دستای مردای عربی خیلی سنگینه...
آخه دفعه اولش هم نبود...
میگن کلا دست بزن داشته و چند نفر را سیلی زده بود...حتی یه وقت یه سیلی به یکی از صحابه های پیامبر زد... چنان صورت اون صحابه پیامبر کبود شد که نگو...
زد...خیلی بد زد...
چنان زد که ... به قول یکی از علما ... دو طرف صورت دختر پیامبر کبود شد...
علی القاعده باید صورت حضرت زهرا سرخ میشد... اما چرا ... چرا کبود شد؟!
چرا میزان بینایی کم شد؟!
چرا همون لحظه اثر کرد و حتی راه خونه را هم گم کردن؟!
چرا ...مگر اینکه زبونم لال... با دست باز... ینی انگشتای باز سیلی نزده باشه... زبونم لال.... نکنه با مشت.......😭😭😭😭
نردبان بهشت
مادرم خونمون از این وره چرا از اون طرف میری؟!😭😭
#روضه
#ایام_فاطمیه
میدونی این عکس چی داره میگه؟!
این داره غرور جراحت برداشته شده یه نوجوون غیرتی را نشون میده...😭
همون پسری که باید زبونش قرص باشه و حرفی به کسی نزنه همون که میگن وقتی خیلی سینه اش به تنگ میومد، فقط آه میکشید و کشیده میگفت: مادر 😭
وقتی میرفتن، مادر اونو میبرد
وقتی برمیگشتن، اون مادرشو میاورد
هرچی روی انگشت پاهاش بلند شد که سیلی به مادر نخوره... اما از بالای سرش گذشت و...
حتی میگن وقتی بچه ها تب بی مادری گرفتن... تب امام مجتبی بدتر بود...
یکی از علما میفرمودن که امام مجتبی تا مدت ها بعد از شهادت مادرشون شبها از خواب میپریدن و یهو با داد میگفتن: نزن !😭
#روضه
#ایام_فاطمیه
بزار اینجوری برات بگم که دادت بلند شه
غریب اون کسی نیست که زائر نداره
غریب اون کسی نیست که حرم نداره
غریب به کسی میگن جلو چشمشش مادرش رو بزنن ، اما چون سن و سالی نداره نمیتونه کاری بکنه ، آخ مادر ...😭😭
بعد کوچه ، امام حسن این ذکر رو می گفت:الهی بشکنه دستِ مغیره
میونِ کوچه ها بی مادرم کرد
این همیشه ورد زبون همۀ بچه های حضرت زهرا هم بود😭
khelghat-monhaser-be-fard-hazrat-zahra.hasheminejad.mp3
2.6M
📲 فایل صوتی
🎙واعظ: حاج آقا #هاشمی_نژاد
🔖 خلقت منحصر به فرد حضرت زهرا(س)
■ #ویژه_ایام_فاطمیه ■
『💕』@kanale_behesht
نردبان بهشت
. 📝 متن کتاب #سه_دقیقه_در_قیامت 🔖 تجربه نزدیک به مرگ جانباز مدافع حرم 📝 قسمت #شانزدهم👇 🍃در مورد
.
📝 متن کتاب #سه_دقیقه_در_قیامت
🔖 تجربه نزدیک به مرگ جانباز مدافع حرم
📝 قسمت #هفدهم👇
🍀عجیب اینکه افراد بسیاری که آنها را میشناختم در اطراف رهبر بودند و تلاش می کردند تا به ایشان صدمه بزنند اما نمی توانستند...
⛔️ اتفاقات زیادی را در همان لحظات دیدم و متوجه آنها شدم، اتفاقاتی که هنوز در دنیا رخ نداده بود.
♨️ خیلی ها را دیدم که به شدت گرفتار هستند حق الناس میلیونها انسان به گردن داشتند و از همه کمک می خواستند اما هیچ کس به آنها توجهی نمیکرد.
♻️مسئولینی که روزگاری برای خودشان کبکبه و دبدبه ای داشتن و غرق رفاه و راحتی در دنیا بودند حالا با التماس غرق در گرفتاری بودند...
🔆سوالاتی را از جوان پشت میز پرسیدم و جواب داد.
✅مثلاً در مورد امام عصر و زمان ظهور پرسیدم ایشان گفت:
باید مردم از خدا بخواهند تا ظهور مولایشان زودتر اتفاق بیفتد تا گرفتاری دنیا و آخرتشان برطرف شود.
🚫 اما بیشتر مردم با وجود مشکلات امام زمان را نمی خواهند...اگر هم بخواهند برای حل گرفتاری دنیایی به ایشان مراجعه میکنند...
بعد مثال زد و گفت: مدتی پیش مسابقه فوتبال بود، بسیاری از مردم در مکان های مقدس امام زمان را برای نتیجه این بازی قسم می دادند...
✅از نشانه های ظهور سوال کردم،از اینکه اسرائیل و آمریکا مشغول دسیسه چینی در کشورهای اسلامی هستند و برخی کشورهای به ظاهر اسلامی با آنها همکاری میکنند...
🌺 جوان پشت میز لبخندی زد و گفت: نگران نباش اینها کفی برآب هستند و نیست و نابود می شوند، شما نباید سست شوید باید ایمان خود را از دست ندهید.
🌴نکته دیگری که آنجا شاهد بودم انبوه کسانی بود که زندگی دنیای خود را تباه کرده بودند آنها فقط به خاطر دوری از انجام دستورات خداوند...
🌸جوان گفت: آنچه حضرت حق از طریق معصومین برای شما فرستاده است در درجه اول زندگی دنیای شما را آباد می کند و بعد آخرت را می سازد.
🌾 به من گفتند اگر آن رابطه پیامکی را ادامه میدادیم گناه بزرگی در نامه عمل از ثبت میشد و زندگی دنیایی تو را تحت شعاع قرار می داد.
🌼 در همین حین متوجه شدم که یک خانم با شخصیت و نورانی پشت سر من البته کمی با فاصله ایستادهاند.
🍀 از احترامی که بقیه به ایشان گذاشتن متوجه شدم که مادر ما حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها هستند .
🍁وقتی صفحات آخر کتاب اعمال من بررسی میشد و خطا و اشتباهی در آن مشاهده می شد خانم روی خودش را برمی گرداند، اما وقتی به عمل خوبی می رسیدیم با لبخند رضایت ایشان همراه بود.
🌹 اما توجه من به مادرم حضرت زهرا بود،در دنیا ارادت ویژه به بانوی دو عالم داشتم و در ایام فاطمیه روضه خوانی داشته و سعی میکردم که همواره به یاد ایشان باشم.
💥ناگفته نماند که جد مادری ما از علما و سادات بوده و ما نیز از اولاد حضرت زهرا به حساب میآمدیم.
حالا ایشان در کنار من حضور داشت و شاهد اعمال من بود.
💐کم کم تمام معصومین را در آنجا مشاهده کردم...برای شیعه خیلی سخت است که در زمان بررسی اعمال امامان معصوم در کنارش باشند و شاهد اشتباهات و گناهانش...
🥀از اینکه برخی اعمال من معصومین علیه السلام را ناراحت می کردم می خواستم از خجالت آب شوم خیلی ناراحت بودم...
🍁 بسیاری از اعمال خوب من از بین رفته بود چیز زیادی در کتاب اعوالم نمانده بود...
🍀از طرفی به صدها نفر در موضوع حق الناس بدهکار بودم که هنوز نیامده بودند.
💠برای یک لحظه نگاهم افتاد به دنیا و به همسرم که ماه چهارم بارداری را میگذراند و بر سر سجاده نشسته بود و با چشمان گریان خدا را به حق حضرت زهرا قسم میداد که من بمانم.
💠نگاهم به سمت دیگری رفت داخل یک خانه در محله ماه دو کودک یتیم خدا را قسم می دادند که من برگردم.
♻️آنها می گفتند:خدایا ما نمیخواهیم دوباره یتیم شویم.. این را بگویم که خدا توفیق داد که هزینههای این دو کودک یتیم را می دادم و سعی میکردم برای آنها پدری کنم.
🌻 آنها از ماجرای عمل خبر داشتند و با گریه از خدا می خواستند که من زنده بمانم...
ادامه دارد...
📌کپی مطالب با ذکر صلوات به نیت تعجیل در فرج و سلامتی ناشر و عوامل کتاب ازاد وحلال میباشد
🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸
💭کانال نردبان بهشت 👇
http://eitaa.com/joinchat/2531000340Cef121ea16b
نردبان بهشت
. #داستان_دو_راهی #قسمت_دوازدهم بعد از مدتی و گذشتن بین قبر ها از #بهشت_زهرا بیرون آمدیم روشنک یک
.
#داستان_دو_راهی
#قسمت_سیزدهم
با همان عجله ی همیشگی برای دیدن روشنک و هضم این دلتنگی پله های شرکت را بدو بالا رفتم پشت در ایستادم، موهایم را به سمت راست ریختم، نگاهی به دستانم انداختم...
داخل شدم، روشنک پشت صندوق نشسته بود...مثل همیشه فوق العاده جدی مشغول کارش بود...
من هم طوری که مرا نبیند از کنارش رد شدم و رفتم قسمت بایگانی...
آینه ی جیبی ام را از کیفم در آوردم و چهره ام را تماشا کردم آرایشم نسبت به دیروز کمی ملایم تر بود...
مشغول کارم شدم...
نمیدانم #سرنوشت من چیست...
روز اول قبل از دیدن روشنک وقتی برای استخدام در شرکت آمدم، وقتی زمین خوردم و روشنک بالای سرم بود هنوز هم آن نگاه محبت آمیزش یادم هست...چشم هایش...
و وقتی فهمیدم که پشت صندوق مشغول کار است...چقدر عصبی شدم!
جدیت او در وقت کار و مهربانیش در برخورد با من عجیب است...
نمیدانم کیست ولی هر که هست لایق دوست داشتن است...و من دوستش دارم...کاش می توانستم با او دوستی صمیمی باشم...
در افکارم غرق شده بودم که حواسم به جوهر ریخته شده روی برگه های بایگانی نبود!
تا به خود آمدم برگه ها را جمع کردم...اما جوهر گوشه ی کاغذ خیلی نمایان بود!
گوشی ام روی میز به لرزه در آمد...
برگه ها را گوشه ای گذاشتم و رفتم سمت گوشی روشنک پیام داده بود...
+سلام عزیزم اومدی شرکت؟؟امروز ندیدمت...
نگاهی به دستانم انداختم که مثل همیشه از آستین های بالا زده ام پیداست...
یاد ساق دستی افتادم که الان گوشه ی تختم است...
گوشی ام را داخل جیبم گذاشتم...
بدون توجه به پیامی که دیده بودم مشغول ادامه ی کارم شدم...
بعد از مدتی صدایی من را سرجایم کوباند...برگشتم و چشمانم به چشمانش برخورد کرد ...
من من کنان سلام کردم دستانم را پشت سرم بردم و به زور آستین هایم را پایین کشیدم...
-إ...سلام روشنک جون اینجا چیکار میکنی...
-سلام عزیزم دیدم خبری ازت نیست جواب پیامم ندادی نگرانت شدم...
گوشی ام را از جیبم بیرون آوردم و گفتم:
-إ ...پیام دادی؟شرمنده ...
-دشمنت شرمنده عزیزم خوبی؟
-إم...آره آره خوبم...
لبخندی زد و گفت:
-خب من برم سرکارم اومده بودم تو رو ببینم...دوباره میبینمت...
لبخندی زدم و گفتم:
-میبینمت...
#نویسنده_مریم_سرخه_ای
احساس شهری بین راهی در من است...
🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸
💭کانال نردبان بهشت 👇
http://eitaa.com/joinchat/2531000340Cef121ea16b
╲\╭┓
╭🌺🍂🍃
┗╯\╲
ا📣📣📣
●بِسـْــمِ اللّٰـہِ الرَّحْــمٰنِ الرَّحــــیمْ●
سلام دوستان عزیز
به امید خدا امروز سه شنبه یکبار نماز
🌷مغرب🌷
میخوانیم
در خواندن نماز اجباری نیست..
ولی دوستان عزیزی که موفق به ادای نماز قضا شدند برای حاجت روایی وسلامتی شون
🌺☆5گلصلوات☆🌺
تلاوت میکنیم:
⚠️"اللّهمَ صَلِ عَلی مُحمَد و آل مُحَمد وعَجِل فَرجَهُم"⚠️
╲\╭┓
╭🌺🍂🍃
┗╯\╲
AUD-20211031-WA0011.mp3
9.65M
شرح و بررسی کتاب#آن_سوی_مرگ
📣 جلسه هفدهم
* وهم، بزرگترین ظلمت
* توصیف وادی حق الناس و مشاهدات راوی ماجرا
* تطبیق تجربیات راوی با آیات و روایات
* امتداد علم و عمل در برزخ و اتحاد این دو
* بهشت صفات و ذات به وزان ایمان
* توضیح تفاوت جهنم ذات و صفات و افعال
⏰ مدت زمان : ۳۵:۰۷
❗️برای دریافت مجموع جلسات آن سوی مرگ، از طریق لینک زیر اقدام نمایید
🌐 https://aminikhaah.ir/?p=12
نردبان بهشت
. مبحث #شناخت_حضرت_زهرا #جلسه دوم...😊 ⤵️⤵️
.
مبحث #شناخت_حضرت_زهرا
#جلسه سوم...😊
⤵️⤵️⤵️
📌مبارزات سیاسی حضرت زهرا (س)
حضرت برای دفاع از حریم ولایت امامت خیلی تلاش میکرد
در مراحل مختلف و روشهای مختلف
🎗حمایت از علی (ع)
🎗 استیضاح خلیفه در جمع مهاجر و انصار
🎗دعوت شبانه
🎗موضع گیری در برابر اخذ فدک
🎗 فرستادن نماینده پیش ابوبکر جهت مطالبه میراث
🎗 قهر سیاسی
🎗 ایراد خطبه برای زنان مهاجر و انصار در بستر شهادت
🎗 مذاکره کوتاه غضب آلود با ابوبکر در بستر شهادت
🎗 وصیت سیاسی
مبارزات سیاسی حضرت فاطمه رو تیتر وار گفتیم
الان توضیح هر قسمتشو میگم خدمتتون
اولین تیتر
حمایت از علی ع
📍حمایت از علی (ع)
زمانی که عمر به خانه ی حضرت زهرا (س) حمله کرد ، تا اونایی که مخالف جریان سقیفه بودن و تو خونه ی حضرت تحصن کرده بودن ،
رو بزور ازشون بیعت بگیره
حضرت زهرا ( س) نهایت تلاش و کوشش در برابر این جریان ایستادن و از حضرت علی (ع) دفاع و حمایت کردن
📍استیضاح خلیفه در جمع مهاجر و انصار
✅دومین تیتر چی بود؟👇
در سخنرانیی که انصار و مهاجرین حضور داشتن
ابوبکر رو استیضاح میکنن و با استدلالهای محکم و منطقی حقانیت خویش و اهل بیت پیامبر رو بر همگان آشکار میکنن
و مهاجرین و انصار رو هم نکوهش میکنن بعلت حمایت از مظلوم نکردن
📍دعوت شبانه
حضرت فاطمه (س) به همراه علی (ع) ، حسن (ع) و حسین(ع) شبانه به خانه بزرگان و رجال مدینه می رفتن و آنان را برای حمایت از امامت دعوت می کردن .
در این باره عبدالله بن مسلم ، ابن قتیبه دینوری می نویسد:
علی – کرم الله وجهه – فاطمه (س) دختر رسول خدا (ص) را بر مرکبی سوار کرد و شبانه درخانه های مهاجر و انصار می گردانید و از آنان یاری می خواست گروهی مهاجر و انصار می گفتند:
ای دختر رسول خدا بیعت ما با ابوبکر تمام شد، اگر قبل از این که ابوبکر به این کار اقدام کند، شوهر و پسر عم شما علی (ع) می آمد ما از او رو برنمی گردانیدیم و با ابوبکر بیعت نمی کردیم.
علی – کرم الله وجهه – فرمود که من مشغول غسل و تدفین رسول خدا (ص بودم؛، آیا پسندیده بود که من جنازه پیامبر (ص) را بر زمین می گذاشتم و می آمدم تا درباره به دست آوردن حکومت به نزاع بپردازم؟!
فاطمه (س) فرمود: ابوالحسن به وظیفه خود چنان که سزاوار بود عمل نمود.
📍موضع گیری در برابر اخذ فدک
هنگامی که حضرت فاطمه (س) اطلاع یافت که ، وکیل و کارگزارش رو از فدک بیرون کردند، نزد ابوبکر رفت وبه این عملش اعتراض کرد و دلائل روشن آورد
ابوبکرقبول کرد و نوشته ای داد تا فدک به حضرت زهرا(س) برگرده .
اما عمر با خبر شد و از این کار جلوگیری نمود.
عروه نقل می کند که حضرت زهرا (س) در منازعه با ابوبکر افزون بر مطالبه فدک سهم ذوی القربی را نیز مطالبه نمود.
📍فرستادن نماینده پیش ابوبکر جهت مطالبه میراث
از عایشه نقل شده است که حضرت زهرا(س) شخصی را پیش ابوبکر فرستاد وارث پدرش رسول خدا (ص) را مطالبه کرد .
اول اموال پیامبر(ص) در مدینه ، دوم فدک و سوم باقیمانده خمس خبیر (سهم ذوی القربی) را مطالبه نمود
📍قهر سیاسی
بعد از قضیه محاجه (دلائل و حجت روشنی که حضرت زهرا (س) ،آورد وفدک رو پس ندادن )
آن حضرت تا آخر عمر با ابوبکر و عمر حرف نزد ،
در این باره حلبی از بزرگان اهل سنت می نویسد:
فاطمه بر ابوبکر خشمگین شد و تا دم مرگ از وی اعراض نمود.
ابن ابی الحدید در این باره می نویسد:
عایشه می گوید: حضرت زهرا (س) از ابوبکر میراث رسول خدا (ص) را مطالبه نمود،
ابوبکر گفت: پیامبر فرمود ما چیزی را به ارث نمی گذاریم ... ابوبکر حاضر نشد از میراث پیامبر (ص) چیزی را به حضرت زهرا (س) بدهد. فاطمه از ابوبکر ناراحت شد و تا دم مرگ با او قهر کرد.
نردبان بهشت
. 📝 متن کتاب #سه_دقیقه_در_قیامت 🔖 تجربه نزدیک به مرگ جانباز مدافع حرم 📝 قسمت #شانزدهم👇 🍃در مورد
.
📝 متن کتاب #سه_دقیقه_در_قیامت
🔖 تجربه نزدیک به مرگ جانباز مدافع حرم
📝 قسمت #هفدهم👇
🍀عجیب اینکه افراد بسیاری که آنها را میشناختم در اطراف رهبر بودند و تلاش می کردند تا به ایشان صدمه بزنند اما نمی توانستند...
⛔️ اتفاقات زیادی را در همان لحظات دیدم و متوجه آنها شدم، اتفاقاتی که هنوز در دنیا رخ نداده بود.
♨️ خیلی ها را دیدم که به شدت گرفتار هستند حق الناس میلیونها انسان به گردن داشتند و از همه کمک می خواستند اما هیچ کس به آنها توجهی نمیکرد.
♻️مسئولینی که روزگاری برای خودشان کبکبه و دبدبه ای داشتن و غرق رفاه و راحتی در دنیا بودند حالا با التماس غرق در گرفتاری بودند...
🔆سوالاتی را از جوان پشت میز پرسیدم و جواب داد.
✅مثلاً در مورد امام عصر و زمان ظهور پرسیدم ایشان گفت:
باید مردم از خدا بخواهند تا ظهور مولایشان زودتر اتفاق بیفتد تا گرفتاری دنیا و آخرتشان برطرف شود.
🚫 اما بیشتر مردم با وجود مشکلات امام زمان را نمی خواهند...اگر هم بخواهند برای حل گرفتاری دنیایی به ایشان مراجعه میکنند...
بعد مثال زد و گفت: مدتی پیش مسابقه فوتبال بود، بسیاری از مردم در مکان های مقدس امام زمان را برای نتیجه این بازی قسم می دادند...
✅از نشانه های ظهور سوال کردم،از اینکه اسرائیل و آمریکا مشغول دسیسه چینی در کشورهای اسلامی هستند و برخی کشورهای به ظاهر اسلامی با آنها همکاری میکنند...
🌺 جوان پشت میز لبخندی زد و گفت: نگران نباش اینها کفی برآب هستند و نیست و نابود می شوند، شما نباید سست شوید باید ایمان خود را از دست ندهید.
🌴نکته دیگری که آنجا شاهد بودم انبوه کسانی بود که زندگی دنیای خود را تباه کرده بودند آنها فقط به خاطر دوری از انجام دستورات خداوند...
🌸جوان گفت: آنچه حضرت حق از طریق معصومین برای شما فرستاده است در درجه اول زندگی دنیای شما را آباد می کند و بعد آخرت را می سازد.
🌾 به من گفتند اگر آن رابطه پیامکی را ادامه میدادیم گناه بزرگی در نامه عمل از ثبت میشد و زندگی دنیایی تو را تحت شعاع قرار می داد.
🌼 در همین حین متوجه شدم که یک خانم با شخصیت و نورانی پشت سر من البته کمی با فاصله ایستادهاند.
🍀 از احترامی که بقیه به ایشان گذاشتن متوجه شدم که مادر ما حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها هستند .
🍁وقتی صفحات آخر کتاب اعمال من بررسی میشد و خطا و اشتباهی در آن مشاهده می شد خانم روی خودش را برمی گرداند، اما وقتی به عمل خوبی می رسیدیم با لبخند رضایت ایشان همراه بود.
🌹 اما توجه من به مادرم حضرت زهرا بود،در دنیا ارادت ویژه به بانوی دو عالم داشتم و در ایام فاطمیه روضه خوانی داشته و سعی میکردم که همواره به یاد ایشان باشم.
💥ناگفته نماند که جد مادری ما از علما و سادات بوده و ما نیز از اولاد حضرت زهرا به حساب میآمدیم.
حالا ایشان در کنار من حضور داشت و شاهد اعمال من بود.
💐کم کم تمام معصومین را در آنجا مشاهده کردم...برای شیعه خیلی سخت است که در زمان بررسی اعمال امامان معصوم در کنارش باشند و شاهد اشتباهات و گناهانش...
🥀از اینکه برخی اعمال من معصومین علیه السلام را ناراحت می کردم می خواستم از خجالت آب شوم خیلی ناراحت بودم...
🍁 بسیاری از اعمال خوب من از بین رفته بود چیز زیادی در کتاب اعوالم نمانده بود...
🍀از طرفی به صدها نفر در موضوع حق الناس بدهکار بودم که هنوز نیامده بودند.
💠برای یک لحظه نگاهم افتاد به دنیا و به همسرم که ماه چهارم بارداری را میگذراند و بر سر سجاده نشسته بود و با چشمان گریان خدا را به حق حضرت زهرا قسم میداد که من بمانم.
💠نگاهم به سمت دیگری رفت داخل یک خانه در محله ماه دو کودک یتیم خدا را قسم می دادند که من برگردم.
♻️آنها می گفتند:خدایا ما نمیخواهیم دوباره یتیم شویم.. این را بگویم که خدا توفیق داد که هزینههای این دو کودک یتیم را می دادم و سعی میکردم برای آنها پدری کنم.
🌻 آنها از ماجرای عمل خبر داشتند و با گریه از خدا می خواستند که من زنده بمانم...
ادامه دارد...
📌کپی مطالب با ذکر صلوات به نیت تعجیل در فرج و سلامتی ناشر و عوامل کتاب ازاد وحلال میباشد
نردبان بهشت
. #داستان_دو_راهی #قسمت_سیزدهم با همان عجله ی همیشگی برای دیدن روشنک و هضم این دلتنگی پله های شرکت
.
#داستان_دو_راهی
#قسمت_چهاردهم
روشنک دور شد و رفت پشت صندوق...
پشت صندلی نشستم.سرم را روی میز گذاشتم و دستانم را روی سرم.قطره های اشک گوشه ی مانتوم را خیس کرد.بعد از چند لحظه لمس دستی را روی کمرم حس کردم از جایم بلند شدم.یکی از همکارانم بود.رو به من گفت:
-خوبی؟!
لبخندی زدم از جایم بلند شدم از پشت شیشه ی اتاق بایگانی محو تماشای روشنک شدم اشک در چشمانم حلقه زد.دوباره لمس دستی را روی شانه ام حس کردم.
-حالت خوبه؟؟؟
-آره خوبم!
دستش را پس زدم و از بایگانی دور شدم...
دستم را روی دستگیره فشار دادم.
در را باز کردم، روبه روی آیینه ایستادم شیر را باز کردم آستین هایم را بالا دادم دستانم را خیس کردم. مشتی از آب را در دستانم جمع کردم و محکم بر صورتم کوباندم...
آرایشم روی صورتم پخش شد خودم را در آیینه نگاه کردم...
پلک نمی زدم...
-من کیستم!
این دوراهی زندگی چیست!
مشتی از آب را توی دستانم جمع کردم و دو مرتبه روی صورتم پاچیدم...
اشک هایم سرازیر شد...
گویی جنون گرفته باشم آرام و قرار نداشتم!
دستمالم را از جیبم برداشتم صورتم را پاک کردم و برگشتم قسمت بایگانی...
پایان ساعت کاری بود...
وسایل هایم را جمع کردم و خواستم زود از شرکت بیرون بروم قبل از اینکه با کسی برخورد کنم یا حتی اینکه روشنک مرا ببیند!
ولی یاد وقتی افتادم که جواب پیامش را ندادم...
قدم هایم را کج کردم و برگشتم سمت صندوق، روشنک هنوز مشغول کارش بود گفتم:
-إهم...
روشنک تا چشمش به من خورد لبخندی زد وسایل هایش را از روبه رویش جمع و جور کرد و بعد از روی صندلی بلند شد...گفت:
-سلام خانمی خسته نباشی.
پلک هایم را باز و بسته کردم و گفتم:
-ممنونم داشتم می رفتم اومدم ازت خداحافظی کنم.
لبخندی زد و گفت:
-ممنونم عزیزم خوشحالم کردی برو به سلامت.
لحظه ای ساکت ماندم روشنک عجب موجود عجیبیست...
مطمئنم که امروز صبح دید که آستین های من مثل همیشه بالاست و مطمئنم که متوجه شد که ساق دستی در دستم نیست...
پس چرا هیچ چیز نگفت؟!
حتی از صبح به دست هایم هم نگاهی نکرده انگار که هیچ اتفاقی بین ما نیفتاده باشد...
سکوت من طولانی شد...روشنک دستش را رو به رویم به چپ و راست چرخاند و گفت:
-خوبی؟!
یاد روز اولی که دیدمش افتادم دستم را روی چشم هایم کشیدم و گفتم:
-ببخشید من یکم خستم.
دستم را رو به رویش دراز کردم باهاش دست دادم و رفتم...
#نویسنده_مریم_سرخه_ای
🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸
💭کانال نردبان بهشت 👇
http://eitaa.com/joinchat/2531000340Cef121ea16b