eitaa logo
✳️حافظان امنیت ✳️
1.4هزار دنبال‌کننده
64.9هزار عکس
9.4هزار ویدیو
161 فایل
مطالب شهدا و اخبار روز #خادم_امام_رضا #خادم_شهدا #راوی_برتر_جنگ #بختیاری جامونده از غافله #ایثار و #شهادت #جانباز_شیمیایی #فارغ_تحصیل_دانشگاه_شهدا #جزیره_مجنون #فعال #فرهنگی #اجتماعی #سیاسی #دانشجو_دکترا_روابط_بین_الملل https://eitaa.com/kakamartyr3
مشاهده در ایتا
دانلود
هر وقت پشت جبهه بود در دعای کمیل شرکت می‌کرد. مردم خیلی ضجه می‌زدند. هاشم به دوستش گفته بود: «اینها چرا این قدر ضجه می‌زنن. گناه نکردن که خیلی راحت‌تره!» سردار شهید 🌷 ○⭕️ ❂◆◈○•-------------------- ❂○° شهیدی با مجروحیت های عجیب °○❂ 🔻بخش دوم 💠 بار دیگر نیز هاشم را می‌بینیم که قبضه آرپی‌جی را به دست گرفته و مثل عصا از آن استفاده می‌کند. او که در اثنای عملیات رمضان گلوله‌ای به پایش خورده بود حاضر نمی‌شود منطقه را ترک کند. آن قدر با عصای آرپی‌جی نامش راه می‌رود و به عملیات ادامه می‌دهد تا اینکه بعد از عملیات وقتی به بیمارستان منتقل می‌شود، پای گلوله خورده‌اش برای همیشه از آن دیگری کوتاه‌تر می‌شود.   🔸 او پیشتر یکبار از ناحیه سر و یکبار هم از ناحیه ستون فقرات مجروح شده بود. روز مجروحیت از ستون فقراتش همرزمش منوچهر خداداد را که پایش روی مین رفته بود کول می‌گیرد و به عقب می‌برد. دکتر وقتی منوچهر را می‌بیند، می‌پرسد: «تو که پات روی مین رفته چرا سینه‌ات خونی شده؟ منوچهر تازه می‌فهمد زخم‌های پشت هاشم، سینه‌اش را خونی کرده است.» مجروحیت‌های هاشم کلهر مثل خودش عجیب و منحصر به فرد هستند. جراحاتی که شاید هر کدامشان برای یک نفر رخ می‌دادند برای همیشه او را از جبهه دور می‌کردند. یکبار همراه مهدی خندان به سوی دشمن پیشروی می‌کنند، عراقی‌ها از اینکه دو ایرانی با لباس سپاه آن قدر به آنها نزدیک شده‌اند تسلیم می‌شوند. اما تک‌تیرانداز بعثی‌ها، هاشم را از دور نشانه می‌گیرد و تا هاشم از جایش بلند می‌شود، تیر قناصه درست به صورت و فک و دهانش می‌خورد؛ «هاشم غافلگیر شد. نفهمید چه اتفاقی افتاد، فقط ناخواسته چیزی را قورت داد. شدت ضربه به حدی بود که در جا چند تا از دندان‌هایش را بلعید. بقیه هم از دهانش بیرون ریخت. 20 دندان هاشم همان جا ریخت. فک ثابت و متحرکش هم در جا متلاشی شد.» 🔹هاشم کلهر فقط یک نیروی رزمی نبود. به وقتش اخلاص و عرفان داشت. اما به شیوه خودش. یک وقت‌هایی با ابراهیم حسامی که او هم یک پایش از زیر لگن قطع شده بود، به انتهای پادگان می‌رفتند و آنجا خلوت می‌کردند. حرف‌های عارفانه می‌زدند و شعرهای عارفانه می‌خواندند. «هاشم کلهر به شعرهای خواجه عبدالله انصاری و پروین اعتصامی علاقه داشت. تا نزدیکی‌های صبح همان جا بودند. نماز صبحشان را می‌خواندند می‌آمدند در جمع بچه‌های دیگر. بچه‌ها می‌گفتند هر کدام از این دو نفر شهید شود آن دیگری دق خواهد کرد.» 🔺ششم اسفند ماه 1362 در سه راهی جفیر یک راکت از جنگنده‌های دشمن کنار هاشم کلهر و ابراهیم حسامی و چند نفر دیگر اصابت می‌کند. فاضل ترک‌زبان وقتی خودش را از زیر آوار بیرون می‌کشد، می‌بیند که دو پای هاشم نصفه و نیمه از زیر خاک بیرون زده است. خوشحال می‌شود. اما از هاشم فقط همان دو تا پا مانده بود و یک جفت کتانی سبز رنگ... 🌷 سردار شهید معاون گردان مقداد تیپ ۲۷ محمد رسول‌الله (ص) ------------------------•○◈❂ ○⭕️
۸ عامل و کوه اخلاص دلیر و و مسئول آموزش ۲۷_محمد_رسول_الله_ص . 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷 . در دوم اردیبهشت ماه سال 1336 در روستای «کمردشت» چشم به جهان گشود. دوران شیرین کودکی او در میان دشت‌های زیبای زادگاهش سپری شد و برای آموختن علم راهی روستای پاکدشت گشت. با پایان سال سوم دبیرستان (1351) تحصیل را رها کرده و به یاری پدر شتافت. کار در مزرعه، کارگاه آهنگری و شرکت او را از مطالعه کتاب بازنداشت به طوریکه تمام اوقات فراغت اسدالله به مطالعه مي‌گذشت. پازوکی برای مدتی کوتاه در ارتش فنون تکاوری و چتربازی را آموخت و با اوج‌گیری انقلاب اسلامی در صف سربازان روح‌الله (ره) قرار گرفت. سرانجام جوان غیور ایران پاک اسلامی فرمانده محور عملیات در تاریخ 10/12/1364 در عملیات والفجر8 در میان نوای الله‌اکبر مؤذن در منطقه فاو بر اثر اصابت ترکش خمپاره در سن 28 سالگی به شهادت رسید. پیکر پاک اسدالله را در شهرستان وارمین به خاک سپردند. . 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷 . ✍ : ساعت ۲ نصف شب بود پادگان خیر سرم داشتم میرفتم نماز شب بخونم رفتم سمت دست شویی برای تجدید وضو دیدم صدای خس خس میاد... ۴ تا توالت از حدود ۲۵ تا رو شسته بود رفته بود سراغ پنجمی... کنجکاو شدم که این آدم مخلص کیه؟! پشت دیواری قایم شدم اومد بیرون و چند لحظه ای سرش رو گرفت رو به آسمان نور ماه افتاد رو صورتش... تعجب کردم باورم نمیشد! بود فرمانده گردان؛ با یه دست داشت دست شویی هارو می شست تا سحر درگیر بودم با خودم فرمانده ۲ تا گردان با یه دست داشت دست شویی های پادگان دوکوهه رو تمیز میکرد … 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷 #ل۲۷ ۲۷ ۲۷ ۲۷_محمد_رسول_الله
۸ عامل و کوه اخلاص دلیر و و مسئول آموزش ۲۷_محمد_رسول_الله_ص . 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷 . در دوم اردیبهشت ماه سال 1336 در روستای «کمردشت» چشم به جهان گشود. دوران شیرین کودکی او در میان دشت‌های زیبای زادگاهش سپری شد و برای آموختن علم راهی روستای پاکدشت گشت. با پایان سال سوم دبیرستان (1351) تحصیل را رها کرده و به یاری پدر شتافت. کار در مزرعه، کارگاه آهنگری و شرکت او را از مطالعه کتاب بازنداشت به طوریکه تمام اوقات فراغت اسدالله به مطالعه مي‌گذشت. پازوکی برای مدتی کوتاه در ارتش فنون تکاوری و چتربازی را آموخت و با اوج‌گیری انقلاب اسلامی در صف سربازان روح‌الله (ره) قرار گرفت. سرانجام جوان غیور ایران پاک اسلامی فرمانده محور عملیات در تاریخ 10/12/1364 در عملیات والفجر8 در میان نوای الله‌اکبر مؤذن در منطقه فاو بر اثر اصابت ترکش خمپاره در سن 28 سالگی به شهادت رسید. پیکر پاک اسدالله را در شهرستان وارمین به خاک سپردند. . 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷 . ✍ : ساعت ۲ نصف شب بود پادگان خیر سرم داشتم میرفتم نماز شب بخونم رفتم سمت دست شویی برای تجدید وضو دیدم صدای خس خس میاد... ۴ تا توالت از حدود ۲۵ تا رو شسته بود رفته بود سراغ پنجمی... کنجکاو شدم که این آدم مخلص کیه؟! پشت دیواری قایم شدم اومد بیرون و چند لحظه ای سرش رو گرفت رو به آسمان نور ماه افتاد رو صورتش... تعجب کردم باورم نمیشد! بود فرمانده گردان؛ با یه دست داشت دست شویی هارو می شست تا سحر درگیر بودم با خودم فرمانده ۲ تا گردان با یه دست داشت دست شویی های پادگان دوکوهه رو تمیز میکرد … 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷 #ل۲۷ ۲۷ ۲۷ ۲۷_محمد_رسول_الله
نه ... عمرمان بخیر است با یادِ شما خاکی‌پوشانِ 💠
فرمانده گروهان گردان حنین لشگر ۲۷ حضرت محمد رسول الله(ص) برادر بزرگتر از پهلوانان ورزش زورخانه ای مزار: ورزشگاه شهدای طوقانی کاشان دستنوشته شهید محمد طوقانی برای برادرش: «برادران! دعا فراموش نشود ۹۹ درصد شهید می شویم دعای کمیل فراموش نشود برای امام امت دعا کنید خداحافظ» خاطره حاج محمود ژولیده از دلتنگی های سعید طوقانی بعد از شهادت برادرش: «ما در قطار بودیم که دیدیم حال عوض شد و از کوپه بیرون رفت من به دنبالش رفتم، قطار که از روبه‌روی رد می‌شد و به سمت اندیمشک می‌رفت سعید به منظره بیرون و ساختمان‌های دوکوهه نگاه می‌کرد و اشک می‌ریخت به سعید گفتم: تو که رفقایت شهید نشده‌اند و همرزمی‌ هم نداشتی؛ تازه اول کاری، چرا گریه می‌کنی؟ ما باید گریه کنیم سعید گفت: من دلم عجیب برای تنگ شده است» سعید هم زیاد دوری برادرش را طاقت نیاورد و حدود دو سال بعد از او به شهادت رسید... شادی روح برادران طوقانی و پدرشان پهلوان حاج اکبر طوقانی صلوات....
اگر این مردان بی‌ادعا نبودند ؛ رزمندگان با آن همه سختی‌ها و مشقت‌ها ، مجبور بودند گرسنگی را هـم تحمل ڪنند ... ۱۰سیدالشهداء 💠
بابای جبهه در حال تدارک ناهار برای شیر بچه‌هایش در لشکر ... 💠
حاج همت تازه رسيده بود دوكوهه، ساعت يك و نيم بعد از نيمه شب بود. جلسه داشتيم.   همراهش گفت: «حاجي هنوز شام نخورده، قبل از اينكه جلسه شروع بشه، اگه غذايي چيزي دارين، بيارين تا حاجي بخوره.» رفتم و دو تا بشقاب باقالي پلو با دو تا قوطي تن ماهي آوردم و گذاشتم جلوي حاجي و دوستش.  حاجي همينطور كه صحبت ميكرد، مشغول خوردن غذا شد. لقمه اول را كه ميخواست در دهانش بگذارد، پرسيد: «بسيجي ها شام چي داشتن؟» گفتم: «از همينا.» گفت: «همين غذا كه آوردي جلوي من؟» گفتم: «بله، همين غذا.» گفت: «تن ماهي هم داشتند؟» گفتم: «فردا ظهر قراره بهشون تن ماهي بديم.» تا اين را گفتم، لقمه را زمين گذاشت و گفت: «به من هم فردا ظهر تن ماهي بدين.» گفتم: «حاجي جان! به خدا قسم فردا به همه تن ميديم.» گفت: «به خدا قسم، من هم فردا ظهر مي خورم.» هرچه اصرار كردم، فايده اي نداشت و او آن شب همان باقالي پلو را خورد. کتاب تا زلال شکوفایی هدیه به شهدا صلوات 💚
15.06M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
باید هم کہ دل‌تنگ بسیجی‌ها باشی... محل تلاقی فرشیان و عرشیان ... 📎یاد کنید شهدا را باذکر صلوات🌷 ╭─┅═ঊঈ♠️ঊঈ═┅─╮ ╰─┅═ঊঈ♠️ঊঈ═┅─╯
15.06M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
باید هم کہ دل‌تنگ بسیجی‌ها باشی... محل تلاقی فرشیان و عرشیان ... 📎یاد کنید شهدا را باذکر صلوات🌷 🕊
📬 🚩 ✔ 💠 «...بسیجی ها؛ ما که با کسی تعارف نداریم، تا الان ۵ بار در طلائیه عمل کردیم و شکست خوردیم. کسانی که از ماهیت جنگ خبر ندارند، می گویند: مگر کربلا خون می خواهد؟! بله؛ کربلا خون می‌خواهد، کربلا خون می خواهد، کربلا...خون می خواهد!»🚩 . . ✍ فرازی از آخرین سخنرانی برای بسیجیان در پادگان ، ۱۲ اسفند ۱۳۶۲ 🌸 . . 📷 منبع عکس: سایت Aviny.com 🎬 . .
15.06M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
باید هم کہ دل‌تنگ بسیجی‌ها باشی... محل تلاقی فرشیان و عرشیان ... 📎یاد کنید شهدا را باذکر صلوات🌷 ╭─┅═ঊঈ🌷ঊঈ═┅─╮ ╰─┅═ঊঈ🌷ঊঈ═┅─╯
17.84M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
برشی زیبا و بسیار دیدنی از مستند با گفتاری بسیار شنیدنی از سید اهل قلم : یك بار دیگر ، سلام دوكوهه ... دوكوهه ، تو یك پادگان نیستی ، تو قطعه ای از خاك كربلایی ، چرا كه یاران عاشورایی سیدالشهدا را به قافله او رسانده ای . دوكوهه در باطن تو هنوز راز این روزهای سپری شده باقی است ، می دانم ؛ اما دیگر خاك تو قدمگاه این كربلاییان آخرالزمان نیست ... بعضی ها ما را سرزنش می كنند كه چرا دم از كربلا می زنید و از عاشورا... آنها نمی دانند كه برای ما كربلا بیش از آن كه یك شهر باشد ، یك افق است ، یك منظر معنوی است كه آن را به تعداد شهدایمان فتح كرده ایم ؛ نه یك بار و نه دو بار ، به تعداد شهدایمان... دوكوهه تو خوب می فهمی كه من چه می گویم . تو با حاج همت ، با حاج عباس كریمی ، با چراغی ، با دستواره ، با اسكندری، علیرضا نوری ، وزوایی ، ورامینی ، رستگار ، موحد ، حاج مجید رمضان ، صالحی ، حاجی پور و صدها شهید دیگر انس داشته ای ... تو كه بوسه بر پای بسیجی ها زده ای ، تو كه با زمزمه شبانه آنها آشنا بوده ای ، تو كه نجواهای عاشقانه آنها را شنیده ای ، تو كه معنای انسان را دریافته ای ، تو خوب می دانی كه ما چه می گوییم . آری تو دیگر در جست و جوی انسان نیستی ؛ تو یافتی آنچه را كه یافت نمی شود... روحش شاد و یادش گرامی
🌿 تصویر: اردوگاه قلاجه - حضور در مقر تاکتیکی لشکر ۲۷ محمدرسول‌الله (ص) ا🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂 ❄️ سرمای قلاجه و اورکت حاج همت 🌷خاطره ای از شهید عبادیان مسئول تدارکات لشکر ۲۷ محمد رسول الله (ص):👇 💠 سال ۶۲ ما از پادگان به اردوگاه (گردنه بین اسلام آباد و ایلام) منتقل شدیم. در آن وقت، هوای قلاجه مقداری سرد بود. ما اورکت هایی که در پادگان داشتیم، برای استفاده برادرها به آنجا انتقال دادیم. حاج یک شب به آنجا آمده بود و ما در خدمت ایشان بودیم. او از سرمای قلاجه می لرزید. پیشنهاد دادم که یک اورکت بیاوریم تا تنتان کنید. او گفت که هر وقت من چشمم به این بسیجی ها افتاد و بین آنها یک نفر بدون اورکت نبود آن وقت من هم اورکت می پوشم. تا توی تن این برادرها اورکت نباشد من به خودم اجازه نمی دهم به عنوان فرمانده لشکر اورکت تنم کنم!!!
؟!!😔 ☆ ♡ [وقتی آمدیم ، مشکل اصلی] نداشتن توالت و سرویس بهداشتی برای این همه نیرو بود. مسئولین تیپ۲۷ به ناچار در منطقه‌ای مقدار بالاتر از آن ساختمان‌ها، تعدادی توالت صحرایی کندند، ولی زمین آنجا هربار با بارش باران پر از گل و شل می شد. گل و شل که هیچی، چاه مستراح‌ها پر از آب می‌شد. برای همین، زمان بارندگی رفتن به مستراح، عملاً به مصیبت عظما تبدیل می‌شد. به محض این که بارندگی تمام می‌شد و آب فروکش می‌کرد تمام آن فضولات انسانی شناور شده، روی زمین می‌ماند. برای همین بچه‌ها می‌آمدند با بیل آنها را جمع‌آوری و محوطه را تمیز می‌کردند. بارها و بارها دیده بودم که خود بیل دست گرفته و مشغول تمیز کردن محدوده اطراف دستشویی‌های صحرایی شده است. ♡ ☆ ● برگرفته از کتاب جذاب و خواندنی ؛ خاطرات شفاهی فرماندهٔ بسیجی از انقلاب اسلامی تا پایان دفاع‌مقدس، صفحه‌ی ٦۳.