eitaa logo
✳️حافظان امنیت ✳️
1.4هزار دنبال‌کننده
71.1هزار عکس
11.9هزار ویدیو
183 فایل
مطالب شهدا و اخبار روز #خادم_امام_رضا #خادم_شهدا #راوی_برتر_جنگ #بختیاری جامونده از غافله #ایثار و #شهادت #جانباز_شیمیایی #فارغ_تحصیل_دانشگاه_شهدا #جزیره_مجنون #فعال #فرهنگی #اجتماعی #سیاسی https://eitaa.com/kakamartyr3
مشاهده در ایتا
دانلود
با خنده گفتمش : بہ سلامت ، سفر بخیر وقتی ڪہ رفت ، از تو چہ پنهان دلم گرفت . . .
گذری بر زندگی سی روز از خرداد سال ۱۳۴۸ می‌گذشت که خانوادۀ متدین و انقلابی مرادی صاحب دختری دیگر شدند. نام او را رضوان گذاشتند و در تربیت صحیح و اسلامی‌اش اهتمام ورزیدند. در همان خردسالی با آموزه‌های دین آشنا شد. خوش‌رو بود و مهربان و دل‌سوز. در همه حال احترام والدین خود را حفظ می‌کرد و همواره در امور منزل یاری‌گر مادرش بود. از اسراف، غیبت و تهمت تبری می‌جست. با آنکه هنوز به سن تکلیف نرسیده بود، علاقه‌ای عجیب داشت برای ایستادن به درگاه خدا و اقامۀ نماز. پدرش از فعالان انقلاب بود و اعلامیه‌های امام را بین دوستداران ایشان توزیع می‌کرد. حتی زندان و شکنجه هم او را از هدف متعالی خود دور نساخت؛ چراکه در حاشیه بودن را نمی‌پسندید و در همه حال در متن امور و تظاهرات‌ها حاضر می‌شد. نظم و تربیت در زندگی رضوان جایگاهی ویژه داشت. صداقت از اصول اولیۀ گفتار او بود و متانت جزء جدانشدنی رفتارش. سخنانش رنگی از ریا نداشت. خالص بود و پاک. مروارید وجود خود را در صدف حجاب نگاه می‌داشت و نگاهش را به روی ناپاکی‌ها نمی‌گشود. در اولین تجارب زندگی‌اش، خیلی زود با مفهوم مبارزه با ظلم خو گرفت. سرانجام در خرداد ماه ۱۳۵۷ هدف گلولۀ بی‌عدالتی قرار گرفت تا امضای سرخش تبلور باور سبز حق طلبی و مظلومیت‌اش باشد. 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
تا چند خانه دورتر از خانه ما درخت ها غمگین اند نه اینکه مشکلی پیش آمده باشد ؛ نه ؛ تو نیستی ... ِ
خاطرات یک سرباز عراقی یه بچه_رو گرفتیم که ازش حرف بکشیم . آوردنش سنگر من. خیلی سن و سال بود. بهش گفتم: « مگه سن توی ایران سال تمام نیست؟ سرش را تکان داد . گفتم: « تو که هنوز سالت نشده! » بعد هم مسخره اش کردم و گفتم: « شاید به خاطر جنگ ، کارش به جایی رسیده که دست به دامن شما شده و سن رو کم کرده؟ » جوابش خیلی من رو اذیت کرد. با لحن گفت: « سن پایین نیومده ، سن پایین اومده.» 🍃🌷 🌷
🌹 🌹 فرزند : غلامرضا : 🗓 1333/02/18 🗓 محل تولد : نجف آباد ـ صالح آباد وضعیت تاهل : متاهل شغل : پاسدار : 🗓 1366/03/19 🗓 مسئولیت : پاسدار محل : سردشت عملیات : بمباران هوائی مزار : 🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹 🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹
🌺🍀🌸🌼🌸🍀🌺 سخت دلتنگ و غریبم... جرعه ای امن یجیبم... خدایی ... طاقت ماندن ندارم... چه تنها مانده ام بر خاک... شما رفتید تا چالاک... مرا رها کردید و رفتید... به مبتلا کردید و رفتید... شما رفتید و من اینجا ... زفیض مردن بی نصیبم.... !!! ای ناز شصتت !!! تأسی کن مرا دستت ... 🌹 🌼🌹
🌹 🌹 فرزند : عیسی : 🗓 1339/06/29 🗓 وضعیت تاهل : مجرد شغل : دانش آموز : 🗓 1361/03/19 🗓 مسئولیت : بسیجی محل : خرمشهر عملیات : بیت المقدس مزار : 🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹 🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹
🌹 🌹 فرزند : اسداله : 🗓 1345/11/30 🗓 محل تولد : نجف آباد وضعیت تاهل : متاهل شغل : کارگر : 🗓 1379/03/19 🗓 مسئولیت : جهادگر محل : اصفهان عملیات : عوامل جانبازی مزار : 🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹 🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹
🌺 و باز هم معجزه ای از سوی تو 🌺 دو روز پیش دوستم بهم زنگ زد و گفت قصد داره از همسرش جدا بشه . البته میدونستم اختلاف دارن حدود ۵ سالی هست اما دیگه نه در این حد. کلی ناراحت شدم و مونده بودم الان باید چکار کنم؟! یادم افتاد حدود ۶ ماه پیش که توی بدترین وضعیت روحی بودم و چطور خودشو بهم نشون داد و متوسل شدم... توی زندگیم معجزه شد . پیش خودم گفتم بذار بهش بگم به متوسل بشه . خداشاهده که امید داشتم دست خالی بر نمی گرده ... اونم با وساطت که زیارت اینقدر دل نشینه و نفسش اینقدر پاک ... معرفیش کردم و از زندگیش برای دوستم گفتم . دو روزه از اون تماس دوستم گذشته و امروز دوستم بهم زنگ زد. گریه می کرد که با من چکار کردی تو! خودم مونده بودم تا اینکه بهم گفت چه نظری به زندگیش کرده. خدا شاهده این چیزا قصه نیست . واقعا زنده هستن . و ناظرن . می گفت مشکلم که حل شد هیچ ، احساس می کنم داره بهم نگاه می کنه ... شادی روح و 🌷 🍀🌷