eitaa logo
✳️حافظان امنیت ✳️
1.4هزار دنبال‌کننده
68.4هزار عکس
10.7هزار ویدیو
173 فایل
مطالب شهدا و اخبار روز #خادم_امام_رضا #خادم_شهدا #راوی_برتر_جنگ #بختیاری جامونده از غافله #ایثار و #شهادت #جانباز_شیمیایی #فارغ_تحصیل_دانشگاه_شهدا #جزیره_مجنون #فعال #فرهنگی #اجتماعی #سیاسی https://eitaa.com/kakamartyr3
مشاهده در ایتا
دانلود
روزهایمان برای دیدنتان کوتــاه بود؛ خدا کند شـب یلدا به شمـا برسیم ... 📎دورهمی های ساده ،اما سرشار از خوشی و محبت رزمندگان🌷
🔰اگر ما عرضه این را نداشته باشیم که یک شهر را آزاد کنیم، شهری که خانه و زندگی ما در آن است و سال‌ها در آن جا رشد کرده و بزرگ شده‌ایم و مردم با هم پیوندها داشته و زندگی‌ها کرده‌اند، مطمئناً نمی‌توانیم «بیت‌المقدس» را آزاد کنیم. هدف اصلی ما آزادی بیت‌المقدس است. 🔰ما می‌خواهیم عراق را نجات بدهیم، به یمن برویم و آن جا را نجات بدهیم، لبنان را می‌خواهیم آزاد کنیم. اگر ما شهر کوچکی مثل خرمشهر را نتوانیم آزاد کنیم، چطور می‌خواهیم دیگر کشورهای اسلامی را آزاد بکنیم؟ 🔰این‌ها میدان‌های آزمایشی است که خدا برای ما قرار داده است. اگر ما در این میدان پیروز شدیم، در میدان‌های بزرگ‌تر بعدی هم می‌توانیم پیروز شویم. لشکری که آمده و شهر را گرفته و می‌خواهد دیگر شهرهای ما را هم بگیرد، در عمل ثابت کرده که ترسو و بزدل هم هست. بزدلی دشمن را بچه‌های خرمشهری در 35 روز مقاومت به خود عراقی‌ها هم ثابت کردند. 🔰دشمن آمده است که بماند. این را روی دیوارهای شهر ما نوشته است. بدون شرم نوشته‌اند: «ما آمده‌ایم بمانیم»، اما بچه‌های خرمشهری به دشمن ثابت خواهند کرد که ترسو و بزدل‌تر از آن است که بتواند در مقابل ما مقاومت کند. قسم به خون سرخ شهدای شهرمان، ما بالاخره روزی خرمشهر را آزاد خواهیم کرد. 🌷
دست نوشته ، اولین شهید مدافع حرم: 🔺امروز از ساعت چهار عصر به یکباره دلم گرفت، به یاد دخترم فاطمه و همسرم که امروز تقریبا هشتاد روز است که آنها را ندیده ام افتادم. 🔺عکسها و فیلمهایی که از فاطمه داشتم را نگاه میکردم و در دلم به یاد حضرت رقیه(س) افتادم و این که چه کشید این خانم سه ساله ... 🔺در همین حال بودم که یکباره تلفن به صدا درآمد، با صدای تلفن حدس زدم حتما همسرم هست که تماس گرفته! 🔺حدسم درست بود ولی بدون این که صحبتی کند گوشی را به دخترم داد دیدم که گریه امانش نمیدهدگفتم چی شده خانم طلا، باباجانی؟ دختر بابا چی شده چرا گریه میکنی؟! 🔺گفت: بابایی دلم برات سوخته کی میایی، من دوسِت دارم، بیا بابایی دیدم حال فاطمه خیلی بد بود شروع کردم به نوازشِ فاطمه خواستم حواسش را پرت کنم، گفتم: برای بابایی شعر می خونی؟ 🔺در حالی که فاطمه متوجه نشود آرام می ریختم، اشکم برای سه ساله امام حسین بود برای وقتی که بهانه بابا را گرفت و سر پدر را برایش آوردند... 🌷
لبخندت چقدر حسِ خوبی دارد خدا تو را برایِ دل من ، نگه دارد ... 🌷 📎سلام ، صبحتون شهدائی🌺
👆خاکریز خاطرات ۱۷۸ 🌸 خاطره‌ای زمستانی و زیبا از شهید محمدابراهیم همّت
🌹یلدای شهدایی🍁
هرانسانی لبخندی از خداوند است ... سلام بر شهیدان که زیباترین لبخند خداوندگارند... ♨️
باید باور کرد ؛ که در یلدای بلندِ عشق جوان‌هایمان یک شبه ره صدساله پیمودند ...
هر وقت خواستے ... اقتدار و صلابت، مردانگی با مهربانے را در چهره یڪ مرد ببینے چشمــــانت را بہ حاج ابراهیم همّت بدوز ...
🖤 لوح | شهید همیشه زنده 🔺 بازخوانی بخشی از پیام رهبرانقلاب بمناسبت شهادت جانباز عزیز، علی خوش‌لفظ 👈 انتشار به‌مناسبت سالگرد شهادت شهید علی #خوش_لفظ 📥 سایر کیفیتها: http://farsi.khamenei.ir/photo-album?id=38519
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹ببينيد| روایت اشک‌آلود رهبرانقلاب از فرمانده و همکار شهید خوش‌لفظ درباره «راهكار رسيدن به شهادت» ➕شعرخوانی آقای اسفندقه تقدیم به شهید علی خوش‌لفظ در حضور رهبرانقلاب 📥 سایر کیفیتها: http://farsi.khamenei.ir/video-content?id=35780
🔰 داستان مصور | مهتاب و مین و من ... ️ 🔻حضرت آیت‌الله خامنه‌ای در پیامی که به‌مناسبت شهادتِ شهید «علی خوش‌لفظ» صادر کردند این شهید را به‌عنوان شخصیتی که «در هنگام زندگی نیز شهید زنده نامیده شد» معرفی نمودند. 👈 کتاب «وقتی مهتاب گم شد» خاطرات «شهید خوش‌لفظ» است که روایتی از زندگی و مجاهدت‌های او را دربر می‌گیرد. روایتی که اینگونه از سوی حضرت آیت‌الله خامنه‌ای توصیف شده است: «بسی جویبارهای شیرین و خوشگوار از سرچشمه‌ی این روایت صادقانه و نگارش استادانه، کام دل مشتاق را غرق لذّت میکند و آتش شوق را در آن سرکش‌تر میسازد». 🔺بخش دفاع مقدس پایگاه اطلاع‌رسانی KHAMENEI.IR به‌مناسبت سالگرد شهادت این شهید، بخشی از این کتاب را که به شهادت دو تن از همرزمان شهید خوش‌لفظ در جریانِ شناسایی یکی از عملیات‌های دفاع مقدس اختصاص دارد، در قالب «داستان مصور» بازخوانی کرده است. 📥 دسترسی به نسخه اصلی: http://farsi.khamenei.ir/photo-album?id=41209
🔴 ترک ممنوع 💠 زنى به محضر امام باقر عليه السلام رسید و ضمن دعا در حق ایشان عرض کرد: من زنى تارك دنيا هستم حضرت فرمود: منظورت از ترك دنيا چيست؟ عرض كرد: نمى‌خواهم هرگز ازدواج كنم. 💠حضرت پرسيد: چرا؟ عرض كرد: در ترك ازدواج، به دنبال كسب فضيلت هستم. حضرت فرمود: از این عقیده صرف نظر کن! اگر در اين كار فضيلتى بود، فاطمه عليها السلام از تو سزاوارتر به آن بود. هيچ كس نيست كه در فضيلت بر او سبقت گيرد. 📙الكافي، ج۵، ص۵۰۹، ح۳
هدایت شده از ✳️حافظان امنیت ✳️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سلام دوستان خود را ب کانال حافظان امنیت در ایتا و پیج اینستاگرام ک ب مطالب شهدا و روز میپردازد دعوت کنید. ایتا @kakamartyr3 https://eitaa.com/kakamartyr3 پیج اینستاگرام نزدیک به پنجاه هزار پست 👇👇👇 martyr.darabpour
سلام کسانیکه انتقال یا پیشنهاد دارندنسبت به این کانال به ای دی ذیل ارسال کنند @MARTYR1 همچنین کسانیکه دوست دارند مطالب شهدایی خود در این کانال و پیج اینستاگرام درج شود به همین ای دی ارسال کنند. با تشکر
📌نگید نگفتم.... قبل از درگیرهای بنزینی، با وجود درگیری های عراق و لبنان، خطر در ایران قابل پیش بینی بود. الان هم قابل ذکر است که خطر ناامنی بیخ گوش ما است. دولت که بی خیال تحولات بود، مردم مراقب باشند. کوچکترین اشتباه باعث تبدیل ایران به پایگاه داعش می شود. در عراق یکی از شریان‌های اصلی و نقطه اتصال و به شمار می‌آید و داعش به نمایندگی از ائتلاف غربی - عربی - صهیونیستی در تلاش هستند با ناامن کردن این استان، این شاهرگ اقتصادی را قطع کنند.
💠🍃💠🍃💠 خوب نگاه کن تنها اندکی از تو تمام من را دگرگون کرده است...
💠🍃💠🍃💠 صبح که می شود سایه ات را بر دلم پهن کن آفتاب رویت شگون دارد در این هنگامه صبح.... 🌹 شهید علیرضا نوری🍃🍃
💠🍃💠🍃💠 هر بامداد قاصدکان سلام را از نگاه مهربانت وام می گیرند.... 🌹شهید اسماعیل خانزاده🍃🍃
💠🍃💠🍃💠 ما پای سپاه عشق ، هستیم همه دلدادهٔ راه عشق ، هستیم همه.....
💠🍃💠🍃💠 "خاطراتت" پاییز را هم به انتهای خویش رسانده است... بعد این "تو" را در کدامین برگ ریزان نفس کشم به عشق....
🔸ستاد شناسایی مشمولان طرح یارانه معیشتی: متقاضیان دریافت یارانه معیشتی که نام‌نویسی نکرده‌اند از سه ‌شنبه (10دی) به سایت hemayat.mcls.gov.ir مراجعه کنند 🔹هموطنان از مراجعه حضوری به دفاتر پلیس+10 خودداری کنند
هدایت شده از ✳️حافظان امنیت ✳️
سلام کسانیکه انتقال یا پیشنهاد دارندنسبت به این کانال به ای دی ذیل ارسال کنند @MARTYR1 همچنین کسانیکه دوست دارند مطالب شهدایی خود در این کانال و پیج اینستاگرام درج شود به همین ای دی ارسال کنند. با تشکر
🔹من با شهید یدالله کلهر نسبت فامیلی داشتم. ایشان پسر دایی مادرم بود و از طرفی پدرشان، پسر خاله پدرم بود. به همین دلیل روابط خانوادگی و فامیلی ما بسیار گرم و صمیمی بود. خانواده ها معمولا در مهمانی ها و شب نشینی ها همدیگر را می دیدند. 🔸پدر آقا یدالله دامدار بود و از لحاظ مالی هیچ مضیقه ای نداشتند. با این حال ایشان در همان سنین نوجوانی با آهنگری و ساخت تانکر و... به کار در کنار درس و ادامه تحصیل مشغول بود. 🔹من آن روزها اصلاً فکر نمی کردم که یدالله علاقه ای به من داشته باشد. در دیدارهای فامیلی، جز سلام و احوالپرسی هیچ کلامی بین ما رد و بدل نمی شد. 🔸پس از پیروزی انقلاب، پدر حاج یدالله با دوست او، صفر کرمانی صحبت کرد و از او خواست که به یدالله بگوید که سرو سامانی به زندگی اش بدهد و ازدواج کند. 🔹آقا یدالله هم وقتی پیام پدرش را شنید، به دوستشان گفته بودند که به پدرم بگویید اگر می خواهد من ازدواج کنم؛ من به دختر «عمه » علاقه دارم. یدالله؛ مادرم را عمه خطاب می کرد و مرا «دختر عمه .» 🔸پدرشان وقتی از موضوع مطلع شده بود، گفته بودند شاید زهرا برای زندگی به روستای ما نیاید، او بزرگ شده شهر است. با این حال مخالفتی نکرد و برای خواستگاری پدرش پیش قدم شد. پدر و خانواده ام علاقۀ خاصی به یدالله داشتند و از این موضوع استقبال کردند و تصمیم گیری نهایی را به عهدۀ خودم گذاشتند. 🔹زندگی در روستا و دوری از خانواده برایم سخت و طاقت فرسا بود به همین دلیل به این خواستگاری پاسخ منفی دادم. دو سال از این ماجرا گذشت. آن روزها بیست ساله بودم که پدر یدالله دوباره مرا برای پسرش خواستگاری کرد. این بار اخلاق و منش یدالله را ملاک انتخابم قرار دادم و پاسخم برای ازدواج با او مثبت بود. 🔸قرار روز شیرینی خوران و بله برونی گذاشته شد و ما بیست روز مهلت خواستیم تا خود را برای این جشن کوچک آماده کنیم. خرید عقدمان آیینه شمعدان بود، 🔹انگشتری طلا، لباس و... همراه چند تن از اقوام نزدیک به یکی از بازارهای شهرری رفتیم. یدالله برای خودش حلقه نخواسته بود و تنها برایش یک دست کت و شلوار خریدیم. 🔸20 بهمن 1358 مراسم نامزدی ما با حضور بزرگان فامیل در منزل ما برگزار شد و با شیرینی، میوه و شام از میهمانان پذیرایی کردیم. در طول یک سال نامزدیمان،یدالله به شدت درگیر فعالیت های سپاه و برگزاری کلاسهای آموزش نظامی بود و به ندرت او را م یدیدم. 🔹یک روز یدالله به خانه ما تلفن کرد و گفت: من الان در ترمینال هستم و می خواستم ازت خداحافظی کنم. از او پرسیدم: کجا می روی؟ گفت: سنندج. 🔸فکر می کردم نهایتا بیست روزه برمی گردد؛ اما روزها و هفته ها به ماه تبدیل شد و خبری از یدالله نداشتم. روزهایی که بدون او سپری م یشد، برایم با دلتنگی و تنهایی همراه بود و تحمل دوری اش را نداشتم. از طرفی پدرم نیز ناراحت و نگران سلامتی یدالله بود. 🔹شهید کلهر بعد از سه ماه به خانه ما آمد. پدرم خیلی از او شاکی شده بود. به یدالله گفت: «بیا مراسم عقد کنان را برگزار کن و دست زنت رو بگیر و ببر خانه ات؛اینطوری که نمی شود.» 🔸یدالله گفت: «پدر جان، الان نمی توانم. کارهایم خیلی زیاده است؛ ولی قول می دهم این دفعه که از جبهه برگشتم، مراسم عقدکنان را برگزار کنیم. » پدرم کوتاه نیامد و یدالله در مقابل اصرار پدرم سکوت کرد و سرش را پایین انداخت. بعد از اتمام صحبت های پدرم، او گفت: «پس یک روز را برای مراسم عقد تعیین کنید. » 🔹قرار عقد برای بیست روز بعد گذاشته شد و ما در این مدت در تدارک جهیزیه بودیم و همه چیز برای شروع زندگی مهیا بود. 8 بهمن 1359 در محضر پای عقدنامهرا امضا کردیم. یدالله با گرفتن جشن عروسی مخالف بود و می خواست ما به مشهد برویم و رفت که بلیط هواپیما بگیرد؛ ولی در آن هوای سرد و برفی هواپیما پرواز نداشت. بلیط قطار هم نتوانسته بگیرد. 🔸بالاخره با اتوبوس در یکی از روزهای سرد بهمن ماه به طرف مشهد راه افتادیم. 5- 6 روز مشهد بودیم. پس از آن بدون هیچ جشن و مراسمی زندگی مان را در دو اتاق در گوش های از حیاط خانه پدر شوهرم شروع کردیم. به اصرار پدر یدالله، ولیمه ای برای فامیل تدارک دیدیم. در همان روزهای ابتدایی به یدالله می گفتم: «دیگر نمی گذارم از کنارم بروی. » او هم می خندید و می گفت: «نمی توانی، یعنی من نمی توانم در اینجا بمانم و بایدبروم. » 🔹آن روز معنی حرف او را درک نکردم، چرا که از تمام این دنیا فقط یدالله را می خواستم ولی تقدیر برایم زندگی دیگری رقم زده بود. هنوز سه چهار روز از شروع زندگی مان نگذشته بود که یدالله ساکش را بست و به جبهه رفت. روزهایی که بدون او می گذشت، کند و عذاب آور بود. گویی زمان از حرکت می ایستاد. ✍به روایت همسربزرگوارشهید 🌷
❂○° °○❂ ‼️خدایا! شاهد باش که از تمام مظاهر مادی دنیا بریدیم تا بیشتر به تو نزدیک شویم و به تو بپیوندیم .خدایا! شاهد باش به عشق تو به مسیر تو حرکت کردیم و اینک فقط پیوستن به تو را انتظار داریم. ‼️خدایا! من خواهان شهادتم نه به این معنی که از زندگی کردن در این دنیا خسته شده‌ام و خواسته باشم خود را از دست این سختی‌ها و ناملایمات دنیوی خلاص کنم، بلکه می‌خواهم شهید شوم تا اگر زنده‌ام موجودی نباشم که سبب جلوگیری از رشد دیگران شوم تا شاید خونم بتواند این موضوع را جبران کند و نهال کوچکی از جنگل انبوه انقلاب را آبیاری کند. ‼️می‌خواهم شهید شوم تا خونم به سرور شهیدان، حسین علیه‌السلام گواهی دهد که من مانند مردم کوفه نیستم و رهرو راهش بوده‌ام. ای بهتر از همه دوست‌ها و یارها! مرا دریاب. 📎فرمانده‌لشگر۱۰سیدالشهدا 🌷