📗#کتاب_سلام_برابراهیم۱
کشتی✨
برادران شهید
هنوز مدتی از حضور ابراهیم در ورزش باستانی نگذشته بود که به توصیه دوستان و شخص حاج حسن، به سراغ کشتی رفت. او در باشکاه ابومسلم در اطراف میدان خراسان ثبت نام کرد. او کار خود را باورزش ۵۳ کیلو آغاز کرد.
آقایان گودرزی و محمدی مربیان خود ابراهیم در آن دوران بودند. آقای محمدی، ابراهیم را بخاطر اخلاق و رفتارش خیلی دوست داشت. آقای گودرزی خیلی خوب فنون کشتی را به ابراهیم می آموخت. همیشه می گفت : این پسر خیلی آرومه، اما تو کشتی وقتی زیر می گیره، چون قد بلند و دستای کشیده و قوی داره مثل پلنگ حمله می کنه! او تا امتیاز نگیره ول کن نیست.برای همین اسم ابراهیم را گذاشته بود پلنگ خفته!
بارها می گفت: یک روز، این پسر رو تو مسابقات جهانی می بینید. مطمئن باشید! سال های اول دهه ۵۰ در مسابقات قهرمانی نوجوانان تهران شرکت کرد. ابراهیم همه حریفان را با اقتدار شکست داد. او در حالی که ۱۵ سال بیشتر نداشت برای مسابقات کشوری انتخاب شد.
مسابقات در روزهای اول آبان برگزار
می شدولی ابراهیم در این مسابقات شرکت نکرد! مربی ها خیلی از دست او ناراحت شدند. بعد ها فهمیدیم مسابقات در حضور
این حکایت ادامه دارد...
برگرفته از کتاب سلام بر«ابراهیم»
🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊
قهرمان من
برادر شهیدم
رفیق آسمانی من
سرباز آقا امام زمان
#شهید_ابراهیم_هادی
اَلْلَّٰھُمـَّـ ؏َـجِّڸْ لِوَلیِّٖــღــڪَ اَلْفَــــࢪَجْ
کانال شهید ابراهیم هادی
📚 کتاب سلام بر ابراهیم یک مجروحیت 🩸 بخش اول 1⃣ همه گردانها از محورهاي خودشان پيشروي كرده بودند. م
─┅✿࿐ྀུ༅﷽࿐ྀུ༅✿┅─
📗#کتاب_سلام_برابراهیم۱
مجروحیت
آهسته و سينهخيز به سمت جلو رفتم و خودم رو به اون سنگر رساندم. فقط دعا می كردم و می گفتم خدايا خودت كمك كن. ديشب تا حالا با دشمن مشكل نداشتيم. اما حالا اين وضع بوجود آمده. يكدفعه ابراهيم يه كشيده تو صورت اون بسیجی زد و اسلحه رو از دستش گرفت. بعد هم اون بسیجی رو بغل كرد. اون جوان كه انگار تازه به حال خودش اومده بود گريه می كرد. ابراهيم من رو صدا زد و بسیجی رو به من تحويل داد و گفت: "تا حالا تو صورت كسی نزده بودم. اما اينجا لازم بود".بعد هم خودش به سمت تيربار رفت. نارنجك اول را انداخت ولی فايدهای نداشت.
بعد بلند شد و به سمت بيرون سنگر دويد و نارنجك دوم رو پرتاب کرد. لحظهای بعد سنگر تيربار منهدم شد و بچهها با فرياد "الله اكبر" از جا بلند شدند و به سمت جلو آمدند. من هم خوشحال به بچهها نگاه می كردم كه يك دفعه با اشاره يكی از بچهها برگشتم و به بيرون سنگر نگاه كردم. به يكباره رنگم پريد و لبخند بر لبانم خشك شد. ابراهيم غرق خون روی زمين افتاده بود.اسلحهام را انداختم وبه سمت او دويدم.درست در همان لحظه انفجار يك گلوله به صورت (داخل دهان) و يك گلوله به پشت پای ابراهيم اصابت كرده بود و خون شديدي از او می رفت و تقريباً بيهوش روی زمين افتاده بود.
داد زدم: "ابراهيم!" و بعد با كمك يكی ديگر از بچهها و با يك ماشين، ابراهيم و چند مجروح ديگه رو به بهداری ارتش در دزفول رسانديم. ابراهيم تا آخرين مرحله كارِ گردان حضور داشت و با تصرف سنگرهای پايانی دشمن در آن منطقه مورد اصابت قرار گرفت. بین راه دائماً گريه می كردم و ناراحت بودم که: "نكنه ابراهيم... نه، خدا نكنه"، از طرفی ابراهيم در شب اول عمليات هم مجروح شده بود و خون زيادی از بدنش رفته بود و حالا معلوم نيست كه بتونه مقاومت كند.
کتاب سلام بر ابراهیم۱–ص ۱۵۸
زندگینامه و خاطرات پهلوان بیمزار
#بࢪادرشهیدم ابراهیم هادۍ
ادامه دارد...
🦋🕊🦋🕊🦋🕊🦋🕊🦋🕊🦋
قهرمان من
برادر شهیدم
رفیق آسمانی من
سرباز آقا امام زمان
#شهید_ابراهیم_هادی
#کتاب_سلام_بر_ابراهیم
اَلْلَّٰھُمـَّـ ؏َـجِّڸْ لِوَلیِّٖــღــڪَ اَلْفَــــࢪَجْ𝟑𝟏𝟑💙⃞💎
جهت تعجیل در فرج آقا#امام_زمان و شادے ارواح مطهر شـهدا صلوات +وعجل فرجهم📿 رفیق شهیدم 🕊
❀❀
کانال شهید ابراهیم هادی
─┅✿࿐ྀུ༅﷽࿐ྀུ༅✿┅─ 📗#کتاب_سلام_برابراهیم۱ مجروحیت آهسته و سينهخيز به سمت جلو رفتم و خودم رو به
🦋🕊
📗#کتاب_سلام_برابراهیم۱
مجروحیت
پزشک بهداری دزفول گفت: "گلولهای كه توی صورت خورده با عبور از دهان به طرز معجزهآسائی از گردن خارج شده اما به جايی آسيب نرسانده، اما گلولهای كه به پا اصابت كرده قدرت حركت رو گرفته، استخوان پشت پا خرد شده. از طرفی زخم پهلوی او هم باز شده و خونريزی دارد. لذا برای معالجه باید به تهران منتقل شود. ابراهیم به تهران منتقل شد. یک ماه در بیمارستان نجمیه بستری بود. چندین عمل جراحی روی ابراهیم انجام شد و چند ترکش ریز و درشت را هم از بدنش خارج کردند.
ابراهيم در مصاحبه با خبرنگاری كه در بيمارستان به سراغ او آمده بود گفت: با اینکه بچه ها برای این عملیات ماها زحمت کشیدند و کار اطلاعاتی کردند. اما با عنایت خداوند، ما در فتحالمبين عمليات نكرديم! ما فقط راهپيمايی كرديم و شعارمان يا زهرا علیه السلام بود. آنجا هر چه كه بود نظر عنايت خود خانم حضرت صديقه طاهره علیه السلام بود.ابراهیم ادامه داد: وقتی در صحرا، بچه ها را به این طرف و آن طرف می بردیم و همه خسته شده بودند، سجده رفتم و توسل کردم به امام زمان (عج)
از خود حضرت خواستم راه را به ما نشان دهد.
وقتی سر از سجده برداشتم بچهها آرامش عجيبی دارند و اكثراً خوابيده بودند نسيم خنكی هم می وزيد. من در مسير آن نسيم حركت كردم. چيز زيادی نرفتم كه به خاكريز اطراف مقر توپخانه رسيدم. در پايان هم وقتی خبرنگار گفته بود: آيا پيامی برای مردم داريد؟ گفت: « ما شرمنده اين مردم هستيم كه از شام شب خود می زنند و برای رزمندگان می فرستند.خود من بايد بدنم تكهتكه شود تا بتوانم نسبت به اين مردم ادای دِين كنم!» ابراهيم به خاطر شكستگی استخوان پا قادر به حركت نبود و پس از مدتی بستری شدن در بيمارستان به خانه آمد و حدود شش ماه از جبهه ها دور بود اما در اين مدت از فعاليتهای اجتماعی و مذهبی در بين بچههای محل و مسجد غافل نبود.
کتاب سلام بر ابراهیم۱–ص ۱۵۹
زندگینامه و خاطرات پهلوان بیمزار
#بࢪادرشهیدم ابراهیم هادۍ
ادامه دارد...
🦋🕊🦋🕊🦋🕊🦋🕊🦋🕊🦋
قهرمان من
برادر شهیدم
رفیق آسمانی من
سرباز آقا امام زمان
#شهید_ابراهیم_هادی
#کتاب_سلام_بر_ابراهیم
اَلْلَّٰھُمـَّـ ؏َـجِّڸْ لِوَلیِّٖــღــڪَ اَلْفَــــࢪَجْ𝟑𝟏𝟑💙⃞💎
جهت تعجیل در فرج آقا#امام_زمان و شادے ارواح مطهر شـهدا صلوات +وعجل فرجهم📿 رفیق شهیدم 🕊