نردبان بهشت
💕 #سوره_هایی_از_قرآن 🌹سلام علیکم تشکر از همراهیه شما عزیزان
ابتدای سوره هایی از قرآن
نردبان بهشت
📝فهرست مفاتیح الجنان 📥باب اول #ادعیه ⬇️⬇️⬇️⬇️⬇️⬇️⬇️
ابتدای تعقیبات مشترکه
نردبان بهشت
▪️فهرست مفاتیح الجنان 🔸#فصل_دوم 🔸#تعقیبات_مختصه ⬇️⬇️⬇️⬇️
ابتدای تعقیبات مختصه
نردبان بهشت
▪️فهرست مفاتیح الجنان 🔸#فصل_سوم 🔸#دعاهای_ایام_هفته ⤵️⤵️⤵️⤵️⤵️
ابتدای دعاهای ایام هفته
و اعمال ماه ذی الحجه و ماه محرم و ماه صفر هم در کانال هست .
و عناوین دیگه زندگی نامه شهید ابراهیم هادی و مطالب گناه شناسی و ...
🌸🌿قراره هر صبح🌿🌸
🔅هرصبح سه مرتبه بگو :
🌴صَلَّی اللّهُ عَلیکَ یا اَباعَبدِاللّه 🌴
(درود خدا بر تو یا ابا عبدالله)
تا ثواب زیارت سیدالشهداء از راه دور
برات ثبت بشه ان شاءالله💕
@kanale_behesht
🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼
نردبان بهشت
#استغفار_38 ✨بسم الله الرحمن الرحيم✨ 38- اللَّهُمَّ وَ أَسْتَغْفِرُكَ لِكُلِّ ذَنْبٍ حَلَلْتُ بِهِ
#استغفار_40
🌟بسم الله الرحمن الرحيم🌟
40- اللَّهُمَّ وَ أَسْتَغْفِرُكَ لِكُلِّ ذَنْبٍ دَعَتْنِي الرُّخْصَةُ فَحَلَّلْتُهُ لِنَفْسِي وَ هُوَ فِيمَا عِنْدَكَ مُحَرَّمٌ فَصَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ اغْفِرْهُ لِي يَا خَيْرَ الْغَافِرِينَ.
بند 40: بار خدایا ! از تو آمرزش میطلبم برای هر گناهی که رخصت در آن انگیزه ی من شد تا برای خود حلال دانستم، در حالی که نزد تو حرام بود؛ پس بر محمد و آل محمد درود فرست و این گونه گناهم را بیامرز ای بهترین آمرزندگان!.
#استغفار_41
🌸بسم الله الرحمن الرحيم🌸
41- اللَّهُمَّ وَ أَسْتَغْفِرُكَ لِكُلِّ ذَنْبٍ خَفِيَ عَنْ خَلْقِكَ وَ لَمْ يَعْزُبْ عَنْكَ فَاسْتَقَلْتُكَ مِنْهُ فَأَقَلْتَنِي ثُمَّ عُدْتُ فِيهِ فَسَتَرْتَهُ عَلَيَّ فَصَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ اغْفِرْهُ لِي يَا خَيْرَ الْغَافِرِينَ.
بند 41: بار خدایا ! از تو آمرزش میطلبم برای هر گناهی که از مردم مخفی است، اما از تو پنهان نیست، پس از تو خواستم که بگذری و تو گذشتی. آنگاه بار دیگر آنرا انجام دادم و آنرا هم بر من پوشاندی؛ پس بر محمد و آل محمد درود فرست و این گونه گناهم را بیامرز ای بهترین آمرزندگان!.
@kanale_behesht
نردبان بهشت
📥داستان شهید ابراهیم هادی ✨کردستان مطالعه کنیم🔻🔻🔻
#سلام_بر_ابراهیم1
👈👈قسمت بیست و دوم
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🗣 راوی: مهدی فریدوند
تابســتان 1358 بود. بعد از نماز ظهر و عصر جلوي مســجد سلمان ايستاده بوديم. داشتم با ابراهيم حرف ميزدم که يکدفعه يکي از دوستان با عجله آمد و گفت: پيام امام رو شنيديد؟! با تعجب پرسيديم: نه، مگه چي شده؟! گفت: امام دستور دادند وگفتند بچه ها و رزمنده هاي کردستان را از محاصره خارج کنيد. بلافاصله محمد شاهرودي آمد و گفت: من و قاسم تشکري و ناصرکرماني عازم کردستان هستيم. ابراهيم گفت: ما هم هستيم. بعد رفتيم تا آماده حرکت شويم. ســاعت چهارعصر بود. يازده نفر با يک ماشــين بليزر به ســمت کردستان حرکت کرديم. يک تيربار ژ3 ،چهار قبضه اسلحه و چند نارنجک کل وسائل همراه ما بود. بســياري از جاده ها بســته بود. در چند محور مجبور شديم از جاده خاكي عبور كنيم. اما با ياري خدا، فردا ظهر رســيديم به سنندج. از همه جا بي خبر وارد شهر شديم. جلوي يك دکه روزنامه فروشي ايستاديم. ابراهيم پياده شــد که آدرس مقر ســپاه را بپرسد. يكدفعه فرياد زد: بي دين اينها چيه که ميفروشي!؟ با تعجب نگاه کردم. ديدم کنار دکه، چند رديف مشــروبات الکلي چيده شده. ابراهيم بدون مکث اسلحه را مسلح کرد و به سمت بطري ها شليک کرد. بطريهاي مشــروب خرد شد و روي زمين ريخت. بعد هم بقيه را شکست و با عصبانيت رفت ســراغ جوان صاحب دکه. جوان خيلي ترسيده بود. گوشه دکه، خودش را مخفي کرد. ابراهيم به چهره او نگاه کرد. با آرامش گفت: پســر جون، مگه تو مسلمون نيســتي. اين نجاست ها چيه که ميفروشــي، مگه خدا تو قرآن نميگه:((اين کثافت ها از طرف شيطانه، از اينها دور بشيد. جوان سرش را به علامت تأييد تكان داد. مرتب ميگفت: غلط کردم، ببخشيد.ابراهيم كمي با او صحبت كرد. بعد با هم بيرون آمدند. جوان مقر ســپاه را نشــان داد. ما هم حرکت کرديم. صداي گلوله هاي ژ3 سکوت شهر را شکسته بود. همه در خيابان به ما نگاه ميکردند. ما هم بيخبر از همه جا در شهر ميچرخيديم. بالاخره به مقر سپاه سنندج رسيديم. جلوي تمام ديوارهاي ســپاه، گوني هاي پر از خاک چيده شده بود. آنجا به يک دژ نظامي بيشتر شباهت داشت! هيچ چيزي از ساختمان پيدا نبود. هــر چــه در زديم بي فايده بــود. هيچكس در را باز نميكرد. از پشــت در ميگفتند: شهر دست ضد انقلابه، شما هم اينجا نمانيد، برويد فرودگاه! گفتيم: ما آمديم به شما کمک کنيم. الاقل بگوئيد فرودگاه کجاست؟! یکی از بچه هاي ســپاه آمد لب ديوار و گفت: اينجــا امنيت نداره، ممکنه ماشين شما را هم بزنند. سريع از اين طرف از شهر خارج بشيد. کمي که برويد به فرودگاه ميرسيد. نيروهاي انقالبي آنجا مستقر هستند. ما راه افتاديم و رفتيم فرودگاه. آنجا بود که فهميديم داخل سنندج چه خبر است. به جز مقر سپاه و فرودگاه همه جا دست ضد انقلاب بود.
#ادامه👇
نردبان بهشت
#سلام_بر_ابراهیم1 👈👈قسمت بیست و دوم 🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸 🗣 راوی: مهدی فریدوند تابســتان 1358 بود. بعد از ن
سه گردان از سربازان ارتشي آنجا بودند. حدود يک گردان هم از نيروهاي ســپاه در فرودگاه مســتقر بودند. گلوله هاي خمپاره از داخل شــهر به سمت فرودگاه شليک ميشد. براي اولين بار محمد بروجردي را در آنجا ديديم. جواني با ريشها و موي طلائي. با چهره اي جذاب و خندان. برادر بروجردي در آن شــرايط، نيروها را خيلي خوب اداره ميکرد. بعدها
فهميدم فرماندهي سپاه غرب کشور را بر عهده دارد. روز بعد با برادر بروجردي جلســه گذاشــتيم. فرماندهان ارتش هم حضور داشتند. ایشان فرمودند: با توجه به پيام امام، نيروي زيادي در راه است. ضد انقلاب هم خيلي ترســيده. آنها داخل شــهر دو مقر مهم دارند. بايد طرحي براي حمله به اين دو مقر داشته باشيم. صحبت هاي مختلفي شــد، ابراهيم گفت: اينطور که در شهر پيداست مردم هیچ ارتباطی با آنها ندارند. بهتر اســت به يکي از مقرهاي ضد انقلاب حمله کنيم. در صورت موفقيت به سراغ مقر بعدي برويم. همه با اين طرح موافقت کردند. قرار شــد نيروها را براي حمله آماده کنيم. اما همان روز نيروهاي سپاه را به منطقه پاوه اعزام کردند. فقط نيروهاي سرباز در اختیار فرماندهي قرار گرفت. ابراهيــم و ديگر رفقا به تک تک ســنگرهای ســربازان ســر زدند. با آنها صحبت ميکردند و روحيه ميدادند. بعد هم يك وانت هندوانه تهيه كردند و بين سربازان پخش كردند! به اين طريق رفاقتشان با سربازان بيشتر شد. آنها با برنامه هاي مختلف آمادگي نيروها را بالا بردند. صبح يکي از روزها آقاي خلخالي به جمع بچه ها اضافه شد. تعداد ديگري از بچه هاي رزمنده هم از شهرهاي مختلف به فرودگاه سنندج آمدند. پس از آمادگي لازم، مهمات بين بچه ها توزيع شد. تا قبل از ظهر به يکي از مقرهاي ضد انقلاب در شــهر حمله کرديم. ســريعتر از آنچه فکــر ميکرديم آنجا محاصره شد. بعد هم بيشتر نيروهاي ضد انقلاب را دستگير کرديم. از داخل مقر بجز مقدار زيادي مهمات، مقادير زيادي دلار و پاســپورت و شناسنامه هاي جعلي پيدا کرديم ابراهيم همه آنها را در يک گوني ريخت و تحويل مسئول سپاه داد. مقــر دوم ضد انقلاب هم بدون درگيري تصرف شــد. شــهر، بار ديگر به دست بچه هاي انقلابي افتاد. فرمانده سربازان، پس از اين ماجرا ميگفت: اگر چند سال ديگر هم صبر ميکرديم، سربازان من جرأت چنين حمله اي را پيدا نميکردند. اين را مديون برادر هادي و ديگر دوســتان همرزم ايشان هستيم. آنها با دوستي که با سربازها داشتند روحيه ها را بالا بردند. در آن دوره، فرماندهان بســياري از فنون نظامي و نحوه نبرد را به ابراهيم و ديگــر بچه ها آموزش دادند. اين كار، آنهــا را به نيروهاي ورزيده اي تبديل نمودكه ثمره آن در دوران دفاع مقدس آشكار شد. ماجراي سنندج زياد طولاني نشد. هر چند در ديگر شهرهاي کردستان هنوز درگيري هاي مختصري وجود داشت. ما در شــهريور 1358 به تهران برگشتيم. قاسم و چند نفر ديگر از بچه ها در کردستان ماندند و به نيروهاي شهيد چمران ملحق شدند. ابراهيم پس از بازگشــت، از بازرســي ســازمان تربيت بدني به آموزش وپرورش رفت. البته با درخواســت او موافقت نميشد، اما با پيگيري هاي بسيار اين کار را به نتيجه رســاند. او وارد مجموعه اي شد که به امثال ابراهيم بسيار نياز داشته و دارد.
♻️ #ادامه_دارد...
@kanale_behesht
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
هدایت شده از احکام به زبان ساده/ احکامیار
✨🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍃🍂🌺
🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍃 ﷽
🍃🍂🌺🍃
🌺
#طلاق_های_باطل
#برداشت_های_نادرست_از_احکام
5️⃣8️⃣ بعضی از مردم فکر میکنن که زن و شوهر تا روزها و لحظات آخرِ قبل از طلاق هم میتونن رابطه جنسی داشته باشن.
📛 در حالی که این طوری نیست.
✍️ برای اینکه طلاق درست باشه، باید شرایطی رو رعایت کرد که یکیش اینه:
👌 زن و شوهر توی آخرین پاکی زن نباید با هم رابطه جنسی برقرار کرده باشن؛ حتی قبلش و توی دوران عادت ماهیانه آخر هم نباید رابطه جنسی برقرار کرده باشن. اگرچه رابطه توی دوران عادت حرومه، اما خب بالاخره ممکنه کسی این گناه رو کرده باشه.
✅ اینا خیلی مهمهها!
فکر کنید زنی این رو نمیدونسته و طلاق گرفته، بعد رفته با یکی دیگه ازدواج کرده و الآن سه تا بچه هم دارن.
چون شرایط طلاق رعایت نشده:
1️⃣ طلاق باطله؛
2️⃣ ازدواج دوم این زن هم باطله؛
3️⃣ این زن هنوز زن اون مرد اوله؛
4️⃣ چون در حالی که زن یکی دیگه بوده، با این مرد دوم ازدواج کرده، تا ابد به این مرد دوم حرومه.
🙈 یعنی فکر کن اون سهتا بچه بدون هیچ تقصیری، باید بدون پدر یا مادر بزرگ بشن. این زن و شوهر دومش هم هرچی هم که همدیگه رو دوست داشته باشن، دیگه هیچ وقت نمیتونن با هم ازدواج کنن.
🔺 توضیح المسائل سیزده مرجع، مسئله 2499.
⬅️ احکام به زبان خیلی ساده
🌺 @shia_ahkam
🍃🍂🌺🍃
🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍃
✨🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍃🍂🌺
مداحی آنلاین - تا ابد الدهر به تو مدیونم - مهدی رسولی.mp3
3.39M
#شب_جمعه
تا ابد الدهر به تو مدیونم
قدر این هیئت هارو میدونم
📥با نوای: #مهدی_رسولی
@kanale_behesht
هدایت شده از نردبان بهشت
دعای ندبه مهدی میرداماد.mp3
6.03M
#صوتی دعای ندبه
🎙با صدای: مهدی میرداماد
📥 @kanale_behesht
نردبان بهشت
#نرمش_صبحگاهی هر روز چند حرکت نرمشی قرار میگیره ☺️
#نرمش_صبحگاهی ☺️
رو هشک بزنید تا تمام نرمش ها برای شما بالا بیاد
هدایت شده از نردبان بهشت
#غسل_جمعه
💕امام صادق علیه السلام:
☘غسل جمعه پاکیزه کننده و کفاره گناهان است از جمعه تا جمعه دیگر..
💠در حدیث دیگر از ان حضرت منقول است:هر کس غسل جمعه را انجام دهد و بخواند دعای زیر را👇👇
💠اَشهَدُ اَن لا اله الا الله وحده لا شریک له و اشهد انَّ محمدا عبدُه و رسولُه اللهم صل علی محمدِِ و آل محمدِِ و اجعلنی من التوّابین َ و اجعلنی منَ المتَطَهِّرین
🌺پیامبر اکرم(صل الله علیه وآله):
هر کس موفق شود چهل جمعه پشت سر هم غسل کند بدنش در قبر متلاشی نشده و نخواهد پوسید.
📘بحارالانوار ج 26
📚مفاتیح الجنان
@kanale_behesht
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
هدایت شده از نردبان بهشت
#اعمال_روز_جمعه
📤نهم : سر را به خَطْمي بشويد كه امان مي بخشد از #پيسي_و_ديوانگي
👣دهم : #ناخن_و_شارب_بگيرد كه فضيلت زياد دارد و روزي را زياد مي كند و از گناه پاك مي كند تا جمعه ديگر و امان مي بخشد از ديوانگي و خوره و پيسي و در آن حين بخواند : بِسْمِ اللهِ وَبِاللهِ، وِعلي سُنَّةِ مُحَمَّد وَ آلِ مُحَمَّد
#طریقه_ناخن_گرفتن🔻
🖐و در گرفتن ناخن ابتدا كند به #انگشت_كوچك دست چپ و ختم كند به انگشت كوچك دست راست و همچنين كند در گرفتن ناخنهاي پاي خود نيز پس ريزهاي ناخن را دفن كند.
🌸يازدهم : بوي خوش بكار برد و جامه هاي پاكيزه خود را بپوشد .
#بوی_خوش
#ناخن_گرفتن
#شستن_سر_با_خطمی
@kanale_behesht
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
نردبان بهشت
#هفت_راه_خود_دوست_داشتن ⏪1⏪ هیچ کس کامل نیست : متاسفانه این حقیقت دارد هیچ گاه هیچ چیز کاملی در ا
#هفت_راه_خود_دوست_داشتن
⏪2⏪به خودتان عشق بدهید:
زمانی که به خودتان نگاه می کنید به جای توجه به عیب هایتان! زیبایی هایتان را ببینید.
شاید گوش های بزرگی دارید!
یا پوست پر از جوشتان هیچگاه از تولید دانه های سیاه و سفید جوش دست بر ندارد
یا شاید چانه کوچکی داشته باشید .
به جای اینکه هر بار که به آینه نگاه می کنید این معایب را ببینید و با خود تکرار کنید که این عیب ها را دارید؛
به زیبایی ها و نکات مثبت چهره تان توجه کنید باید به جای این که یک چهره زیبا برای خودتان تصور کنید زیبایی چهره تان را یافته و همان ها را دوست داشته باشید.
یا باور این زیباییها موفق به دوست داشتن خودتان می شوید.
#جمله_تاکیدی:
امروز بارها و بارها با خود تکرار کن:
❤️ من عاشق خودمم ❤️
🆔 @kanale_behesht
دیروز پریروز دادگاه یک پسرک هفده ساله بود. این بندهخدا چند ماه پیش، از خواب بیدار میشود و حس میکند دیگر تحمل این زندگی کوفتی را ندارد. حالا یا شکست عشقی خوردهبود یا هر درد بیدرمان دیگری که داشت، انقدر احساس بیچارگی و بدبختی کرد که تفنگ پدرش را برداشت و یک گلوله هم چپاند تویش و راهی مدرسه شد. شاهدها میگفتند که اول میخواست بقیه را بکشد، ولی بعد که یادش آمد یک فشنگ بیشتر ندارد احساس کرد کار عاقلانه این است که خودش را بکشد. آخر سر ولی بدون اینکه خون از دماغ کسی راه بیفتد قضیه ختم به خیر شد.
دیروز پریروز آدمهای توی دادگاه میخواستند سر در بیاورند که چطوری این آدمِ بیاعصاب، بی خیال شلیک کردن همان یک دانه گلولهاش شد. فیلمهای مداربستهی مدرسه را که دیدند، قاضی و متهم و شاهد و وکیل و نگهبان دادگاه از دیدن اتفاقی که افتاده بود شاخ در آوردند. بعد ماجرا را برای خبرنگارها تعریف کردند و آنها هم شاخ در آورند. خبرنگارها هم قضیه را برای مردم تعریف کردند و بخش قابل توجهی از مردم (از جمله خود من) همه با هم به صورت گروهی شاخ در آوردیم.
دوربین مداربسته یک لحظهی نفسگیر را نشان میداد که پسرکِ بیاعصاب و آقای "مربی" چشم توی چشم میشوند. مربی انگار نه انگار که این چیزی که دست پسرک است اسمش تفنگ باشد، پسرک را در آغوش میگیرد. مثل آدمی که بعد از صد سال توی یک عصر بارانی پاییزی معشوقش را کنار برج ایفل ببیند، با همان میزان عشق. بعد توی فیلم یک نفر با ترس و لرز میآید و تفنگ را میقاپد و فورا هم در میرود. مربی ولی انگار هنوز پسرک را سیر بغل نکرده. با اینکه دیگر تفنگی هم در کار نیست ولی مربی آغوشش را تنگتر می کند. صحنه که اولش شبیه فیلمهای جنایی بود یکهو میشود مثل سکانسهای فیلم تایتانیک قبل از برخورد کشتی با کوه یخ. بالاخره پسرک هم چشمش را میبندد و مربی را بغل میکند. جَک و رُز همینطوری که توی آغوش هم هستند، مظلوم و غریبانه قدم برمیدارند و یواشیواش از توی کادر خارج میشوند.
دیروز مربی آمده بود جلوی دوربین و از معجزهی "بغل کردن" میگفت. حرفش حرف حساب بود. آغوشی که به روی آدمها باز میشود واقعا هم پیغام امنیت است، پیام صلح. پرچم سفیدی که توی باد تکان میخورد و آدم میتواند با خیال راحت تفنگ را رها کند و یک دل سیر گریه. جان مطلب را حامد ابراهیمپور گفت، آنجایی که گفت:
بغلم کن... که جهان کوچک و غمگین نشود
بغلم کن... که خدا دورتر از این نشود..
👤مهدی معارف
#یک_فنجان_تامل
@yekfenjantaamol