مثلِ عڪس رُخ مهتاب
ڪه افتاده در آب
در دلم هستی و
بین مـن و تـو
فاصلههاست ....
#حبیب_مدافعان_حـرم
#شهید_حاج_حسین_همدانی
#سالروز_ولادت
.
#شهید_حاج_حسین_همدانی
#شهید_محمد_حسین_محمد_خانی
#شهید_مصطفی_صدرزاده
من،عمار،مصطفی صدرزاده، حاج حسین همدانی و چند نفر دیگر از بچه ها رفتیم مقر بچه های سوری؛ تازه نمازخوان شده بودند چیز خاصی هم از دین نمی دانستند. صف شدند که نماز جماعت برگزار کنند.یکی از بین خودشان ایستاد جلو. داشتیم این پا و آن پا می کردیم که حاج حسین همدانی و عمار ایستادن توی صف؛ تعجب کردیم.به کسی اقتدا کردند که شاید تازه شش هفت روز بود نماز می خواند. نماز را بستیم.پیش نمازشان یک رکعت اضافهتر خواند! میخواستیم به طرف حالی کنیم که نمازت اشکال دارد. عمار اشاره کرد که هیچ چیزی نگویید. بلند شد و نماز بست یک چهار رکعتی خواند نماز که تمام شد پیشنماز متوجه شد؛ آمد و گفت که فهمیدم نماز را اشتباه خواندم.
به نقل از همرزم شهید
منبع:کتاب عمار حلب
.
.
.
.
#عاشقانه_مذهبی
#مذهبی_ها_عاشق_ترند
#عاشقانه_شهدا
#خواستگاری
#شهدا
#شهدای_گمنام
#شهدای_مدافع_حرم
#مدافعان_حرم
#شهادت
#دفاع_مقدس
#سبک_زندگی_شهدا
#کربلای_معلی
#شهید
#ازدواج
#نماز
#نماز_اول_وقت
#چله
#کربلا
#حاج_عمار
💠خاطره ای طنزازفرمانده
زمان جنگ، وقتی اومده بودم شهرمون، حاکم شرع همدان بهم گفت: حاج حسین 100 تا نیرو به کارت میاد ببریشون جبهه؟
با تعجب گفتم: خب معلومه. از خدامه. 100 تا نیروی تازه نفس؟ که گفت: بله. وقتی پرسیدم این نیروها کی هستند و چی هستند، گفت: 100 نفر از زندانی ها هستند که مایلند برن جبهه.
با تعجب گفتم: چی؟ 100 نفر زندانی؟ یعنی می خوای آزادشون کنی بفرستی جبهه؟ که گفت: خب آره. مگه مشکلی داره؟ گفتم: آخه می گی اونا زندانی هستند، خب شاید به بهونه جبهه اومدن و فرار کردن، اون وقت چی؟
که گفت: هیچی. همین که می خوان بیان جبهه مهمه
اون 100 نفر رو گرفتم و بردم جبهه. انصافا نیروهای دلیری هم بودند و توی عملیات ها کولاک کردند. تعدادی شون هم شهید شدند.
یک روز که توی سنگر داشتم با شهید صیاد شیرازی که اون زمان سرهنگ بود صحبت می کردم، گنده لات اونا سرزده اومد تو. گفت: باهاتون کار دارم. بهش گفتم: برو بیرون بعدا میام پیشت. بعدا که رفتم پیشش، فهمیدم از برخوردم ناراحت شده. گفت: اون یارو کی بود که به خاطرش منو از سنگر بیرون کردی؟ گفتم: اون سرهنگ صیاد شیرازیه. نیشخندی زد و گفت: شما منو به خاطر یه سرهنگ توی سنگر راه ندادی؟ اگه اون سرهنگه، من خودم سرلشکرم! پیراهنش را که در آورد، دیدم روی شانه هایش درجه های سرلشکری خالوبی کرده.
#شهید_حاج_حسین_همدانی
#سالروز_ولادت 🌷
🕊
❤ #خدا_جوونها_رو_دوست_داره 👋
سردار عزیزجعفری - فرمانده کل سپاه وقت - از او خواسته بود که در شرایط بحرانی و نابسامان کشور - #فتنه۸۸ - مسئولیت سپاه تهران بزرگ را به عهده بگیرد. خودش استخاره گرفت، خوب آمد و پذیرفت. مصوبهی شورای امنیت ملی این بود که نیروهای نظامی، انتظامی و مردمی از #سلاح_گرم استفاده نکنند. حتی در اوج درگیریها باز اجازهی شلیک نداد. هرکه غیر او بود، حکم تیر میداد. جوانی با روپوش جلو آمد، سنگی برداشت و به سمت او پرتاب کرد و سنگ به سرش خورد. بلافاصله چندتا #بسیجی رفتند و او را از بین دوستانش بیرون کشیدند. جوانِ آشوبگر، به #حضرت_آقا فحش داد. یکی از بسیجیها گرفتش زیر مشت و لگد. #حاج_حسین_همدانی با صدای بلند نهیب زد که: «نزنش، نزنش.» او را کت بسته آوردند نزد حاجی.
با ترشرویی به بسیجی گفت: «مگه نگفتم ولش کن؟»
بسیجی گفت: «همین بود که با سنگ زد توی سر شما.»
حاجی گفت: «نه این نبود، بذار بره.»
طرف خجالتزده سرش رو پایین انداخت. وقتی داشت میرفت رو کرد به حاجی و گفت: «میدونستی که کار من بود، اما آزادم کردی! هیچوقت این کارت رو فراموش نمیکنم، حاجآقا.»
حاجی برگشت رو به بسیجیهای متعجب گفت: «جوونه! خدا جوونا رو دوست داره.»
#شهدا
#شهید_حاج_حسین_همدانی
#شهید_همدانی
#اخلاق_اسلامی
#رافت_اسلامی
#رفتار_شهدا
#فتنه_1401
#اغتشاشات
#مهسا_امینی_بهانه_برای_دشمنان_ایران
🐔 #سرداری_که_برای_مرغ_پاشکسته_غذا_میبرد ❤
رزمندهی #مدافع_حرم قبل از شهادتش تعریف میکرد:
«کارم دیدهبانی و هدایت آتش بود. دیدگاه جایی قرار داشت که اگر سرم را دوبار از یک نقطه بالا میآوردم تکتیراندازهای تکفیری با قناصه میزدند توی سرم.
#سردار_همدانی وقتی به خط سرکشی میکرد، کنارمان مینشست. با آمدنش، بچهها روحیه میگرفتند. ترس را نمیشناخت. شجاع بود و خاکی. با ما غذا میخورد. توی همان خط مقدم که بیشتر، ساختمانهای مسکونی بود. یک روز دیدم که ناهارش را تا نصف خورد و بقیهی غذایش را که برنج ساده بود، توی پلاستیک ریخت و با من خداحافظی کرد. کنجکاو شدم و با دوربینِ دیدهبانی از بالای ساختمان تا جایی که رفت، نگاهش کردم. باید از جایی عبور میکرد که زیر دید و تیرِ قناصهزنها بود. از آنجا هم رد شد و به جایی رسید که مرغی پاشکسته، نشسته بود. برنج را ریخت جلوی مرغ و از همان مسیر برگشت.»
✅ منبع نوشته: کتاب #خداحافظ_سالار : خاطرات پروانه چراغنوروزی همسر سرلشکر پاسدار «شهید حسین همدانی» نوشتهی حمید حسام، صفحات ۳۶۰ و ۳۶۱.
#شادی_ارواح_طیبه_شهدا_صلوات
#مسیر_شهدا
#راه_و_رسم_شهدا_را_فراموش_نکنیم
#شهدای_مدافع_حرم
#شهید_حاج_حسین_همدانی
#شهید_همدانی
#حبیب_سپاه
@kakamartyr3
https://eitaa.com/kakamartyr3
#فقط_برای_خدا ☝
همسرش میگفت:
«...از عدالت خدا دور بود که حسین پس از این همه سختی و رنج از رفقای شهیدش جا بماند. ما او را برای خودمان میخواستیم، و او خودش را برای خدا.»
📚 منبع نوشته: کتاب درخشان و ارزشمند #خداحافظ_سالار ؛ خاطرات همسر #شهید_حاج_حسین_همدانی ، صفحه ۳۸۸.
#شهدا
#شهدای_مدافع_حرم
#شهیدان
🌹 #زیارت_خانواده_های_شهدا 🙂
💠 [ بعد از پایان عملیات #فتح_المبین ] ، شب آخری که در #دوکوهه بودیم، #حاج_احمد_متوسلیان با تاکید به همه ما گفته بود شما موظفید در بازگشت به شهر و دیارتان، پیش از هر کار دیگری، اوّل به زیارت خانواده های معظّم #شهدا بروید. آقای سماوات یک لبخند قشنگی زد و پرسید: "این تعبیرِ #زیارت را #حاج_احمد به کار برد؟" گفتم: "بله، عادت ندارد بگویند ملاقات با #خانواده_های_شهدا ."
آقای سماوات گفت: "احسنت به این همه معرفت! همین است که این مرد را " #حاج_احمد " کرده. بسیار خوب، پس ما الآن تلفنی به منازل #شهدا اطلاع می دهیم که قرار است شما به قول #حاج_احمد ؛ به زیارتشان بروید.
📘 برگرفته از کتاب جذاب و دوست داشتنی #پیغام_ماهی_ها، سرگذشت نامه #حبیب_سپاه سردار #شهید_حاج_حسین_همدانی، صفحه ۲۳۱ ✔️
📸 اطلاعات عکس: خرداد ۱۳۶۱ ، پس از فتح خرمشهر، #زرین_شهر_اصفهان، منزل سردار #شهید_حسین_قجه_ای
از راست: نفر دوم، سردار #شهید_محسن_نورانی - نفر سوم، سردار #حاج_احمد_متوسلیان
نفر دوم از چپ: پدرِ #شهید_قجه_ای
#زیارت_خانواده_شهدا
#احمد_متوسلیان
#جاویدالاثر_حاج_احمد_متوسلیان