﷽
╔══✧༅࿐✾
محکم و سفت میایستادم جلویش و التماسش میکردم که وارد نشوید. حتماً خاکهای خشک و داغ آنجا را بر سر میریختم و مانع ورودش میشدم. قسمش میدادم که اینجا جای زن و بچه نیست؛ برگردید. اصلا قبل ورودشان، در آن گرمای تیز که بر صورتم چنگ میزد، میدویدم برایشان چندصد مشک را پر آب میکردم و خودم هم لب نمیزدم. نه اینکه مبادی به آداب باشم یا حتی ذرهای شبیه سقای آب و ادب. نه! نمیخوردم تا وقت داشته باشم آب بیشتری ذخیره کنم برای آن طفل شش ماهه. یا سکینه نه اصلاً برای رقیه. نه برای جوان رعنایش، یا شاید برای علمدارش، ابوالفضل عباس...
اصلاً من چکارهام. شاید هم آب خودش شرمنده میشد رشد میکرد و تکثیر میشد میخزید روی بیایان خشکِ ترک برداشته و سیراب میکرد گلوی خشک دشتِ نینوا را.
من هم مقاوم میایستادم و نمیگذاشتم لحظهای درنگ کنند و مَرکب و باروبُنهشان را بچینند در آن دشتِ پر از رنج (کرب) و بلا. قبل از ریخته شدن خونشان خودم را جلوی پایشان در آن گودی میانداختم، قربانی میکردم و قسم میدادم اینجا اطراق نکنید. من طاقت رنجِ دیدن سوختن خیمهها و اشک دختران خردسال را ندارم. اصلاً کاش زمان میایستاد و هیچوقت وارد ۲ محرم سال ۶۱ نمیشد.
۱۸ تیر ۰۳
۲ محرم ۱۴۴۶
🌱https://eitaa.com/kalamejari
﷽
آدمهای مجنونِ منعطف. داش مشتیها، رقیق و لوتیها، خدای تصمیم سر بزنگاهها، بخشیدنها و فدا کردنها، زدن زیر همهچیز و همهکسها، شکستن تزویرها و نیرنگها و خدعهها، پشت به قدرتها، نرم و غیرتیها، پشیمانِ گذشتهها و یقین به آیندهها. خم به اَبرو نیاوردنها، انکسار قلبها و استجابتها، تاملها و تصمیمها، سکوت وانتخابها، رفتن و ماندنها، رسیدن و جان دادنها، #جاری شدن خونها و وصالها...
جناب حُر اگر شما نبودی این کلمات بیمصداق میشد و نامفهوم.
کلمات واسطه بین انسان و حقیقت هستند. آنچه در این کشف مهم است یافتن مصداقهای عینی برای کلمه است. نمونههایی که متلبس به آن معنا باشد.
شما نمونه بارز و عینی و حقیقی توبه و بازگشت به سوی خالق هستید جناب حُر. خوشبحال کسی که شما را خرید.
۲۰ تیر ۰۳
۴ محرم ۱۴۴۶
🌱https://eitaa.com/kalamejari
بسم الله الرحمن الرحیم
منظره عجیبی بود؛ بهگونهای که هرکس هرآنچه در دست داشت، ناخواسته آن را بر زمین افکند! لقمهها از دهانها افتاد، غذا فراموش شد! سفره از یاد رفت و همه چیز از خاطرهها زدوده شد. سکوت سنگینی آنجا سایه افکنده بود و "زهیر" خاموش و حیرتزده به فرستاده حسین نگاه میکرد که او را به دیدار یار فرا میخواند. از طرفی دلش دنبال حرفهای همراهانش بود که از آن فراخوانِ عجیبِ دیدار چه واکنشی نشان میدهند؟
همسرش سکوت را شکست. روزنه امید را فراختر کرد و همه را از تحیّر و بیتصمیمی و سرگردانی نجات داد و به زهیر گفت:
هان ای زهیر چه جای تردید و دودلی و حیرت است؟!
آیا پسر پیامبر شما را با فرستادهاش به دیدار دعوت میکند اما شما بر آن هستی که به دعوتش پاسخ مثبت ندهی و به سوی او نروی؟! کاش این سعادت را داشتی که به سوی او میرفتی و سخن جانبخش حسین را میشنیدی!
.
.
.
همسرش به پا خواست. به سوی او رفت.
باران اشک از دیدگان بارید.
با او وداع کرد و او را به خدا سپرد.
ای آزادمرد زندگیِ من! زهیر جانم! عزیزم!
امیدوارم خدای فرزانه باران مهر و خیرش را بر تو ببارد. نیکبخت دنیا و آخرت بشوی. تو را به خدا میسپارم و از سر راه پر افتخارت کنار میروم و از تو میخواهم، رستاخیز در پیشگاه نیای حسین من را فراموش نکنی.
ارادتمندم، همسر شما "دَیلَم"
پ.ن: میشود سال ۶۱ باشد. تو زن باشی. عاشورا و کربلا به پا باشد. خودت شمشیر نزنی، نجنگی. اما از دامن تو مرد به معراج برود. کلامت، نگاهت میتواند تاریخ تولید کند ای زن! قدر بدان.
۲۱ تیر ۰۳
۵ محرم ۱۴۴۶
🌱https://eitaa.com/kalamejari
﷽
از پسرک سیزده سالهای که کلاس هفتم یا هشتم باشد، توقع زیادی نداریم. خیلی هم جدی نیست. اصلاً به بلوغ نرسیده است. سودای سر کم است و شورش زیاد. ممکن است گاهی تند و تیز شود یا آرام و کنجنشین و در معرفی معشوقش عاجز باشد. نُطق و کلامش را در حد فهم خودش بروز و ظهور میدهد.
اما ثابت شده است همیشه اینچنین نیست. یکنفر در مکان و زمانی خاص و نظر کرده بلند میشود آب پاکی را میریزد روی دست همه و با یک جمله تاریخ را نگه میدارد. حد بلوغ و تکلیف را بهم میریزد و تفکرها را تکان میدهد.
در روز شمار محرم وقتی به قاسم بن حسن میرسیم زیبایی به اوجش میرسد. قاسم، حُسنها را تقسیم میکند و معشوقش را به بهترین نحو معرفی میکند.
وقتی نوجوان اصرار بر رفتن در میدان رزم دارد. امام حسین(ع) فرمود: «همه کشته خواهند شد؛ شما بروید» قاسم عرض کرد : «عمو جانم! آیا من هم در میدان به شهادت خواهم رسید؟» فرمود: «عزیزم! کشته شدن در ذائقه تو چگونه است؟»
گفت: «احلی من العسل» از عسل شیرینتر است.
مرگِ تلخ برای او شیرین است. شیرینی را برداشت گذاشت در تلخی. حال چه چیزی عسل است اینجا؟ مرگ است که عسل شده/ شهادت.
عسل مظهر عشق و علم و شفاست. عالِم و آگاهانه فقط رسیدن به معشوق است که شفادهنده است.
درد تویی؛ درمان تویی!
درسی که از قاسم بن حسن میگیریم. یک چهره است؛ چهرهای شیرین. شیعه نیاز دارد به این چهره؛ چهرهای که پر از شیرینی عمیق است.
۲۲ تیر ۰۳
۶ محرم ۱۴۴۶
🌱https://eitaa.com/kalamejari
﷽
قدوقامتش کوچک است. لای پارچهای سفید پیچیده شده. گلوی نرم و تُنُک و خوشبو، رگهای سبزِ باریک آرام توی گلو خوابیدهاند تا خون سرخ را #جاری کنند در بدنی کوچک و لطیف برای نفس کشیدن، لبهای سرخ و دستان ظریفش توجهام را جلب میکند.
دو سه قدمی و جلوی من نشسته است.
سر روی شانه مادرش گذاشته و آرام نفس میکشد. مژههای بورش روی هم تا شدهاند تمیز و مرتب. انگار یکی یکی با دست جدایشان کردهای. با همان مچِ سفیدِ نیمه بستهاش چنگ زده چادر مادرش را محکم گرفته است. هرچه بلندگو داد میزند و میخواند او تکان نمیخورد؛ جایش امن است و سلامت. آغوش گرم مادرش بر صداهای اطراف قالب است و زورش بیشتر.
مداح میخواند: لای لای علی اصغرم.
لای لای گل پر پرم...
نمیدانم چرا، اما رشته فکرم پرش میکند میرود روی قسمت دیگر مغزم. آیه ۶ سوره ق «نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِيدِ» میآید جلوی چشمهایم.
سوال میآید و میرود...
از خالق میپرسم:
وقتی گفتی من حبل الورید؛ نزدیک رگ گردن؛ یعنی دقیقا کجای طفل شش ماهه میشه؟ همون شیارِ سبزِ باریکِ تشنه که ضربانش زیاد شده یا همان رگی که از فواره خون پار شده؟ و اگر اون رگ تشنه قطره آب باشه چی؟ راستی وقتی میگویی من حبل الورید یعنی نیزهیِ تیز از بیرون ....
💔
آتش عشق تو در من شعلهور بود ای پدر
پيش تير عشق تو، قلبم سپر بود ای پدر
۲۳ تیر ۰۳
۷ محرم ۱۴۴۶
🌱https://eitaa.com/kalamejari
﷽
جوانِ رعنا و زیبایست. خَلقاً و خُلقاً شبیه پدربزرگش است. حتما مادرش خیلی بهش مینازد و دوستش دارد. جوان باشی و از معرفت و علم و معنویت وجودت پر باشد قطعا عزیز دردانه میشوی و گل سرسبد. اگر هم شبیه به بهترین بنده خدا باشی که دیگر متر و سنجشی برای اندازهگیری حبّ نسبت به این جوانِ زیبا رویِ عاقل و عاشق نمیماند.
پدرش، وقتی دل تنگِ مصطفی؛ برگزیده خالق میشود نگاهش در چهره جوانش گره میخورد و غم را اینگونه التیام میهد.
روز هشتم شده و پدر دلتنگتر و مشتاقتر شده است. رنج عظیمی را پیموده و اهل و عیالش تشنه و خسته منتظرش هستند. اینبار بیشتر تشنه نگاه پرمحبت پدربزرگش محمد شده است. چشمانش را جمع میکند. خوب نگاه میکند. بوی پیامبر میآید.
روی اسب میتازد و جلو میآید. از دور قد و هیکل و رخ نشان از پدربزرگش را میدهد. نه ... اصلاً خود پیامبر هست که آمده در معرکه. بیشتر دقت میکند. خون از یال اسب میچکد. رمقی نمانده. جوان رعنا قامت خم کرده است و در آغوش پدر جان میدهد.
ای دنیا بعد از علی اکبر اُف برتو.
زلشگر هم صدای یا رسول الله میآید
خدا آورده در مقتل مگر پیغمبر خود را؟
۲۴ تیر ۰۳
۸ محرم ۱۴۴۶
🌱https://eitaa.com/kalamejari