eitaa logo
✳️حافظان امنیت ✳️
1.4هزار دنبال‌کننده
67.6هزار عکس
10.4هزار ویدیو
172 فایل
مطالب شهدا و اخبار روز #خادم_امام_رضا #خادم_شهدا #راوی_برتر_جنگ #بختیاری جامونده از غافله #ایثار و #شهادت #جانباز_شیمیایی #فارغ_تحصیل_دانشگاه_شهدا #جزیره_مجنون #فعال #فرهنگی #اجتماعی #سیاسی https://eitaa.com/kakamartyr3
مشاهده در ایتا
دانلود
🥀🕊🌹🌷🌹🕊🥀 اﺯ ﻛﻮﺩﻛﻲ ﻣﺸﻜﻞ ﺩاﺷﺖ . ﺷﺐ ﻋﻤﻠﻴﺎﺕ چشم‌هاش از سرخ شده بود، گفتم چی شده ؟ گفت : حتما تو هم فکر می‌کنی با این لنگم نمی‌تونم بیام تو ، اما من با همین توی تمام آموزش‌ها به بچه‌ها اومدم که بگم با یه علیل هم می‌شه از کشور کرد و مطمئنم اگر شدم جدم به خاطر این ردم نمی کنه ! ﺑﺎﻻﺧﺮﻩ را کرد و همون شب با ذکر ، شد . 🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شهید آوینی: دوكوهه ، تو يك پادگان نيستي، توقطعه اي از خاك كربلايي، چرا كه ياران عاشورايي سيدالشهدا را به قافله او رسانده‌اي . دوكوهه در باطن تو هنوز راز اين روزهاي سپري شده باقي است، مي‌دانم؛ اما ديگر خاك توقدمگاه اين كربلاييان آخرالزمان نيست. بعضی ها مارا سرزنش میکنند که چرا دم ازکربلا می زنید! آنها نمیدانند که برای ما بیش از اینکه یک شهر باشد یک افق است ، یک منظرِ معنوی ست که آن را به تعداد شهدا یمان فتح کرده ایم. ا▫️🌱▫️🌱▫️🌱▫️🌱▫️ به یاد (ص) که پیکر مطهرش هنوز در جزیره مجنون مانده و بازنگشته است. @kakamartyr3
...! 🌷خدا، شهید مهدی خندان را رحمت کند. مرحله دوم عملیات والفجر چهار به عهده نیروهای تهران بود. ستون بچه‌ها برای عملیات حرکت کرد که شهید خندان سر ستون بود. وقتی به کمین دشمن رسیدیم، همه عزا گرفته بودندکه چطور باید از این کمین رد شوند. فاصله ما تا نیروهای دشمن شش کیلومتر بود. «خدایا چه کنیم؟» تنها جمله ای بود که از دهان همه شنیده می‌شد. 🌷شهید خندان با یک اطمینان خاصی که فقط از دل او می‌توانست بلند شود، گفت: «مگر آیه وجعلنا.... یادتان رفته، همه بخوانید. قول می‌دهم کسی شما را نبیند.» بعد از این درخواست سه کیلومتر ستون ما از زیر لوله دوشکا رد شد و کسانی که پشت دوشکا نشسته بودند ما را ندیدند. افراد این ستون از ۱ شب تا ۴ صبح این راه را طی کردند، بدون این‌که کوچکترین اتفاقی رخ دهد. همه این‌ها حاکی از اعتقاداتی است که در جنگ ما نیروهایمان به همراه داشتند. 🌹خاطره ای به یاد ( تولد: روز عاشورای حسینی، شهادت: روز اربعین حسینی) راوی: حجت الاسلام پروازی، روحانی برجسته و محبوب بچه های لشکر ۲۷ در دوران جنگ @kakamartyr3
📸 🔻دل ما .... تنگِ همین یک لبخند و تو در خنده مستانه خود می‌گذردی‌ نوش جانت 🌱، امّا ... گاه گاهی به دل خسته ما هم نظری‌ کن... 🌷شهید مدافع وطن 🌷 @kakamartyr3
🌷گذری بر زندگی عرفانی 🌿 و 🌱در سال 1335 در شهرستان قائمشهر مازندران متولد شد. او هفتمين فرزند اين خانواده بود. آنها در منزلی شخصی زندگی می کردند و از وضعيت مالی متوسطی برخوردار بودند. صادق کودکی پر جنب و جوش و فعال بود. 🔹برادرش، علی که جانباز جنگ تحميلی است در باره ی او می گوید : صادق از من کوچکتر بود و از کودکی علاقه زيادی به رابطه با ديگران داشت، يعنی غريبه و آشنا نمی شناخت و به همه محبت می کرد و با همه دوست بود. ارتباط نزديکی با مادر وپدر بزرگش داشت وآنها هم علاقه مفرطی به وی داشتند. با آغاز دوران کودکی وضعيت اقتصادی خانواده وی بهتر شد و او در دبستان دهقان شهرستان قائمشهر به تحصيل پرداخت. 🔸دوره ی ابتدايی را بدون مشکلی به پايان برد.دراين سالها تکاليفش را کمتر در منزل انجام می داد.بلکه آنها را سرکلاس و در اوقات فراغت به اتمام می رساند. با يک بار خواندن، درس را فرا می گرفت. در تمام اين سالها ارتباط وی با ديگران بسيار خوب بود اما در برابر افرادزورگو ايستادگی می کرد. بيشتر با افراد باگذشت و متواضع طرح دوستی می ريخت. 🔹اخلاق صادق با ديگر فرزندان خانواده تفاوت داشت و وقتی با مشکلی مواجه می شد با کسی در ميان نمی گذاشت و اظهار عجز و نگرانی نمی کرد. اوقات فراغت را بيشتر با فوتبال،مطالعه کتاب می گذراند و گاهی اوقات نیز به پدرش درفروشگاه کمک می کرد. تحصيلات خود را در مقاطع راهنمايی و دبيرستان ادامه داد و ديپلم نظام قديم را در دبيرستان اديب قائمشهر اخذ کرد. او فردی پر جنب و جوش، اجتماعی و معاشرتی بود. به ندرت عصبانی می شدو بسيار رئوف بود. به هنگام گرفتاری به تفکر می نشست تا چاره کار رابيابد و اگر به نتيجه ای نمی رسيد به بزرگان فاميل مراجعه می کرد. برای بزرگان خانواده و فاميل احترام خاصی قائل بود. مدتی راننده تاکسی بود و از این راه زندگی خود را تامین می کرد. 🔸با آغاز نهضت اسلامی تحولی در وی پديد آمد و تمام اوقات خود را در خدمت انقلاب و انقلابيون قرار داد. در سن 20 سالگی مبارزات سياسی و مذهبی عليه رژيم طاغوت را شروع کرد و در اين راه لحظه ای آرام و قرار نداشت و برای به ثمر رسيدن انقلاب اسلامی فعاليتهای چشمگيری داشت. در اين زمان در درگيريها و تظاهرات عليه رژيم شاه حضور می يافت و ديگران را به حضور در صف انقلابيون توصيه می کرد. به تعليمات و دستورات دينی پايبند بود. 🔹با پيروزی انقلاب اسلامی و آغاز بحران کردستان، صادق برای سرکوب شورشهای ضد انقلاب علیه مردم وانقلاب اسلامی به کردستان رفت. پس از بازگشت از کردستان در تاسيس انجمن اسلامی شهيدمسعود دهقان در مهديه قائمشهر وديگر شهرهای شرکت فعال داشت. با آغاز جنگ تحميلی عراق عليه ايران، در تاريخ 2 آبان 1359 به سوی جبهه جنگ شتافت. 🔸صادق درگروه جنگهای نامنظم دکتر چمران شرکت داشت و در سوسنگرد درکنار او جنگيد. پس از تشکيل به اين تيپ آمد و در مدت زمانی اندک به سبب لياقت و شجاعت فرماندهی گروهان و سپس گردان صاحب الزمان (عج) از تيپ کربلا عهده دار شد. در عمليات فتح المبين، بيت المقدس و رمضان حضور داشت و چند بار مجروح شد ولی همچنان در حساس ترين مناطق حاضر بود. در عمليات محرم نقش مهمی را ايفا کرد تا جايي که به فاتح عمليات محرم شهرت يافت و مفتخر به دريافت پاداشی از حضرت امام (ره) گرديد. 🔹مزدستان به فرماندهی به عنوان يک تکليف می نگريست و به چيزديگری غير از شهادت در راه خدا نمی انديشيد. يکبار از ناحيه گردن و گوش زخمی شد وقتی با سر و گردن باند پيچی شده به قائمشهر آمد و در جواب نگرانيهای خانواده گفت: «فقط يک خراش کوچک است.» همواره از ريا دوری می جست. در 27 آذر 1361 با خانم گيسو صالح پور ازدواج کرد. دو روز بعد از ازدواج به اتفاق همسر برای زيارت مرقد امام رضا (ع) به مشهد مقدس رفتند. 🔸در آنجا صادق به همسرش گفت: «اگر اين بار افتخار در جبهه نصيبم نشد خانه ای اجاره می کنم و با هم زندگی مشترک خود را آغاز می کنيم. » پس از بازگشت از مشهدمقدس به مناطق عملياتی رهسپار شد. او که لشکر 25 کربلا را به عهده داشت در منطقه فکه در يک عمليات شناسايی در خط مرزی عين خوش و در جنگل عمقر در اثر صابت ترکش مين والمر به ناحيه سر در تاريخ 9 دی 1361 به شهادت رسيد. درحالی که تنها دوازده روز از ازدواجش می گذشت. جنازه در گلزار شهدای قائمشهر به خاک سپرده شد. شش ماه بعد در نيمه سال 1362 در منطقه عملياتی پنجوين به شدت مجروح شد و يک چشم و بخشی از استخوانهای کاسه چشم ديگرش را از دست داد. يک سال بعد برادر ديگرش منوچهر در عمليات والفجر 6 در منطقه عملياتی چيلات در اسفند ماه 1362 بر اثر انفجار، شهيد و پیکرش متلاشی و مفقود الاثر شد.
فرمانده می‌داند که خیبر سوز دارد ؛ وقتی که لشگر می‌رود گـردان می آید ..! 🌷
●زمانی که فرماندهی گردان بلال را به او ابلاغ کردند، از حاج همت پرسید: اسم گردان چیست؟ حاج همت گفت: گردان بلال حبشی... پس از مکثی کوتاه، محمدکاظم گفت: چه اسم زیبایی! بلال سیاه بود، من هم سیاه چرده ام؛ ● ولی آیا من هم می توانم زیر باران تیرها و ترکش ها مثل بلال اَحداَحد بگویم، بعد از این جمله شهید اشرفی اصفهانی فرمودند : ایشان (محمدکاظم) شهید می شوند. 🌷 ●ولادت : ۱۳۴۲/۱/۹، شهر ری ‌‌‌●شهادت: ۱۳۶۱/۷/۱۵ ، سومار ، عملیات بیت المقدس
⏳ ۱۱ فروردین ۱۳۶۱ 🎤 با 📌 احمد متوسلیان، در فرجام مرحله چهارم عملیات ، طی مصاحبه به عمل آمده با وی از سوی امیر رزاق‌زاده راوی اعزامی دفتر سیاسی وقت سپاه به تیپ_۲۷ محمد رسول الله ص در آغاز این گونه خود را معرفی کرده است: بسم‌الله‌الرحمن‌الرحیم، من احمد هستم، فرزند غلام‌حسین متولد 1332 تهران، از نظر وضعیت (تحصیلی) خودم، دروس ابتدایی را در مدرسه اسلامی مصطفوی گذراندم و دبیرستان را در مدرسه اخباریون گذراندم و بعد از آن هم خدمت سربازی را رفتم و انجام دادم که درجه‌دار وظیفه بودم و بعد از سربازی هم عرض کنم که وارد دانشگاه شدم و دانشجوی سال دوم بودم که در زمان شاه دستگیر شدم و . . . مکان: قرارگاه شاوریه، سنگر فرماندهیِ تیپ۲۷ در عملیات فتح‌المبین زمان: ۱۱ فروردین ۱۳۶۱ راوی: رزاق‌زاده
محمدرضا که از جبهه که میومد و واسه چند روز خونه بود، ماها خیلی از حضورش خوشحال بودیم، میدیدم نماز شب میخونه و حال عجیبی داره، یه جوری شرمنده خداست و زاری میکنه که انگار بزرگترین گناه رو در طول روز انجام داده، یه روز صبح ازش پرسیدم: چرا انقدر استغفار می‌کنی؟ از کدام گناه می‌نالی؟ جواب داد: همین که اینهمه خدا بهمون نعمت داده و ما نمی‌تونیم شکرش رو به جا بیاریم بسیار جای شرمندگی داره. 📎 راوی: خواهر شهید 🌴 دوران (ع)
🔵 ۱۵ خرداد ۱٣٣۴ — ▫️▫️▫️▫️ 💠 تکلیف من اینجاست... ▫️مرحله دوم عملیات بیت المقدس برای حمل مجروح، یک فروند هلیکوپتر شنوک به منطقه اعزام شده بود . هلیکوپتر اوج گرفت و بعد از کمتر از1ساعت، نشست جایی. پرسیدم اینجا کجاست ؟ — بندر ماهشهر داخل یک سالن پر از تخت بود و سِرُم و انبوه مجروحانی که تعداد زیادی از آنها همانجا از شدت جراحت شهید می شدند. قیافه مجروح تخت کناری من آشنا بود! او را می شناختم بابایی فرمانده گردان مالک از ناحیه دست تیر خورده بود. او هم مرا می شناخت . تن هردومان لباس بیمارستان پوشاندند و کمی دوا درمان کردند. او آهسته گفت: "میایی فرار کنیم؟ -کجا؟ "خط ! وی چنان محکم و مصمم اسم خط رو آورد که مشتاق همراهی با او شدم. بعد از نماز صبح بابایی گفت: پاشو ... مثل کسانی که از زندان فرار می کنند بسمت دیوار انتهای درمانگاه رفتیم. من دست هایم را که سالم بود قلاب کردم و بابایی از دیوار بالا رفت و او هم با همان یک دست سالمش مرا با آن زخم باز، بالا کشید در مسیر دیدم او خیلی ساکت است، پرسیدم : برادر بابایی خیلی تو فکری! -آره از تهران زنگ زدند وگفتند خدا بهت یک دختر داده. پرسیدم: پس تو میخواهی از دارخوین(مقر تیپ) بری تهران؟ - نه!! می روم خط !! اما شما با این وضعیت و زخم و شرایط و بچه ات! حرفم را برید؛ "تکلیف من اینجاست آزادی خرمشهر از بچه من مهمتر است " بابایی همانروز ۲۰ اردیبهشت ۶۱ بخط میرود و با یک گلوله مستقیم آر.پی.جی بشهادت می رسد و دیدار با دخترش به قیامت می افتد.. راوی:شهیدعلی خوش لفظ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
در نوزدهم شهریـور سال ۱۳۳۹ در روستای چورڪوچان شهرستان آستانه اشرفیه چشم به جهـان گشـود. تحصیلات دوران ابتدایی، راهنمایی و متوسطه را در زادگاهش پشت سر نهاد و درسال 1358موفق به اخذ دیپلم شد و پس از آن لباس مقدس سربازی را به تن کرد و در خنثی کردن توطئه‌های نوڪران و جیره خواران استکبارجهانی در منطقه گنبد، حضوری دلاورانه داشت. باشـروع جنگ تحمیلی و از روزی که گام در جبهه‌های حق علیه باطل نهاد هرگز تسویه حساب نگرفت و دنبالش هم نرفت، در زمان حضورش در جبهه‌ها همیشه تلاش داشت در عملیات‌ها شرکت ڪند او با تلاش بی وقفه‌اش در عملیات‌های افتخارآفرین و غرورآمیز طریق‌القدس، فتح‌المبین، بیت‌المقدس، فتح خرمشهر، رمضان، مسلم ابن عقیل، محرم، والفجر 4، والفجر 6، هورالعظیم، قدس، بدر، والفجر 8، ڪربلای 2، ڪربلای 5 و نصر 4 حضور پیداکرد و مسئولیت‌های خود را در جبهه از فرماندهی دسته آغاز کرد و پس از گروهان و گردان، با رشادت و مدیریتی که ازخود نشان داده بود به فرماندهی تیپ دوم محـرم و معاونت فرماندهی لشکرقدس گیلان برگزیده شد. وی که در فراق دوستانش بخصـوص برادران شهیـدش حسین و رضا هماره می‌سـوخت و در دل و بر لب آرزوی شهـادت داشت، سرانجام پس از سال‌ها حضور مستمر و مداوم در جبهه‌هاے جنگ و مجاهدت در دو جبهه جهاد اصغر و جهاد اکبر، در ششم تیرماه 1366 در عملیات نصر4 (فتح ماووت عراق) شهد شهادت را نوشید.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
در نوزدهم شهریـور سال ۱۳۳۹ در روستای چورڪوچان شهرستان آستانه اشرفیه چشم به جهـان گشـود. تحصیلات دوران ابتدایی، راهنمایی و متوسطه را در زادگاهش پشت سر نهاد و درسال 1358موفق به اخذ دیپلم شد و پس از آن لباس مقدس سربازی را به تن کرد و در خنثی کردن توطئه‌های نوڪران و جیره خواران استکبارجهانی در منطقه گنبد، حضوری دلاورانه داشت. باشـروع جنگ تحمیلی و از روزی که گام در جبهه‌های حق علیه باطل نهاد هرگز تسویه حساب نگرفت و دنبالش هم نرفت، در زمان حضورش در جبهه‌ها همیشه تلاش داشت در عملیات‌ها شرکت ڪند او با تلاش بی وقفه‌اش در عملیات‌های افتخارآفرین و غرورآمیز طریق‌القدس، فتح‌المبین، بیت‌المقدس، فتح خرمشهر، رمضان، مسلم ابن عقیل، محرم، والفجر 4، والفجر 6، هورالعظیم، قدس، بدر، والفجر 8، ڪربلای 2، ڪربلای 5 و نصر 4 حضور پیداکرد و مسئولیت‌های خود را در جبهه از فرماندهی دسته آغاز کرد و پس از گروهان و گردان، با رشادت و مدیریتی که ازخود نشان داده بود به فرماندهی تیپ دوم محـرم و معاونت فرماندهی لشکرقدس گیلان برگزیده شد. وی که در فراق دوستانش بخصـوص برادران شهیـدش حسین و رضا هماره می‌سـوخت و در دل و بر لب آرزوی شهـادت داشت، سرانجام پس از سال‌ها حضور مستمر و مداوم در جبهه‌هاے جنگ و مجاهدت در دو جبهه جهاد اصغر و جهاد اکبر، در ششم تیرماه 1366 در عملیات نصر4 (فتح ماووت عراق) شهد شهادت را نوشید.
از لشکر ۲۷ محمد رسول‌الله (ص) مختصری از زندگی نامه: او در آذر ۱۳۴۲ متولد شد. در زمان اوج گیری انقلاب ، مشغول تحصیل در رشته برق بود و همراه با مردم در تظاهرات شرکت می کرد. پس از پیروزی انقلاب ، بعد از ترک تحصیل و گذرانیدن آموزش عمومی در پادگان امام حسین (ع) راهی مریوان شده، با فعال کردن واحد خمپاره و ادوات سپاه، ضرباتی به گروهکها وارد کرد . در زمستان ۱۳۶۰ به همراه از مریوان به جنوب کشور منتقل شد و در تشکیل تیپ ۲۷محمد رسول الله (ص) نقش موثری ایفا کرد. او و علیرضا ناهیدی با تجهیزات و غنایم به دست آمده درعملیات فتح المبین، یگان ادوات ذوالفقار را در تیپ ۲۷ تشکیل داده و درعملیات بیت المقدس به بهترین نحو نیروهای پیاده عمل کننده درعملیات را پشتیبانی کردند. محسن در خرداد ماه سال ۱۳۶۲با خواهر همرزم دیرینه اش علیرضا ناهیدی ازدواج کرد. پس از شهادت ناهیدی درعملیات والفجر مقدماتی، فرماندهی تیپ ذوافقار را برعهده گرفت؛ تا اینکه در روز ۲۱ مرداد ۱۳۶۲ در حوالی اسلام آباد غرب درکمین گروهک «کومله» گرفتار گشت و به فیض شهادت رسید شهیدمحسن نورانی (سمت چپ) به همراه (سمت راست)
مرا ببر آنجا که بودنت تمام نمی‌شود... در آغوش یک رزمنده
🌹🌹🌹🌹🌹 به یاد فرمانده عارف بسیجی گمنام و باصفا پاسدار سپاه اسلام ناب محمّدی {ص} "شهید بهرام (محمد) تندسته" فرمانده دلاور و محبوب گردان عمار، لشگر بیست و هفت متولد= تهران شهادت= فروردین ۶۲ فکه، عملیات والفجر یک شهید تندسته از پاسداران قدیمی سپاه تهران و عضو گردان چهار، پادگان حضرت ولیعصر {عج} ایشان پس از شهادت فرمانده گردان عمار، شهید محمد عیدی مسئولیت فرماندهی گردان عمار را در دو نبرد سنگین و سخت والفجر مقدماتی و والفجر یک به عهده گرفت و در فکه و آوردگاه عاشورایی والفجر یک در حالیکه تنها بیست روز از مراسم عقدش می گذشت، به مقام شهادت رسید و پیکر مطهرش حدود یازده سال بعد برگشت بخشی از وصیتنامه شهید : « باسمه تعالی "وَالَّذينَ جاهَدوا فينا لَنَهدِيَنَّهُم سُبُلَنا" آنانکه در راه خدا جهاد می کنند به راه پر معرفت خویش هدایت می کنیم در مسلخ عشق جز نکو را نکشند/ روبه صفتان زشت خو را نکشند اکنون زمان رفتن است که ما موجیم و آسودگی ما عدم ماست می روم تا ببینم سرنوشت چه بُوَد الهی راضی ام به رضایت الهی همانگونه که رسولت پیامبرت {ص} می گوید : "اللهم ارزقنی حبّک" عشقت را در دل ظلمانی من گناهکار هم بینداز تا به سوی نور هدایت شوم "اللّه ولی الذین امنوا یخرجهم من الظلمات الی النور" "اللّهم اجعل حُبك أحب إليّ من الماء البارد" قرار بده دوستی ات را محبوب تر از شخص تشنه نسبت به آب خنک و ‌گوارا اکنون احساس تشنگی شدیدی نسبت به خدایم دارم آه چه لذتی دارد لقاء ربّ العالمین را دیدن خدا، خدا، عاشقتم رسانم بر لقائت رسانم بر لقائت ما از خداییم و ‌به سوی او بازگشت می کنیم. همه چیز از خداست و هرگاه اراده کند، می ستاند به آنچه تقدیر کرده، رضا باشید و معصیتش را مکنید به آنچه گفته، از جان بپذیرید. تا به کی غفلت، تا به کی ناسپاسی یک سگ، اگر استخوانش دهند دمش را به عنوان شکرگزاری و تشکر تکان می دهد ما اندازه یک سگ هم نیستیم که از این همه نعمت که به قول مولا علی {ع} شمارندگان نتوانند شمارش نعمت هایش را بکنند، چگونه ما این قدر ناسپاسی می کنیم شکر خدا یعنی، نعمت امام و رهبری را ارج نهیم به امید نجات از منجلاب غفلت و بی تفاوتی » مزار شهید= گلزار شهدای بهشت زهرا {س} قطعه ۲۹/ ردیف ۱۰/ شماره ۸ (محمد)
🔰 چهره‌ی دیپلماتیک حاج احمد و «غلامرضا» از بدو آشنایی، دوشادوش یکدیگر در تمامی صحنه‌های مقابله با ضدانقلاب حضور داشتند. بر خلاف حاج احمد که اقتدار و سخت‌گیری‌اش معروف بود، غلامرضا به شوخ طبعی و ملایمت شهرت داشت. تنها کسی که به راحتی جرأت می‌کرد با حاج‌احمد شوخی کند، همو بود! غلامرضا زبان فصیح و شیوایی داشت، زمانی که احتیاج به سخنرانی، مذاکره، بحث و یا از این قبیل کارها بود، حاج‌احمد او را می‌فرستاد. هر وقت از غلامرضا علت این امر را می‌پرسیدند، بلند می‌خندید و می‌گفت: « من چهره دیپلمات برادر احمد هستم.» حاج‌ احمد تعلق خاطر عجیبی به او داشت در پی آزادسازی پاوه، بجای اینکه خود فرماندهی سپاه را بدست گیرد این مسئولیت را بر دوش «غلامرضا» گذاشت و خودش زیردست او، مسئولیت عملیات سپاه پاوه را پذیرفت. چهارم اردیبهشت ۱۳۵۹ وقتی غلامرضا شهید شد؛ حاج احمد در مقابل جسم در خون طپیده او زانوی ادب بر زمین نهاد و چون ابر بهاری زار زار گریست. زاری و ناله را تنها در کنار پیکر غلامرضا مطلق و محمد توسلی دیده‌اند و بس...
خنده هم پیش لبهای تو کم آورده است! شهیدِ خنده‌روی ما ....
حافظان امنیت: ✍شهید محمدجعفر نصر اصفهانی، ۱۰ شهریورماه ۱۳۳۹ در بدنیا آمد و در سال ۱۳۶۱ وارد دانشکده افسری گردید. در زمان وی رسته پیاده را برگزید و دوره مقدماتی را در لشگر ۲۸ پیاده که در دو جبهه درگیر بود و از پر مخاطره‌ترین یگان‌ها بود انتخاب کرد و به آن یگان منتقل و به عنوان فرمانده گروهان پیاده در خط مقدم جبهه مشغول به خدمت گردید. در سال ۱۳۶۷ در یک عملیات رزمی در منطقه و پنجوین عراق به شدت مجروح و به پشت منتقل گردید و در همین زمان به واسطه تک شیمیایی عراق، آلودگی شیمیایی نیز پیدا نمود. وی از سال ۶۷ تا ۷۳ در مشاغل زیر خدمت نمود: ●بازرسی لشگر ۲۸ ●دوره عالی پیاده در ●فرمانده گروهان دانشجویان در دانشکده افسری ●قرارگاه شمال غرب ارتش ●بازرسی گردان تکاور تیپ ۴۵ ✍سال ۷۳ با ترفیع به درجه سرهنگی بعنوان فرمانده تیپ ۱ لشگر ۲۳ انتصاب شد. سال ۷۴ بعنوان فرمانده تیپ ۱ لشگر ۷۷ پیاده؛ در این مسولیت با اینکه در شرایط جسمانی خوبی نبود و چند ماه قبل از آن مورد عمل جراحی از ناحیه معده قرار گرفته بود خدمت نمود. در سال ۷۵ حال عمومی وی به واسطه آلودگی شیمیایی از گذشته مجدداَ به وخامت گذاشت و بعد از مدتی بستری شدن در بیمارستان و منزل و تحمل درد و رنج فراوان در روز ۱۹ آبان ماه سال ۷۵ در راه دفاع از وطن، جاودانه شد. 🎖 🇮🇷 ⚊⚊⚊⚊⚊⚊ ⚊⚊⚊⚊⚊⚊
🔰 چهره‌ی دیپلماتیک حاج احمد و «غلامرضا» از بدو آشنایی، دوشادوش یکدیگر در تمامی صحنه‌های مقابله با ضدانقلاب حضور داشتند. بر خلاف حاج احمد که اقتدار و سخت‌گیری‌اش معروف بود، غلامرضا به شوخ طبعی و ملایمت شهرت داشت. تنها کسی که به راحتی جرأت می‌کرد با حاج‌احمد شوخی کند، همو بود! غلامرضا زبان فصیح و شیوایی داشت، زمانی که احتیاج به سخنرانی، مذاکره، بحث و یا از این قبیل کارها بود، حاج‌احمد او را می‌فرستاد. هر وقت از غلامرضا علت این امر را می‌پرسیدند، بلند می‌خندید و می‌گفت: « من چهره دیپلمات برادر احمد هستم.» حاج‌ احمد تعلق خاطر عجیبی به او داشت در پی آزادسازی پاوه، بجای اینکه خود فرماندهی سپاه را بدست گیرد این مسئولیت را بر دوش «غلامرضا» گذاشت و خودش زیردست او، مسئولیت عملیات سپاه پاوه را پذیرفت. چهارم اردیبهشت ۱۳۵۹ وقتی غلامرضا شهید شد؛ حاج احمد در مقابل جسم در خون طپیده او زانوی ادب بر زمین نهاد و چون ابر بهاری زار زار گریست. زاری و ناله را تنها در کنار پیکر غلامرضا مطلق و محمد توسلی دیده‌اند و بس...
🔰حاجی می‌گفت: اگر عاشقانه با کار پیش بیایی به طور قطع بُریدن و عمل زدگی و خستگی برایت مفهومی پیدا نمی‌کند ... ۲۳ مرداد ۱۳٦۲ ، قلاجه چادر فرماندهی لشکر ۲۷ سردار خیبر شهید حاج محمدابراهیم همت🌷
⤴️ رفتار عجیب یک 🌷 منبع: با راویان نور ۳،صفحه ۱۴۸
✍حسن درویش به پدرش ڪه وقتی متوجه شده بود پسرش در جبهه هستش می گويد: ▪️من فقط برای اسلام و اجرای احكام قرآن به سپاه رفته ام. . من خاك پای بسيجيانم،من فقط يک خدمتگزارم. ▪️حضرت امام با آن عظمت روحی اش می گويد: خدمتگزار بگوييد و من ڪه خاك پای اويم به خود لقب فرمانده بدهم؟ ▪️در عملیات بدر، بصورت گمنام و بدون مسئولیت شرکت و در سخت ترین نقطه عملیات برای نابودی کمین های دشمن از ناحیه سر مورد اصابت تیر خصم قرار گرفت و جاودانه شد... موسس تیپ ۱۷ علی بن ابیطالب ؛ عملیات بدر ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌