eitaa logo
✳️حافظان امنیت ✳️
1.4هزار دنبال‌کننده
66.3هزار عکس
9.8هزار ویدیو
167 فایل
مطالب شهدا و اخبار روز #خادم_امام_رضا #خادم_شهدا #راوی_برتر_جنگ #بختیاری جامونده از غافله #ایثار و #شهادت #جانباز_شیمیایی #فارغ_تحصیل_دانشگاه_شهدا #جزیره_مجنون #فعال #فرهنگی #اجتماعی #سیاسی ارتباط با ادمین @MARTYR1 https://eitaa.com/kakamartyr3
مشاهده در ایتا
دانلود
بسم الله الرحمن الرحیم . بی شک صحبت حضرت آقا درباره پیش رو داشتن خرمشهر ها ذهن ها را معطوف به جنگ اقتصادی و فرهنگی میکند .زمانی که ایشان در سال های اخیر این همه به اقتصاد کشور و همچنین رسیدگی به فضای مجازی و جنگ نرم میپردازند یعنی مهم ترین جبهه الان، جبهه فرهنگی و جبهه اقتصادی ماست ... . جنگ و جهاد ِالان به گفته آقا نه در میدان جنگ نظامی بلکه در میدانی است که از جنگ نظامی سخت تر است..اما ویرانی های جنگ نظامی را ندارد بلکه آبادانی به دنبال دارد..‌. . جهاد حالِ حاضر ما جهادی بسیار سخت تر و در میدان فضای مجازی و حمایت از اقتصاد و کالای ایرانیه... .و مقاومت در برابر دشمن و تحریم ها... و صبر و پایداری ... که ان شالله آینده ای بسیار روشن در انتظار ما و جهان است..... . . ▪︎استفاده از تصویر آزاد . .
🌷🕊🌺🕊🌺🕊🌷 ای خدای مهربان این فخر و عزت مرا بس که تو بوده و و تو باشی ، پس در مرا آنگونه جا و ده که تو دوست می‌داری. ای حکیم با حکمت، اینک که دریچه‌های نور و خویش را به روی بندگانت و توفیق و در راهت را نصیبم کردی و بذر و خویش را در ریختی و هدف و را ، پرستش به سوی خویش خواندی. تو را می‌گذارم و پیام و را بگوش جان گفتم و در فضای عاشورای در جبهه سرخ با فریاد لبیک یا به سرزمین کربلای رو کردم تا با انتخاب و آزادی و آگاهی در راه درس و و چگونه زیستن را که در مکتب سرخ آموخته‌ام به نسل‌های اسلامیمان بیاموزانم و فریاد همیشه و حیات و را با خویش به نسل‌ها بسپارم 🌷🕊🌺🕊🌺🕊🌷 🌷🕊🌺🕊🌺🕊🌷
. مشخصات: شهیده مهری رزاق طلب شغل:معلم تولد:یکم خرداد ۱۳۴۱ در کردستان شهادت: ۸ شهریور ۱۳۶۲ بر اثر بمباران هوایی رژیم بعث عراق
👆خاکریز خاطرات ۱۷۸ 🌸 خاطره‌ای زمستانی و زیبا از شهید محمدابراهیم همّت
🎞 🔸شهادت تدریجی . ۴شعبان روز بزرگداشت جانبازان سرافراز . 🔸رهبر معظم انقلاب: 🔸اجر جانبازان روزبه‌روز رو به افزایش است. هر ساعتی که شما بیشتر عمر کنید. به همان اندازه اجر شما رو به افزایش است. . 🌐 .
سلام به رزمندگان اسلام. اسم من زهرا می باشد، این هدیه را که نان خشک و بادام است برای شما فرستادم. پدرم می خواست جبهه بیاید ولی او با موتور زیر ماشین رفت و کشته شد. من ۹ سال دارم و نصف روز مدرسه و نصف دیگر را قالی بافی می‌روم. مادرم کار می کند، ما ۵ نفر هستیم. پدرم مُرد و باید کار کنیم و من ۹۲ روز کار کردم تا برای شما رزمندگان توانستم نان بفرستم. از خدا می خواهم که این هدیه را از یک یتیم قبول کنید و پس ندهید و مرا کربلا ببرید، آخر من و مادرم خیلی روزه می گیریم تا خرجی داشته باشیم. مادرم، خودم، احمد و بتول و تقی برادر کوچک هست، سلام می رسانیم. خدا نگهدار شما پاسداران اسلام باشد. ... پ.ن: و گاهی، چه ساده می‌شود؛ خدا را دید‌..
👆خاکریز خاطرات ۲۲۱ 🌸 خاطره‌ای زیبا از بزرگواری شهید خرازی
👆خاکریز خاطرات ۲۴۵ 🌺 رفتار عجیب و زیبای شهید در هشت سالگی 🇮🇷 ما شهدا را مستند روایت می‌کنیم
📝 متن خاکریز خاطرات ۲۴۵ 🌺 رفتار عجیب و زیبای شهید در هشت سالگی توی خونه‌ی بزرگی که درونِ هر اتاقش یک خانواده بودند، زندگی می‌کردیم. یک روز گیلاس خریدم. منصور که اون موقع هشت ساله بود، گفت: بابا! همسایه‌ها گیلاس رو دیدند؟ گفتم: بله گفت: بهشون دادی؟ گفتم: نه! شما بخور؛ خودشون می‌خرند... سریع رفت و چند ظرف آورد. گیلاس‌ها رو تقسیم کرد و به همه‌ی خانواده‌ها داد. بعد اومد و گفت: حالا من هم می‌تونم بخورم... 🌹 خاطره‌ای از نوجوانی سردار شهید منصور خادم‌صادق 📚منبع: کتاب آرزوی فرمانده، صفحه ۱۴
💢شهادت افسر پلیس چند ساعت به تحویل سال 🔹مامور کلانتری ۳۶ اصفهان در درگیری با متهم به شهادت رسید 🔹به گزارش پایگاه خبری شهدای ناجا، مامورین کلانتری ۳۶ اصفهان در حین دستگیری متهمی که در پمپ بنزین قصد به آتش کشیدن خود و آسیب رساندن به اموال عمومی را داشت، با از خود گذشتگی افسر گشت ستوانیکم اسماعیل الله وردی مانع این عمل شد 🔹 متاسفانه در این درگیری ستوانیکم الله وردی بر اثر سوختگی به بیمارستان منتقل که چند ساعت مانده به تحویل سال نو به علت شدت جراحات وارده به درجه رفیع شهادت نائل گردید
👆خاکریز خاطرات ۲۵۰ 🌺 ابراهیم از نوجوانی مهربان بود... 🇮🇷 ما شهدا را مستند روایت می‌کنیم
🍃سالهاست از می‌گذرد ولی هنوز یاد آن روزگاران در خس خس سینه ای حس میشود، در فریاد های موج گرفته ای که از نجات بچه ها و سقوط شهر میگوید شنیده میشود، در نقص عضو هایی دیده میشود. اینان واژه جنگ را با تمام وجود لمس کردند. بعضی‌هایشان دل جا گذاشته‌اند در اروند، فکه، و... 🍃بعضی ها نگاه دلتنگشان سر پست، نگهبانی میدهد که اگر ردی یا اثری از گمشده‌شان پیدا شد آگاه شوند! یک سری هایشان هم در میدان قدم به قدم جای پای رفیق های آسمانی‌شان میگذارند تا بلکه به آنها برسند🕊 🍃در این میان آنها که جنگ ندیده اند به دست گرفته و راوی صحنه های مقتدرانه ای میشوند که به نام های مختلفی ثبت شده. قلم من، روایتِ صحنه ای به نام علی‌اصغر بشکیده را عهده دار شد. 🍃صحنه ای از مقاومت بچه های گردان به فرماندهی علی‌اصغر که در فاز دوم عملیات تنها یک گروهان مانده بود و او، که گویان برخواست برای حفظ خط با چند نفر! 🍃صحنه ای که پروردگار تقوایش را آزمود و او سربلند از این بیرون آمد! صحنه هم‌سفره شدن با کارگرانی که غذای اعیانی‌شان آبِ‌گوشت بود آن هم روزهای بسیار خاص. قلمم مفتخر به نوشتن برای او بود، اویی که دلنوشته اش را اینگونه نگاشته بود: خدایا دوست دارم تنها و باشم تا در غوغای کشمکش های پوچ مدفون نشوم! 🍃و عمق این مفهوم را آن زمان درک کردم که دیدم ما دیریست زیر خروارِ گناهانمان دفن شده ‌ایم و مدفنی متعفن ایجاد کرده ایم. این افتخار نیست و نبود برای منی که مقابلم اسوه ای از و گذشت ایستاده و از خداوند طلب گمنامی میکند. 🍃وباز زمین سیصد و شصت و پنج روز به گرد خورشید گشت تا رسید به آن روز که علی‌اصغر در تاریخچه ذهن ها غریب و گمنام ماند. به روز پرکشیدنش که اجر اخلاصش بود، به روز شهادتش. به وقت ملکوتی‌اش! ✨ ✍نویسنده: 🌸به مناسبت سالروز 📅تاریخ تولد : ٩ آذر ۱٣٣٨ 📅تاریخ شهادت : ٢۰ اردیبهشت ۱٣۶۱ 📅تاریخ انتشار : ٢۱ اردیبهشت ۱۴۰۰ 🕊محل شهادت : خرمشهر 🥀مزار شهید : گلزار شهدای بهشت زهرا
🍃سالهاست از می‌گذرد ولی هنوز یاد آن روزگاران در خس خس سینه ای حس میشود، در فریاد های موج گرفته ای که از نجات بچه ها و شهر میگوید شنیده میشود، در نقص عضو هایی دیده میشود. اینان واژه جنگ را با تمام وجود لمس کردند. بعضی‌هایشان دل جا گذاشته‌اند در اروند، فکه، و... 🍃بعضی ها نگاه دلتنگشان سر پست، نگهبانی میدهد که اگر ردی یا اثری از گمشده‌شان پیدا شد آگاه شوند! یک سری هایشان هم در میدان قدم به قدم جای پای میگذارند تا بلکه به آنها برسند🕊 🍃در این میان آنها که ندیده اند قلم به دست گرفته و راوی صحنه های ای میشوند که به نام های مختلفی ثبت شده. قلم من، روایتِ صحنه ای به نام را عهده دار شد. 🍃صحنه ای از مقاومت بچه های گردان به فرماندهی علی‌اصغر که در فاز دوم عملیات تنها یک گروهان مانده بود و او، که گویان برخاست برای حفظ خط با چند نفر! 🍃صحنه ای که پروردگار تقوایش را آزمود و او سربلند از این بیرون آمد! صحنه هم‌سفره شدن با کارگرانی که غذای اعیانی‌شان آبِ‌گوشت بود آن هم روزهای بسیار خاص. قلمم مفتخر به نوشتن برای او بود، اویی که دلنوشته اش را اینگونه نگاشته بود: خدایا دوست دارم تنها و باشم تا در غوغای کشمکش های پوچ مدفون نشوم! 🍃و عمق این مفهوم را آن زمان درک کردم که دیدم ما دیریست زیر خروارِ دفن شده ‌ایم و مدفنی متعفن ایجاد کرده ایم. این افتخار نیست و نبود برای منی که مقابلم اسوه ای از و گذشت ایستاده و از خداوند طلب گمنامی میکند. 🍃وباز زمین سیصد و شصت و پنج روز به گرد خورشید گشت تا رسید به آن روز که علی‌اصغر در تاریخچه ذهن ها و گمنام ماند. به روز پرکشیدنش که اجر اخلاصش بود، به روز شهادتش. به وقت ملکوتی‌اش! ✨ ✍نویسنده: 🌸به مناسبت سالروز 📅تاریخ تولد : ٩ آذر ۱٣٣٨ 📅تاریخ شهادت : ٢۰ اردیبهشت ۱٣۶۱ 📅تاریخ انتشار : ۸ آذر ۱۴۰۰ 🕊محل شهادت : خرمشهر 🥀مزار شهید : گلزار شهدای بهشت زهرا
🌹🕊💐🌷💐🕊🌹 یکی از همرزمانش می گوید : اما او از برادرش بود . وقتی به او گفتم حالا که به رسیده ، بهتر است که به بروی . او با عالی جواب داد : اگر بروم دیگر نمی گذارند به برگردم . هنگامی که اصرار کردم گفت او برای خودش شده ، آخرت برای اوست نه من و سپس گفت : اسلحه را برمی دارم تا دشمن بداند با چه کسانی طرف است . سرانجام او را برای مراسم به روانه می کنند . هنوز مراسم چهلم برگزار نشده بود که او با بند سبز رنگ یا ثارالله رهسپار عرصه های و می گردد و پس از حماسه آفرینی ها بی شمار در تاریخ ۲۸/ ۱۰/ ۱۳۶۰ در دشت خیز بر اثر اصابت چندین ترکش به هر دو و هر دو در حالی که زمزمه بر لب داشت به رویان هم رزم خود پیوست . 🕊
ته صف بودم ؛ به من آب نرسید... بغل دستیم لیوان آب را داد دستم گفت: من زیاد تشنه ام نیست نصفش را تو بخور ... فرداش به شوخی به بچّه‌ها گفتم از فلانی یاد بگیرید دیروز نصف آبِ لیوانش را به من داد یکی گفت: لیوان‌ها همه‌اش نصفه بود..!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 شهید مفقودالاثری که امام‌خامنه‌ای به او لقب قهرمان داد... روایتی کوتاه و زیبا از شهید حسین املاکی( ۱:۴۷َ) _______________________ 🇮🇷 ما شهدا را مستند روایت می‌کنیم: ●واژه‌یاب:
💢 ۳۲ 🔸گذشت در اوجِ نیاز ... بخوانید و لذت ببرید از این همه مردانگی |نشسته بودم و تماشایش می‌کردم. لبهاش بدجوری از تشنگی تَرَک خورده بود. هر کسی از آب، یه سهم داشت. سهمِ آبِ خودش رو گرفت و اومد توی سایه نشست. یهو دید یه اسیر عراقی داره نگاهش می‌کنه. بلند شد و سهمِ آبِ خودش رو داد به اسیر عراقی... 👤 نام رزمنده در منبع نیامده 📚منبع: مجموعه روزگاران۹ (کتاب غواصان لشکر۱۴) صفحه ۹۴ ●واژه‌یاب:
سلام همراهان شهدا لطفاً کانال را معرفی کنید به دوستداران شهدا اجرتان با شهدا مطالب شهدا و اخبار روز جامونده از غافله و https://eitaa.com/kakamartyr3
هدایت شده از ✳️حافظان امنیت ✳️
سلام همراهان شهدا لطفاً کانال را معرفی کنید به دوستداران شهدا اجرتان با شهدا مطالب شهدا و اخبار روز جامونده از غافله و https://eitaa.com/kakamartyr3
سلام همراهان شهدا لطفاً کانال را معرفی کنید به دوستداران شهدا اجرتان با شهدا مطالب شهدا و اخبار روز جامونده از غافله و https://eitaa.com/kakamartyr3
سلام همراهان شهدا لطفاً کانال را معرفی کنید به دوستداران شهدا اجرتان با شهدا مطالب شهدا و اخبار روز جامونده از غافله و https://eitaa.com/kakamartyr3