🔻شیوه خاصی هم در جذب جوانان داشت. گاهی حتی خود من هم به سّید میگفتم: اینها کی هستند میآوری هیئت؟ به یکی میگویی بیا امشب تو ساقی باش. به یکی میگویی این پرچم را به دیوار بزن و .. ول کن بابا!
میگفت: نه! کسی که در این راه اهل بیت(ع) هست که مشکلی ندارد، اما کسی که در این راه نیست، اگر بیاید توی مجلس اهل بیت(ع) و یک گوشه بنشیند و شما به او بها ندهید میرود و دیگر هم بر نمیگردد اما وقتی او را تحویل بگیرید او را جذب این راه کردهاید.
برنامه هیئت او اول با سه چهار نفر شروع شد اما بعد رسیده بود به سیصد چهارصد جوان عاشق اهل بیت(ع) که همه اینها نتیجه تواضع، فروتنی و اخلاص سید بود.
🔸به مناسبت ۱۱ دی ماه، سالروز شهادت #شهید_سید_مجتبی_علمدار
🔸یک روز جمعه به حمام عمومی دانشکده رفتیم. تا جایی که یاد دارم هیچ گاه غسل جمعه سید ترک نشده بود. میگفت: « اگه آب دبهای هزار تومن هم بشه حاضرم پول بدم، اما غسل جمعه من ترک نشه.». در کنار حوض نشستیم و مشغول شستن شدیم. سید دوباره سر شوخی را باز کرد. یک بار آب سرد به طرف ما میپاشید. یک بار آب داغ و... ما هم بیکار نبودیم ! یک بار وقتی سید مشغول شستن خودش بود یک لگن آب یخ به طرف سید پاشیدم. سید متوجه شد و جا خالی داد اما اتفاق بدی افتاد!
سید انگشترهایش را در آورده و کنار حوض حمام گذاشته بود. بعد از اینکه آب را پاشیدم با تعجب دیدم رنگ از چهره سید پرید. او به دنبال انگشترهایش میگشت! سید چند تا انگشتر داشت. یکی از آنها از بقیه زیباتر بود. بعد از مدتی فهمیدم که ظاهراً این انگشتر هدیه ازدواج سید است. آن انگشتر که سید خیلی به آن علاقه داشت رفته بود. شدت آب، آن را به داخل چاه برده بود. دیگر کاری نمیشد کرد.
🔹روز بعد به همراه او برای مرخصی راهی مازندران شدیم. دو روز مرخصی ما تمام شد. سوار بر خودروی سپاه راهی تهران شدیم. خیلی خسته بودم. سرم را گذاشتم روی شانه سید. چشمانم در حال بسته شدن بود که یکباره نگاهم به دست سید افتاد. خواب از سرم پرید! دستش را در دستانم گرفتم. با چشمانی گرد شده از تعجب گفتم:« این همون انگشتره!!» خیلی آهسته گفت: «آروم باش.» دوباره به انگشتر خیره شدم. خود خودش بود.
با تعجب گفتم:« تو روخدا بگو چی شده؟!» هرچه اصرار کردم بیفایده بود. سید حرف نمیزد. مرتب میخواست موضوع بحث را عوض کند. اما این موضوعی نبود که به سادگی بتوان از کنارش گذشت! راهش را بلد بودم. وقتی رسیدیم تهران و اطراف ما خلوت شد به چهره او خیره شدم. بعد سید را به حق مادرش قسم دادم❗️
🔸کمی مکث کرد. به من نگاه کرد و گفت: «چیزی که میگویم تا زنده هستم جایی نقل نکن.» وقتی آن شب از هم جدا شدیم. من با ناراحتی به خانه رفتم. مراقب بودم همسرم دستم را نبیند. قبل از خواب به مادرم حضرت زهرا(س) متوسل شدم. گفتم: « مادر جان، بیا و آبروی مرا بخر!» نیمه شب بود که برای نماز شب بیدار شدم. مفاتیح من بالای سرم بود. وضو گرفتم و آماده نماز شب شدم. قبل از نماز به سمت مفاتیح رفتم تا انگشترم را در دست کنم. یکباره و با تعجب دیدم انگشتری که در حمام دانشکده تهران گم شده بود روی مفاتیح قرار داشت! با همان نگینی که گوشهاش پریده بود، نمیدانی چه حالی داشتم.
📚کتاب علمدار
🔹به مناسبت ۱۱ دی ماه، سالروز شهادت #شهید_سید_مجتبی_علمدار
بگیر
دست مرا...
تا تو را بسرایم...
تو را تپنده تر از...
نبض واژه ها بسرایم...
#شهید_سید_مجتبی_علمدار
#به_یاد_همه_ی_شهدا 🕊
🍃🍃🕊🌹🕊🍃🍃
تا حالا فک کردی داستان کدوم شهید #جذابتره یا ادم رو بیشتر #متحول میکنه؟؟
بد نیست یه دور لیست پایین رو ببینی
گاهی واقعا انتخاب سخته مگه نه ....؟
#شهیدی که با اذانش عراقی ها را هدایت کرد.
#شهید_ابراهیم_هادی
#شهیدی که نشانی قبر خود را داد
#شهید_حمید_عربنژاد
#شهیدی که قرضهای یک نفر را داد
#شهید_سید_مرتضی_دادگر_درمزاری
#شهیدی که بدنش با اسیدهم از بین نرفت و پس از ۱۶ سال با پیکر سالم به میهن بازگشت.
#شهید_محمدرضا_شفیعی_۱۴_ساله
#شهیدی که از بهشت برای فرزندش نامه نوشت
#شهید_محمود_رضا_ساعتیان
#شهیدی که در قبر خندید
#شهید_محمد_رضا_حقیقی
#شهیدی که عراقی ها برایش ختم گرفتند
#شهید_عباس_صابری
#شهیدی که روز تولدش شهید شد
#شهید_سید_مجتبی_علمدار
#شهیدی که هرهفته مادرش را سر قبر صدا میزد
#شهید_مستجاب_الدعوه_سید_مهدی_غزالی
#شهیدی که لحظه خاکسپاریش خندید
#شهید_علیرضا_حقیقت
#شهیدی که غرور امریکایی ها را شکست
#شهید_نادر_مهدوی
#شهیدی که عکسش در اتاق رهبر است
#شهید_هادی_ثنایی_مقدم_۱۵_ساله
#دو_شهیدی که پیکرشان هنگام نبش قبر سالم بود
#شهید_بهنام_محمدی از دوران دفاع مقدس
#شهید_رخشانی از #شهدای_قبل از انقلاب که توسط ساواک شهید شد
#شهیدی که سیدحسن نصرالله سخنرانی خود را با نام او نامگذاری کرد
#شهید_احمد_علی_یحیی
#شهیدی که قبرش بوی گلاب میدهد
#شهید_سید_احمد_پلارک
#شهیدی که پیکرش را کسی تحویل نگرفت
#شهید_رجبعلی_غلامی_از_افغانستان
#شهیدی که سر بی تنش سخن گفت
#شهید_علی_اکبر_دهقان
#شهیدی که بخاطر فاش نکردن رمز بی سیم بدنش قطعه قطعه شد
#شهید_بروجعلی_شکری
#شهیدی که با وجود اینکه بدنش به استخوان تبدیل شده بود اما پاهایش درون پوتین سالم بود
#شهید_محمد_حسین_شیرزاد_نیلساز
#شهیدی که عاشورا متولد شد واربعین به شهادت رسید
#شهید_مهدی_خندان
#شهیدی که با پیشانی بند "یاحسین شهید" ایرانی بودنش محرز شد
از #شهدای_گمنام هستند
#شهیدی که بر بدنش عکس یک زن خالکوبی بود
ایشان غواص بودند دوست نداشت کسی ان تصویر را ببیند برای همین جاویدالاثر شدند و پیکرشان در اروند ماند و علیرغم ذکر داستانشان همرزمانشان اسم ایشان را ذکر نکردند
#شهیدی که بحرمت مادرش در قبر خندید
#شهید_حاج_اکبر_صادقی
#اللهم_انّی_اسئلک_لذة_نظر_الی_وجهک_و_شوق_الی_لقاءک
─═इई 🍃🌹🍃ईइ═─
╰─┅═ঊঈঊঈ═┅─╯
♡°|•🌼🌿°|•♡
#رفیق_شهیدم
#شهید_سید_مجتبی_علمدار
رفتم هیئت رهروان امام(رحمة الله علیه) تا بلکه...
مجلس خیلی باحال و باصفایی بود. اما آنچه میخواستم نشد! بعد از مراسم، رفتم جلو و مداح هیئت را پیدا کردم. میگفتند نامش #سید_مجتبی_علمدار است. گفتم: "آقا سید، من یه سؤال دارم."
جلوتر آمد. گفتم: "من هر هیئتی که میروم، وقتی #روضه میخوانند و مداحی میکنند، اصلاً گریه ام نمیگیرد. چه کار کنم!؟"
سید نگاهی به من کرد و گفت: "در این مراسم هم که من خواندم، باز گریه ات نگرفت؟"
گفتم: "نه! اصلاً گریه ام نگرفت."
رفت توی فکر. بعد با لحن خاصی گفت: "میدونی چیه؟! من #گناهانم_زیاده. من آلوده ام. برای همین وقتی میخوانم، اشک شما جاری نمیشود."
سید این حرف را خیلی جدی گفت و رفت.
من تعجب کردم. تا آن لحظه، با هر یک از بزرگان که صحبت کرده بودم و همین سؤال را از آنها پرسیدم، به من میگفتند: "شما گناهانت زیاد است. شما آلوده ای؛ برو از گناهان توبه کن. آن وقت گریه ات میگیرد؟!"
البته من میدانستم که مشکل از خودم است؛ اما شک نداشتم که این کلام سید، اخلاص و درون پاک او را میرساند.
از آن وقت، مرتب به هیئت رهروان میرفتم، خداوند نیز به من لطف کرد و موقع #مداحیِ_سید، #اشک_من_جاری بود.
#اللهم_الرزقنا_توفیق_الشهادة_فی_سبیلک_به_حق_دماء_شهدائنا.
┈••✾•🌿🌼🌿•✾••┈
🍃چقدر سخت است، حال عاشقی که نمی داند محبوبش نیز هوایش را دارد یا نه؟😔
.
🍃یک جمله از دل نوشته هایت را خواندم. حالا سال هاست، دلم به حال خودم می سوزد😓
.
🍃روزهایی که از خیل #عشاق جامانده بودی و درد فراق، دلت را به تنگ آورده بود. به روضه های ارباب پناه آوردی. برایِ غربت امام #حسن، اشک ریختی. از #حضرت_مادر، شهادت خواستی و چه زیبا دعایت مستجاب شد🥀
.
🍃جانبازِ شهید، برای رسیدن به تو و چون تو زندگی کردن، پاهایم بی رمق و سرزانوهایم، زخمیِ#گناهانم است. مسیر طولانی و نفس اماره، نفس هایم را به شماره انداخته است😞
.
🍃باید در دفتر زندگی ام، قوانین دهگانه ات را بنویسم و سرمشق روزهای بلاتکلیفی بکنم. می خواهم بغض هایم را در کوله پشتی تنهایی ام بریزم. دلم یک سفر میخواهد به مقصد #ساری.
.
🍃آرزو دارم همانگونه که درکتابت خواندم، راهنمایم شوی و مرا به گلستان #شهدا ببری. چشم هایم را ببندم و در #دارالشفای عاشقان بگشایم. دلِ سوخته، از آتش #هجران را با سنگ سرد مزارت تسکین دهم. تسبیح تربتم را در دست بگیرم و آنقدر ذکر #یازهرا (س) بگویم تا نگاهم کنی❤
.
🍃باب الحوائجِ جوانان، دست دلم را بگیر، #علمدارش باش .برای این سر به هوا کمی روضه بخوان. در روز #تولدت که #شهادتت هم امضا شد، برای حال دلم #امن_یجیب بخوان.
بطلب که #زائرت شوم🌹
.
✍نویسنده : #طاهره_بنائی_منتظر
.
🌺به مناسبت سالروز تولد و شهادت #شهید_سید_مجتبی_علمدار
.
📅تاریخ تولد : ۱۱ دی ۱۳۴۵
.
📅تاریخ شهادت : ۱۱ دی ۱۳۷۵
.
📅تاریخ انتشار : ۱۰ دی ۱۳۹۹
.
🥀مزار شهید : گلزار شهدای شهر ساری
.
#گرافیست_الشهدا #استوری_شهدایی
شهیدی که🌸
یازده دی به دنیا اومد☺️
یازده دی مجروح شد😢
یازده دی شهید شد😭
#شهید_سید_مجتبی_علمدار ❤️
#ما_ملت_امام_حسینیم ❤️
♡ #آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
@kakamartyr3
هنگام صحبت با نامحرم
سرش را پایین می انداخت
حجب و حیا در چهرهاش موج میزد.
وقتی برای کمک به مغازه پدرش می رفت،
اگر خانمی وارد مغازه می شد کتابی در دست میگرفت
و سرش را بالا نمی آورد.
میگفت: پدر جان لطفاً شما جواب دهید...
#شهید_سید_مجتبی_علمدار 🕊🌱
#سلام_ودرود_برشهدا_وامام_شهیدان
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
[﷽♥️]
🌷 #شهید_سید_مجتبی_علمدار:
شهیدی کاسه سرش پریده بود
سرش رو بغل گرفتم
خواستم لحظات آخر
شهادتین رو بهش تلقین کنم و شروع کردم.....
دیدم لبخند می زنه
کانّه با زبان بی زبانی
داشت می گفت:
تو که نمی دونی
توکه نمی بینی
سرم الان به دامن ولی عصر هست و ...
🌸🌿لحظه هاتون شهدایی🌸🌿
#شهیدانه
@kakamartyr3
#حافظان_امنیت
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ما شما را فراموش نکردیم....
بشنوید
#شهید_سید_مجتبی_علمدار
#سلام_ودرود_برشهدا_وامام_شهیدان کنید
🟩🟩🟩⬜️⬜️⬜️🟥🟥🟥
کلیپ از داخل کانال ایتا استفاده و برداشت کنید
https://eitaa.com/kakamartyr3
هنگام صحبت با نامحرم، سرش را پایین می انداخت، حجب و حیا در چهره اش موج می زد. وقتی برای کمک به مغازه ی پدرش می رفت، اگر خانمی وارد مغازه می شد کتابی در دست می گرفت و سرش را بالا نمی آورد. می گفت: پدر جان لطفا شما جواب دهید!
#شهید_سید_مجتبی_علمدار
╭─┅═ঊঈ🌷ঊঈ═┅─╮
╰─┅═ঊঈ🌷ঊঈ═┅─╯