eitaa logo
✳️حافظان امنیت ✳️
1.4هزار دنبال‌کننده
66.3هزار عکس
9.8هزار ویدیو
167 فایل
مطالب شهدا و اخبار روز #خادم_امام_رضا #خادم_شهدا #راوی_برتر_جنگ #بختیاری جامونده از غافله #ایثار و #شهادت #جانباز_شیمیایی #فارغ_تحصیل_دانشگاه_شهدا #جزیره_مجنون #فعال #فرهنگی #اجتماعی #سیاسی ارتباط با ادمین @MARTYR1 https://eitaa.com/kakamartyr3
مشاهده در ایتا
دانلود
. ‌ دل گُنده بود.همیشه ی خدا دیر میرسید.اذان مغرب را که میگفتند،میگفت:«سید،من دارم میرم نماز اول وقت». _محسن وایسا! الان توو اوج مشتری؟؟!! _میخوای از حقوقم کم کنی کم کن؛ولی من باید برم. در کتاب شهر با هم کار میکردیم.موقع اذان میدیدی افطار میکند.مسخره اش میکردم:«یعنی چی اینکارا؟پس کی میخوای جوونی و عشق و حال کنی؟» میگفت:«سید،آدم باید با خدا باشه.» به نقل از دوست شهید‌ منبع: کتاب سربلند (زندگینامه شهید محسن حججی)‌‌ . . . ‌‌ ‌.
. ‌ من،عمار،مصطفی صدرزاده، حاج حسین همدانی و چند نفر دیگر از بچه ها رفتیم مقر بچه های سوری؛ تازه نمازخوان شده بودند چیز خاصی هم از دین نمی دانستند. صف شدند که نماز جماعت برگزار کنند.یکی از بین خودشان ایستاد جلو. داشتیم این پا و آن پا می کردیم که حاج حسین همدانی و عمار ایستادن توی صف؛ تعجب کردیم.به کسی اقتدا کردند که شاید تازه شش هفت روز بود نماز می خواند. نماز را بستیم.پیش نمازشان یک رکعت اضافه‌تر خواند! می‌خواستیم به طرف‌ حالی کنیم که نمازت اشکال دارد. عمار اشاره کرد که هیچ چیزی نگویید. بلند شد و نماز بست یک چهار رکعتی خواند نماز که تمام شد پیشنماز متوجه شد؛ آمد و گفت که فهمیدم نماز را اشتباه خواندم.‌ به نقل از همرزم شهید‌ منبع:کتاب عمار حلب‌‌ . . . . ‌‌ ‌‌
. ‌ بیشتر جمعه ها با خانواده بود. احمد به زیارت عاشورا و قرآن خواندن خیلی علاقه داشت. صبح جمعه بعد از نماز چهار نفری سوره جمعه را می‌خواندند بعد احمد میرفت سراغ باغچه؛ آشپزی هم میکرد. محمدسعید می گفت جمعه ها غذا پختن با پدر بود.یک سال مهدی و سعید برایش کت و شلوار خریدن؛ کادوی روز پدر. شب که بچه‌ها هدیه شان را دادند احمد حسابی خوشحال شد اما هیچ وقت فرصت پوشیدنش را پیدا نکرد. . . . . ‌‌ ‌‌
. ‌ بیشتر جمعه ها با خانواده بود. احمد به زیارت عاشورا و قرآن خواندن خیلی علاقه داشت. صبح جمعه بعد از نماز چهار نفری سوره جمعه را می‌خواندند بعد احمد میرفت سراغ باغچه؛ آشپزی هم میکرد. محمدسعید می گفت جمعه ها غذا پختن با پدر بود.یک سال مهدی و سعید برایش کت و شلوار خریدن؛ کادوی روز پدر. شب که بچه‌ها هدیه شان را دادند احمد حسابی خوشحال شد اما هیچ وقت فرصت پوشیدنش را پیدا نکرد. . . . . ‌‌ ‌‌
. می گفتم: «واسه چی این کارو می کنی؟ راضی به زحمتت نیستم». می گفت: «من به مادرت قول دادم که این کارها رو انجام بدم». همین عشق و محبت هاش بود که به زندگیمون رنگ خدایی داده بود. . . . . ‌‌
. ‌ مهريه‌ام يك جلد قرآن بود و سه‌تا صلوات. عقدمان خيلي ساده بود. يك ماه بعد هم عروسي كرديم. 2 سه روز رفتيم مشهد پابوس امام رضا (ع). بار اولي كه رفتيم حرم نگاهي به من كرد و گفت: «خانوم مي‌خوام يه دعايي بكنم شما آمين بگي.» خنديدم، گفتم: «تا دعات چي باشه» گفت: «حالا تو كارت نباشه» گفتم: «خب هرچي شما بگيد» دست هايش را گرفت سمت آسمان، رو به گنبد طلاي امام رضا (ع) و گفت: «اللهم الرزقنا توفيق شهاده في سبيلك» به روایت همسر شهید‌ . . . .
بسم‌رب‌الشهداوالصدیقین خانواده حجت الاسلام والمسلمین عبدالله میثمی برای او دنبال مي گشتند تا اينكه با شهيد مصطفی رداني پور برای امام رضا علیه السلام به مشهد رفت. رداني پور در خواب رضا(ع) را مي بيند كه به او می فرماید: به عبدالله بگوييد: چرا نمي روي منزل آقاي شكوهنده؟ پس از بازگشت از با اينكه ماه صفر بود، مادرآقای میثمی با منزل آقای شكوهنده تماس مي گيرد و مي گويد : ميخواهيم براي خدمتتان برسیم. او در جواب خانواده شكوهنده كه صبر كنيد ماه تمام بشود ، گفت: نه! ما را امام رضا(ع) به شما حواله كرده اند. فقط براي خواستگاري مي آييم. در همين اثنا، فرزند ، يک روحاني ديگر را براي خواستگاري مي آورد و حسابي هم از او تعريف ميكند. مريم، خانواده درمانده شد كه چکار بكند و چه تصمیمی بگیرد تا اینکه خوابي كه قبلاً ديده بود به دادش رسید. (همسر شهيد عبدالله میثمی) درباره آن روزها مي گويد: قرار بود به مراسم دعاي بروم اما از بدشانسي كردم و نتوانستم بروم. دلم شكست. به تنهايي را خواندم و خوابم برد. در خواب امام (ع) را ديدم. وقتي بيدار شدم نگران بودم. خيلي دوست داشتم تعبير را بدانم. پيش يک نفر كه او را مي شناختم رفتم و خوابم را تعريف كردم. پرسيد: كرده اي؟ گفتم: «نه » گفت: «بعد از اين خواب ممكن است دو نفر در يک فاصله كم به خواستگاري شما بیایند، اما تو خواستگار اولي را انتخاب كن. خوبي است، البته زندگي سختي در پیش داری ولي ازدواج خوبي است. او را قبول كن. «بدین ترتیب شهید ميثمي و مريم شكوهنده در دي ماه 1361 با 14 سكه به نيت چهارده به علاوه مهريه زهرا (س) به عقد هم درآمدند
🍃٢٢ بهمن سال ۶۱ بود که در شهرستان ورامین پسری به زمینیان اضافه شد.مهدی صدایش زدند و مادرش هرگز فکر نمی کرد ٣٣سال بعد در ٢٢ بهمن و روز تولدش چشم از جهان بر کشد. 🍃شاگردان زرنگ به وقت تند تند سوالات را جواب می دهند وجلسه را ترک می کنند. شهدای جوان هم از آن دسته هستند.از ساعتشان به وقت، نهایت استفاده را می برند و هر کدام در وخصوصیات اخلاقی شان کوشا هستند. 🍃شهید ثامنی سال 85 لباس مقدس را بر تن کرد و راهش را در دنیا انتخاب کرد.همسر شهید مهدی ثامنی در باره اش می گوید:" زندگی‌اش در، سفر زیارتی برای و کمک‌رسانی خلاصه می‌شد❣ 🍃 بار‌ها افرادی را برای اولین بار به سفر‌های زیارتی برده بود. هر شب ۲ رکعت نماز می‌خواند، وقتی جواب مثبت شد از من هم خواست این ۲ رکعت نماز را بخوانم. مهدی می گفت این به نیابت از حضرت زهرا (س) برای سلامتی حضرت صاحب الزمان (عج) است که اگر این را بخوانی شبت را با آرامش به صبح می‌رسانی"😍 🍃همین خصوصیات اخلاقی و وصل بودنش به بالا باعث شد تا هفت ماهه اش به نام «فاطمه سلما» رابه دستان مادر و همسرش بسپارد وبه امید رهایی زنان و دختران سوری لباس رزم بپوشد. 🍃۲۲ بهمن سال ۹۴ در منطقه تل هور سوریه به شهادت رسید . اعلام کردند است اما بالاخره در 4 تیر 98 مورد استقبال هموطنانش قرار گرفت تا با عزت و شکوه بسیار در خاک وطن آرام گیرد. روحش شاد و یادش همواره گرامی باد♥️ ✍نویسنده: 🌸به مناسبت سالروز تولد و شهادت 📅تاریخ تولد : ۲۲ بهمن ۱۳۶۱ 📅تاریخ شهادت : ۲۲ بهمن ۱۳۹۴ 📅تاریخ انتشار : ۲۳ بهمن ۱۳۹۹ 🥀مزار شهید : ورامین _مسجد مهدیه
:همسر شهید مدافع حرم 🌹ناصر_مسلمی_سواری 👈شروطش در جلسه چنان مرا زیر و رو کرد که حاضر نبودم خواستگاری با شرایط مالی خوب ولی کم اعتقاد را جایگزین او کنم. تا قبل ازآشنایی با ناصر پوشیدن مانند خواندن نماز صبح برایم مشکل بود اما او با مطرح کردن همان دو شرط اعتقاداتم را دگرگون کرد... تنها شروطش برای خواندن نماز، خصوصا نماز صبح و رعایت بود. ناصر برایم مرد ساده و متواضعی بود که در همه چیز خلوص نیت داشت. برای همین میخواستم زندگیم با او مثل ظاهر و قلبش، بی پیرایه باشد... ۲۰ آبان ۹۲ @kakamartyr3