eitaa logo
『ڪَمۍ‌ٖټاٰ‌شُھَداٰ』
796 دنبال‌کننده
3.2هزار عکس
999 ویدیو
45 فایل
شھادت داستان ماندگارۍ آنانےست که دانستند، دنیا جاۍ ماندن نیست ..!
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥ماجرای افتادن تصویر امام خمینی در ماه 🔹خب این شایعه از کجا و چه زمانی شروع شد؟ از حسن ثنا، مشاور امنیتی رییس ساواک، در مورد طرح ماهان بشنوید که سال 1357، 20 میلیون برای این طرح هزینه کردند! ☫به جمع سربازان گمنام بپیوندید👇 https://eitaa.com/joinchat/3617980416C11748e2114
🔴 با پول تو جیبیش اراذل محل رو میبرد استخر، میگفتن مصطفی چرا اینکارو میکنی؟ میگفت دوساعت کمتر دیگران رو اذیت کنن! ☫به جمع سربازان گمنام بپیوندید👇 https://eitaa.com/joinchat/3617980416C11748e2114
بسـم‌اللھ‌ِ‌الذۍخَݪـقَ‌الرَعـوف💚"
: •¦ـیـٰاحَۍُّیـٰاقیّـوم..! •¦ـا؎‌زنـدھ‌؛ا؎‌ݐآینـدھ..シ
کنار زائران خود ، کنار خادمان صحن چه می‌شود که جا دهی ؛ این منِ بیقرار را ؟!
" خدایا ما مغلوب شدیم "
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
با دورے از حـرم دل خونِمون نکن ! . . صاحب خونھ از خونَت بیرونِمون نکن :) |
فتّاح!
اسمی که رهبری برای این موشک انتخاب کردند...
دهنش رو جمع کرد و بلند گفت: مامان بزرگ بیاین ببوسمتون تا این محیا جای من و تو قلب همه اشغال نکرده من هم همراه مامان و عمه خندیدم و دور از چشم مامان که همیشه اماده به خدمت بود برای دادن درس اخالق و توبیخم برای رفتارهای بچگانه!... برای عطیه شکلکی درآوردم ولب زدم _حسود هرگز نیاسود! البته از شکلکهای مسخره عطیه هم بی نصیب نموندم ! با بوق دوم صدای امیرعلی تو گوشی پیچید و اینبار اون زودتر سالم کرد _سالم محیا خوبی؟ چیزی شده؟ از تو آینه به قیافه پنچرم نگاه کردم _سالم...حتما باید چیزی شده باشه من به آقامون زنگ بزنم صدای خنده کوتاهش رو شنیدم که حتم دارم به خاطر لحن لوسم بود ! بی مقدمه گفتم: امیرعلی امروز اولین کالسمه! امیرعلی_خب به سالمتی ...موفق باشی لحن گرمش لبخند نشوند روی لبهام _استرس دارم؟ امیرعلی_ استرس ؟ چراآخه؟ _از بس دوشب پیش محیط جدید محیط جدید کردی اینجوری شدم دیگه! چیکار داشتی خودم داشتم با خیال اینکه مثل مدرسه است و وقتی معلم میاد همه برپا می کنیم و بایک گروه سرود هماهنگ میگیم به کالس ما خوش آمدید! میرفتم دانشگاه دیگه !حاال ببین ترس انداختی به جونم! خندید از ته دل و به شوخی گفت: محیا نکنی این کارو ها بهت می خندن اونجا مبصر ندارین بگه برپا و برجاها ! یک بار تو نگی ها؟! اینبار من خندیدم_خیلی بدجنسی امیرعلی ! حاال شب میای دنبالم؟ کالسم تا ساعت هشت و نیمه! لحنش جدی شد_ ماشین ندارم می دونی که! شیطون گفتم: میدونم یعنی نمیشه ماشین عمو احمدو بپیچونی بیای دنبالم! 『ڪَمۍ‌ٖټاٰ‌شُھَداٰ』
ازم خندید به شیطنتم ولی آروم_باشه ببینم بابا الزم نداشت میام! ذوق زده گفتم: مرسی امیرعلی عاشقتم سکوتش و صدای نفسهاش که معمولی و آروم نبود بهم فهموند بازم سوتی دادم و بی مقدمه ابراز عالقه کردم! اینبار خجالت نکشیدم مگه ابراز عالقه به شوهر هم مقدمه می خواست! _کار دیگه ای نداری خانومی! لحن مهربون و خانومی گفتنش بی شک نشونه ابراز عالقه بی پروای من بود_نه ممنون فقط برام دعا کن راست راستی استرس دارم! _استرس نداشته باش بی خودی! درسته محیطش با مدرسه فرق داره ولی همون محل یاد گرفتن و علم آموزیه...چندتا صلوات بفرست آروم میشی بی اختیار صلوات فرستادم زیر لب به همراه وعجل فرجهمی که هیچ وقت جا نمی انداختمش بعد از صلوات...راست می گفت عجیب این ذکر آرامش میپاشید به روح و قلب آدم! _ممنون امیرعلی واقعا آروم شدم...ببخشید مزاحمت شدم _مزاحم نیستی برو ان شااهلل موفق باشی و یک روزی مثل امروز خوشحال باشی از گرفتن مدرکت ذوق کردم از این دعای ساده اش که نشون میداد واقعیه و از ته قلب گفته!گاهی حتی باید ساده دعا کرد! _بازم ممنون و خداحافظ امیرعلی_ خداحافظ موفق باشی دکمه قطع گوشی رو که لمس کردم و تماس قطع شد ...نفس عمیقی کشیدم و گوشی رو به قلبم چسبوندم و باز ذکر صلوات بود که زیرلبی می گفتم! راست می گفت امیرعلی محیط دانشگاه فرق داشت...سلب میشد از آدم اون آزادی و شیطنتهای دخترونه ای که توی مدرسه بود ...! اینجا باید خانوم میبودی...وقتی هم که خانوم باشی دیگه هر نگاهی هرز نمیره روت! 『ڪَمۍ‌ٖټاٰ‌شُھَداٰ』
بسـم‌اللھ‌ِ‌الذۍخَݪـقَ‌الرَعـوف💚"
: لـآاِلہ‌اِلااللّٰـہ‌الْمـلکُ‌الْحَـقُّ‌المُبـین! خُـدآیۍجزآن‌خُـدآ؎یِڪتاڪہ‌سُلطآن‌حَـق‌و‌ آشڪار‌اَسـت‌نَخوآهـد‌بُـود‌..
میگفت‌تو‌هِمت‌وباكری‌باش، شهآدت‌خودش‌ميآد‌بغلت‌ميكُنه...
دعای بی‌کسان را میخرد آخر خدا یک شب!.
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
قفلی (: *
-اگہ‌اسرائیل بشی روت فتاح میکشیم🚶🏻‍♂🗿
بِسـمِ فتآحیون! فتاح"! هیچوقت باخت نمیده:> °😎 منبع بی شائبه عکس های چریکی،پروفایل؛ استوری هاشم که نگم دلتو میبره(: هرچی که دلت بخوادهست اینجا؛^♥️ جانمونی، چریکی‌جان"!🤭👇🏻 https://eitaa.com/FATTAH_20
مایل به متمایل شدنید؟😁 بپرید کانال، رودست استوریا وعکسای دلی این کانال نیست👌👣 خوراک خودته؛> ♥️👀 دیدم که میگم•^👀🚶‍♀ https://eitaa.com/joinchat/2553020843C99163e7276
〔🐚🍃〕 وقتی حال دلت بد بود🙂 کافیه بگی: میبینی‌چه‌معجزه‌ای‌میکنه🍀🖐🏾 ⛓⁦⁩ 🌱͜͡❥
اورود استاد وبلند شدن همه به احترامش یاد صحبتم با امیرعلی افتادم بی اختیار لبخند جاخوش کرد کنج لبم و باهمه وجود دعا دعا می کردم بعد از دوروز ندیدن امیرعلی ...امشب بتونم ببینمش به هوای این تاریکی شب و کالسی که اینموقع تموم میشد! نگاهم رو چرخوندم و روی ماشین عمو احمد ثابت نگهش داشتم و تقریبا پرواز کردم سمت ماشین ...معلوم نبود از کی امیرعلی منتظرمه که به صندلی تکیه داده بودو چشمهاش بسته بود! روی صندلی کمک راننده جا گرفتم و با همه وجودم گفتم:سالم چشمهاش بازشدو لبخندی زد _سالم ...کالس خوب بود با خنده سرم رو به دوطرف تکون دادم_ای بدنبود نگاهی به ساعت ماشین کرد و بعد استارت زد_کالست خیلی دیر تموم میشه ...نباید همچین کالسی رو برمیداشتی که به شب بخوری این یعنی دل نگرانم بود دیگه؟! _ منم دوست ندارم ولی ترم اول, خود دانشگاه برات انتخاب واحد میکنه _راست می گی حواسم نبود! _البته میتونم حذف بکنم درسهایی رو که نمی خوام... بعد هم مغموم گفتم: اگه به من بود همه کالسهای کله سحرو نصفه شب رو حذف می کردم خندید_اونوقت فکر کنم یک هفت هشت سالی طول بکشه لیسانس بگیری! همونطور با صورت درهمم سر تکون دادم _بهتر...مگه حتما باید سر چهارسال تمومش کرد انگار چیزی یادم افتاده باشه بی هوا چرخیدم و ذوق زده دستهام رو بهم کوبیدم_راستی امیرعلی ممنون که اومدی چشمهاش گرد شد و من به قیافه ترسیده ومتعجبش خندیدم و بعد لب چیدم_خب چیه ؟! با خنده سرتکون دادولی سکوت کرد...بقیه مسیر توی سکوت گذشت اما من عجیب دوست داشتم همین سکوت رو کنار امیرعلی! 『ڪَمۍ‌ٖټاٰ‌شُھَداٰ』
ا توقف ماشین نگاهم رو از روبه رو گرفتم_ممنون نمیای خونه؟ کمی روی صندلیش چرخید روبه من _نه ممنون سالم برسون دستم رو جلوبردم تا باهاش دست بدم که فقط به دستم نگاه کرد اعتراض آمیز گفتم: امیرعلی _ببین محیا چیزه... چشمهام و ریز کردم_چیزه...! اوفی گفت و دستهاش رو نشونم داد_عجله داشتم فکر کردم دیرشده ممکنه بری برای همین دستهام... نزاشتم ادامه بده و یک دستش رو گرفتم و همراه دست خودم تو هوا تکون دادم که به حرکتم و صورتم که به طرز بامزه ای کش اومده بود خندید _دختر خوب خب مگه اجبار داری دستت سیاه میشه شونه هام رو باال انداختم و دستش رو رها کردم_من فرق میکنم امیرعلی... عیب نداره سیاه بشه ولی دستم و رد نکن غصه ام میگیره بازهم نگاهش از اون نگاه هایی شد که دل آدم و میبرد...دستم رفت سمت دست گیره و درو باز کردم ...ولی امشب باز گل انداخته بود شیطتم سریع چرخیدم و انگشت سیاهم رو روی دو گونه امیرعلی کشیدم که چشمهاش گرد شدو ومتعجب از کار من! با لحن بچگانه ای گفتم: حاال اینم تنبیهت آقا ...حاال مجبوری صورتت رو هم بشوری لبخند دندون نمایی زدم که به خودش اومدو خندید...به خودش توی آینه کوچیک ماشین نگاه کرد_عجب تنبیهی ببین باصورتم چیکار کردی؟ مثل بچه های تخس گفتم: خوب کردم یک ابروش خیلی بامزه باال رفت ...دیگه داشت بی پروا میشد قلبم برای بوسیدن گونه اش سریع از ماشین بیرون پریدم و خم شدم توی ماشین _سالم برسون به همه از عمو احمدهم از طرف من تشکر کن 『ڪَمۍ‌ٖټاٰ‌شُھَداٰ』