هدایت شده از آیت الله مجتهدی
آیت الله دستغیب در کتاب،«آدابی از قرآن تفسیر سوره حجرات»؛
🌸بافضیلتترین و شریفترین ساعات در ماه رمضان برای دعا کردن،بعد از نماز واجب است.
که دعای روزه دار مستجاب است.
«یا الله» بگو. خدا جواب میدهد:لبیک...
هدایت شده از ظهور نزدیک است
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♻️ هر موقع دلگیر بودید و غم دنیا به دلتون سنگینی کرد، این صوت ملکوتی رو گوش بدید.
eitaa.com/joinchat/307429376Ccb9b7c02da
هدایت شده از ظهور نزدیک است
12.94M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
اگر از مرگ می هراسیم، ریشه در نگاه و نگرشِ ما به انسان، این دنیا و آخرت دارد.
این چهار دقیقه پایانی مستند هشت قسمتی «آقا مرتضی» را با صدای پراخلاص آقاسیدمرتضی آوینی به دقت ببینید و بشنوید که آقا مرتضی خودش به دنیا چطور نگاه می کرد و دعوت به چه نوع نگاهی داشت؟
https://eitaa.com/joinchat/476184625C62ff62b069
『ڪَمۍٖټاٰشُھَداٰ』
اگر از مرگ می هراسیم، ریشه در نگاه و نگرشِ ما به انسان، این دنیا و آخرت دارد. این چهار دقیقه پایا
🔆امیر المؤمنین علے علیه السلام:
دلهاتان ࢪا از دنیـــــا بیـــــࢪون کنید،
پیش از آنکھـــــ بدنھـــــاتان ࢪا از آن بیࢪون بࢪند.😔
هدایت شده از علامه طباطبایی ره
4_6008133388488147533.mp3
8.19M
#ویژه_روز_جوان
🎵 بشنوید | ماجرای شنیدنی یک جوان گنهکار به نقل از علامه طباطبایی(ره)
☑️ رفتم روی پشت بام گفتم ای خدا! اگه هستی دست منو بگیر!
#حجت_الاسلام_غفاری
________________
🌷شادی روح علامه طباطبایی ره صلوات👇
@all_mizan
https://eitaa.com/joinchat/490209349C8c72616880
#پارت_۲۵
به پیشونی بابا چین مصنوعی افتاد بایک لبخند واقعی پدرانه روی لبهاش_ این یعنی دختر بابا از
االن تعارفی شده؟؟!
محمد پوفی کرد_نخیر باباجون این یعنی این یکی یکدونه باز داره خودش رو لوس میکنه
محسن هم دهنش رو کج کرد_ خودشیرین!
بابا به جای من چشم غره ای به هردوشون رفت و با ریموت در ماشینش رو باز کرد ...رفتم تا
صندلی جلو بشینم کنار بابا دختر بودم خب یکی یکدونه بابا!
_آی خانوم مامان هم داره میادها !
گیج به محسن نگاه کردم _مامان؟!
محمد دیگه روی صندلی عقب کنار شیشه جا گرفته بود_بله مامان... دسته جمعی میخوایم بریم در
خونه عمه تحویلت بدیم بعد خودمون بریم دوردور ...آخ چه صفایی داره حاال بیرون رفتن ...چه
خوب شد عروسش کردن نه محسن؟
محسن منتظر شد من بشینم تا اون هم کنار شیشه بشینه_آره واال دعاش رو باید به جون امیر
علی بکنیم که از شر این دردونه راحتمون کرد
با اعتراض و لوس گفتم: بابااااا
مامان که بیرون اومده بود فرصت به بابا ندادو اینبار اون طرفدارم شد_صددفعه گفتم نزنین این
حرفها رو.. دخترمم اذیت نکنین!!!
تاثیر نکرد لحن تند مامان روشون و تازه با خنده ریزی به هم چشمک زدند.
عطیه در رو باز کردو بادیدنم دست به کمر شد_واچه عجب نمیومدی! دست مامانم درد نکنه با این
عروس آوردنش تالنگ ظهر می خوابه!
اوف بلندی گفتم: بی خیال شو دیگه عطی جون دقت کردی جدیدا داری میری تو جلد خواهر
شوهرای غرغرو
با کیفم زدم به بازوش_حاال هم برو کنار اگه همینجا بمونم تا شب می خوای برام دست به کمر
سخنرانی کنی!
『ڪَمۍٖټاٰشُھَداٰ』
#پارت_۲۶
عطیه بازوش رو ماساژ داد_دستت هرز شده ها...صددفعه هم بهت گفتم اسمم رو کامل بگو
شانس آوردی امیرعلی اینجا نبود وگرنه حالت رو جا میاورد بدش میاد اسم ها رو مخفف بگن!
ضربان قلبم باال رفت انگار با حرف عطیه تازه یادم افتاد امروز به عنوان خانوم امیر علی پا گشا
شدم و نیامدم دیدن عطیه!
شیطنتم خوابید_جدی نمی دونستم
لبخند دندون نمایی زد_نگو از داداشم حساب میبری؟!جون من؟!
خنده ام گرفت از لحن بامزه اش و قدمهام رو برداشتم سمت آشپزخونه و بلند گفتم:نه بابا! من؟!
صدای پر خنده اش رو شنیدم _آره جون خودت... خالصه آمار کارها و حرفهایی که امیر علی
ازشون متنفره رو خواستی با کمال میل حاظرم بهت بگم که سوتی ندی جلوش میشناسیش که
اخمهاش از صد تا دعوا و کتک بدتره!
با اینکه به حرفهای عطیه می خندیدم ولی با خودم گفتم راست میگه اخم کردنش خیلی جذبه داره
و این روزها فقط شده سهم من!
عطر قیمه های خوشمزه و معروف عمه همه جا پیچیده بود به خصوص آشپزخونه که دل آدم دیگه
ضعف میرفت!
_سالم عمه جون
عمه با صدای من کفگیر چوبی رو که داشت باهاش کف روی برنج ها رو می گرفت کنار گذاشت و
چرخید سمت من _سالم عمه خوش اومدی
جلو رفتم و یک بوس من روی گونه عمه و یک بوس عمه روی گونه ام کاشت.
_ببخشید که دیر اومدم وظیفه ام بودزودتر بیام کمکتون!!!
عمه خندیدو بازوم رو فشار آرومی داد_ برو دختر خوشم نمیاد تعارفی بشی... تو هم مثل عطیه ای
دیگه می دونم اول صبحتون ساعت 01...تو همون محنایی برام پس مثل عروسهایی که غریبی
میکنن نباش!
『ڪَمۍٖټاٰشُھَداٰ』
هدایت شده از بیداری ملت
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👆وضعیت بازار شهر مشهد !!!
🔴 #بیداری_ملت 👇
@bidariymelat
هدایت شده از مدرسه تعالی
VID_20230330_211406_869_320kbps.mp3
3.01M
#پادکست
🔶 کنترل خطورات
🔷 هر لحظه خود را در برابر آقا صاحب الزمان ارواحنا فداه ببینید
#آیت_الله_مصباح_یزدی
✅@Taalei_edu
هدایت شده از راه بنـدگی🇵🇸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
[چشمات رو ببند
واسکرین شات بگیر
از جمله ای که قراره
متعلق به خودت باشه]
هدایت شده از مدرسه تعالی
VID_20230402_200834_286_320kbps.mp3
4.97M
#پادکست
🔶 طنین های نجات بخش
* سحر و شیاطین را به راحتی از خانه هایتان دفع کنید
🔷 علامت جهنمیان را بشناسيد
#مدرسه_تعالی
#ماه_رمضان
#قرآن
#اذان
#جن
✅@Taalei_edu
اولی: چرا انقدر دست و پا میزنی و میچرخی؟
راحت باش فقط بخور و بخواب ولذت ببر.
دومی: آخه دست و پای ما باید کار کنه، ساخته بشه و کامل بشه، تو اون دنیا قراره با پاهامون راه بریم، فوتبال بازی کنیم، با دستامون غذا بخوریم!
اولی: واقعا تو به زندگی بعد زایمان اعتقاد داری؟! عاقل باش اینا خرافات قدیمیاس؟
دومی: آره حتما بعد زایمان زندگی هست.
اولی: امکان نداره. ما با جفت تغذیه میشیم و نفس میکشیم. طنابشم انقدر کوتاهه که به بیرون نمیرسه، اصلا اگه دنیای دیگه هم هست چرا کسی تاحالا از اونجا نیومده بهمون نشون بده؟
دومی: بعد زایمان یکی هست مارو بغل و نوازش میکنه، بهمون غذا میده، کمکمون میکنه، بهش میگن مامان.
اولی: مگه تو به مامان اعتقاد داری؟
اگه هست پس چرا نمی بینیمش؟!!!
دومی: به نظرم مامان همه جا هست.
دور تا دورمونه.
اولی: من مامانو نمی بینم پس وجود نداره.
دومی: اگه ساکت ساکت باشی صداشو می شنوی و اگه خوب دقت کنی حضورشو حس می کنی….
#پارت_۲۷
با خوشحالی دوباره محکم گونه عمه رو بوسیدم و صدای خنده عمه با صدای عمو احمد قاطی شد
عمو احمد_به به چه خبره اینجا؟
نگاه خندونم رو دوختم به عمو_سالم عمو جون
عمو احمد سینی به دست پر از فنجونهای خالی نزدیکتر شد_سالم بابا خوش اومدی
کیفم روی کابینتها گذاشتم و سینی رو از عمو گرفتم _ممنون
عمو احمد با یک لبخند سینی رو به دست من سپرد_مرسی باباجون
مشغول آب کشی فنجونها شدم
_این قدر بدم میاد از این عروس های چاپلوس!
عمو احمد به عطیه که با قیافه حسودش به من نگاه می کرد خندیدو من یواشکی زبونم رو براش
درآوردم...عادت کرده بودم به این کارهای بچگونه وقتی هم طرف حسابم عطیه بود و مثل یک
خواهر!
اومد نزدیکتر و چشمهاش و ریز کرد_بیا برو چادرو کیفت و بزار توی اتاق شوهرت من بقیه اش رو
میشورم.
دستهای خیسم رو با لبه چادرم خشک کردم _حاال که تموم شد.
عمو احمد به این دعوای چشم و ابرو اومدن من و عطیه می خندید ...
شونه ام رو فشار آرومی داد _دستت درد نکنه بابا خوب شد اومدی وگرنه این عطیه تا فردا صبحم
این سینی تو اتاق میموند هم؛ نمیومد جمعش کنه حاال برای من چشم و ابروهم میاد!
عطیه چشمهاش گرد شدو من از ته دل به چشمک بامزه و پدرانه عمو احمد خندیدم ... چه حس
خوبی بود که از شب عقدمون برای عمو شده بودم یک دختر نه عروسش حس می کردم دوستم
داره به اندازه عطیه و چه قدر دلگرم میشدم از این حس طرفداری و شوخی های پدرانه دور از
خونه خودمون!
『ڪَمۍٖټاٰشُھَداٰ』
#پارت_۲۸
عطیه پشت سرم وارد اتاق امیر علی شد...چادرم رو از سرم کشیدم و نگاهم رو دورتادور اتاق
ساده امیرعلی چرخوندم و روی طاقچه پر از کتاب دعا و سجاده وقرآنش ثابت موندم و عطر امیر
علی رو که توی اتاق بود نفس کشیدم.
_امیرعلی کجاست عطیه؟
عطیه روی زمین نشست و به بالشت قرمزمخمل کنار دیوار تکیه دادو سوالی به صورتم نگاه
کرد_نمی دونی؟
نگاه دزدیدم از عطیه و رفتم سمت جالباسی آخر از کجا باید میفهمیدم دیشب که رسما از ماشین
و از نگاه امیرعلی فرار کرده بودم و االن از زبون عمه شنیده بودم که نیست و همه خوشی سربه
سر گذاشتن عطیه , کنار عمو احمد دود شده بود و به هوا رفته بود! مگر امیر علی بامن حرف هم
میزد که بگه کجا قرار بوده بره!
چادرم رو درست روی لباس آبی فیروزه ای امیر علی به جالباسی آویز کردم_نه نمی دونم چیزی
نگفت
با سکوت عطیه به صورت متفکرش نگاه کردم _نگفتی کجاست ؟
شونه هاش رو باال انداخت و نگاهش رو دوخت به قالی الکی رنگ کف اتاق_رفته کمک عمو اکبر!
یعنی بعضی وقتها صبح های جمعه میره اونجا !!!
کمی فکر کردم به جمله عطیه و یک دفعه چیزی توی ذهنم جرقه زد یعنی رفته بود غسال خونه!
قلبم ریخت ونمیدونم توی نگاهم عطیه چی دید که پرسید_محیا خوبی؟ یعنی نمیدونستی ؟
امیرعلی بهت نگفته بود؟
حس می کردم ضربان قلبم کند شده و هوای اتاق سرد... فقط سرتکون دادم به نشونه منفی در
جواب عطیه و روی زمین وارفتم.
_ناراحت شدی محیا؟
نگاه پر از سوالم رو به عطیه دوختم_نه فقط اینکه نمیدونستم... یکم شکه شدم!
『ڪَمۍٖټاٰشُھَداٰ』
هدایت شده از مدرسه تعالی
🔹️آدم وقتی کار بدش را مهم ندید [و گفت:] «حالا یک گناه کوچکی کردیم»، اگر بار دیگر هم تکرار کرد، کمکم عادت میکند و در اثر گناه، از عبادتها محروم میشود.طبعا حالتِ تضرع در مناجات و دعا و عبادت را هم از دست می دهد.
#آیت_الله_مصباح_یزدی
#ماه_رمضان
✅@Taalei_edu
هدایت شده از مدرسه تعالی
هو العلیم 🌹
#فرصت_استثنایی
❓آیا شما جزو آن دسته از کسانی هستید که دوست دارند در مسیر عبودیت خدا گام بردارند و نیاز به یک سیر آموزشی مشخص دارند؟
🔰 ما در مدرسه تعالی با طراحی شذرات(سیر آموزشی) در شش شذره یا ترم این بستر را فراهم کرده ایم تا تنها با روزی یک ساعت بتوانید در کنار کارهای روزمره تان معارف اسلامی و مورد نیاز را فرابگیرید.
💐 به مناسبت میلاد امام حسن مجتبی علیه السلام، دور چهارم ثبت نام شذره اول سیر آموزشی حماة شروع شد.
🔶 دوره هایی در چهار بخش:
1⃣ دوره های فکرتی و معرفتی
2⃣ دوره های آداب و احکامی
3⃣ دوره های اخلاقی
4⃣ دوره های مهارتی
🔷 اساتید:
استاد مویدی، استاد محمد جواد نظافت، استاد مصطفی امینی خواه، استاد عبدالرسول کشمیری، استاد استاد محسن حاجی مرادخانی، استاد محمد ندایی، استاد حامد قیاسی، سرکار خانم دهقان، استاد حسین مختاری و استاد احمد محمدیان
📌ویژگی ها:
🔹استفاده از اساتید و محتوای جامع
🔸مشاهده دوره ها در هر زمان و مکان به صورت آفلاین
🔹دنبال کردن دروس از طریق نرم افزار اندرویدی و دسترسی راحت
🔸دارای برنامه هفتگی با قابلیت تغییر مطابق برنامه شخصی شما
🔹امکان طرح سوال ذیل هر جلسه و دریافت پاسخ
🔸داشتن تعالی یار اختصاصی
🔹امکان مباحثه به همراه ناظر بحث اختصاصی
🔸برگزاری وبینار پرسش و پاسخ برای بعضی از دروس
و.
✨دارای دو گروه ابرار و سابقون✨
هم اکنون برای ثبت نام و توضیحات بیشتر:
طریق سایت:👇
🌐 https://taalei-edu.ir/term/register
از طریق نرم افزار:
https://eitaa.com/taalei_edu/922
(
برای ثبت نام حتما لازم است نسخه جدید نصب داشته باشید) #شذره ✅ @Taalei_edu
هدایت شده از مدرسه تعالی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥#تصویری #کلیپ
🔷 سیری در تعالی
🔶 مدرسه تعالی دورههای آموزشی خود را در سه سطح مقدماتی، متوسطه و پیشرفته برای رسیدن به ترک معصیت، ترک رذایل و در نهایت ترک غیر خدا آماده کرده است که در قالب ترم یا شذره متناسب با هر سطح ارائه می شود.
* برای آشنایی بیشتر با سازوکار مدرسه تعالی تماشای این کلیپ را از دست ندهید...
#مدرسه_تعالی
#شذره
✅@Taalei_edu
خدا چقدر قشنگ میگہ:
' وَالله یَعلمُ مَا فِی قُلُوبِکُم'
حواسم هست تو دلت چی میگذره.😉🌟
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ــــ♡ــــ ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
『ڪَمۍٖټاٰشُھَداٰ』
به فڪر اعمال خودت باش....
با استوریـے های مذهبیـے فقط📿
گوشیت میرہ بهشت 📱
بخدا قسم 🙃🔥🤍
.......... ــــــــــــــــ .......... ـــــــــــــــــ .......... ـــــــــــــ
『ڪَمۍٖټاٰشُھَداٰ』
مخصوصا دخترا
لطفا بخونید
داداشم منو دید تو
خیابون.. با یه نگاه تند بهم فهموند برو خونه تا بیام..
خیلی ترسیده بودم.. الان میاد حسابی منو تنبیه میکنه..
نزدیک غروب رسید.. وضو گرفت دو رکعت نماز خوند
بعد از نماز گفت بیا اینجا
خیلی ترسیده بودم
گفت آبجی بشین
نشستم
بی مقدمه شروع کرد یه روضه از خانوم حضرت زهرا خوند حسابی گریه کرد منم گریه ام گرفت
بعد گفت آبجی میدونی بی بی چرا روشو از مولا میپوشوند
از شرم اینکه علی یدفعه دق نکنه
آخه غیرت الله
میدونی بی بی حتی پشت در هم نزاشت چادر از سرش بیفته!
میدونی چرا امام حسن زود پیر شد
بخاطر اینکه تو کوچه بود و نتونست کاری برا ناموسش کنه
آبجی حالا اگه میخوای منو دق مرگ نکنی
تو خیابون که راه میری مواظب روسری و چادرت باش
یدفعه ناخداگاه نره عقب و یه تار موت بیفته بیرون
من نمیتونم فردای قیامت جواب خانوم حضرت زهرا رو بدم
سرو پایین انداخت و شروع کرد به گریه کردن..
اومد سرم رو بوسید و گفت آبجی قسمت میدم بعد از من مواظب چادرت باشی
از برخوردش خیلی تعجب کردم.. احساس شرم میکردم
گفتم داداش ایشاالله سایه ات همیشه بالا سرمه.. پیشونیشو بوسیدم...
سه روز بعد خبر آوردن داداشت تو عملیات والفجر به شهادت رسیده
بعدا" لباساشو که آوردن دیدم جای تیر مونده رو پیشونی بندش...
سربند یا فاطمه الزهرا.س..
حالا هر وقت تو خیابون یه زن بی چادر رو میبینم... اشکم جاری میشه..
پیش خودم میگم حتما" اینا داداش ندارن که....
..یا زهرا.س
مطمئناً شيطون نميذاره اين پستو کپي کني.
امروز می خواهیم تاآخرشب حداقل2میلیون نفر به امام حسين(ع) سلام بفرستند.
اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یااَباعَبْدِاللَّهِ وَعَلَى الاَْرْواحِ الَّتى حَلَّتْ بِفِناَّئِکَ عَلَیْکَ مِنّى سَلامُ اللَّهِ اَبَداً ما بَقیتُ وَبَقِىَ اللَّیْلُ وَالنَّهارُ وَلاجَعَلَهُ اللَّهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّى لِزِیارَتِکُمْ اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْن وَ عَلى اَوْلادِ الْحُسَیْنِ وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسن