بچّهها محاصره شده بودند. نیروهای پشتیبانی، نمیتوانستند کمک برسانند. همه تشنه و گرسنه بودند. «کارور» هرچه تلاش کرد و خودش را به آب و آتش زد تا بتواند لااقل کمی آب برای رفع تشنگی نیروهایش تهیّه کند، موفّق نشد. در همین لحظه، بچّهها «کارور» را دیدند که با قدمهای استوار، به طرف «تپّههای بازی دراز» میرود. تیمّم کرد و روی یکی از تپّهها ایستاد. «تکبیره الاحرام» را با صدای بلند گفت و شروع کرد به #نماز خواندن. مدّتی طول کشید تا به رکوع رفت و چند دقیقهای طول کشید تا سر از رکوع برداشت و به خاک افتاد. نمازش که تمام شد، دستهایش را بالای سرش برد و چشمهایش را بست. نمیدانم با چه حالی، با چه اخلاصی، چگونه دعا کرد که در همان لحظه، صدای «الله اکبر» و فریاد شادی بچّهها به گوش رسید. باران، نم نم شروع به باریدن کرد...
#شهید_محمدرضا_کارور
#درس_اخلاق
#شهدای_عملیات_خیبر
به یاد سردار رشید سپاه اسلام
#جاویدالاثر #شهید_محمدرضا_کارور
#فرمانده_دلاور
#گردان_مالک_لشکر_۲۷_محمد_رسول_الله_ص
ولادت:۱۳۳۶
#شهادت : هفتم اسفند۱۳۶۲ #عملیات_خیبر مزار: جاوید الاثر
هر وقت میخواستیم در خانواده، عکس دسته جمعی بگیریم، او با ما همراه نمیشد. گاهی اوقات با اصرار و قسم و آیه، مجبورش میکردیم و میآمد و توی جمع میایستاد. امّا به محض آنکه میخواستند عکس بیندازند، او کنار میرفت.
مادرم میگفت: «محمّدرضا چرا وقتی دارن از عملیاتها فیلم میگیرن، تو هیچ وقت توی فیلم نیستی؟»
او جواب میداد: «من که توی عملیات نیستم مادر! من پشت جبههام. کاری نمیکنم که منو نشون بدن.»
همیشه دوست داشت گمنام باشد. میگفت: «آی نمیدونی! چه لذّتی داره، آدم برای خدا تکّه تکّه بشه و هیچّی ازش باقی نَمونه که کسی بشناسدش.»
۰
۰
۰
برشی از #وصیت نامه_شهید #محمدرضا_کارور
.
مگر نه اینکه درد ما درد اسلام و غم ما غم اسلام است و مرحمش اجرای احکام آن.
رسیدن به سعادت جز این نخواهد بود که باید رنجها کشید گذشتها کرد.
براستی اگر ما امید به عفو و رحمت الهی نداشته باشیم چه کنیم،آیا میتوانیم خجل و سرافکنده در پیشگاهش حضور یابیم و بگوئیم که ما از بندگان توئیم؟ آیا میتوانیم بر گناهانی که در این دنیا مرتکب شدهایم سرپوش گذاریم و یاری خواهیم که در آنجا نیز باز ستارالعیوب باشد؟
. ای عزیزان دست از اسلام برندارید و به آن وابستهتر گردید. از آنچه که شما را به راهی جز راه حق سوق میدهد دوری نمایئد.راه تقواپیشگان را پیشه کنید و از آنچه که خدا روزی شما کرده، صدقه دهید وانفاق و احسان کنید
. .
جهت سلامتی و تعجیل در فرج آقا امام زمان (عج) و هدیہ به روح مطهر شهید صلواتـــــ .
#ل۲۷
#لشکر۲۷
#لشکر_۲۷
#گردان_مالک
#شهدای_خیبر
#گردان_مالک_اشتر
#گردان_مالک_لشکر_۲۷
#لشکر_بیست_و_هفتیا
#فرماندهان_لشکر_۲۷
#لشکر_۲۷_محمد_رسول_الله_ص
#شهدای_لشکر_۲۷_محمد_رسول_الله_ص
#رزمندگان_لشکر_۲۷_محمد_رسول_الله_ص
#شهدای_عملیات_خیبر
به یاد سردار رشید سپاه اسلام
#جاویدالاثر #شهید_محمدرضا_کارور
#فرمانده_دلاور
#گردان_مالک_لشکر_۲۷_محمد_رسول_الله_ص
ولادت:۱۳۳۶
#شهادت : هفتم اسفند۱۳۶۲ #عملیات_خیبر مزار: جاوید الاثر
هر وقت میخواستیم در خانواده، عکس دسته جمعی بگیریم، او با ما همراه نمیشد. گاهی اوقات با اصرار و قسم و آیه، مجبورش میکردیم و میآمد و توی جمع میایستاد. امّا به محض آنکه میخواستند عکس بیندازند، او کنار میرفت.
مادرم میگفت: «محمّدرضا چرا وقتی دارن از عملیاتها فیلم میگیرن، تو هیچ وقت توی فیلم نیستی؟»
او جواب میداد: «من که توی عملیات نیستم مادر! من پشت جبههام. کاری نمیکنم که منو نشون بدن.»
همیشه دوست داشت گمنام باشد. میگفت: «آی نمیدونی! چه لذّتی داره، آدم برای خدا تکّه تکّه بشه و هیچّی ازش باقی نَمونه که کسی بشناسدش.»
۰
۰
۰
برشی از #وصیت نامه_شهید #محمدرضا_کارور
.
مگر نه اینکه درد ما درد اسلام و غم ما غم اسلام است و مرحمش اجرای احکام آن.
رسیدن به سعادت جز این نخواهد بود که باید رنجها کشید گذشتها کرد.
براستی اگر ما امید به عفو و رحمت الهی نداشته باشیم چه کنیم،آیا میتوانیم خجل و سرافکنده در پیشگاهش حضور یابیم و بگوئیم که ما از بندگان توئیم؟ آیا میتوانیم بر گناهانی که در این دنیا مرتکب شدهایم سرپوش گذاریم و یاری خواهیم که در آنجا نیز باز ستارالعیوب باشد؟
. ای عزیزان دست از اسلام برندارید و به آن وابستهتر گردید. از آنچه که شما را به راهی جز راه حق سوق میدهد دوری نمایئد.راه تقواپیشگان را پیشه کنید و از آنچه که خدا روزی شما کرده، صدقه دهید وانفاق و احسان کنید
. .
جهت سلامتی و تعجیل در فرج آقا امام زمان (عج) و هدیہ به روح مطهر شهید صلواتـــــ .
#ل۲۷
#لشکر۲۷
#لشکر_۲۷
#گردان_مالک
#شهدای_خیبر
#گردان_مالک_اشتر
#گردان_مالک_لشکر_۲۷
#لشکر_بیست_و_هفتیا
#فرماندهان_لشکر_۲۷
#لشکر_۲۷_محمد_رسول_الله_ص
#شهدای_لشکر_۲۷_محمد_رسول_الله_ص
#رزمندگان_لشکر_۲۷_محمد_رسول_الله_ص
بچّهها محاصره شده بودند....
نیروهای پشتیبانی نمیتوانستند کمک برسانند. همه تشنه و گرسنه بودند. «کارور» هرچه تلاش کرد و خودش را به آب و آتش زد تا بتواند لااقل کمی آب برای رفع تشنگی نیروهایش تهیّه کند، موفّق نشد. در همین لحظه، بچّهها «کارور» را دیدند که با قدمهای استوار به طرف «تپّههای بازی دراز» میرود. تیمّم کرد و روی یکی از تپّهها ایستاد. «تکبیره الاحرام» را با صدای بلند گفت و شروع کرد به #نماز خواندن. مدّتی طول کشید تا به رکوع رفت و چند دقیقهای طول کشید تا سر از رکوع برداشت و به خاک افتاد. نمازش که تمام شد، دستهایش را بالای سرش برد و چشمهایش را بست. نمیدانم با چه حالی، با چه اخلاصی، چگونه دعا کرد که در همان لحظه، صدای «الله اکبر» و فریاد شادی بچّهها به گوش رسید. باران، نم نم شروع به باریدن کرد...
#شهید_محمدرضا_کارور
#درس_اخلاق
بچّهها محاصره شده بودند....
نیروهای پشتیبانی نمیتوانستند کمک برسانند. همه تشنه و گرسنه بودند. «کارور» هرچه تلاش کرد و خودش را به آب و آتش زد تا بتواند لااقل کمی آب برای رفع تشنگی نیروهایش تهیّه کند، موفّق نشد. در همین لحظه، بچّهها «کارور» را دیدند که با قدمهای استوار به طرف «تپّههای بازی دراز» میرود. تیمّم کرد و روی یکی از تپّهها ایستاد. «تکبیره الاحرام» را با صدای بلند گفت و شروع کرد به #نماز خواندن. مدّتی طول کشید تا به رکوع رفت و چند دقیقهای طول کشید تا سر از رکوع برداشت و به خاک افتاد. نمازش که تمام شد، دستهایش را بالای سرش برد و چشمهایش را بست. نمیدانم با چه حالی، با چه اخلاصی، چگونه دعا کرد که در همان لحظه، صدای «الله اکبر» و فریاد شادی بچّهها به گوش رسید. باران، نم نم شروع به باریدن کرد...
#شهید_محمدرضا_کارور
#درس_اخلاق
#خاطرات_شهید
بچّهها محاصره شده بودند....
نیروهای پشتیبانی نمیتوانستند کمک برسانند. همه تشنه و گرسنه بودند. «کارور» هرچه تلاش کرد و خودش را به آب و آتش زد تا بتواند لااقل کمی آب برای رفع تشنگی نیروهایش تهیّه کند، موفّق نشد. در همین لحظه، بچّهها «کارور» را دیدند که با قدمهای استوار به طرف «تپّههای بازی دراز» میرود. تیمّم کرد و روی یکی از تپّهها ایستاد. «تکبیره الاحرام» را با صدای بلند گفت و شروع کرد به #نماز خواندن. مدّتی طول کشید تا به رکوع رفت و چند دقیقهای طول کشید تا سر از رکوع برداشت و به خاک افتاد. نمازش که تمام شد، دستهایش را بالای سرش برد و چشمهایش را بست. نمیدانم با چه حالی، با چه اخلاصی، چگونه دعا کرد که در همان لحظه، صدای «الله اکبر» و فریاد شادی بچّهها به گوش رسید. باران، نم نم شروع به باریدن کرد...
#شهید_محمدرضا_کارور🌷
#درس_اخلاق
🕊🕊
#خاطرات_شهید
بچّهها محاصره شده بودند....
نیروهای پشتیبانی نمیتوانستند کمک برسانند. همه تشنه و گرسنه بودند. «کارور» هرچه تلاش کرد و خودش را به آب و آتش زد تا بتواند لااقل کمی آب برای رفع تشنگی نیروهایش تهیّه کند، موفّق نشد. در همین لحظه، بچّهها «کارور» را دیدند که با قدمهای استوار به طرف «تپّههای بازی دراز» میرود. تیمّم کرد و روی یکی از تپّهها ایستاد. «تکبیره الاحرام» را با صدای بلند گفت و شروع کرد به #نماز خواندن. مدّتی طول کشید تا به رکوع رفت و چند دقیقهای طول کشید تا سر از رکوع برداشت و به خاک افتاد. نمازش که تمام شد، دستهایش را بالای سرش برد و چشمهایش را بست. نمیدانم با چه حالی، با چه اخلاصی، چگونه دعا کرد که در همان لحظه، صدای «الله اکبر» و فریاد شادی بچّهها به گوش رسید. باران، نم نم شروع به باریدن کرد...
#شهید_محمدرضا_کارور
#درس_اخلاق
یکی از نخبههای دفاع مقدس بود؛
و بازوی راست شهید همّت محسوب میشد هنگامی که خبر شهادتش را به همّت دادند
گفت: "با شهادت کارور کمرم شکست"
#گمشده_مجنون
#شهید_محمدرضا_کارور
#شهادت_عملیاتخیبر۱۳۶۲
قول شهید همت به مادر سردار شهید محمدرضاکارور چه بود؟
🌷شهید محمدرضا کارور از نخبههای دفاع مقدس که در بیشتر عملیاتها همراه شهید همت بود.
هنگامی که خبر شهادتش را به شهید همت دادند، او گفت: با شهادت محمد رضا کارور کمر من شکست.
🌷مادر شهید کارور در خاطرات خود نقل میکند که شهید همت دربحبوحه عملیات خیبر با او تماس گرفته و این مادر را دلداری داده و به او قول داده که تا پیکر فرزندش را پیدا نکند از منطقه بازنخواهد گشت.
این در حالی است که هنوز پیکر این شهید پیدا نشده و جزو مفقودالاثرهاست!
با این وجود شهید همت به قول خود عمل کرد، زیرا به فاصله چند روز پس از شهادت کارور، او نیز به آرزوی خود یعنی شهادت رسید.
🌷شهید کارور در چهارم اسفند سال ۱۳۶۲ به درجه رفیع شهادت نائل گردید و شهید همت نیز در هفده اسفند همان سال و به فاصله سیزده روز از شهید کارور آسمانی شد. پیکر پاک شهید همت در شهرضا قرار دارد و پیکر شهید کارور همچنان مهمان جزیره مجنون است.🕊
#شهید_محمدرضا_کارور
#شهید_ابراهیم_همت
#شادی_روح_پاکشان_صلوات
🥀🕊 🕊