📚 کتاب سلام بر ابراهیم یک
مجروحیت 🩸
بخش اول 1⃣
همه گردانها از محورهاي خودشان پيشروي كرده بودند. ما هم بايد از مواضع مقابلمان و سنگرهاي اطرافش عبور ميكرديم. اما با روشن شدن هوا كار بسيار سخت شده بود. در يك قسمت، نزديك پل رفائيه كار بسيار سختتر شده بود. يه تيربار عراقي از داخل يه سنگر مرتب شليك ميكرد و اجازه حركت رو به هيچ يك از نيروها نميداد. ما هم هر کاری كرديم نتوانستيم سنگر بتوني تيربار رو بزنيم. ابراهيم رو صدا كردم و سنگر تيربار رو از دور نشون دادم. خوب كه نگاه كرد گفت: "تنها راه چاره نزديك شدن و پرتاب نارنجك توي اون سنگره" و بعد دو تا نارنجك از من گرفت و سينهخيز به سمت سنگرهاي جلويي رفت و من هم به دنبال او راه افتادم. من در يكي از سنگرها پناه گرفتم و ابراهيم را كه جلوتر ميرفت نگاه ميكردم. ابراهيم موقعيت مناسبي را در يكي از سنگرهاي نزديك تيربار پيدا كرد ولي اتفاق عجيبي افتاد. يك بسيجي كم سن و سال كه حالت موجگرفتگي پيدا كرده بود اسلحه كلاش خودش رو روي سينه ابراهيم گذاشته بود و مرتب داد ميزد:"ميكُشمت عراقي!" ابراهيم هم همينطور كه نشسته بود دستهاش رو بالا گرفت و هيچ حرفي نميزد. نفس در سينه همه حبس شده بود. واقعاً نميدانستيم چكار كنيم. چند لحظه گذشت و صداي تيربار قطع نميشد
قهرمان من
برادر شهیدم
رفیق آسمانی من
سرباز آقا امام زمان
#شهید_ابراهیم_هادی
#کتاب_سلام_بر_ابراهیم
اَلْلَّٰھُمـَّـ ؏َـجِّڸْ لِوَلیِّٖــღــڪَ اَلْفَــــࢪَجْ𝟑𝟏𝟑💙⃞💎
جهت تعجیل در فرج آقا#امام_زمان و شادے ارواح مطهر شـهدا صلوات +وعجل فرجهم📿
رفیق شهیدم
شهیدآنه🕊
شهید ابراهیم هادی🌹🕊
نامش را فراموش كردم، اما پسری سيزده ساله بود كه پدرش راننده بود و در يك سانحه از دنيا رفت. ابراهيم خيلی مراقب اين پسر بود. برايش خرج می كرد، او را باشگاه برد و وقتش را پر كرد. بعد متوجه شد كه اين ها مستأجر هستند و چند ماهی است اجاره منزلشان عقب افتاده.
روز بعد همان پسر در جمع ما گفت: خدا اين همسايه روبرويی ما رو حفظ كن. تموم اجاره های عقب افتاده را پرداخت كرد و به صاحبخانه ما گفته كه از اين به بعد اجاره ها را او پرداخت می كند.
او خوشحال بود و ابراهيم هم ساكت. اما من می دانستم كه ابراهيم با همسايه صحبت كرده و هزينه ها را پرداخت كرده! او می دانست خدای خوبش می فرماید: فَأَمَّا الْيَتيمَ فَلا تَقْهَرْ
و اما (به شکرانه این همه نعمت كه خدا به تو داده) یتیم را خوار و رانده و تحقیر مکن. (ضحی/۹)
📚: خدای خوب ابراهيم
ـ ـ ـ ــــــــــ✾ــــــــــ ـ ـ ـ ـ
قهرمان من
برادر شهیدم
رفیق آسمانی من
سرباز آقا امام زمان
#شهید_ابراهیم_هادی
اَلْلَّٰھُمـَّـ ؏َـجِّڸْ لِوَلیِّٖــღــڪَ اَلْفَــــࢪَجْ𝟑𝟏𝟑💙⃞💎
جهت تعجیل در فرج آقا#امام_زمان و شادے ارواح مطهر شـهدا صلوات +وعجل فرجهم📿
رفیق شهیدم 🕊
کانال شهید ابراهیم هادی
📚 کتاب سلام بر ابراهیم یک مجروحیت 🩸 بخش اول 1⃣ همه گردانها از محورهاي خودشان پيشروي كرده بودند. م
─┅✿࿐ྀུ༅﷽࿐ྀུ༅✿┅─
📗#کتاب_سلام_برابراهیم۱
مجروحیت
آهسته و سينهخيز به سمت جلو رفتم و خودم رو به اون سنگر رساندم. فقط دعا می كردم و می گفتم خدايا خودت كمك كن. ديشب تا حالا با دشمن مشكل نداشتيم. اما حالا اين وضع بوجود آمده. يكدفعه ابراهيم يه كشيده تو صورت اون بسیجی زد و اسلحه رو از دستش گرفت. بعد هم اون بسیجی رو بغل كرد. اون جوان كه انگار تازه به حال خودش اومده بود گريه می كرد. ابراهيم من رو صدا زد و بسیجی رو به من تحويل داد و گفت: "تا حالا تو صورت كسی نزده بودم. اما اينجا لازم بود".بعد هم خودش به سمت تيربار رفت. نارنجك اول را انداخت ولی فايدهای نداشت.
بعد بلند شد و به سمت بيرون سنگر دويد و نارنجك دوم رو پرتاب کرد. لحظهای بعد سنگر تيربار منهدم شد و بچهها با فرياد "الله اكبر" از جا بلند شدند و به سمت جلو آمدند. من هم خوشحال به بچهها نگاه می كردم كه يك دفعه با اشاره يكی از بچهها برگشتم و به بيرون سنگر نگاه كردم. به يكباره رنگم پريد و لبخند بر لبانم خشك شد. ابراهيم غرق خون روی زمين افتاده بود.اسلحهام را انداختم وبه سمت او دويدم.درست در همان لحظه انفجار يك گلوله به صورت (داخل دهان) و يك گلوله به پشت پای ابراهيم اصابت كرده بود و خون شديدي از او می رفت و تقريباً بيهوش روی زمين افتاده بود.
داد زدم: "ابراهيم!" و بعد با كمك يكی ديگر از بچهها و با يك ماشين، ابراهيم و چند مجروح ديگه رو به بهداری ارتش در دزفول رسانديم. ابراهيم تا آخرين مرحله كارِ گردان حضور داشت و با تصرف سنگرهای پايانی دشمن در آن منطقه مورد اصابت قرار گرفت. بین راه دائماً گريه می كردم و ناراحت بودم که: "نكنه ابراهيم... نه، خدا نكنه"، از طرفی ابراهيم در شب اول عمليات هم مجروح شده بود و خون زيادی از بدنش رفته بود و حالا معلوم نيست كه بتونه مقاومت كند.
کتاب سلام بر ابراهیم۱–ص ۱۵۸
زندگینامه و خاطرات پهلوان بیمزار
#بࢪادرشهیدم ابراهیم هادۍ
ادامه دارد...
🦋🕊🦋🕊🦋🕊🦋🕊🦋🕊🦋
قهرمان من
برادر شهیدم
رفیق آسمانی من
سرباز آقا امام زمان
#شهید_ابراهیم_هادی
#کتاب_سلام_بر_ابراهیم
اَلْلَّٰھُمـَّـ ؏َـجِّڸْ لِوَلیِّٖــღــڪَ اَلْفَــــࢪَجْ𝟑𝟏𝟑💙⃞💎
جهت تعجیل در فرج آقا#امام_زمان و شادے ارواح مطهر شـهدا صلوات +وعجل فرجهم📿 رفیق شهیدم 🕊
❀❀
کانال شهید ابراهیم هادی
─┅✿࿐ྀུ༅﷽࿐ྀུ༅✿┅─ 📗#کتاب_سلام_برابراهیم۱ مجروحیت آهسته و سينهخيز به سمت جلو رفتم و خودم رو به
🦋🕊
📗#کتاب_سلام_برابراهیم۱
مجروحیت
پزشک بهداری دزفول گفت: "گلولهای كه توی صورت خورده با عبور از دهان به طرز معجزهآسائی از گردن خارج شده اما به جايی آسيب نرسانده، اما گلولهای كه به پا اصابت كرده قدرت حركت رو گرفته، استخوان پشت پا خرد شده. از طرفی زخم پهلوی او هم باز شده و خونريزی دارد. لذا برای معالجه باید به تهران منتقل شود. ابراهیم به تهران منتقل شد. یک ماه در بیمارستان نجمیه بستری بود. چندین عمل جراحی روی ابراهیم انجام شد و چند ترکش ریز و درشت را هم از بدنش خارج کردند.
ابراهيم در مصاحبه با خبرنگاری كه در بيمارستان به سراغ او آمده بود گفت: با اینکه بچه ها برای این عملیات ماها زحمت کشیدند و کار اطلاعاتی کردند. اما با عنایت خداوند، ما در فتحالمبين عمليات نكرديم! ما فقط راهپيمايی كرديم و شعارمان يا زهرا علیه السلام بود. آنجا هر چه كه بود نظر عنايت خود خانم حضرت صديقه طاهره علیه السلام بود.ابراهیم ادامه داد: وقتی در صحرا، بچه ها را به این طرف و آن طرف می بردیم و همه خسته شده بودند، سجده رفتم و توسل کردم به امام زمان (عج)
از خود حضرت خواستم راه را به ما نشان دهد.
وقتی سر از سجده برداشتم بچهها آرامش عجيبی دارند و اكثراً خوابيده بودند نسيم خنكی هم می وزيد. من در مسير آن نسيم حركت كردم. چيز زيادی نرفتم كه به خاكريز اطراف مقر توپخانه رسيدم. در پايان هم وقتی خبرنگار گفته بود: آيا پيامی برای مردم داريد؟ گفت: « ما شرمنده اين مردم هستيم كه از شام شب خود می زنند و برای رزمندگان می فرستند.خود من بايد بدنم تكهتكه شود تا بتوانم نسبت به اين مردم ادای دِين كنم!» ابراهيم به خاطر شكستگی استخوان پا قادر به حركت نبود و پس از مدتی بستری شدن در بيمارستان به خانه آمد و حدود شش ماه از جبهه ها دور بود اما در اين مدت از فعاليتهای اجتماعی و مذهبی در بين بچههای محل و مسجد غافل نبود.
کتاب سلام بر ابراهیم۱–ص ۱۵۹
زندگینامه و خاطرات پهلوان بیمزار
#بࢪادرشهیدم ابراهیم هادۍ
ادامه دارد...
🦋🕊🦋🕊🦋🕊🦋🕊🦋🕊🦋
قهرمان من
برادر شهیدم
رفیق آسمانی من
سرباز آقا امام زمان
#شهید_ابراهیم_هادی
#کتاب_سلام_بر_ابراهیم
اَلْلَّٰھُمـَّـ ؏َـجِّڸْ لِوَلیِّٖــღــڪَ اَلْفَــــࢪَجْ𝟑𝟏𝟑💙⃞💎
جهت تعجیل در فرج آقا#امام_زمان و شادے ارواح مطهر شـهدا صلوات +وعجل فرجهم📿 رفیق شهیدم 🕊
••🌱••
پارچه لباس پلنگی خریده بود، به یکی از خياطها داد و گفت:
يک دست لباس كُردی برايم بدوز، روز بعد لباس را تحويل گرفت و پوشيد، بسيار زيبا شده بود، از مقر گروه خارج شد، ساعتی بعد با لباس سربازی برگشت!
پرسيدم:لباست كو!؟ گفت:
يكی از بچه های كُرد از لباس من خوشش اومد من هم هديه دادم به او! ساعتش رو هم به یک شخص ديگر داده بود، آن شخص ساعت را پرسيده بود و ابراهيم ساعت را به او بخشيده بود!
اين كارهای ساده باعث شده بود بسياری از بچه ها مجذوب اخلاق ابراهيم شوند :))
#شهیدابراهیمهادی
📚کتاب "سلام بر ابراهیم ۱"
با خدا باش از همان جایی که گمان نمیکنی روزی تو را می رساند
#شهید_ابراهیم_هادی🕊🌷
┄✦۞✦✺🌹✺✦۞✦┄
╔══🦋°🌷 °🦋══╗
┄┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅┄
کانال شهید
💞https://eitaa.com/joinchat/3291742651C520981fe7d
🌺
☫شهید ابراهیم هادی
https://eitaa.com/joinchat/128647445Ce167e7a2de
╚══🦋°🌷 °🦋══╝