eitaa logo
✳️حافظان امنیت ✳️
1.4هزار دنبال‌کننده
68.1هزار عکس
10.5هزار ویدیو
173 فایل
مطالب شهدا و اخبار روز #خادم_امام_رضا #خادم_شهدا #راوی_برتر_جنگ #بختیاری جامونده از غافله #ایثار و #شهادت #جانباز_شیمیایی #فارغ_تحصیل_دانشگاه_شهدا #جزیره_مجنون #فعال #فرهنگی #اجتماعی #سیاسی https://eitaa.com/kakamartyr3
مشاهده در ایتا
دانلود
🔻شیوه خاصی هم در جذب جوانان داشت. گاهی حتی خود من هم به سّید می‌گفتم: اینها کی هستند می‌آوری هیئت؟ به یکی می‌گویی بیا امشب تو ساقی باش. به یکی می‌گویی این پرچم را به دیوار بزن و .. ول کن بابا! می‌گفت: نه! کسی که در این راه اهل بیت(ع) هست که مشکلی ندارد، اما کسی که در این راه نیست، اگر بیاید توی مجلس اهل بیت(ع) و یک گوشه بنشیند و شما به او بها ندهید می‌رود و دیگر هم بر نمی‌گردد اما وقتی او را تحویل بگیرید او را جذب این راه کرده‌اید. برنامه هیئت او اول با سه چهار نفر شروع شد اما بعد رسیده بود به سیصد چهارصد جوان عاشق اهل بیت(ع) که همه اینها نتیجه تواضع، فروتنی و اخلاص سید بود. 🔸به مناسبت ۱۱ دی ماه، سالروز شهادت 🔸یک روز جمعه به حمام عمومی دانشکده رفتیم. تا جایی که یاد دارم هیچ گاه غسل جمعه سید ترک نشده بود. می‌گفت: « اگه آب دبه‌ای هزار تومن هم بشه حاضرم پول بدم، اما غسل جمعه من ترک نشه.». در کنار حوض نشستیم و مشغول شستن شدیم. سید دوباره سر شوخی را باز کرد. یک بار آب سرد به طرف ما می‌پاشید. یک بار آب داغ و... ما هم بی‌کار نبودیم ! یک بار وقتی سید مشغول شستن خودش بود یک لگن آب یخ به طرف سید پاشیدم. سید متوجه شد و جا خالی داد اما اتفاق بدی افتاد! سید انگشترهایش را در آورده و کنار حوض حمام گذاشته بود. بعد از اینکه آب را پاشیدم با تعجب دیدم رنگ از چهره سید پرید. او به دنبال انگشترهایش می‌گشت! سید چند تا انگشتر داشت. یکی از آن‌ها از بقیه زیباتر بود. بعد از مدتی فهمیدم که ظاهراً این انگشتر هدیه ازدواج سید است. آن انگشتر که سید خیلی به آن علاقه داشت رفته بود. شدت آب، آن را به داخل چاه برده بود. دیگر کاری نمی‌شد کرد. 🔹روز بعد به همراه او برای مرخصی راهی مازندران شدیم. دو روز مرخصی ما تمام شد. سوار بر خودروی سپاه راهی تهران شدیم. خیلی خسته بودم. سرم را گذاشتم روی شانه سید. چشمانم در حال بسته شدن بود که یکباره نگاهم به دست سید افتاد. خواب از سرم پرید! دستش را در دستانم گرفتم. با چشمانی گرد شده از تعجب گفتم:« این همون انگشتره!!» خیلی آهسته گفت: «آروم باش.» دوباره به انگشتر خیره شدم. خود خودش بود. با تعجب گفتم:« تو روخدا بگو چی شده؟!» هرچه اصرار کردم بی‌فایده بود. سید حرف نمی‌زد. مرتب می‌خواست موضوع بحث را عوض کند. اما این موضوعی نبود که به سادگی بتوان از کنارش گذشت! راهش را بلد بودم. وقتی رسیدیم تهران و اطراف ما خلوت شد به چهره او خیره شدم. بعد سید را به حق مادرش قسم دادم❗️ 🔸کمی مکث کرد. به من نگاه کرد و گفت: «چیزی که می‌گویم تا زنده هستم جایی نقل نکن.» وقتی آن شب از هم جدا شدیم. من با ناراحتی به خانه رفتم. مراقب بودم همسرم دستم را نبیند. قبل از خواب به مادرم حضرت زهرا(س) متوسل شدم. گفتم: « مادر جان، بیا و آبروی مرا بخر!» نیمه شب بود که برای نماز شب بیدار شدم. مفاتیح من بالای سرم بود. وضو گرفتم و آماده نماز شب شدم. قبل از نماز به سمت مفاتیح رفتم تا انگشترم را در دست کنم. یکباره و با تعجب دیدم انگشتری که در حمام دانشکده تهران گم شده بود روی مفاتیح قرار داشت! با همان نگینی که گوشه‌اش پریده بود، نمی‌دانی چه حالی داشتم. 📚کتاب علمدار 🔹به مناسبت ۱۱ دی ماه، سالروز شهادت
بگیر دست مرا... تا تو را بسرایم... تو را تپنده تر از... نبض واژه ها بسرایم... 🕊
🍃🍃🕊🌹🕊🍃🍃 تا حالا فک کردی داستان کدوم شهید یا ادم رو بیشتر میکنه؟؟ بد نیست یه دور لیست پایین رو ببینی گاهی واقعا انتخاب سخته مگه نه ....؟ که با اذانش عراقی ها را هدایت کرد. که نشانی قبر خود را داد که قرضهای یک نفر را داد که بدنش با اسیدهم از بین نرفت و پس از ۱۶ سال با پیکر سالم به میهن بازگشت. ۱۴_ساله که از بهشت برای فرزندش نامه نوشت که در قبر خندید که عراقی ها برایش ختم گرفتند که روز تولدش شهید شد که هرهفته مادرش را سر قبر صدا میزد که لحظه خاکسپاریش خندید که غرور امریکایی ها را شکست که عکسش در اتاق رهبر است ۱۵_ساله که پیکرشان هنگام نبش قبر سالم بود از دوران دفاع مقدس از از انقلاب که توسط ساواک شهید شد که سیدحسن نصرالله سخنرانی خود را با نام او نامگذاری کرد که قبرش بوی گلاب میدهد که پیکرش را کسی تحویل نگرفت که سر بی تنش سخن گفت که بخاطر فاش نکردن رمز بی سیم بدنش قطعه قطعه شد که با وجود اینکه بدنش به استخوان تبدیل شده بود اما پاهایش درون پوتین سالم بود که عاشورا متولد شد واربعین به شهادت رسید که با پیشانی بند "یاحسین شهید" ایرانی بودنش محرز شد از هستند که بر بدنش عکس یک زن خالکوبی بود ایشان غواص بودند دوست نداشت کسی ان تصویر را ببیند برای همین جاویدالاثر شدند و پیکرشان در اروند ماند و علیرغم ذکر داستانشان همرزمانشان اسم ایشان را ذکر نکردند که بحرمت مادرش در قبر خندید    ─═इई 🍃🌹🍃ईइ═─         ╰─┅═ঊঈঊঈ═┅─╯
♡°|•🌼🌿°|•♡ رفتم هیئت رهروان امام(رحمة الله علیه) تا بلکه... مجلس خیلی باحال و باصفایی بود. اما آنچه میخواستم نشد! بعد از مراسم، رفتم جلو و مداح هیئت را پیدا کردم. میگفتند نامش است. گفتم: "آقا سید، من یه سؤال دارم." جلوتر آمد. گفتم: "من هر هیئتی که میروم، وقتی میخوانند و مداحی میکنند، اصلاً گریه ام نمیگیرد. چه کار کنم!؟" سید نگاهی به من کرد و گفت: "در این مراسم هم که من خواندم، باز گریه ات نگرفت؟" گفتم: "نه! اصلاً گریه ام نگرفت." رفت توی فکر. بعد با لحن خاصی گفت: "میدونی چیه؟! من . من آلوده ام. برای همین وقتی میخوانم، اشک شما جاری نمیشود." سید این حرف را خیلی جدی گفت و رفت. من تعجب کردم. تا آن لحظه، با هر یک از بزرگان که صحبت کرده بودم و همین سؤال را از آنها پرسیدم، به من میگفتند: "شما گناهانت زیاد است. شما آلوده ای؛ برو از گناهان توبه کن. آن وقت گریه ات میگیرد؟!" البته من میدانستم که مشکل از خودم است؛ اما شک نداشتم که این کلام سید، اخلاص و درون پاک او را میرساند. از آن وقت، مرتب به هیئت رهروان میرفتم، خداوند نیز به من لطف کرد و موقع ، بود. . ┈••✾•🌿🌼🌿•✾••┈
🍃چقدر سخت است، حال عاشقی که نمی داند محبوبش نیز هوایش را دارد یا نه؟😔 . 🍃یک جمله از دل نوشته هایت را خواندم. حالا سال هاست، دلم به حال خودم می سوزد😓 . 🍃روزهایی که از خیل جامانده بودی و درد فراق، دلت را به تنگ آورده بود. به روضه های ارباب پناه آوردی. برایِ غربت امام ، اشک ریختی. از ، شهادت خواستی و چه زیبا دعایت مستجاب شد🥀 . 🍃جانبازِ شهید، برای رسیدن به تو و چون تو زندگی کردن، پاهایم بی رمق و سرزانوهایم، زخمیِ است. مسیر طولانی و نفس اماره، نفس هایم را به شماره انداخته است😞 . 🍃باید در دفتر زندگی ام، قوانین دهگانه ات را بنویسم و سرمشق روزهای بلاتکلیفی بکنم. می خواهم بغض هایم را در کوله پشتی تنهایی ام بریزم. دلم یک سفر میخواهد به مقصد . . 🍃آرزو دارم همانگونه که درکتابت خواندم، راهنمایم شوی و مرا به گلستان ببری. چشم هایم را ببندم و در عاشقان بگشایم. دلِ سوخته، از آتش را با سنگ سرد مزارت تسکین دهم. تسبیح تربتم را در دست بگیرم و آنقدر ذکر (س) بگویم تا نگاهم کنی❤ . 🍃باب الحوائجِ جوانان، دست دلم را بگیر، باش .برای این سر به هوا کمی روضه بخوان. در روز که هم امضا شد، برای حال دلم بخوان. بطلب که شوم🌹 . ✍نویسنده : . 🌺به مناسبت سالروز تولد و شهادت . 📅تاریخ تولد : ۱۱ دی ۱۳۴۵ . 📅تاریخ شهادت : ۱۱ دی ۱۳۷۵ . 📅تاریخ انتشار : ۱۰ دی ۱۳۹۹ . 🥀مزار شهید : گلزار شهدای شهر ساری .
شهیدی که🌸 یازده دی به دنیا اومد☺️ یازده دی مجروح شد😢 یازده دی شهید شد😭 ❤️ ❤️ ♡ ... @kakamartyr3
هنگام صحبت با نامحرم سرش را پایین می انداخت حجب و حیا در چهره‌اش موج می‌زد. وقتی برای کمک به مغازه پدرش می رفت، اگر خانمی وارد مغازه می شد کتابی در دست میگرفت و سرش را بالا نمی آورد. می‌گفت: پدر جان لطفاً شما جواب دهید... 🕊🌱
[﷽♥️] 🌷 : شهیدی کاسه سرش پریده بود سرش رو بغل گرفتم خواستم لحظات آخر شهادتین رو بهش تلقین کنم و شروع کردم..... دیدم لبخند می زنه کانّه با زبان بی زبانی داشت می گفت: تو که نمی دونی توکه نمی بینی سرم الان به دامن ولی عصر هست و ... 🌸🌿لحظه هاتون شهدایی🌸🌿 @kakamartyr3
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ما شما را فراموش نکردیم.... بشنوید کنید 🟩🟩🟩⬜️⬜️⬜️🟥🟥🟥 کلیپ از داخل کانال ایتا استفاده و برداشت کنید https://eitaa.com/kakamartyr3
هنگام صحبت با نامحرم، سرش را پایین می انداخت، حجب و حیا در چهره اش موج می زد. وقتی برای کمک به مغازه ی پدرش می رفت، اگر خانمی وارد مغازه می شد کتابی در دست می گرفت و سرش را بالا نمی آورد. می گفت: پدر جان لطفا شما جواب دهید! ‌ ╭─┅═ঊঈ🌷ঊঈ═┅─╮ ╰─┅═ঊঈ🌷ঊঈ═┅─╯