eitaa logo
کانون غرب‌ شناسی و اندیشۀاسلامی
1.5هزار دنبال‌کننده
7.7هزار عکس
10.3هزار ویدیو
609 فایل
✅ در این کانال مباحث مختلف و مهم پیرامون شناخت تمدن وعالَم #غرب، تفکر و فرهنگ، علوم‌انسانی، تمدن اسلامی، معارف مهدویت و تحلیل انقلاب اسلامی بر اساس فلسفۀ تاریخ و اندیشه ناب اسلامی ارائه می‌شود. @GhalbeSalimeSalman
مشاهده در ایتا
دانلود
🔻یک بام و دو هوای یک روشنفکر و هم‌فکرانش ✍️سید مهدی شرف‌الدین 👇ادامه مطلب در پست بعدی👇 •┈┈┈┈┈••✾••┈┈┈┈┈• 🔻ادامه مطلب در لینک زیر: 🌐http://fekrat.net/3632 @fekrat_net @KanooneQarbshenasiAndisheIslami
کانون غرب‌ شناسی و اندیشۀاسلامی
🔻یک بام و دو هوای یک روشنفکر و هم‌فکرانش ✍️سید مهدی شرف‌الدین 👇ادامه مطلب در پست بعدی👇 •┈┈┈┈┈••
🔹بعد از انتقادهای شدید آقای محدثی و همفکرانش می‌توان مهمترین محور ادعاهای ایشان را در مساله تخصصی بودن امر جامعه‌شناسی دین توصیف کرد. 🔹آنها معتقدند که هر حوزه از اندیشه بشری، نیاز به تخصص دارد و غیر متخصصین حق اظهار نظر در باب آن را ندارند چرا که مسائل آن را درک نمی‌کنند. با همین مبنا، آقای محدثی استدلال می‌کند که بحث او در این مناظره در حوزه جامعه‌شناسی دین بوده و لذا آیت‌الله سبحانی که از این حوزه سررشته‌ای نداشته و در حوزه سنتی فقه و اصول فعالیت دارد، نباید در مورد سخنان ایشان اظهار نظر می‌کرده است. 🔹اما از نظر آقای محمد محمد رضایی(استاد فلسفه دین دانشگاه تهران و شاگرد آیت‌الله سبحانی) جامعه‌شناسی دین فرعی از فروع مختلف دین بوده و بحث از آن نیاز به فهم دقیق از دین دارد. 🔹یعنی تا کسی اصل دین و لوازم آن را نشناسد، نمی‌تواند در مورد اجرای آن در جامعه سخن بگوید. خلاصه کلام آقای محمد رضایی این است که جامعه‌شناسی دین نیز که آقای محدثی به آن تمسک کرده‌اند، پیش و بیش از هرچیز نیاز به تخصص در اصل دین دارد. لذا جامعه‌شناسان دین یا باید خودشان تخصص دینی داشته باشند و یا از متخصصان این عرصه کسب تکلیف کنند. 🔹اما از نظر آقای سید جواد میری این بحث یک بحث درون‌دینی است که یکی از طرفین از جانب ساحت هستی‌شناسانه وارد شده و طرف دیگر با دید معرفت‌شناسانه به جریان می‌نگرد. 🔹به عبارت دیگر از نظر آقای میری شکل‌گیری این بحث بخاطر خلط محل نزاع بوده و هر دو طرف(آیت‌الله سبحانی و آقای محدثی) عضوی از جامعه متخصصین دین به شمار می‌آیند. •┈┈┈┈┈••✾••┈┈┈┈┈• 🔻ادامه مطلب در لینک زیر: 🌐http://fekrat.net/3632 @fekrat_net @KanooneQarbshenasiAndisheIslami
🔹ما تجدد را به عنوان یک تاریخ که با تفکر پدید آمده است نمی‌شناسیم و گاهی ضرورت های درون آن را ضرورت وجودش می‌دانیم با تحولی که در تفکر و وجود بشر در پایان روی داد به وجود آمد و چون محقق شد اقتضاها و ضرورت هایی داشت که ما هم کم و بیش گرفتار آن ضرورت ها هستیم. تجدد اندیشه‌ی پیشرفت و تکامل تاریخی را پیش آورد و دیگران که با این اندیشه آشنا شدند ندانستند که تجدد را گرچه با اصول و قواعدی که آورده است باید شناخت، اما آن را با این اصول تعلیل نمی توان کرد. اصل یکی از اصول قوام بخش تجدد است نه اینکه تجدد به حکم اصل پیشرفت غالب بر همه‌ی تاریخها و کل تاریخ بشر به وجود آمده باشد و اگر چنین بود تقسیم جهان به توسعه‌نیافته و توسعه‌یافته و جهی نداشت و همه‌ی جهان به نحو یکنواخت در مسیر پیشرفت سیر می‌کرد. اصل پیشرفت با بشر جدید و امر وجود او پدید آمد و چون وجود بشر جديد مئال بشر تلقی شد اصل پیشرفت هم صورت مسلم پیدا کرد. 🔸صفت خاص جهان در حال پیشرفت پیوستگی همه شئون آنست، اما تلقی جهان از جهان متجدد مجموعه ای از اشیا و عادات و سیاست ها و زشتی‌ها و زیبایی‌های پراکنده و اتفاقی و محصول نیات اشخاص است. مردم جهان توسعه نیافته این اشیای پراکنده را می‌خواهند، اما چون به آداب و عادات می‌رسند بعضی را تحسین و بعضی دیگر را تقبیح می‌کنند. ولی تجدد یک نظم فکری و عملی است که از ابتدا به قدرت و آزادی نظر داشته و در سودای ساختن و پرداختن بهشت زمینی بوده است. بر وفق اصل پیشرفت، زمان در خط مستقیم به سوی غایات تجدد می‌رود. در این زمان خطی شب و روز دیگر معنی ندارد و زمان نمی‌تواند گردشی و دوری باشد. در تجدد همه ی کارها و چیزها زمان دارند و زمانی اند، اما جهان توسعه نیافته چنانکه باید با تجدد و با زمان آن آشنا نیست، نشانه ی این ناآشنایی و ناتوانی را در محاسبه‌ی وقت کارها و تدوین و اجرای برنامه ها می‌توان دید. شاید این نکته را ساده بینگارند اگر می‌بینیم که کمتر مجلسی در وقت مقرر آغاز می‌شود و به پایان می‌رسد و حتی سخن گویان مجالس علمی به سختی می‌توانند اندازه‌ی زمانی را رعایت کنند، از آنست که کارشان را با زمان متناسب با آن تطبيق نداده اند. در تاریخ شصت ساله‌ی برنامه ریزی ما هم ظاهرا هیچ برنامه ای با درک زمان و امکانات آن تدوین نشده و به این جهت در موعد مقرر اجرا نشده است. معمولا این بیگانگی با زمان مکانیکی و وقت‌نشناسی را به ناتوانی در مدیریت نسبت می‌دهند. ولی وقتی در کاری همه‌ی متصدیان آن ناتوان بوده‌اند، باید تأمل کرد که شاید این ناتوانی از جای دیگر باشد و به مدیریت ربطی نداشته باشد. شاید این نقص ظاهر ساده و کوچک از آنجا باشد که جهان توسعه نیافته با وقت کار و عمل و سازندگی انس پیدا نکرده است. این جهان با زمان تجدد بیگانه است. با این نه تجدد را می‌توان شناخت و نه امکان های تاریخی کشور و طریق سیاست و اداره امور را می‌توان دریافتد. نگاهی که جهان توسعه نیافته به امور و اشیا دارد نگاه متعلق به گذشته است، اما این امور و اشیا به جهان جدید و متجدد تعلق دارند، این نگاه ظاهر بین، امور و اشیای موجود را می ‌خواهد و می‌طلبد، بی آنکه بداند و بیندیشد که چه تناسب و مناسبتی میان آنها هست و چگونه باید به آنها برسد. ‍ 🔻 @KanooneQarbshenasiAndisheIslami
‍ ❇️ کارکرد تعلیم و تربیت در گسترش تجدد در ایران (بخش اول) 🔻 🔹سرآغاز تربیت جدید بخشی از اصلاحات در ابتدای قرن نوزدهم (۱۲۲۹ ه ق) را تشکیل می‌دهد که پس از شکست در برابر روسیه و به منظور تقویت بنیه نظامی صورت گرفت. افزایش توان نظامی مستلزم حداقلی از نظام اداری و مالیاتی متمرکز بود که به نوبه خود ضرورت برخورداری از نوع جدیدی از تربیت را دیکته می‌کرد. از این رو به پیروی از اصلاحات عثمانی و مصر که الگویی کامل و قابل اعتماد تلقی می‌شد، نوسازی ایران با توسعه فن‌آوری نظامی، ساماندهی نظام مالیاتی و تغییر روش‌های تربیت سرباز آغاز شد و با تأسیس مؤسسات مدنی، دایر کردن چاپخانه، انتشار روزنامه، ترجمه کتاب‌های خارجی، موافقت با تأسیس مدارس مسیونی، اعزام دانشجو و بالاخره از این رو تأسیس دارالفنون و مدرسه‌های عالی و ابتدایی دیگر ادامه یافت. 🔸در مسیر تحولات مربوط به مدرن‌سازی، رسالت تعلیم و تربیت نیز تغییر می‌کرد، چنانکه در ابتدا منظور از تربیت جدید، پرورش نیروهای نظامی و اداری کارآمد جهت تکمیل کادر دولت بود و تأسیس دارالفنون و دیگر مدارس عالی جهت تأمین کادری صورت گرفت که توان تشخیص و دفع تهدیدهای سیاسی، نظامی و اقتصادی را داشته باشد. ولی توسعه تربیت جدید در مدارس ابتدایی و متوسطه که به طور عمده توسط بخش خصوصی تأسیس و اداره می‌شدند نشان دهنده مأموریت دیگری برای تعلیم و تربیت است. به نظر می رسد گسترش آگاهی عمومی نسبت به حقوق و آزادی‌های اجتماعی و همچنین انتقال هنجارهای اجتماعی به شهروندان ایرانی، منظور اصلی هواخواهان تجدد از توسعه مدارس ابتدایی و متوسطه جدید باشد. بر این اساس می‌توان تاریخ تعلیم و تربیت جدید را از حیث تاثیرگذاری بر فرایند تجدد، به دو دوره تقسیم کرد. دوره اول که شامل تأسیس و مدارس عالی، اعزام دانشجو به اروپا و گسترش مدارس مسیونی و خارجی است، به توسعه نگرش‌های تجددخواه در دربار و میان نخبگان سیاسی، طبقات مرفه، اندیشمندان و صاحبان نفود اجتماعی معطوف است. ولی کانون دوره دوم که شامل توسعه مدارس ابتدایی و متوسطه در سراسر کشور است، به انتقال نگرش های تجددخواهانه در میان اقشار مردم توجه دارد. 🔹نه تنها صورت‌بندی اندیشه‌های اجتماعی پیشتاز تجدد در دوره‌های اول و دوم رخ داد، که بنیاد انواع مواجهه با غرب نیز به تدریج در همین دو دوره شکل گرفت. از این رو برای شناسایی کارکردهای تربیت جدید، مطالعه دوره‌های اول و دوم از اهمیت ویژه‌ای برخوردار است. تمایز دو دوره اول و دوم به خاطر نوع نگاهشان به تربیت جدید است، و همچنین به خاطر دستاوردها و نسبتی است که تربیت جدید با تربیت سنتی - اگر این تعبیر را درست بدانیم - بر قرار می‌کند. در دوره اول ایرانیان به طور غالب - نه به طور کلی - تربیت جدید را ابزار نوسازی و رفع عقب‌ماندگی کشور می‌دیدند و تربیت جدید صرفا داعیه اشغال بخش تکمیلی تربیت رایج را داشت. ولی در دوره دوم نگرش مردم نسبت به تربیت جدید تغییر کرد و برداشت‌های متنوعی را در برگرفت. برخی تربیت جدید را عامل استعمار فرهنگی و سلطه بیگانه تلقی کردند و برخی آن را مقدمه ضروری هرگونه اصلاحات اساسی اجتماعی دانستند. نسبت تربیت جدید نیز با تربیت سنتی که در دوره اول تکمیل و تتمیم شده بود در دوره دوم به داعیه جایگزینی تربیت سنتی (بومی) ارتقا یافت. دوره اول و دوم تربیت جدید (۱۲۸۶ - ۱۲۲۹) محتوى تحولات نگرش عمیقی است که پیش نیاز تکوین مواضع و رویکردهای اجتماعی اساسی در برابر مدرن سازی یا تجدد است. درحالی که پس از این دو دوره توجه دولت به کارکرد سیاسی تربیت جدید و تأثیر آن در توسعه هنجارهای شهروندی موجبات برقراری یک سیستم فراگیر آموزش دولتی مدرن را فراهم ساخت.
13.2M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔹تاريخ در ايران، تاريخ بی‌تاريخی ماست؛ چرا كه از گذشته خود بريده شده و در تاريخ جديد غرب نيز شريك اصلی نبوده و اصولاً نمی‌توانستيم شريك جديی باشيم. تجدد واقعی و اصيل در ايران وقتی بومی می‌شود، كه ما بتوانيم بر اين بی‌تاريخی‌گری غلبه كنيم و اين در ذات و ماهيت انقلاب اسلامی، قابل رويت است. در اين صورت آيا نظريه‌‏پرداز غربی، اين انقلاب را در حالت و فرض بی‌تاريخی می‌بيند يا نه؟ يعنی آيا اين انقلاب برای اين به وجود آمده كه بر اين بی‌تاريخی‌گری عصر تجدد سده اخير، غلبه كند يا نه؟ نظريه‌‏پردازی غربی در اين صورت اگر بخواهد به اين مهم بپردازد، بايد بپذيرد كه معنای خروج از بي‌تاريخی كه فلسفه اصلی انقلاب اسلامی است، به معنای خروج از حاشيه تاريخ غربی است و اين به معنای خروج از مدرنيته و لوازم غربی ديدن عالم است. نظريه‌‏پرداز غربی اين خروج از حاشيه به متن را چگونه می‌خواهد توضيح دهد و در چنين شرايطی اين متن را چگونه غير از متن اصلی و غربی شدن تمام عالم می‌بيند؟ اينها همه به نحوی به معنای شالوده‌‏شكنی در عالم مدرن و مبانی آن خواهد بود كه نظريه‌‏سازان غربی، با آن خود را بيگانه نشان می‌دهند. @KanooneQarbshenasiAndisheIslami