کانال شهید ابراهیم هادی
📚 کتاب سلام بر ابراهیم یک
ابوجعفر بخش اول1⃣
روزهاي پاياني سال 1359 خبر رسيد بچههاي رزمنده، عملياتي ديگري را بر
روي ارتفاعات بازي دراز انجام دادهاند. قرار شد هم زمان بچه هاي اندرزگو،
عمليات نفوذي در عمق مواضع دشمن انجام دهند.
1 و رضا گوديني و من انتخاب شديم.
براي اين كار به جز ابراهيم، وهاب قنبري
شاهرخ نورايي و حشمت كوه پيكر نيز از ميان كردهاي محلي با ما همراه شدند.
وسايل لازم كه مواد غذايي و سلاح و چندين مين ضد خودرو بود برداشتيم.
با تاريك شدن هوا به سمت ارتفاعات حركت كرديم. با عبور از ارتفاعات، به
منطقه دشت گيلان رسيديم. با روشن شدن هوا در محل مناسبي استقرار پيدا
كرديم و خودمان را مخفي كرديم.
در مدت روز، ضمن اســتراحت، به شناســايي مواضع دشــمن و جادههاي
داخل دشت پرداختيم. از منطقه نفوذ دشمن نيز نقشهاي ترسيم كرديم. دشت
روبروي ما دو جاده داشــت كه يكي جاده آســفالته)جاده دشــت گيالن( و
ديگري جاده خاكي بود كه صرفًا جهت فعاليت نظامي از آن استفاده ميشد.
فاصله بين ايــن دو جاده حدودًا پنج كيلومتر بود. يــك گروهان عراقي با
استقرار بر روي تپه ها و اطراف جاده ها امنيت آن را برعهده داشتند.
1 -از بنيانگزاران سپاه كرمانشاه و از نيروهاي كرد محلي بود. وهاب تحصيلات دانشگاهي داشت و به
قرآن ونهجالبلاغه مسلط بود. بسياري از نيروها، واردنشدن كرمانشاه رادرغائله كردستان مديون مديريت
وشجاعت او ميدانستند. وهاب هم اجر زحماتش را گرفت و به ياران شهيدش پيوست
تاريك شدن هوا و پس از خواندن نماز حركت كرديم.
من و رضا گوديني به سمت جاده آسفالته و بقيه بچه ها به سمت جاده خاكي
رفتند. در اطراف جاده پناه گرفتيم. وقتي جاده خلوت شــد به ســرعت روي
جاده رفتيم.
#کتاب_سلام_بر_ابراهیم۱
#سلام_بر_ابراهیم
قهرمان من
برادر شهیدم
رفیق آسمانی من
سرباز آقا امام زمان
#شهید_ابراهیم_هادی
اَلْلَّٰھُمـَّـ ؏َـجِّڸْ لِوَلیِّٖــღــڪَ اَلْفَــــࢪَجْ𝟑𝟏𝟑💛⃞🔆
جهت تعجیل در فرج آقا#امام_زمان و شادے ارواح مطهر شـهدا صلوات +وعجل فرجهم📿
رفیق شهیدم 🕊
📚 کتاب سلام بر ابراهیم یک
ابوجعفر بخش اول1⃣
روزهاي پاياني سال 1359 خبر رسيد بچههاي رزمنده، عملياتي ديگري را بر
روي ارتفاعات بازي دراز انجام دادهاند. قرار شد هم زمان بچه هاي اندرزگو،
عمليات نفوذي در عمق مواضع دشمن انجام دهند.
1 و رضا گوديني و من انتخاب شديم.
براي اين كار به جز ابراهيم، وهاب قنبري
شاهرخ نورايي و حشمت كوه پيكر نيز از ميان كردهاي محلي با ما همراه شدند.
وسايل لازم كه مواد غذايي و سلاح و چندين مين ضد خودرو بود برداشتيم.
با تاريك شدن هوا به سمت ارتفاعات حركت كرديم. با عبور از ارتفاعات، به
منطقه دشت گيلان رسيديم. با روشن شدن هوا در محل مناسبي استقرار پيدا
كرديم و خودمان را مخفي كرديم.
در مدت روز، ضمن اســتراحت، به شناســايي مواضع دشــمن و جادههاي
داخل دشت پرداختيم. از منطقه نفوذ دشمن نيز نقشهاي ترسيم كرديم. دشت
روبروي ما دو جاده داشــت كه يكي جاده آســفالته)جاده دشــت گيالن( و
ديگري جاده خاكي بود كه صرفًا جهت فعاليت نظامي از آن استفاده ميشد.
فاصله بين ايــن دو جاده حدودًا پنج كيلومتر بود. يــك گروهان عراقي با
استقرار بر روي تپه ها و اطراف جاده ها امنيت آن را برعهده داشتند.
1 -از بنيانگزاران سپاه كرمانشاه و از نيروهاي كرد محلي بود. وهاب تحصيلات دانشگاهي داشت و به
قرآن ونهجالبلاغه مسلط بود. بسياري از نيروها، واردنشدن كرمانشاه رادرغائله كردستان مديون مديريت
وشجاعت او ميدانستند. وهاب هم اجر زحماتش را گرفت و به ياران شهيدش پيوست
تاريك شدن هوا و پس از خواندن نماز حركت كرديم.
من و رضا گوديني به سمت جاده آسفالته و بقيه بچه ها به سمت جاده خاكي
رفتند. در اطراف جاده پناه گرفتيم. وقتي جاده خلوت شــد به ســرعت روي
جاده رفتيم.
#کتاب_سلام_بر_ابراهیم۱
#سلام_بر_ابراهیم
قهرمان من
برادر شهیدم
رفیق آسمانی من
سرباز آقا امام زمان
#شهید_ابراهیم_هادی
اَلْلَّٰھُمـَّـ ؏َـجِّڸْ لِوَلیِّٖــღــڪَ اَلْفَــــࢪَجْ𝟑𝟏𝟑💛⃞🔆
کانال شهید ابراهیم هادی
📚 کتاب سلام بر ابراهیم یک ابوجعفر بخش اول1⃣ روزهاي پاياني سال 1359 خبر رسيد بچههاي رزمنده، عملياتي
📚 کتاب سلام بر ابراهیم یک
ابوجعفر بخش دوم2⃣
دو عدد مين ضد خودرو را در داخل چاله هاي موجود كار گذاشتيم. روي
آن را با كمي خاك پوشانديم و سريع به سمت جاده خاكي حركت كرديم.
از نقــل و انتقالات نيروهای دشــمن معلوم بود كــه عراقيها هنوز بر روي
بازيدراز درگير هســتند. بيشــتر نيروهــا و خودروهاي عراقي به آن ســمت
ميرفتند. هنوز به جاده خاكي نرسيده بوديم كه صداي انفجار مهيبي از پشت
سرمان شنيديم. ناگهان هر دوي ما نشستيم و به سمت عقب برگشتيم!
يك تانك عراقي روي مين رفته بود و در حال سوختن بود. بعد از لحظاتي
گلوله هاي داخل تانك نيز يكي پس از ديگري منفجر شــد. تمام دشــت از
ســوختن تانك روشن شــده بود. ترس و دلهره عجيبي در دل عراقيها افتاده
بود. به طوري كه اكثر نگهبانهاي عراقي بدون هدف شليك ميكردند.
وقتي به ابراهيم و بچه ها رسيديم، آنها هم كار خودشان را انجام داده بودند.
با هم به سمت ارتفاعات حركت كرديم. ابراهيم گفت: تا صبح وقت زيادي
داريم. اســلحه و امكانات هم داريم، بياييد با كمين زدن، وحشت بيشتري در
دل دشمن ايجاد كنيم.
هنوز صحبتهاي ابراهيم تمام نشده بود که ناگهان صداي انفجاري از داخل
جاده خاكي شــنيده شد. يك خودرو عراقي روي مين رفت و منهدم شد. همه
ما از اينكه عمليات موفق بود خوشحال شديم. صداي تيراندازي عراقيها بسيار
زياد شد. آنها فهميده بودند كه نيروهاي ما در مواضع آنها نفوذ كردهاند براي
همين شروع به شليك خمپاره و منور كردند. ما هم با عجله به سمت كوه رفتيم.
روبروي ما يك تپه بود. يكدفعه يك جيپ عراقي از پشــت آن به سمت ما
ادامه دارد...
#کتاب_سلام_بر_ابراهیم۱
#سلام_بر_ابراهیم
قهرمان من
برادر شهیدم
رفیق آسمانی من
سرباز آقا امام زمان
#شهید_ابراهیم_هادی
اَلْلَّٰھُمـَّـ ؏َـجِّڸْ لِوَلیِّٖــღــڪَ اَلْفَــــࢪَجْ𝟑𝟏𝟑💛⃞🔆
جهت تعجیل در فرج آقا#امام_زمان و شادے ارواح مطهر شـهدا صلوات +وعجل فرجهم📿
رفیق شهیدم 🕊
کانال شهید ابراهیم هادی
📚 کتاب سلام بر ابراهیم یک ابوجعفر بخش دوم2⃣ دو عدد مين ضد خودرو را در داخل چاله هاي موجود كار گذ
📚 کتاب سلام بر ابراهیم یک
ابوجعفر بخش سوم3⃣
آنقدر نزديك بود كه فرصتي براي تصميم گيري باقي نگذاشت!
بچه ها ســريع سنگر گرفتند و به سمت جيپ شليك كردند. بعد از لحظاتي
به سمت خودرو عراقي حركت كرديم. يك افسر عالي رتبه عراقي و راننده او
كشته شده بودند. فقط بيسيمچي آنها مجروح روي زمين افتاده بود. گلوله به
پاي بيسيمچي عراقي خورده بود و مرتب آه و ناله ميكرد.
يكي از بچه ها اســلحه اش را مسلح كرد و به سمت بيسيمچي رفت. جوان
عراقي مرتب ميگفت: االمان االمان.
ابراهيم ناخودآگاه داد زد: ميخواي چيكار كني؟!
گفت: هيچي، ميخوام راحتش كنم.
ابراهيم جواب داد: رفيق، تا وقتي تيراندازي ميكرديم او دشمن ما بود، اما
حالا كه اومديم بالای سرش، اون اسير ماست!
بعد هم به سمت بيسيمچي عراقي آمد و او را از روي زمين برداشت. روي
كولش گذاشت و حركت كرد. همه با تعجب به رفتار ابراهيم نگاه ميكرديم.
يكــي گفت: آقا ابرام، معلومه چي كار ميكنــي!؟ از اينجا تا مواضع خودي
ســيزده كيلومتر بايد توي كوه راه بريم. ابراهيم هم برگشت و گفت: اين بدن
قوي رو خدا براي همين روزها گذاشته!
بعد به سمت كوه راه افتاد. ما هم سريع وسايل داخل جيپ و دستگاه بيسيم
عراقيها را برداشتيم و حركت كرديم. در پايين كوه كمي استراحت كرديم
و زخم پاي مجروح عراقي را بستيم بعد دوباره به راهمان ادامه داديم.
پس از هفت ســاعت كوهپيمايي به خط مقدم نبرد رسيديم. در راه ابراهيم
با اســير عراقي حرف ميزد. او هم مرتب از ابراهيم تشكر ميكرد. موقع اذان
صبح در يك محل امن نماز جماعت صبح را خوانديم. اســير عراقي هم با ما
نمازش را به جماعت خواند!
آن جا بود كه فهميدم او هم شيعه است.
ادامه دارد...
#کتاب_سلام_بر_ابراهیم۱
#سلام_بر_ابراهیم
قهرمان من
برادر شهیدم
رفیق آسمانی من
سرباز آقا امام زمان
#شهید_ابراهیم_هادی
┄═❁๑๑🌷๑๑❁═┄
#سلام_بر_ابراهیم
به نعمت خدا بی احترامی نکن
┄┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅┄
💞https://eitaa.com/joinchat/3291742651C520981fe7d
🌺
@KanaleShahidHadi
🌷https://eitaa.com/KanaleShahidHadi
┄┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅┄
┄═❁๑๑🌷๑๑❁═┄
#سلام_بر_ابراهیم
از وقتی رفت جبهه و برگشت، چون در مناطق غرب و کرد نشین بود، شلوار کردی پوش شد. چون این شلوارها بلند و گشاد و راحت بودند. چه زمانی که به منطقه میرفت و چه وقتی که در تهران بود، دائم کردی میپوشید. یک پیراهن بلند و گشاد هم تنش میکرد. خیلی از دوستانش هم به تبع او کرد پوش شده و شکل و شمایلشان را هم مثل او کرده بودند. یکی از دوستان ابراهیم به نام «مهدی حسین قمی» که خیلی به او ارادت داشت و دارد هنوز هم با شلوار کردی این ور و آن ور می رود.
البته ابراهیم، وقتی که دستور فرماندهی در مورد پوشیدن لباس متحد نظامی صادر شد، دیگر مثل قبل نبود...
از آشنایی با تو دانستم؛
در مسیر دلدادگی
باید #عبد باشی تا #امیر شوی
تو دنبال رضایت او باش،
او دنیا و خلقش را عاشقت میکند
خالص باش، عزیزت میکند...
#سلام_بر_ابراهیم
#قرار_دلهای_بیقرار
#شهید_ابراهیم_هادی
┄═❁๑๑🌷๑๑❁═┄
#سلام_بر_ابراهیم
«حواست به دشمن باشه!»
╔══🦋°🌷 °🦋══╗
┄┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅┄
کانال شهید
💞https://eitaa.com/joinchat/3291742651C520981fe7d
🌺
☫شهید ابراهیم هادی
https://eitaa.com/joinchat/128647445Ce167e7a2de
╚══🦋°🌷 °🦋══╝
🍃🌼🍃🌸🍃🌼🍃🌸🍃🌼🍃
این خصلت گمنامی او بود که شد
آوازهی اویی که جهانیست از عشق
دنیا کهمرا اسیر و در بندش خواست
اوبود رهاکرد مرا بالو پرمشد تا عشق
او بود و نگاهش که دلم روشن شد
او بود و دلشکه عشقهم عاشق شد
مجموعه رفتار من این شد از عشق
جانم شهدا و هدفم اهدافش
این دست خودم نبود ابراهیم بود
دستم بگرفت و هادیم شد درعشق
#سلام_بر_ابراهیم🌷
🍃🌼🍃🌸🍃🌼🍃🌸🍃🌼🍃
این خصلت گمنامی او بود که شد
آوازهی اویی که جهانیست از عشق
دنیا کهمرا اسیر و در بندش خواست
اوبود رهاکرد مرا بالو پرمشد تا عشق
او بود و نگاهش که دلم روشن شد
او بود و دلشکه عشقهم عاشق شد
مجموعه رفتار من این شد از عشق
جانم شهدا و هدفم اهدافش
این دست خودم نبود ابراهیم بود
دستم بگرفت و هادیم شد درعشق
#سلام_بر_ابراهیم🌷
┄═❁๑๑🌷๑๑❁═┄
#سلام_بر_ابراهیم
یک روز خبر رسید ابراهیم و جواد و رضا گودینی بعد چند روز ماموریت در حال برگشت هستند. از این که سالم بودند خیلی خوشحال شدیم. جلوی مقر شهید اندرزگو جمع شدیم تا ماشینشان رسید. ابراهیم و رضا پیاده شدند و با همه روبوسی کردند.
یکی پرسید: داش ابرام؟! پس جواد کو؟
یک لحظه همه ساکت شدند. ابراهیم مکثی کرد و با بغض گفت: جواد...و بعد آرام به عقب ماشین نگاه کرد.
یک نفر آنجا دراز کشیده بود و روی بدنش هم پتو کشیده بودند. سکوت همه را گرفت! ابراهیم ادامه داد: جواد...جواد! و بعد هم اشکش جاری شد.
همه زدند زیر گریه و به سمت ماشین رفتند. همین طور که گریه می کردند و جواد جواد می گفتند یک دفعه آقا جواد از خواب پرید:
چیه؟ چی شده؟!
جواد هاج و واج اطرافش را نگاه می کرد. بچه ها با چهره هایی اشک آلود و عصبانی به دنبال ابراهیم می گشتند اما ابراهیم سریع تر به داخل ساختمان رفته بود! ☺️
#شهید_ابراهیم_هادی