🔹️ امام خامنهای در دیدار سخنگوی جنبش انصارالله , شهادت ابراهیم بدرالدین برادر آقای سیدعبدالملک بدرالدین را تبریک و تسلیت گفتند و با تجلیل از خانواده بزرگ و مجاهد بدرالدین و گرامیداشت شهید حسین بدرالدین، افزودند: مردم یمن با تمدن عمیق و تاریخی خود و با روحیه مجاهدت و ایستادگی که در این پنج سال از خود نشان دادهاند، آینده خوبی را در پیش دارند و به لطف خداوند، دولتی قوی را تشکیل خواهند داد و در چارچوب آن دولت، به پیشرفت خواهند رسید.
۹۸/۵/۲۲
ِ
نیایش کودکانه
از بچگی خیلی باخـدا دوست بود!
تو سن ۴-۵ سالگی یکبار که وارد اتاقش شدم، دیدم پای تخت اش نشسته و داره باخـدا حرف میزنه و میگه خدایِ تُپُل مُپُل خودم
الان هم به عکسهاش نگاه کنید میبینید که بچگیش خیلی تپل بود
هروقت باخـدا حرف میزد، فکر میکرد خـدا شبیه خودشه و ویژگی های خودشو به خـدا نسبت میداد
#مادر_شهید_محمدرضا_دهقان
#یاد_شهدا
#مقام_معظم_رهبری
یاد #شهدا ، افتخارات #شهدا ، عزت #شهدا را همه باید نصبالعین خودشان قرار بدهند ، #نگذارید_فراموش_بشوند .
شما غفلت کنید ، نیروهای انقلاب غفلت کنند ، نیروهای مؤمن غفلت کنند ، نفوذیهای دشمن از آن طرف وارد می شوند و چیزی هم طلبکار می شوند .
۱۳۸۶/۲/۲
🌺🌹 🌹
#آرمان_شهیدان_فراموش_نشود
#مقام_معظم_رهبری
دیدید در وصیّتنامههای #شهدا چقدر دربارهی #حجاب توصیه شده .
خب ، #حجاب یک حکم دینی است ، این آرمان #شهیدان فراموش نشود.
این جور نباشد که تصوّر بشود فقط یک جنگی بود مثل جنگهایی که بقیّه دارند در دنیا می کنند ، بالاخره هر کشوری دشمنی دارد ، گاهی جنگی اتّفاق میافتد ، جوانهایی می روند در جبهه و می جنگند ، کشته می شوند یا زنده بر می گردند یا مجروح بر می گردند ، اینها هم مثل آنها .
این نبود قضیّه ، قضیّه قضیّهی دین بود ، قضیّهی آرمان الهی بود ، قضیّهی حاکمیّت اسلام و انقلاب بود .
۱۳۹۵/۷/۵
🌷🕊🌺🌼🌺🕊🌷
🌹🕊👆🌷👆🕊🌹
🌹 #پیامکی_از_بهشت 🌹
رمز پیروزی انقلاب اسلام اطاعت از رهبری و ولایت فقیه بوده و هست ، ملت مسلمان ایران توجه داشته باشند این موانع و مشکلاتی را که ابر قدرت ها و نوکران آنها و منافقین برای ما به وجود آورده اند نه تنها ما را شکست نخواهد داد بلکه باعث رشد هر چه بیشتر و پخته تر شدن این انقلاب خواهد بود .
🕊 #شهید_والامقام 🕊
🌹 #سعادت_حاج_علی_عسگری🌹
✋ #سلام_به_دوستان_شهداء ✋
🌺 #روزتان_شهدایی 🌺
🌷 🍀🌷
💐🌼🌸🌺🌸🌼💐
#مقام_معظم_رهبری
زنده نگهداشتن غدیر
زنده نگهداشتن اسلام است
مسئلهی امامت و مسئلهی ولایت و زنده نگهداشتن غدیر، به یک معنا زنده نگهداشتن اسلام است.
مسئله فقط مسئلهی شیعه و معتقدین به ولایت امیرالمؤمنین (علیهالسلام) نیست.
اگر ما مردم شیعه و مدعی پیروی از امیرالمؤمنین حقیقت غدیر را درست تبیین کنیم، هم خودمان درک کنیم، هم به دیگران معرفی کنیم، خود مسئلهی غدیر میتواند وحدت آفرین باشد.
بحث اعتقاد قلبی و اتصال یک نحلهی دینی و مذهبی به یک اصل اعتقادی، یک بحث است؛ شناخت مسئله، بحث دیگری است.
اسلام عالیترین مسئله در باب تشکیل جامعه ی اسلامی و نظام اسلامی و دنیای اسلامی را در مسئلهی غدیر متجلی کرده است.
۱۳۹۱/۰۸/۱۰
💐 #شش_روز_مانده_تا_غدیر 💐
💐🌼🌸🌺🌸🌼💐
💐🌼🌸🌺🌸🌼💐
🔴 سالروز #جدایی_بحرین از ایران
در دوره زمامداری #محمدرضا_پهلوی
رهبر معظم انقلاب:
«در دورههای قبل از جمهوری اسلامی، همیشه ایران #تجزیه شد و همیشه از ایران کَندند. هیچ کدام از سلاطین #پهلوی و #قاجار، این افتخار را ندارند که بتوانند بگویند ما مرزهای ایران را حفظ کردهایم... تنها جمهوری اسلامی بود که مردانه ایستاد و نگذاشت که متجاوزین یک قدم جلو بیایند.» ۱۳۷۵/۰۲/۱۳
#پهلوی #شاه #ایران_یکپارچه #بحرین
🌸نامه عاشقانه شهید حاج ابراهیم همت به همسرش:
❣"سلام بر همسر مؤمن و مهربان و خوبم. گرچه بی تو ماندن در خانه برایم بسیار سخت بود، ولیکن یک شب را تنهایی در این جا به سر آوردم.
مدام تو را این جا می دیدم. خداوند نگهدار تو باشد و نگهدار مهدی، که بعد از خدا و امام، همه چیز من هستید. ان شاءالله که سالم می رسید.
کمی میوه گرفتم، نوش جان کنید. تو را به خدا به خودتان برسید. خصوصا آن کوچولوی خوابیده در شکم، که مدام گرسنه است. از همه ی شما التماس دعا دارم. ان شاءالله به زودی، به خانه ی امیدم می آیم. "
۱۳۶۲/۷/۱
🌸زیارت بر شانه های پســر🌸
مادر شهید شفیعی هنوز کربلا نـرفته .
شبی در خواب علی بهش می گه : روی شانه هایم بنشین تا ببرمت کربلا .
مادر می نشیند و کربلا از شانه های پسرش پیاده می شود .
علی نخی به دستش می دهد وسر دیگر نخ را به دست خود می گیرد . قبر امام حسیــن (ع) و امام علـی(ع) و بقیه را بهش نشان می دهد . مادر برای زیارت می رود وبر می گردد .
باز بر شانه های دست پرورده شهیدش می نشیند وبه خانه باز می گردد .مادر از خواب می پرد. بوی عطــری فضای خانه را تا مدتها پر کرده بود .وهر کس به دیدار ننه سکینه می آمد از این گلاب خوش بو درخواست می کرد و ننه سکینه هم به اجبار می گفت: شیشه گلابی روی فرش شکسته و ریخته که چنین بویی پخش می شود .
آری،راهی که به قیمت خون پاکشون باز شد. پس روا نیست مادر عزیز شهید در حسرت زیارت یار بماند.
🌹 شهیدعلےشفیعی (کرمان)
شهید مدافع حرم حجت اصغری از عاشقان شهید ابراهیم هادی
قسمتی از وصیت شهید:
تاریخ درحال تکرار شدن است و یزیدیان زمام امور دنیا را در دست گرفتهاند.شمایی که میگویید جنگیدن در کشوری دیگر کاراشتباهی است!بدانید امام حسین(ع) در مدینه زندگی میکرد ولی در عراق و کربلا به شهادت رسید.
امام حسین(ع)برای احیای دین جدش و امربه معروف ونهی ازمنکر قیام کردند و این نیز خود گواهی برای ماست که ببینیم چگونه تاریخ در حال تکرار شدن است و چگونه یزیدیان زمان زمام امور را در دست گرفتهاند و چگونه چهره اسلام را با تفکری صهونیستی و تکفیری که آمیزهای از تفکرات یهود است مخدوش میکنند و به دنبال معرفی اسلامی پر از توحش و معرفی آن به جهانیان هستند. هرکس به نوبه خود باید تکلیف خود را ادا کند و قدم در راه مقتدای خود حسین بن علی(ع) بگذارد.
همه آزادهگان و محبین به اباعبدالله(ع) وظیفه داریم در این راه قدم بگذاریم و برای ظهور منتقم، زمینه سازی کنیم.چه زیبا فرمود خمینی کبیر که راه قدس از کربلا میگذرد و این جمله هر زمانی بیشتر نمود پیدا میکند که هرسال اربعین پرچمهای سیاه خراسانی این نکته نورانی امام(ره) را یادآوری میکند.
🔸در حادثه سقوط هواپیمای فوق سبک شخصی حوالی فرودگاه ایوانکی گرمسار 2 سرنشین آن جان باختند.
🎥 اولین تصاویر از هواپیمای فوق سبک سقوط کرده در حوالی فرودگاه ایوانکی
#خاطرات_آزادگان
#شکنجه_اسرای_ایرانی
#در_زندان_های_صدام
در زندان عراقی های بعثی یه #شکنجه روحی دیگه هم داشتن که ما اسمشو گذاشته بودیم #صندلی_جنون..
این چطور بود..
به این صورت که یه #اتاقی بود #اسیر رو می بردن توی این #اتاق روی #صندلی می نشودن ، #دست و #پاشو می بستن ، یه #کلاه پارچه ای مانند کیسه می کشیدن روی #سرش ک بالای این #کلاه ، آهنی بود که قشنگ میومد روی #فرق_سر_اسیر ، دو رشته #سیم وصل می شد به #دستگاه_برق .
#دستگاه_برق رو #روشن میکردن ، الکتریسیته ای که به واسطه این #دستگاه وارد می شد ، بدن #اسیر شروع می کرد #لرزیدن و رعشه گرفتن .
#مغز_اسیر در اثر این الکتریسیته تحت تاثیر قرار می گرفت و این #اسیر ناخودآگاه تا چند ماه #دیوانه می شد تا این سلول های مغز #اسیر خودشون رو بازیابی کنن #مدتی طول میکشید .
اوضاع و احوالی می شد .
حال #بعضیاشون خیلی #بد می شد . طوری که نمی شد #کاری براشون کرد . گاهی اوقات ، دست و پاشونو می بستیم یه گوشه ی #اردوگاه بالا سرشون می نشستیم و زار زار #گریه می کردیم .
حاج آقا #اسحاقی می گفت قرار شد که همچین شکنجه ای به ما بدن:.
دل تو دلم نبود ، خدایا چه #بلایی میخاد به سرم بیاد . خیلی #ترسیده بودم .
تا اینکه اومدن سراغم ، توی راهی که منو کشان کشان می بردن ، نه #گریه کردم ، نه #فریاد زدم ، نه #التماس کردم ، نه #دادی زدم ، نه #خواهشی و نه #تمنایی ، چون می دونستم اونا همینو میخان ، نمیخاستم اونا دل #شاد بشن . تا اینکه منو بردن توی اون #اتاق و نشوندن روی #صندلی .
دست و پام رو #بستن .
دیدید وقتی انسان خیلی #می_ترسه ازش #می_پرسن اسمت چیه ، حتی اسمش هم دیگه یادش نمیاد ، گفت هیچی یادم نمیومد .
هی به خودم می گفتم یه چیزی یادم بیاد بگم . از کسی کمک بخام . هر چی فشار آوردم به مغزم فقط یه چیز به یادم اومد ، اونم #دعای_سلامتی_امام_زمان_عج
تو اون لحظات که خیلی ترسیده بودم و وحشت زده بودم ، شروع کردم دعای #سلامتی_امام_زمان_عج رو خوندن .
بسم الله الرحمن الرحیم.. اللهم کل ولیک الحجت ابن الحسن صلواتک علیه و علی آبائه .... به اینجای #دعا که رسیدم ، اونا #برق رو وصل کردن ، بدنم شروع کرد به #لرزیدن ، فکم به همدیگه می خورد . تمام #قدرتمو توی دهانم جمع کردم که بتونم دعای #سلامتی_امام_زمانم رو به پایان ببرم .
صلواتک علیه و علی آبائه ، فی هذه ساعه و فی کل ساعه .
نمی دونم چقد طول کشید تا تونستم این #دعا رو تموم کنم ، اما تموم کردن #دعای من همانا و #قطع کردن #برق بوسیله ی #بعثی_های عراقی هم همانا ، بدنم یه لحظه آروم گرفت ، #بعثی عراقی اومد #کلاه رو از #سرم برداشت ، حالا منتظره که من #دیوانه بازی در بیارم ، #مجنون بشم #دیوانه بشم ، اما من #دیوانه نشدم ، خیلی براشون #تعجب آور بود ، چون ردخور نداشت که هر کسی این #شکنجه رو می دید #دیوانه می شد.
با این وضع قرار شد ، دوباره این #شکنجه رو به من بدن ، این یکی #بعثی عراقی به اون یکی اشاره کرد . کیسه رو کشیدن به سرم #کلاه_آهنی به فرق سرم ، #دستگاه برق رو روشن کردن و ولتاژ برق رو دو برابر کردن ، شدت برق آنقدر زیاد بود که من #صندلی رو بلند می کردم و می کوبیدم به زمین . دیگه حالم دست خودم نبود ، دیگه زبان و دهانم کار نمی کرد فقط تو #مغز و #سرم من #دعای_سلامتی_امام_زمانم رو می خوندم و بار دیگه #برق رو قطع کردن ، این بار داشتم می مردم ، کل #آب_بدنم داشت #خشک می شد ،
دیگه با اون #نیمه_جانی که داشتم فقط چشمام کمی باز بود .
اومدن #کلاه رو برداشتن ، دیدن نه ، مثل اینکه این #شکنجه روی این شخص #تاثیری نداره ، اومدن #مشت و #لگد حواله #سر و #صورتم می کردن .
با #مشت و 'لگد منو بردن انداختن یه گوشه #زندان .
می گفت اون لحظه من پاهای #خودمو جمع کردم ، با اون بی حالی خودم . شروع کردم به #گریه کردن ، اما این #گریه ، #گریه ترس نبود ، #گریه نا امیدی نبود ، #گریه امید بود و #گریه تشکر از #امام_زمانم ، به #امام_زمانم می گفتم #یابن_الحسن نمی دونم کجای عالم برای من #دعا کردی #آقاجان نمی دونم کجای #عالم برای من اون #دستای_قشنگتو بالا آوردی ، برای #سلامتی من_دعا کردی ،
#آقا_ممنونتم
#آقا_متشکرم
🌺🍃🌺🌼🌺🍃🌺
🌺🍃🌺🌼🌺🍃🌺