم را دوبار از یک نقطه بالا می‌آوردم تک‌تیراندازهای تکفیری با قناصه می‌زدند توی سرم. وقتی به خط سرکشی می‌کرد، کنارمان می‌نشست. با آمدنش، بچه‌ها روحیه می‌گرفتند. ترس را نمی‌شناخت. شجاع بود و خاکی. با ما غذا می‌خورد. توی همان خط مقدم که بیشتر، ساختمان‌های مسکونی بود. یک روز دیدم که ناهارش را تا نصف خورد و بقیه‌ی غذایش را که برنج ساده بود، توی پلاستیک ریخت و با من خداحافظی کرد. کنجکاو شدم و با دوربینِ دیده‌بانی از بالای ساختمان تا جایی که رفت، نگاهش کردم. باید از جایی عبور می‌کرد که زیر دید و تیرِ قناصه‌زن‌ها بود. از آنجا هم رد شد و به جایی رسید که مرغی پاشکسته، نشسته بود. برنج را ریخت جلوی مرغ و از همان مسیر برگشت.» ✅ منبع نوشته: کتاب : خاطرات پروانه چراغ‌نوروزی همسر سرلشکر پاسدار «شهید حسین همدانی» نوشته‌ی حمید حسام، صفحات ۳۶۰ و ۳۶۱. @kakamartyr3 https://eitaa.com/kakamartyr3
☝ همسرش می‌گفت: «...از عدالت خدا دور بود که حسین پس از این همه سختی و رنج از رفقای شهیدش جا بماند. ما او را برای خودمان می‌خواستیم، و او خودش را برای خدا.» 📚 منبع نوشته: کتاب درخشان و ارزشمند ؛ خاطرات همسر ، صفحه ۳۸۸.
🌹بسم رب الشهداء و الصدیقین🌹 ✅ اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَهَ سَیِّدَهِ نِسآءِ العالَمینَ اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ. اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی عَبدِ اللهِ بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم  وَ فُزتُم فَوزًا عَظیمًا فَیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکُم. 🌱پنجشنبه ها و یاد شهدا با ذکر صلوات🌱 🕊 ╭┅┈┈┈┈┈┈┈╼┅╮ 𑁍▹ ڪپی‌آزادباذڪرصلوات ◃𑁍 𑁍▹ ◃𑁍 ╰┅╾┈┈┈┈┈┈┈┅╯
🔹محمد در بین اهل بیت علاقه خاصی به حضرت زهرا(س) داشت و همیشه به دنبال نکاتی می‎گشت که خود را به این حضرت نزدیک‎تر کند. 🔹 یک روز قبل از عقد من در حیاط منزل زمین خوردم و دستم شکست. روز عقد با دست شکسته پای سفره عقد نشستم. 🔹پس از عقد یک شب که برای زیارت قبور شهدا رفته بودیم محمد گفت «زهرای 18 ساله با دست شکسته پای سفره عقد» نشانه‎ای برای ماست تا بیشتر به یاد حضرت باشیم. پس از آن مداحی حضرت زهرا را گذاشت و هر دو به یاد حضرت زهرا اشک ریختیم». ﻳﺎﺩﺵ ﺑﺎ ﺻﻠﻮاﺕ 🌷 🌷🌿🌷 #
🌹 🚩 ۱۰ اسفند ۱۳۹۴ سالروز شهادت رزمنده مخلص و باصفای مدافع حرم اهل بیت علیهم السلام 💖 ♥●•٠·˙کلامی از : ◥[خـدا، بـہ صاحب‌الزمـان صبـر دهـد. زیـــرا او منتـظـر مـاسـت نہ این ڪہ مـا منتـظـر او بـاشیم. هـنگـامی می‌شـود گفت منتظـریـم ڪہ خـود را اصـلاح ڪـنیم.]◣
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹◽️تقدیم به همسران شهدای مدافع حرم پشت هر شهیدی که به میدان می رود یک شهیده پا برجاست   🕯روحشان شاد و یادشان گرامی 🕯️ ♻️باشــهداء_تاظهور♻️
🎬 تبلیغات قابل تحسین شهرداری اصفهان از سی و پنجمین جشنواره بین المللی فیلم های کودکان و نوجوان اصفهان 📸 تصاویر فرزندان همراه با قاب عکس پدرانشان در سطح شهر اصفهان
بسم رب الشهدا والصدیقین از شهید علیرضا بریری متولد ۳۰ فروردین سال ۵۵ در استان است. او یکی از رزمندگان بود که در پی تجاوز تکفیری‌ها به خاک از سال ۹۴ به عنوان نیروی مستشاری برای دفاع از حرم اهل بیت (ع) در این کشور حضور یافت. وی به همراه ۱۲ رزمنده لشکر عملیاتی ۲۵ طی نقض آتش‌بس توسط تکفیری‌ها در اطراف سوریه در ۱۶ اردیبهشت سال ۹۵ در نزدیکی شهرک به رسید.
تا ابد به آنان که پلاکشان را از گردن خویش در آوردند تا و بی بمانند مدیونیم روز بزرگداشت را به خانواده تبریک و تسلیت می گوییم