eitaa logo
✳️حافظان امنیت ✳️
1.4هزار دنبال‌کننده
66.5هزار عکس
10هزار ویدیو
167 فایل
مطالب شهدا و اخبار روز #خادم_امام_رضا #خادم_شهدا #راوی_برتر_جنگ #بختیاری جامونده از غافله #ایثار و #شهادت #جانباز_شیمیایی #فارغ_تحصیل_دانشگاه_شهدا #جزیره_مجنون #فعال #فرهنگی #اجتماعی #سیاسی https://eitaa.com/kakamartyr3
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃🍃🕊🌹🕊🍃🍃 تا حالا فک کردی داستان کدوم شهید یا ادم رو بیشتر میکنه؟؟ بد نیست یه دور لیست پایین رو ببینی گاهی واقعا انتخاب سخته مگه نه ....؟ که با اذانش عراقی ها را هدایت کرد. که نشانی قبر خود را داد که قرضهای یک نفر را داد که بدنش با اسیدهم از بین نرفت و پس از ۱۶ سال با پیکر سالم به میهن بازگشت. ۱۴_ساله که از بهشت برای فرزندش نامه نوشت که در قبر خندید که عراقی ها برایش ختم گرفتند که روز تولدش شهید شد که هرهفته مادرش را سر قبر صدا میزد که لحظه خاکسپاریش خندید که غرور امریکایی ها را شکست که عکسش در اتاق رهبر است ۱۵_ساله که پیکرشان هنگام نبش قبر سالم بود از دوران دفاع مقدس از از انقلاب که توسط ساواک شهید شد که سیدحسن نصرالله سخنرانی خود را با نام او نامگذاری کرد که قبرش بوی گلاب میدهد که پیکرش را کسی تحویل نگرفت که سر بی تنش سخن گفت که بخاطر فاش نکردن رمز بی سیم بدنش قطعه قطعه شد که با وجود اینکه بدنش به استخوان تبدیل شده بود اما پاهایش درون پوتین سالم بود که عاشورا متولد شد واربعین به شهادت رسید که با پیشانی بند "یاحسین شهید" ایرانی بودنش محرز شد از هستند که بر بدنش عکس یک زن خالکوبی بود ایشان غواص بودند دوست نداشت کسی ان تصویر را ببیند برای همین جاویدالاثر شدند و پیکرشان در اروند ماند و علیرغم ذکر داستانشان همرزمانشان اسم ایشان را ذکر نکردند که بحرمت مادرش در قبر خندید    ─═इई 🍃🌹🍃ईइ═─         ╰─┅═ঊঈঊঈ═┅─╯
🔹بچه هایی که قرار است شهید بشونداز چند روز قبل حرکات و رفتارشان طور دیگری می شود ، البته طوری نیست که من بتوانم تفسیرش کنم ، یعنی قابل بیان نیست بلکه باید با اینها برخورد کرد، باید اینها را دید و عوالم شان را درک کرد . 🔸یکی از همین افراد برادر عزیزمان مهدی خندان بود که من از سه روز قبل تر احساس کردم این برادرمان به انتهای خط رسیده و موعد پروازش نزدیک است، حالاتش، حالات دیگری بود ، چشمهایش اکثراً اشک آلود بود و بیشتر با خدای خودش راز و نیاز می کرد. 🔹وقتی داشتیم می رفتیم عملیات من به وضوح شادابی و نشاط را در چهره مهدی می دیدم . شب حمله، شبی مهتابی بود و وقتی نور مهتاب به چهره مهدی می افتاد نور از سیمای او ساطع می شد . من سه سال با مهدی بودم اما هیچ وقت چهره اش را آن طور نورانی ندیده بودم ، دقیقاً چهره اش توصیفی بود که استاد مطهری شهید داشت «نشاط شهید ، نشاط زنده است.» 🔸وقتی درگیری شروع شد چیزی که اصلاً برای مهدی معنا نداشت ترس و واهمه از دشمن بود. درگیر و دار درگیری وقتی به مهدی نگاه می کردیم پنداری تمام وقت او را با نور پوشانده بود . وقتی هم که درگیری شروع شد تنها چیزی که برای او اهمیت نداشت ترس بود . او با رشادت و شجاعتی عجیب رجز می خواند و بچه ها را به سمت دشمن هدایت می کرد و ... ✍به روایت فرماندهٔ‌گردان‌ مقدادابن‌اسود(علی‌‌جزمانی) 🌷
‼️خدا ، شهید مهدی خندان را رحمت کند. مرحله دوم عملیات والفجر چهار به عهده نیروهای تهران بود. ستون بچه ها برای عملیات حرکت کرد که شهید خندان سر ستون بود. وقتی به کمین دشمن رسیدیم ، همه عزا گرفته بودندکه چطور باید از این کمین رد شوند. ‼️فاصله ما تا نیروهای دشمن شش کیلومتر بود. «خدا یا چه کنیم؟» تنها جمله ای بود که از دهان همه شنیده می شد. شهید خندان با یک اطمینان خاصی که فقط از دل او می توانست بلند شود، گفت: «مگر آیه وجعلنا یادتان رفته، همه بخوانید. قول می دهم کسی شمارا نبیند.» ‼️بعد از این درخواست سه کیلومتر ستون ما از زیر لوله دوشکا رد شد و کسانی که پشت دوشکا نشسته بودند ما را ندیدند. افراد این ستون از 1 شب تا چهار صبح این راه را طی کردند، بدون اینکه کوچکترین اتفاقی رخ دهد. همه اینها حاکی از اعتقاداتی است که در جنگ ما نیروهایمان به همراه داشتند.» ✍به روایت همرزم شهید 🌷
...! 🌷خدا، شهید مهدی خندان را رحمت کند. مرحله دوم عملیات والفجر چهار به عهده نیروهای تهران بود. ستون بچه‌ها برای عملیات حرکت کرد که شهید خندان سر ستون بود. وقتی به کمین دشمن رسیدیم، همه عزا گرفته بودندکه چطور باید از این کمین رد شوند. فاصله ما تا نیروهای دشمن شش کیلومتر بود. «خدایا چه کنیم؟» تنها جمله ای بود که از دهان همه شنیده می‌شد. 🌷شهید خندان با یک اطمینان خاصی که فقط از دل او می‌توانست بلند شود، گفت: «مگر آیه وجعلنا.... یادتان رفته، همه بخوانید. قول می‌دهم کسی شما را نبیند.» بعد از این درخواست سه کیلومتر ستون ما از زیر لوله دوشکا رد شد و کسانی که پشت دوشکا نشسته بودند ما را ندیدند. افراد این ستون از ۱ شب تا ۴ صبح این راه را طی کردند، بدون این‌که کوچکترین اتفاقی رخ دهد. همه این‌ها حاکی از اعتقاداتی است که در جنگ ما نیروهایمان به همراه داشتند. 🌹خاطره ای به یاد ( تولد: روز عاشورای حسینی، شهادت: روز اربعین حسینی) راوی: حجت الاسلام پروازی، روحانی برجسته و محبوب بچه های لشکر ۲۷ در دوران جنگ @kakamartyr3
😉 🌯 یک شب مهدی دیر به خانه آمد. تا رسید منزل، بابا حسابی او را کتک زد. وقتی آمدیم زیر کُرسی، دیدم مهدی نه تنها ناراحت نیست، بلکه دارد می‌خندد. گفتم: چرا می‌خندی؟ داری بابا رو مسخره می‌کنی؟ خیلی بی‌ادبی! گفت: نه آبجی! تو نمی‌دونی چی شد؟ گفتم: چی شد!؟ گفت: من امرو یه چیزی خوردم به اسم که خیلی خوشمزه بود. گفتم: از کجا پول اوردی!؟ گفت: با پولی که بابا واسه کرایه ماشین داده بود، یه ساندویچ خوردم. بعدم مجبور شدم کل مسیرو پیاده بیام. این شد که دیر رسیدم خونه و کتکم خوردم. امّا اون ساندویچِ خوشمزه به این کتک‌خوردنه می‌ارزید. گفتم: پع چرا واسه ما نیاوردی؟ گفت: دفعه دیگه پیاده میام، پولشو واسه تو ساندویچ می‌خرم. 🥰 ❤ 👈 به نقل از خواهرِ سردار ؛ فرمانده‌ی تیپ یکم عمّار ملقّب به منبع: کتاب ، صفحه ۳۶ با کمی اختصار. @kakamartyr3
🥺 «...یک بار رفته بودم هنرستانی که مهدی درس می‌خواند؛ هنرستان دکتر ناصری، در منطقه بود. وقتی رئیس هنرستان را دیدم، به من گفت: آقای محترم! نذارید این بچّه بیاد هنرستان. میاد اینجا و بچّه‌ها رو می‌بره . خودش که دیگه درس نمی‌خونه هیچ، نمی‌ذاره بچّه‌های دیگه هم درس بخونن. البته عیبی نداره، ولی من می‌ترسم توی تظاهرات کشته بشه. حیفه، بچّه‌ی درس‌خون و با استعدادیه.» ¤ به نقل از پدر گرامی سردار دلیر سپاه اسلام ؛ فرمانده‌ی غیور تیپ یکم عمّار از . 👈 منبع زیرنویس: کتاب ارزشمند و خواندنی ، نوشته‌ی گل‌علی بابایی و حسین بهزاد، صفحه ۳۷ 📸 منبع عکس: سایت مشرق نیوز. @kakamartyr3
📚 تا جایی که بضاعت مالی‌اش اجازه می‌داد، از مراکز انتشاراتی معتبر تهران نظیر: دفتر نشر فرهنگ اسلامی، انتشارات بعثت، نشر صدرا و واحد تبلیغات حزب‌ جمهوری اسلامی، آثار مفید نویسندگان و اندیشمندان مذهبی و انقلابی کشور را خریداری و آن‌ها را در سطح منطقه‌ی لواسانات، بین علاقمندان توزیع می‌کرد. مادر ارجمندش درخصوص اشتیاق شدید مهدی به ترویج فرهنگ اسلامی از طریق توزیع کتب مذهبی می‌گوید: «...اصلاً از فردای پیروزی انقلاب، تمام زندگی این بچّه خلاصه شده بود در کتاب و کتاب و کتاب. خیلی به کتاب‌های علاقه داشت. مخصوصاً وقتی بعد از شهادت ایشان، امام گفت که من تمام آثار او را تایید می‌کنم. البته بیشتر از تمام کتاب‌ها، به علاقه داشت. دائم می‌دیدیم به هر دوست و آشنایی که می‌رسد، کتابی به او هدیه می‌دهد؛ کتاب‌های مذهبی...» 💎 منبع زیرنویس: کتاب ارزشمند و خواندنی ؛ سرگذشت‌نامه‌ی فرمانده تیپ یکم عمّار سردار به اهتمام گل‌علی بابایی و حسین بهزاد، صفحه ۴۴. @kakamartyr3
😊 📚 «...یادم هست آن روزها، دخترعمه‌اش در آمریکا درس می‌خواند. یک روز دیدم مهدی نشست و خیلی باحوصله، نامه‌ای برای او نوشت و بعد یک جلد قرآن و یک جلد مفاتیح‌الجنان را با تعداد دیگری از کتب مذهبی، همراه آن نامه بسته‌بندی کرد و برایش به فرستاد. می‌دیدم که چقدر خوشحال است!... به من گفت: اگر یک چنین کتاب‌هایی در آمریکا رواج پیدا کند، برای اسلام و ما، خیلی مفید است. پرسیدم: چطور مادر جان؟ گفت: اسلام دین فطرت و منطق است، دینی که خدای آن به قلم سوگند یاد کرده، خب مردم آمریکا هم فطرت دارند و انسانند و اهل منطق. ما با قرآن و کتاب‌های مکتبی‌مان خیلی راحت می‌توانیم آن‌ها را با اهداف انقلاب‌مان آشنا کنیم.» 👈 به نقل از مادر شهید، برگرفته از کتاب ارزشمند و خواندنی ؛ سرگذشت‌نامه‌ی فرمانده تیپ یکم عمّار از شیر کوهستان؛ سردار (سمت راست تصویر) ، صفحه ۴۴ ٢٧_حضرت_محمد_رسول_الله_ص_تهران @
. خاطره : " لباس سبز" به روایت از : خواهر شهید دوره آموزشی‌اش که تمام شد ، لباس فرم سپاه را تحویل گرفت و به خانه آمد . حال و هوایی عجیبی داشت . اصرار داشتیم آنها را بپوشید تا ببینیم در لباس سبز سپاه چه جلوه ای پیدا می کند . اول قبول نکرد . خیلی که به او اصرار کردیم کوتاه آمد ، ولی قبل از به تن کردن آن ناگهان حالش منقلب شد و به شدت زد زیر گریه . از مادرمان با التماس درخواست کرد که قبل از پوشیدن لباس برای او دعا کند . می گفت : ننه تا تو برایم دعا نکنی من لیاقت پوشیدن این لباس را نخواهم داشت . مادر که تاب دیدن گریه و بی تابی مهدی را نداشت بلافاصله دعاکرد . مهدی رفت توی اتاق دیگر ، لباسش را عوض کرد و برگشت . خدایا چه می دیدیم ؟ لباس سبز سپاه چقدر به قد رشید و چهره سبزه اش می آمد ! شده بود عین ماه شب چهارده . از این که چشمهای ما آنطور به او خیره شده بود خیلی خجالت می کشید ، چند دقیقه بعد رفت و لباس فرم را در آورد و آن را با نهایت احترام تا کرد و گذاشت داخل گنجه . بعد ازآن روز هرچه به او اصرار کردم یکبار دیگر ، محض خوشی دل من چند دقیقه آن لباس را توی خانه بپوشد ، قبول نکرد . بار آخر گفت : آبجی ، پشت این لباس فرم، کلی حکمت خوابیده، در زمان جنگ یک نفر سپاهی موقعی حق دارد این لباس سبز و آن آیه مقدس دوخته شده بر روی سینه اش را بپوشد که توی میدان جنگ حضور داشته باشد. به همین خاطر نه ما اعضای خانواده و نه هیچ کدام از دوست سپاهی و بسیجی اش هیچ وقت ندیدیم او در شهر یا اصلاً مناطق پشت جبهه ، لباس فرم سبز سپاه را بپوشد . مهدی می گفت : "لباس سبز سپاه لباس رزم حضرت علی اکبر (ع) است . این لباس را فقط باید در میدان رزم پوشید ."
؛ شیر کوهستان از رزمندگی و فرماندهی تا شهادت در کانی مانگا 🔹شهید مهدی خندان در خرداد ماه سال ۱۳۶۱ همراه با حاج احمد متوسلیان و دیگر رزمندگان به لبنان اعزام می‌شود و حدود چهار ماه در آن جا به فعالیت ضد صهیونیستی می‌پردازد. 🔹مهدی خندان در طول خدمتش در جبهه، به خاطر رشادت و لیاقتش، به مدارج بالایی در مدیریت جنگ نائل می‌آید. او از بسیجی عادی و رزمنده، به فرماندهی تیپ عمار لشکر ۲۷ حضرت رسول(ص) ارتقا می‌یابد. 🔹خندان در جبهه غرب و در کردستان، چنان رشادت و شهامتی از خود بروز می‌دهد که لقب «‌شیر کوهستان» دریافت می‌کند، بطوری که ضد انقلاب در کردستان، برای سرش جایزه تعیین می‌کند.