نردبان بهشت
. شرح صوت جلسه نهم #آن_سوی_مرگ به صورت پخش شناور.. 🔴 فقط کافی است بر روی قسمت مورد نظر خود کلیک ک
.
شرح صوت جلسه دهم
#آن_سوی_مرگ به صورت پخش شناور..
🔴 فقط کافی است بر روی قسمت مورد نظر خود کلیک کنید👇👇
کتاب آن سوی مرگ | جلسه ۱۰ | روشنگری
🎧 حجت الاسلام محمد امینی خواه
🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸
💭کانال نردبان بهشت 👇
http://eitaa.com/joinchat/2531000340Cef121ea16b
🔴 #هشتمین دوره ثبتنام کلاسهای آموزش مجازی قرآن در سراسر کشور آغاز شد:
🎁 آموزشروانخوانی وتجوید
🎁 حفظ تدبری و مفاهیم
🎁 تفسیرسوره یس و صوت ولحن
🎁 حفظ تخصصی کودکان(بهشت کودک)
↩️ با کیفیت ترین برنامههای حفظ و صحیحخوانی قرآن در کوتاهترین زمان کاملاً غیر حضوری و حرفه ای از صفر تا صد😍👌
✅ فقط یک بار تجربه کن👇
https://eitaa.com/joinchat/3560701985Cd68482a43b
نردبان بهشت
. 📝 متن کتاب #سه_دقیقه_در_قیامت 📝 قسمت #دهم ❎یادم افتاد که یکی از سربازان در زمان پایان خدمت چند
.
📝 متن کتاب #سه_دقیقه_در_قیامت
🔖 تجربه نزدیک به مرگ جانباز مدافع حرم
📝 قسمت #یازدهم 👇
🔰نکته جالب توجه این بود که ماجرای آن روز من کامل و با شرح جزئیات نوشته شده بود.
❤️جوان پشت میز گفت: عقرب مامور بود که تو را بکشد. اما صدقه ای که دادی مرگ تو را به عقب انداخت.
🍃لحظه فیلم مربوط به آن صدقه را دیدم. همان روز خانم من زنگ زد و گفت: همسایه خیلی مشکل مالی دارد وچیزی برای خوردن ندارند.
🔆اجازه میدهی از پولهایی که کنار گذاشتی مبلغی به آنها بدهم؟
♦️من هم گفتم آخر این پولها رو گذاشتم برای خرید موتور. اما عیب ندارد هرچه می خواهی بردار.
🌸جوان ادامه داد: صدقه مرگ تو را عقب انداخت.
اما آن روحانی که لگد خورد ایشان در آن روز کاری کرده بود که باید این لگد را میخورد ولی به نفرین ایشان پای توام شکست.
✔️ و به اهمیت صدقه و خیرخواهی مردم اشاره کرد و آیه ۲۹ سوره فاطر را خواند:
✨کسانی که کتاب الهی را تلاوت می کنند و نماز را برپا می دارند از آنچه به آنها روزی داده ایم پنهان و آشکار انفاق میکند تجارت (پرسودی)را امید دارند که نابودی و کساد در آن نیست.
🌿البته این نکته را باید ذکر کنم به من گفته شد که: صدقات صلهرحم نماز جماعت و زیارت اهل بیت و حضور در جلسات دینی و هر کاری که خالصانه برای رضای خدا انجام دهید جزو مدت عمر حساب نشده و باعث طولانی شدن عمر می شود.
🌟 بسیاری از ما انسان ها از کنار موضوع مهم حل مشکلات مردم به سادگی عبور میکنیم.
اگر انسان بداند حتی قدمی کوچک در حل مشکلات بندگان خدا بر می دارد اثر آن را در آن سوی هستی به طور کامل خواهد دید در بررسی اعمال خود تجدیدنظر میکند.
💥آنجا مواردی را دیدم که برایم بسیار عجیب بود
مثلاً شخصی از من آدرس میخواست او را کامل راهنمایی کردم و او هم مرا دعا کرد و رفت.
✨نتیجه دعای او را به خوبی در نامه عمل می دیدم ما در طی روز حوادثی را از سر می گذرانیم که میگوییم:
خوب شد این طور نشد ،نمیدانیم بخاطر دعای خیر افرادی که مشکل از آنها برطرف کردیم.
♦️این را هم بگویم که صلوات واقعاً ذکر دعای معجزه گر است آنقدر خیرات و برکات در این دعا است که تا از این جهان خارج نشویم قادر به درکش نیستیم.
🔅 یادم می آید که در دوران دبیرستان بیشتر شب ها در مسجد و بسیج بودم یک نوجوان دبیرستانی در بسیج ثبت نام کرده بود چهره زیبا داشت و بسیار پسر ساده ای بود.
☘ یک شب پس از اتمام فعالیت بسیج ساعتم را نگاه کردم یک ساعت بعد از آن صبح بود من به دارالقرآن بسیج رفتم و مشغول نماز شب شدم.
💠ناگهان این جوان وارد اتاق شد و کنارم نشست.وقتی نمازم تمام شد بگفت شما الان چه نمازی می خوندی؟
گفتم نماز شب قبل از نماز مستحب است این نماز را بخوانیم خیلی ثواب دارد.
💠 گفت به من هم یاد میدهی؟ به او یاد داده و در کنارم مشغول نماز شد.
☘ میدانستم از چیزی ترسیده...گفتم اگر مشکلی برات پیش آمده بگو من مثل برادرتم. گفت:
روبروی مسجد یک جوان هرزه منتظر من بود و میخواست من را به خانه اش ببرد تا نیمه شب منتظر مانده بود و فرار کردم و پیش شما آمدم.
🌿 روز بعد یک برخورد جدی با آن جوان هرزه کردم و حسابی او را تهدید کردم و دیگه به سمت بچه های مسجد نیامد.
✅مدتی بعد از دوستان من که به دنبال استخدام در سپاه بودند خیلی درگیر مسائل گزینش شدند اما کل زمان پیگیری استخدام من یک هفته هم بیشتر طول نکشید.
⚜همه فکر کردند که من پارتی داشتم اما در آن وادی به من گفتند:
زحمتی که برای رضای خدا برای نوجوان کشیدی باعث شد که در کار استخدام کمتر اذیت شوی و کار شما زودتر هماهنگ شود.
♻️ این پاداش دنیایی، پاداش اخروی هم در نامه عمل شما محفوظ است...
ادامه دارد...
📌کپی مطالب با ذکر صلوات ازاد وحلال میباشد
🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸
💭کانال نردبان بهشت 👇
http://eitaa.com/joinchat/2531000340Cef121ea16b
نردبان بهشت
. #داستان_دو_راهی #قسمت_پنجم روی یکی از صندلی های خالی نشستم و منتظر ماندم... مدت زیادی نگذشت که ص
.
#داستان_دو_راهی
#قسمت_ششم
صبح حدود ساعت هفت بیدار شدم کش و قوسی به بدنم دادم و از روی تخت بلند شدم...
انگیزه ی بیشتری داشتم انگار حس می کردم که حالا امروزم با بقیه ی روزهایم فرق دارد...
به آشپز خانه رفتم...بعد از شستن دست و صورتم و خوردن کمی صبحانه آماده ی رفتن به شرکت شدم...
روز اول کاری من...
از طرفی دل دل می کردم که زودتر سر از کار آن دختر چادری در بیاورم!
لباس هایم را تنم کردم... مقنعه مشکی ام را سرم کردم و دسته ای از موهایم را بیرون ریختم آرایش ملایمی کردم و از خانه خارج شدم...
نیم ساعت مسیر را با تاکسی طی کردم و بعد از نیم ساعت جلوی در شرکت ایستاده بودم نفس عمیقی کشیدم و قدم هایم را به سمت در شرکت برداشتم...
داخل شدم به چپ و راستم نگاهی انداختم مسیر را طی کردم تا سر جایم مستقر شوم...
بین قدم هایم چشمم خورد به همان دختر چادری...
خوب که دقت کردم دیدم که پشت صندوق نشسته است دندان هایم را روی هم فشردم و به راهم ادامه دادم...
به قسمت بایگانی رسیدم سلامی کردم و بعد از دست دادن خودم را به بقیه معرفی کردم...
آدم های خون گرمی بودند...
مشغول کار شدیم...
مدتی نگذشت که خستگی را حس کردم...
حوصله ام سر رفته بود...
الان که آن دختر پشت صندوق یعنی جای من نشسته است مرا آزار می دهد...
بعد از چند ساعتی از گذشت کارم بیسکویتم را از داخل کیفم بیرون آوردم.
از پشت میز بلند شدم، داخل آینه ی کوچکم نگاهی انداختم و موهایم را بیرون تر ریختم آستین های مانتوم را بالا دادم و رفتم سمت صندوق...
#نویسنده_مریم_سرخه_ای
کپی بدون ذکر نام نویسنده ممنوع⛔️
🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸
💭کانال نردبان بهشت 👇
http://eitaa.com/joinchat/2531000340Cef121ea16b
نردبان بهشت
. شرح صوت جلسه نهم #آن_سوی_مرگ به صورت پخش شناور.. 🔴 فقط کافی است بر روی قسمت مورد نظر خود کلیک ک
.
شرح صوت جلسه یازدهم
#آن_سوی_مرگ به صورت پخش شناور..
🔴 فقط کافی است بر روی قسمت مورد نظر خود کلیک کنید👇👇
کتاب آن سوی مرگ | جلسه ۱۱ | روشنگری
🎧 حجت الاسلام مصطفی امینی خواه
🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸
💭کانال نردبان بهشت 👇
http://eitaa.com/joinchat/2531000340Cef121ea16b
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#جلسه_سی_و_چهارم
#آموزش_تجوید_قرآن_کریم
✍ علامت مد (۶)
🎞آموزش تجوید قرآن کریم
🎧توسط: حجت الاسلام میرعمادی
#پیشنهاد_دانلود
『💕』@kanale_behesht
4_5889012032446925585.mp3
1.9M
📲 فایل صوتے
🎙واعظ: حاج آقا #عالی
🔖 فراموشی انسان ها بعد از مرگ 🔖
『💕』@kanale_behesht
نردبان بهشت
. 📝 متن کتاب #سه_دقیقه_در_قیامت 🔖 تجربه نزدیک به مرگ جانباز مدافع حرم 📝 قسمت #یازدهم 👇 🔰نکته جال
.
📝 متن کتاب #سه_دقیقه_در_قیامت
🔖 تجربه نزدیک به مرگ جانباز مدافع حرم
📝 قسمت #دوازدهم 👇
🍀حتی به من گفتن اینکه ازدواج شما به آسانی صورت گرفت و زندگی خوبی داری نتیجه کارهای خیری است که برای هدایت دیگران انجام دادید.
✨شنیدم که مامور بررسی اعمال گفت:
کوچکترین کاری که برای رضای خدا و در راه کمک به بندگان خود کشیده باشید آنقدر در پیشگاه خدا ارزش پیدا میکند که انسان حسرت کارهای نکرده را می خورد
✔️خیلی مطلب در مورد ارتباط با نامحرم شنیده بودم. اینکه وقتی یک مرد و زن نامحرم در یک مکان خلوت قرار می گیرند نفر سوم آنها شیطان است.
♻️یا وقتی جوان به سوی خدا حرکت می کند شیطان و ابزار جنس مخالف به سوی او حرکت میکند.
💠یا در جای دیگری بیان شده که در اوقات بیکاری شیطان به سراغ فکر انسان می رود.
✅این موضوع فقط به مردان اختصاص ندارد زنانی که با نامحرم در تماس هستند نیز به همین دردسرها دچار میشوند.
🍃و اینجا بود که کلام حضرت زهرا را درک کردم که می فرمودند:
بهترین حالت برای زنان این است که (بدون ضرورت) مردان نامحرم را نبینند و نامحرمان نیز آنان را نبیند.
🔘در کتاب اعمال من یک موضوع بود که خدا را شکر به خیر گذشت.
🔶 سالهای اولی که موبایل آمده بود برای دوستان خود با گوشی پیامک میفرستادم.
بیشتر پیامهای من شوخی و لطیفه بود.
♦️ آن زمان تلگرام و شبکههای اجتماعی نبود لذا از پیامک بیشتر استفاده میشد.
🔮 رفقای ما هم در جواب ما جوک میفرستادن. در این میان یک نفر با شماره ناشناس برایم لطیفه های عاشقانه میفرستاد.
📘من هم در جواب برایش جوک می فرستادم.نمیدانستم چه کسی هست. دو بار زنگ زدم اما گوشی را جواب نداد.
🔺از شماره ثابت به او زنگ زدم.به محض اینکه گوشی را برداشت متوجه شدم یک خانم جوان است، بلافاصله گوشی را قطع کردم.
🔰 از آن به بعد دیگر هیچ پیامی برایش نفرستادم و پیامک هایش را جواب ندادم.
⚪️جوان پشت میز همین طوری که برخی اعمال روزانه ما را نشان میداد به من گفت:
نگاه حرام در ارتباط با نامحرم خیلی در رشد معنوی انسانها مشکلساز است.
🌸 امام صادق علیه السلام در حدیثی نورانی می فرماید:
نگاه حرام تیری مسموم از تیرهای شیطان است.
🌟هر کس آن را تنها به خاطر خدا ترک کند خداوند آرامش و ایمانی به او میدهد که طعم گوارای آن را در خود می یابد.
🍁به من گفت:اگر تلفن را قطع نمی کردی گناه سنگینی در نامه اعمالت ثبت می شد و تاوان بزرگی در دنیا میدادی.
💠جوان پشت میز وقتی عشق و علاقه مرا به شهادت دید گفت:
اگر علاقه مند باشید و برای شما شهادت نوشته باشند هر نگاه حرام که شما داشته باشید ۶ ماه شهادت شما را به عقب میاندازد...
🍀یادمه اردوی خواهران برگزار شده بود به من گفتند شما باید پیگیر برنامه های تدارکاتی این اردو باشی.
♦️مربیان خواهر کار اردو را پیگیری میکنند، اما برنامه تغذیه و توزیع غذا با شماست.از سربازها هم استفاده نکنید.
💥 سه وعده در روز با ماشین حامل غذا به محل اردوی میرفتم و غذا را می کشیدم و روی میز می چیدم و با هیچکس حرفی نمیزدم.
🔅روز اول یکی از دخترانی که در اردو بود دیرتر از بقیه آمد و وقتی احساس کرد که اطرافش خلوت است خیلی گرم شروع به سلام و احوالپرسی کرد.
🔴سرم پایین بود فقط جواب سلام را دادم.
روز بعد دوباره با خنده و عشوه به سراغ من آمد، هیچ عکس العملی نشان ندادم.
🔥خلاصه هر بار که به این اردوگاه می آمدم با برخورد شیطانی این دختر جوان روبرو بودم اما خدا توفیق داد که واکنشی نشان ندادم.
🍃 شنیده بودم که قرآن در بیان توصیفی اینگونه زنان می فرماید: مکر و حیله زنان بسیار بزرگ است.
🌾در بررسی اعمال وقتی به این اردو رسیدیم،جوان پشت میز به من گفت: اگر در مکر و حیله آن زن گرفتار می شدی به مرور کار و زندگیت را از دست میدادی.
🔰برخی گناهان اثر نامطلوب این گونه در زندگی روزمره دارد.
🍃یکی از دوستان همکاران فرزند شهید بود خیلی با هم رفیق بودیم شوخی میکردیم.
یک بار دوست دیگر ما به شوخی به من گفت باید بروید و مادر فلانی ازدواج کنید تا با هم فامیل میشوید.
💥اگر ازدواج کنی فلانی هم می شود پسرت!
از آن روز به بعد سرشوخی ما باز شد و دیگر این رفیقم را پسرم صدا میکردم.
🌿 هر زمان منزل دوستم می رفتیم و مادر این بنده خدا را می دیدیم ناخودآگاه می خندیدیم.
🌱در آن وادی پدر همین رفیق من در مقابل قرار گرفت. همان شهیدی که ما با همسرش شوخی میکردیم!
🔆 ایشان با ناراحتی گفت: به چه حقی در مورد یک زن نامحرم و یک انسان اینطور شوخی کنید؟!
ادامه دارد..
📌کپی مطالب با ذکر صلوات به نیت تعجیل در فرج و سلامتی ناشر و عوامل کتاب ازاد وحلال میباشد
🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸
💭کانال نردبان بهشت 👇
http://eitaa.com/joinchat/2531000340Cef121ea16b
﷽بِـسـْمِ اللّٰهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحــیْم﷽
⬅️ختــــــم دسته جمعی #حدیث_کساء
🌹از امروز24آذر تا ولادت خانم فاطمه زهرا سلام الله علیها چهارم بهمن ماه
✅به نیت سلامتی وتعجیل فرج حضرت مهدی عج
✅ به نیت سلامتی و عمر بابرکت مادران و مادران گروه
✅هدیه به مادران آسمانی و شادی روحشان
✅ و ذخیره آخرت ؛علو درجات؛گشایش؛رفعهموغم وبازشدن بخت مجردا بخصوص مجرد های گروه🤲
🌺و به نیت شما محبین اهل بیت 🌺
⏳مهلت قرائت تا اخر امشب⏳
https://eitaa.com/joinchat/579993637Ce03a7482b8
ورود آقایان ممنوع ⛔️⛔️
نردبان بهشت
. شرح صوت جلسه یازدهم #آن_سوی_مرگ به صورت پخش شناور.. 🔴 فقط کافی است بر روی قسمت مورد نظر خود کلی
.
شرح صوت جلسه دوازدهم
#آن_سوی_مرگ به صورت پخش شناور..
🔴 فقط کافی است بر روی قسمت مورد نظر خود کلیک کنید👇👇
کتاب آن سوی مرگ | جلسه ۱۲ | روشنگری
🎧 حجت الاسلام مصطفی امینی خواه
🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸
💭کانال نردبان بهشت 👇
http://eitaa.com/joinchat/2531000340Cef121ea16b
نردبان بهشت
. #داستان_دو_راهی #قسمت_ششم صبح حدود ساعت هفت بیدار شدم کش و قوسی به بدنم دادم و از روی تخت بلند ش
.
#داستان_دو_راهی
#قسمت_هفتم
رفتم سمت صندوق...
آستین هایم را بالاتر دادم میخواستم بدانم که واکنش آن دختر نسبت به تیپ من چیه...
ابروهایم را بالا انداختم و با غرور گفتم:
-سلام.
سرش را بالا آورد چشمانم گره به چشمان زیبایش خورد...
ابروهایم به حالت عادی برگشت...
لبخند ملایمی زد از روی صندلی اش بلند شد و گفت:
-سلام عزیزم.خوبی؟؟؟
آب دهانم را قورت دادم و گفتم:
-ممنون.
-پات بهتره؟؟؟
-آره خوبه، یکم درد میکنه ولی خوب میشه.
هرلحظه منتظر واکنشش نسبت به موهای بیرون ریخته و دستان پیدایم بودم، ولی او همچون کسی که چیزی نمی بینید... بدون توجه به تیپ من با من برخورد خوبی دارد...
مقنعه ام را عقب تر کشیدم ولی او باز هم با من رفتار خوبی داشت...
چادرش را روی سرش مستقر کرده بود صورتش هیچ گونه آرایشی نداشت ولی زیباییش چشم گیر بود...
بیسکویتم را طرفش گرفتم و گفتم:
-بفرمایین...
تصور می کردم که دستم را رد می کند اما یکی از بیسکویت هارا برداشت و گفت:
-ممنونم عزیزم.
نگاهش کردم و گفتم:
-سختت نیست؟؟
لبخندی زد ابروهایش را بالا انداخت و گفت:
-چی؟؟؟
دستم را بین موهایم بردم و گفتم:
-اینکه چادر سرته...
لبخندش عمیق تر شد و گفت:
-اگر چادرم نباشه سختمه.
-مگه میشه؟؟؟
-چادرم صدف منه...
اون لحظه منظورشو نفهمیدم، بهش گفتم:
-ولی من هیچوقت نمیتونم با چادر کنار بیام! واقعا سخته پوشیدنش، جمع کردنش.
این لبخند همیشگی روی لب هاش منو کفری می کرد...
گفت:
-نه اصلا سخت نیست...آدم وقتی چیزی رو دوست داشته باشه هیچ سختی نمی کشه...
لبخندی زدم و گفتم:
-موفق باشی...
چشم هایش را به نشانه ی تایید روی هم فشار داد و با لبخندی که زد گفت:
-همچنین...
#نویسنده_مریم_سرخه_ای
کپی بدون ذکر نام نویسنده ممنوع⛔️
🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸
💭کانال نردبان بهشت 👇
http://eitaa.com/joinchat/2531000340Cef121ea16b
نردبان بهشت
. 📝 متن کتاب #سه_دقیقه_در_قیامت 🔖 تجربه نزدیک به مرگ جانباز مدافع حرم 📝 قسمت #دوازدهم 👇 🍀حتی به
.
📝 متن کتاب #سه_دقیقه_در_قیامت
🔖 تجربه نزدیک به مرگ جانباز مدافع حرم
📝 قسمت #سیزدهم👇
📘از دیگر اتفاقاتی که در آن بیابان مشاهده کردم این بود که برخی از آشنایان که قبلا از دنیا رفته بودند را دیدم.
🔆 یکی از آنها عموی خدابیامرزم من بود، او را دیدم که در یک باغ بزرگ قرار دارد.
✅سوال کردم: عموجان این باغ زیبا را در نتیجه کار خاصی به شما دادند؟
🔰گفت: من و پدرت در سنین کودکی یتیم شدیم. پدر ما یک باغ بزرگ را به عنوان ارث برای ما جا گذاشت
اما شخصی آمد و قرار شد در باغ ما کار کند.
اما او با چند نفر دیگر کاری کردند که باغ از دست ما خارج شد. آنها باغ را فروختند و البته هیچکدام عاقبت به خیر نشدند و در اینجا نیز همه آنها گرفتارند...
⛔️ چون با اموال یتیم این کار را کردند، حالا این باغ را به جای باقی که در دنیا از دست دادم به من دادهاند تا با یاری خدا در قیامت به باغ اصلی برویم.
🌴بعد اشاره به در دیگر باغ کرد و گفت:
این باغ دو در دارد که یکی از درهای باغ برای پدر شماست که به زودی باز می شود...
🌲 باغ بزرگ دیگری آنجا بود که متعلق به یکی از بستگان ما بود.
به خاطر یک وقف بزرگ صاحب این باغ شده بود.
☘همانطور که به باغ خیره بودم یکباره تمام باغ سوخت و تبدیل به خاکستر شد!
🍁 بنده خدا با حسرت به اطرافش نگاه میکرد...
شگفتزده پرسیدم: چرا باغ شما سوخت؟؟
🎋 گفت: پسرم اینها همه از بلایی است که پسرم بر سر من می آورد،او نمی گذارد ثواب خیرات این زمین به من برسد...
✨پرسیدم:
حالا چه میشود؟ چه کار باید بکنید؟!
گفت: مدتی طول میکشد تا دوباره با ثواب خیرات باغ من آباد شود به شرطی که پسرم نابودش نکند.
💥 من در جریان ماجرای زمین وقفی و پسر ناخلف اش بودم، برای همین بحث را ادامه ندادم.
✨آنجا می توانستیم به هر کجا که میخواهیم سر بزنیم یعنی همین که اراده می کردیم بدون لحظه ای درنگ به مقصد میرسیدیم.
💫 پسر عمه ام در دوران دفاع مقدس شهید شده بود ،دوست داشتم جایگاهش را ببینم.
بلافاصله وارد باغ بسیار زیبایی شدم.
🌕 مشکلی که در بیان مطالب آنجاست عدم وجود مشابه در این دنیا است...
🌏 یعنی نمی دانیم زیباییهای آنجا را چگونه توصیف کنیم؟!
کسی که تاکنون شمال ایران و دریا و سرسبزی جنگلها را ندیده و تصویر و فیلمی از آن جا ندیده هرچه برایش بگویم نمی تواند تصور درستی در ذهن خود ایجاد کند.
❄️حکایت ما با بقیه مردم همینگونه است. ما باید به گونهای بگوییم که بتواند به ذهن نزدیک باشد.
🌴 وارد باغ بزرگ شدم که انتهای آن مشخص نبود.
از روی چمن هایی رد می شدم که بسیار نرم و زیبا بودند.
بوی عطر گلهای مختلف مشام انسان را نوازش می داد.
🌳درختان آنجا همه نوع میوهای را داشتند، میوه های زیبا و درخشان...
بر روی چمن ها دراز کشیدم. مثل یک تخت نرم و راحت و شبیه پرقو بود.
بوی عطر همه جا را گرفته بود .
🌾صدای پرندگان و شرشر آب رودخانه به گوش میرسید.
اصلا نمی شد آنجا را توصیف کرد.
🍀 به بالای سرم نگاه کردم درختان میوه و میوه و یک درخت نخل پر از خرما دیدم .
✅با خودم گفتم: خرمای اینجا چه مزهای دارد؟ یک باره دیدم درخت نخل به سمت من خم شد.
🔆 دستم را بلند کردم و یکی از خرماها را چیدم و داخل دهان گذاشتم.
♻️ نمیتوانم شیرینی آن خرما را با چیزی در این دنیا مثال بزنم، اینجا اگر چیزی خیلی شیرین باشد باعث دلزدگی میشود. اما نمیدانید آن خرما چقدر خوشمزه بود.
💠 از جا بلند شدم به سمت رودخانه رفتم.در دنیا معمولا در کنار رودخانهها زمین گل آلود است و باید مراقب باشیم تا پای ما کثیف نشود.
💠اما همین که به کنار رودخانه رسیدم دیدم اطراف رودخانه مانند بلور زیباست... به آب نگاه کردم آنقدر زلال بود که تا انتهای رود مشخص بود دوست داشتم بپرم داخل آب.
✅ اما با خودم گفتم بهتر است سریعتر بروم سمت قصر پسر عمه.
آن طرف رود یک قصر زیبای سفید و بزرگ نمایان بود نمیدانم چطور توصیف کنم.
♻️با تمام قصر های دنیا متفاوت بود. تمام دیوارهای قصر نورانی بود میخواستم به دنبال پلی برای عبور از رودخانه باشم اما متوجه شدم می توانم از روی آب عبور کنم
🔆با پسر عمه صحبت می کردم، او گفت:ما در اینجا در همسایگی اهل بیت هستیم.میتوانیم به ملاقات امامان برویم و این یکی از نعمتهای بزرگ بهشت برزخی است...
ادامه دارد...
📌کپی مطالب با ذکر صلوات به نیت تعجیل در فرج و سلامتی ناشر و عوامل کتاب ازاد وحلال میباشد
🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸
💭کانال نردبان بهشت 👇
http://eitaa.com/joinchat/2531000340Cef121ea16b
چیزے ڪہ سرنوشت
انسانرا میسازد
استعدادهایش نیست،
انتخابـــــ هایش است.☘✨
#انگیزشیـ 🌻
نردبان بهشت
. #داستان_دو_راهی #قسمت_هفتم رفتم سمت صندوق... آستین هایم را بالاتر دادم میخواستم بدانم که واکنش آ
.
#داستان_دو_راهی
#قسمت_هشتم
ساعت کاری من به پایان رسیده بود، صدای زنگ موبایلم به گوشم خورد...
پشت خط...یلدا...
من_جونم؟؟
یلدا_سلام دوست جون چطوری؟
-قربونت تو خوبی؟
-منم خوبم. وقت داری بریم یه سر بیرون؟؟
-اره بی کارم میام تازه کارم تموم شده!
-پس یک ساعت دیگه میاییم دنبالت.
-با کی؟؟
-با فرشید.
-باشه فعلا خداحافظ.
یلدا دختر بدی نیست ولی خیلی سر و گوشش میجنبه...
فرشید هم دوست یلداست...
یلدا هم دختری مثل من مانتوییه و در سن و سال من حدود 23...
🌸🌸
لباس هایم را عوض کردم شالم را انداختم روی سرم دسته ای از موهایم را به طرف راست صورتم ریختم.
یلدا تماس گرفت و گفت که سر خیابان منتظره...
با عجله از خانه خارج شدم تا مادرم گیر نده...
سر خیابان پژوی نقره ای رنگ فرشید برقی زد...
دست تکان دادم و به طرفشان رفتم در ماشین را باز کردم با سلام و احوال پرسی به هر دوی آن ها راه افتادیم...
من_حالا کجا می ریم؟؟؟
یلدا_بریم یه رستوران چند وقته با هم بیرون نرفته بودیم دلم تنگ شده بود...
خندیدم و گفتم:
-ایول ایول...
تا رسیدن رستوران کلی حرف زدیم و خندیدیم...
وقتی رسیدیم پشت یک میز چهار نفره نشستیم فرشید برای سفارش غذا کنار رفت و من و یلدا تنها شدیم...
من_یلدا؟؟؟
-جونم؟؟
-اینجایی که تازگیا برای کار میرم. یه دختر چادری هست خیلی عجیبه!!
یلدا لبخند تمسخر آمیزی زد و گفت:
-چادری؟؟
با جدیت گفتم:
-نه یلدا...چادری ها اون قدر هم آدم های خشکی نیستن.
-#نفیسه یه روزه رفتی اونجا مختو زدن؟؟؟
-نه یلدا جدی میگم!!! خیلی عجییه...
-آخه من چی به تو بگم نفیسه؟؟؟
فرشید یا یک پسر دیگر بین ما آمد و حرفمان را قطع کرد...
چشم هایم را به سمت بالا حرکت دادم و گفتم:
-سلام!!!
یلدا از جایش بلند شد و گفت:
-اوه اومدی پیمان!! دوستم نفیسه که بهت گفتم ایشونن...
بعد رو کرد به هردویمان و گفت:
-نفیسه پیمان...پیمان نفیسه...
ابروهایم را در هم فروبردم و گفتم:
-چی؟؟!!!یلدا میدونستم دعوت بی موقع تو بی علت نیست!
یلدا طور عجیبی نگاهم کرد و گفت:
-نفیسه...چی داری میگی...!!!
سرم را پایین انداختم و گفتم:
-خداحافظ...
بعد هم سریع از رستوران بیرون رفتم...
اما آبروی یلدا را جلوی آن پسر بردم! برای یلدا بودن با پسر ها خیلی عادیه و انتظار همچین حرکتی از من نداشت...
نمیدانم چرا این حرکت رو انجام دادم اما نگاه های آن دختر چادری هنوز هم توی ذهنم هست...
وای خدای من...چم شده!!!
پیامکی از یلدا به من رسید...
-فکر نمیکردم انقدر بچه بازی در بیاری یه روز رفتی سرکار یه دختر چادری دیدی معلوم نیست چجوری مختو شست و شو داده...
گوشیم را با عصبانیت پرت کردم داخل کیفم افکار مسخره ی یلدا راجع به چادری ها برایم اهمیت نداشت...من به چشم خودم دیدم که آن دختر چادری چقدر مهربان بود...
#نویسنده_مریم_سرخه_ای
کپی بدون ذکر نام نویسنده ممنوع⛔️
🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸
💭کانال نردبان بهشت 👇
http://eitaa.com/joinchat/2531000340Cef121ea16b