eitaa logo
✳️حافظان امنیت ✳️
1.6هزار دنبال‌کننده
79هزار عکس
15.1هزار ویدیو
199 فایل
مطالب شهدا و اخبار روز #خادم_امام_رضا #خادم_شهدا #راوی_برتر_جنگ #بختیاری جامونده از غافله #ایثار و #شهادت #جانباز_شیمیایی #فارغ_تحصیل_دانشگاه_شهدا #جزیره_مجنون #فعال #فرهنگی #اجتماعی #سیاسی https://eitaa.com/kakamartyr3
مشاهده در ایتا
دانلود
ماجرای ما را باید از غروب های پرسید تا دانست و از آسمان ابری ..... و سوز سرمای ..... و یا مرغی که به ناچار برای نخلهای سوخته نغمه سرایی می کند
رسول خیلی به قرآن اهمیت می داد و علاقه داشت، کلاس اول ابتدایی که رفت، همون روز اول مدرسه به ناظم مدرسه گفته بود که من می خوام سر صف قرآن بخونم. من همیشه شبها موقع خواب که میشد میخواستم براش قصه بگم می گفتم اول یه سوره کوچیک از قرآن بخونیم و شما هم تکرار کن و بعد قصه بگم، به این ترتیب بود که سوره های کوچیک قرآن رو حفظ شده بود. 🌷شهید رسول خلیلی🌷 نقل از مادر شهید 🌹🌼 🌼🌹
رسول خیلی به قرآن اهمیت می داد و علاقه داشت، کلاس اول ابتدایی که رفت، همون روز اول مدرسه به ناظم مدرسه گفته بود که من می خوام سر صف قرآن بخونم. من همیشه شبها موقع خواب که میشد میخواستم براش قصه بگم می گفتم اول یه سوره کوچیک از قرآن بخونیم و شما هم تکرار کن و بعد قصه بگم، به این ترتیب بود که سوره های کوچیک قرآن رو حفظ شده بود. 🌷شهید رسول خلیلی🌷 نقل از مادر شهید 🌹🌼 1 🌼🌹
16.57M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
دوم خرداد ماه سال ۱۳۴۵ در یک خانواده ی مذهبی به دنیا آمد، قبل از مدرسه در مكتب خانه فعاليت داشته و از سن هشت سالگي فرائض ديني را انجام مي داد، بعد از دوره ابتدايي و متوسطه در مدرسه انوري در مبارزات عليه رژيم شاهنشاهي فعاليت داشت . اين والا مقام سال ١٣٦٢ قبل از عمليات خيبر مسئول گردان بود و نهايتا در عملیات کربلای ۸ ، روح همچون کبوتری به آسمان پر میکشد و همیشگی گرديد .
كلاس دوم راهنمايى كه بود، عكس مبتذل چاپ مى كردند. در آرايشگاه، فروشگاه و حتى مغازه ها اين عكس ها را روى در و ديوار نصب مى كردند و هر جا اين عكس ها را مى ديد پاره مى كرد. صاحب مغازه يا فروشگاه مى آمد و شكايت را براى ما مى آورد. پدر ، رئيس پاسگاه بود و كسى به حرمت به احمد چيزى نمى گفت. من لبخند مى زدم. چون با كارى كه انجام مى داد، موافق بودم. يك مجله اى با عكس هاى مبتذل چاپ شده بود كه آنها را از هر كيوسك روزنامه اى مى خريد. پول توجيبى هايش را جمع مى كرد. هر بار ۲۰ تا از چند روزنامه فروش مى خريد وقتى مى آورد در دست هايش جا نمى شد. توى مى انداخت نفت مى ريخت و همه را آتش مى زد. مى گفتم: چرا اين كار را مى كنى؟ مى گفت: اين عكس ها ذهن را خراب مى كند. 💞🌹 🌹
🔻داخل منزل مشغول کباب کردن گوشت بر روی زغال بودم و بو،حسابی پخش شده بود ، از بیرون منزل که به حیاط وارد شد ، گفت : مادر چرا این کار را میکنی ؟ 🔺با تعجب پرسیدم : کدوم کار ؟ گفت : " همین دود و بویی که راه انداخته‌ای ، نمیترسی عابری یا همسایه‌‌ای که نداشته باشد غصه بخورد و آه و ناله کند ؟ این کار گناه است ، رعایت حال دیگران را حتی در پختن هم بکن. " 🌷