eitaa logo
کاروان دل
475 دنبال‌کننده
121 عکس
9 ویدیو
0 فایل
🔸کانال نوحه‌ها: ☑️ eitaa.com/nouheh 🔸کانال آثار: ☑️ eitaa.com/yusof_rahimi
مشاهده در ایتا
دانلود
علیه‌السلام 🔸أیها العزیز🔸 ای آفتاب عشق و عدالت شتاب کن باز آ قنوت باغچه را مستجاب کن این خاک تشنه بی‌تو به باران نمی‌رسد باغ خزان زده به بهاران نمی‌رسد خورشیدی و زمین و زمان در مدار توست مولای من بیا که جهان بی‌قرار توست تنها تو منجی بشر و آدمیتی اصلاً تویی که فلسفۀ خاتمیتی تو سِرّ سجده‌های ملائک بر آدمی تو رازِ سر به مُهرِ سحرهای عالمی دنیا پر از تلاطم و غم‌ها کران کران نوح زمان تویی و زمین است ندبه‌خوان ای کشتی نجات جهان، یک نگاه تو! کی می‌رسم به ساحل امن پناه تو؟ ماتمکده‌ست کعبۀ بی‌تو، خلیل عشق چشمان توست کعبه، بیا ای دلیل عشق با صد هزار جلوۀ مشهود می‌رسی با نغمۀ الهی داوود می‌رسی موسی شدی و طور به سویت شتافته‌ست نیل است که به شوق تو سینه شکافته‌ست سیمای تو ز یوسف مصری ملیح‌تر همراه تو مسیح و تو از او مسیح‌تر آیات حسن و فضل و کمال تو بی‌حد است خوی و خصال تو همه عین محمد است همراه توست معجزه‌های پیمبری داری مگر به شانه ردای پیمبری؟ مولا بیا به دین بده روح دوباره‌ای با ذوالفقار فتح، شکوه دوباره‌ای برپاست نهروان و جمل‌های دیگری بیت الحرام و لات و هُبَل‌های دیگری هر سنگ را نگاه تو سجّیل می‌کند یا هر پرنده را چو ابابیل می‌کند باز آ که دست ظلم و ستم را قلم کنی باز آ که باز عدل علی را علم کنی باز آ که در مدینه قیامت به‌پا شود صحن و سرای حضرت زهرا بنا شود در چشم تو شکوه الهی خلاصه است صلح و جهاد تو همه عین حماسه است در هر نگات نور خدا موج می‌زند امید سیدالشهدا موج می‌زند آمیزۀ صلابت و احساس دیدنی‌ست در قامتت رشادت عباس دیدنی‌ست سمت تو آب‌های روان سجده می‌کنند بر خاک پات مُلک و مکان سجده می‌کنند بی‌انتهاست نامتناهی‌ست علم تو آیینۀ علوم الهی‌ست علم تو تا واژه واژه‌ات ملکوت حقایق است در هر نگات جلوۀ صد صبح صادق است داری به دوش پرچم باب الحوائجی در دست توست خاتم باب الحوائجی چشم رئوف توست بهشت برین ما نور ولایتت شده حصن حصین ما دلبستگی به رحمت تو در نهاد ماست پلکی بزن، نگاه تو باب المراد ماست شوق تو در هدایت ما بی‌نهایت است چشمان روشن تو چراغ هدایت است برپا شده‌ست در دل عالم چه محشری دیگر بتاب ماه خدا! یابن عسکری دلتنگ روی ماه توایم أیها العزیز ما تشنۀ نگاه توایم أیها العزیز دنیای ماست تشنۀ صبح ظهور تو سرد است چار فصل زمان بی حضور تو بی‌رنگ‌تر شد از همۀ فصل‌ها بهار هر روز ما ببین که شده فصل انتظار فصلی به جز دریغ در این فصل‌ها نبود ای کاش عصر بی‌خبری از شما نبود عصر سکوت سر نشود، بی سلام تو این کوچه‌هاست منتظر عطر گام تو این روزها که مانده همه چشم‌ها به در دلخوش به این‌که می‌رسی از راه یک سحر تا کی نصیب ماست «اَرَی الخَلق» و «لا تُری» کی می‌شود نوای «اَنا المَهدی» تو را ... از سمت کعبه بشنوم ای جانِ جانِ جان «عَجّل عَلی ظُهُورِکَ یا صاحِبَ الزّمان» ☑️ @karavanedel
علیه‌السلام 🔸حمزه که رفت...🔸 حمزه که جان عالم و آدم فدای او لب باز می‌کنم که بگویم رثای او مردی که در شجاعت و هیبت نمونه بود در غیرت و شکوه و شهامت نمونه بود الگوی اهل سرّ و یقین بود طاعتش یعنی زبانزد همه می‌شد عبادتش شیر خدا و شیر نبی، فارس العرب در انتهای جادۀ مردانگی، ادب هم یکه تاز عرصۀ جنگ و نبردها هم آشنای بی کسی اهل دردها هنگام رزم و حادثه مردی دلیر بود خورشید آسمانی و روشن ضمیر بود بالا گرفت روز اُحد تا که کارزار شد آسمان روشن آن روز تارِ تار آتشفشان چشم اُحد هم گدازه ریخت از بس از آسمان و زمین خون تازه ریخت حمزه در آن میانه که گرم قتال شد کم کم برای حملۀ دشمن مجال شد آنقدر روبهان به شکارش کمین زدند تا نیزه‌ای به سینۀ آن نازنین زدند حمزه که رفت قلب رسول خدا شکست خورشید چشم‌های رئوفش به خون نشست لبریز زخم بود و جراحت دل نبی از دست رفته بود همه حاصل نبی میدان خروش نالۀ واویلتا گرفت عالم برای غربت حمزه عزا گرفت جانم فدای پیکر پاک و مطهرش جانم فدای زخم فراوان پیکرش اما هنوز غربت آن روز مانده بود داغی عظیم بر دل عالم نشانده بود خواهر کنار جسم برادر رسید و بعد آهی ز داغ لالۀ پرپر کشید و بعد پیمانه‌های صبر دل او که جوش رفت آنقدر ناله زد که همان جا ز هوش رفت اما دلم گرفته از اندوه دیگری دارم دوباره ماتم مظلومه‌خواهری زینب غروب واقعه را غرق خون که دید از خیمه تا حوالی گودال می‌دوید ناگاه دید در دل گودال قتلگاه درخون تپیده پیکر سردار بی‌سپاه «پس با زبان پُر گله آن بضعۀ بتول رو کرد بر مدینه که یا أیها الرسول این کشتۀ فتاده به هامون حسین توست این صید دست و پا زده در خون حسین توست» ☑️ @karavanedel
علیه‌السلام 🔸مسیحا نفسی می‌آید🔸 دید از دور مسیحا نفسی می‌آید دید با قافله فریادرسی می‌آید صحنه‌ای دید در آن قافله اما جانکاه بر سر نیزه سری دید، سری همچون ماه این سر کیست که اینقدر تماشا دارد؟ صوت داوودی و انفاس مسیحا دارد؟ از سر هر مژه‌اش معجزه بر می‌خیزد با طنینش همه آفاق به هم می‌ریزد با نسیم از غم دل گفت به صد شیون و آه به ادب نافه‌گشایی کن از آن زلف سیاه گرچه این شیوۀ رندان بلاکش باشد حیف از این زلف که بر نیزه مشوش باشد با دلی سوخته آمد به طواف سر ماه پاره پاره دلش از داغ لب پرپر ماه گفت ای جان جهان نذر غمت! جانم باش امشبی را ز سر لطف تو مهمانم باش ماه را همره خود با دلِ بی‌تاب آورد نذر لب‌های ترک خورده کمی آب آورد خون از آن چهره که می‌شُست، دلش خون می‌شد حال او منقلب و دیده دگرگون می‌شد اشک در چشم پر از شیون راهب می‌خواند روضه می‌خواند از آن اوج مصائب می‌خواند روضه می‌خواند: همه عمر در این چرخ کبود بین زرتشتی و آشوری و ترسا و یهود نشنیدم که سرِ نیزه سری را ببرند یا که در سلسله بی بال و پری را ببرند آه از سوز و گدازی که در آن محفل بود عشق می‌گفت به شرح، آن‌چه بر او مشکل بود گفت: عالم شده حیرانِ پریشانی تو! کیستی تو؟ به فدای سر نورانی تو! ناگهان ماه،‌ چه جانکاه دمی لب وا کرد محشری در دل آن سوخته‌دل، برپا کرد گفت: من کشتۀ لب‌تشنۀ عاشورایم زینت دوش محمد، پسر زهرایم دید راهب به دلش شعله و شور افتاده‌ست شعلۀ‌ آتشی از نخلۀ طور افتاده‌ست تشنۀ عشق شد از غصه نجاتش دادند ناگهان در دل شب آب حیاتش دادند صورتش را به روی صورت خونین حسین... و مُشَرَّف شد از آن لحظه به آیین حسین... ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ * در این شعر بعضی از ابیات به شیوه‌های مختلفی تضمین شده است. ** این ماجرا، با تفاوت‌هایی در منابع زیر نقل شده است: - بحارالانوار، ج۴۵، ص۱۸۴ - لهوف، ص۱۳۶ - عبرات المصطفین فی مقتل الحسین(علیه‌السلام)، ج۲، ص۲۵۸ - مقتل الحسین(علیه‌السلام) مقرم، ص۴۴۶ - تذکرة الخواص، ص۱۵۰ (به نقل از کتاب «خورشید بر فراز نیزه‌ها» نوشته آقای سیدمحی‌الدین موسوی، ص۸۸ تا ۹۵) ☑️ @karavanedel
علیه‌السلام 🔸شاید تو دلتنگی که...🔸 امروز دلتنگم، نمی‌دانم چرا! شاید... این عمر با من راه می‌آید؟ نمی‌آید؟ اصلاً چقدر از راه مانده؟ من کجا هستم؟ کی اختیار لحظه‌هایم رفت از دستم؟ دلخوش به رفتن بودم اما راه گم کردم این راه روشن را چه شد ناگاه گم کردم حتی چراغ روشنی هم این طرف‌ها نیست در ازدحام ابرها، خورشید پیدا نیست فانوس دل، می‌خواهد ای خورشید، نور از تو خیری ندارد باقی این عمر دور از تو این نامه را با خود نسیم آورده، می‌خوانی؟ از عاشقی در راه مانده، او که می‌دانی می‌ترسم از این روزهای غربت دنیا می‌ترسم از دیروز، از امروز، از فردا این لحظه‌ها بی یاد تو دلگیر و دلتنگ‌اند این نغمه‌ها بی عطر نام تو بدآهنگ‌اند این روزها شاید تو دلتنگی که این‌گونه یک‌باره دیگرگون شده دنیای وارونه من خوب می‌دانم تو دلتنگی از این دنیا دلتنگی از روز و شب ما بی‌تفاوت‌ها بی‌تو تمام عمر ما غرق تماشاییم بار گرانی بر زمین... ما گرم حاشاییم اصلاً به ما چه فصلی از این داستان مانده اصلاً به ما چه کودکی بی آب و نان مانده غرق تماشای خودیم ای دوست! کافی نیست سرگرم دنیای خودیم ای دوست! کافی نیست دلتنگی از بی‌رنگی این شادی و غم‌ها دلتنگی از دنیای تکراری آدم‌ها هر صبح جمعه آمد و ما خواب می‌دیدیم دریای عشقت بود و... ما مرداب می‌دیدیم یک شب بیا بیدار کن ما را که برخیزیم از عشق خود سرشار کن ما را که برخیزیم دل‌ها اسیر سوز و سرمای زمستان است دنیای ما محتاج لبخند بهاران است گرمای دستان تو را کم دارد این دنیا لبخند زیبای تو را می‌خواهد این شب‌ها می‌آیی از فصل گل و لبخند می‌دانم در روزهای آخر اسفند... می‌دانم با تو بهار رفته، از تبعید می‌آید می‌آیی و آن روز با تو عید می‌آید ☑️ @karavanedel
علیه‌السلام فرازی از یک 🔸یا علی و یا عظیم🔸 ای چشم عالم از کرامات تو روشن ای روشن از مهرت دل ناقابل من از هر چه غیر از خود رهایم کن، رهاتر تا با تو باشم از همیشه آشناتر عمرم فنا شد وای من در دوری از تو ای وای بر دل، وای از مهجوری از تو می‌خواهم از تو هر نَفَس یار تو باشم چشمی بده تا محو دیدار تو باشم دل دادی و دل را خودت بردی ز دستم من هر چه هستم عاشق روی تو هستم آغوش عفوت هر که را در بر بگیرد جا دارد از نو زندگی را سر بگیرد در زندگی باران لطفت بود جاری هنگام مرگم چشم از من برنداری در عمرم از تو غیر زیبایی ندیدم! کی بعد مرگ از رحمت تو ناامیدم؟ چشم مرا روشن کن از نور نگاهت بگذار باشم تا همیشه در پناهت راهم بده این بار در حصن حصینت در سایۀ لطف امیرالمؤمنینت با عشق مولا دل شده آیینه‌کاری تا نور تو باشد در این آیینه جاری ذکر لب من یا علی و یا عظیم است من خوب می‌دانم که مولایم کریم است از تو چه می‌خواهم به جز نور ولایت جز یک نگاه لطف و لبخند رضایت روشن کن از نور نگاهت چشمِ دل را سرشار کن از نور این سرچشمه، دل را جان مرا با یک نگاهت شعله‌ور کن از من جدایم کن به خود نزدیک‌تر کن تا جان میان شعلۀ طورت بسوزد بال و پر قلب من از نورت بسوزد جان مرا غرق تبسم کن الهی با من چنان موسی تکلم کن الهی تا با تماشایت چنان مدهوش گردم هم لب ببندم هم سراپا گوش گردم تا بشنوم با گوش جان اسرار حق را با لهجۀ مولا بگویی راز حق را تا بشنوم با گوش جان سِرّی جلی را در بند بند خود طنین یا علی را هر کس که از تو راز پنهانی شنیده دیگر از این دنیای فانی دل بریده دنیا برای مرد حق همچون سراب است دنیای او خاک قدوم بوتراب است هر نیمه‌شب دارد دلی از بیم لرزان دارد دلی لرزان‌تر از اشک یتیمان لطفش همیشه می‌شود چون چشمه جاری تا سهم مظلومی نباشد بی‌قراری قلبش به یاد دردمندان بی‌شکیب است لطفش پناه بی‌پناهانِ غریب است ای دل بیا ما هم سراغ از خویش گیریم راه علی را مدتی در پیش گیریم گاهی سراغ از غربت مولا بگیریم با اشک، گرد غربت از دل‌ها بگیریم ای دل، ببین این زندگی‌ها زندگی نیست راه من و تو، راه و رسم بندگی نیست این لحظه‌ها فانی‌ست، پس کاری کن ای دل امشب بیا و آبروداری کن ای دل هم‌ناله شو با مرد شب‌های غریبی امشب بخوان با سوز دل أمَّن یُجیبی ☑️ @karavanedel
هدایت شده از شعر هیأت
علیه‌السلام 🔹 أینَ المُنتَقِم🔹 امروز دلتنگم، نمی‌دانم چرا! شاید... این عمر با من راه می‌آید؟ نمی‌آید؟ اصلاً چقدر از راه مانده؟ من کجا هستم؟ کی اختیار لحظه‌هایم رفت از دستم؟ دلخوش به رفتن بودم اما راه گم کردم این راه روشن را چه شد ناگاه گم کردم حتی چراغ روشنی هم این طرف‌ها نیست در ازدحام ابرها، خورشید پیدا نیست فانوس دل، می‌خواهد ای خورشید، نور از تو خیری ندارد باقی این عمر دور از تو این نامه را با خود نسیم آورده، می‌خوانی؟ از عاشقی در راه مانده، او که می‌دانی عمری‌ست از تو بی‌خبر ماندم، خبر داری! مولا! خبر از حال قلب محتضر داری! می‌ترسم از این روزهای غربت دنیا می‌ترسم از دیروز، از امروز، از فردا این لحظه‌ها بی یاد تو دلگیر و دلتنگ‌اند این نغمه‌ها بی عطر نام تو بدآهنگ‌اند این روزها شاید تو دلتنگی که این‌گونه یک‌باره دیگرگون شده دنیای وارونه من خوب می‌دانم تو دلگیری از این دنیا دلگیری از روز و شب ما بی‌تفاوت‌ها بی‌تو تمام عمر ما غرق تماشاییم بار گرانی بر زمین... ما گرم حاشاییم دلگیری از بی‌رنگی این شادی و غم‌ها دلگیری از دنیای تکراری آدم‌ها هر صبح جمعه آمد و ما خواب می‌دیدیم دریای عشقت بود و... ما مرداب می‌دیدیم یک شب بیا بیدار کن ما را که برخیزیم از عشق خود سرشار کن ما را که برخیزیم «اَینَ استقرّت»... دل هواخواه نگاه توست! مولا کدامین جاده امشب سر به راه توست؟ ای کاش با یاد تو امشب همسفر بودم از روضۀ پنهانی تو با خبر بودم شاید که داری سر به روی تربت مادر ای روضه‌خوان کوچه‌های غربت مادر شاید رسیدی کربلا دیشب، شب جمعه آه از شب بی‌تابی زینب، شب جمعه شب‌های جمعه کربلا غوغاست، عاشوراست شور حسینی در جهان برپاست، عاشوراست در جان عالم محشری کرده به‌پا! او کیست؟ اصلاً شب جمعه، شب آرام ماندن نیست ما هم شب جمعه عزیز از دست دادیم، آه آه از شبی که رفت ماه ما به قربانگاه در جان ما آتشفشان داغ او زنده‌ست این داغ، این آتشفشان، هر شب گدازنده‌ست در هر رگ ما شور خون‌خواهی‌ به جوش آمد هنگام فریاد آمد و وقت خروش آمد آن انتقام سخت نزدیک است می‌دانیم با ذکر اَین المنتقم، ما مرد میدانیم او با سپاهی از شهیدان می‌رسد آری دارد سپاه او چه سردار و علمداری فردا که آفاق جهان یک‌دست بارانی‌ست آری علم دست سلیمانی‌ست! زیبا نیست؟ این رجعت عشق است، این عهد شهیدان است بیرق به دست حاج قاسم... بین میدان است شوق شهادت داشت، عمری بندگی می‌کرد یک عمر مانند شهیدان زندگی می‌کرد در خاطر یاران همیشه عین باران بود بر خصم توفنده چو دریایی خروشان بود دلتنگ بود و با یتیمان گریه سر می‌داد آغوش گرمش بوی آغوش پدر می‌داد باران شده وقت دفاع از هر ستم‌دیده مثل اسیری دم‌به‌دم بر خویش لرزیده «للظالمِ خصماً و للمظلومِ عونا» بود او عطر مولا داشت، خاک پای مولا بود او مرد میدان بود آری مرد میدان‌ها جا داشت در دل‌های سوری‌ها و افغان‌ها لبنان و سامرا، یمن، غزّه، گواه من خورشید شب‌های غریبان بود ماه من او از تمام ما یقیناً ندبه‌خوان‌تر بود یابن‌الحسن‌هایش ولی در بین سنگر بود او سالیانی صبح جمعه منتظر مانده در خط حمله، ندبه خوانده، اشک فرمانده او «لَيْتَ شِعْرِي» گفته با مولای خود اما در خط حمله در بیابان‌های سامرا «اَینَ استقرّت»... دل هواخواه نگاه توست! مولا کدامین جاده امشب سر به راه توست؟ دل‌ها اسیر سوز و سرمای زمستان است دنیای ما محتاج لبخند بهاران است گرمای دستان تو را کم دارد این شب‌ها لبخند زیبای تو را می‌خواهد این دنیا می‌آیی از فصل گل و لبخند می‌دانم در روزهای آخر اسفند... می‌دانم با تو بهار رفته، از تبعید می‌آید می‌آیی و آن روز با تو عید می‌آید 📝 🌐 shereheyat.ir/node/5397@ShereHeyat
علیه‌السلام 🔸مسیحا نفسی می‌آید🔸 دید از دور مسیحا نفسی می‌آید دید با قافله فریادرسی می‌آید صحنه‌ای دید در آن قافله اما جانکاه بر سر نیزه سری دید، سری همچون ماه این سر کیست که اینقدر تماشا دارد؟ صوت داوودی و انفاس مسیحا دارد؟ از سر هر مژه‌اش معجزه بر می‌خیزد با طنینش همه آفاق به هم می‌ریزد با نسیم از غم دل گفت به صد شیون و آه به ادب نافه‌گشایی کن از آن زلف سیاه گرچه این شیوۀ رندان بلاکش باشد حیف از این زلف که بر نیزه مشوش باشد با دلی سوخته آمد به طواف سر ماه پاره پاره دلش از داغ لب پرپر ماه گفت ای جان جهان نذر غمت! جانم باش امشبی را ز سر لطف تو مهمانم باش ماه را همره خود با دلِ بی‌تاب آورد نذر لب‌های ترک خورده کمی آب آورد خون از آن چهره که می‌شُست، دلش خون می‌شد حال او منقلب و دیده دگرگون می‌شد اشک در چشم پر از شیون راهب می‌خواند روضه می‌خواند از آن اوج مصائب می‌خواند روضه می‌خواند: همه عمر در این چرخ کبود بین زرتشتی و آشوری و ترسا و یهود نشنیدم که سرِ نیزه سری را ببرند یا که در سلسله بی بال و پری را ببرند آه از سوز و گدازی که در آن محفل بود عشق می‌گفت به شرح، آن‌چه بر او مشکل بود گفت: عالم شده حیرانِ پریشانی تو! کیستی تو؟ به فدای سر نورانی تو! ناگهان ماه،‌ چه جانکاه دمی لب وا کرد محشری در دل آن سوخته‌دل، برپا کرد گفت: من کشتۀ لب‌تشنۀ عاشورایم زینت دوش محمد، پسر زهرایم دید راهب به دلش شعله و شور افتاده‌ست شعلۀ‌ آتشی از نخلۀ طور افتاده‌ست تشنۀ عشق شد از غصه نجاتش دادند ناگهان در دل شب آب حیاتش دادند صورتش را به روی صورت خونین حسین... و مُشَرَّف شد از آن لحظه به آیین حسین... ✍🏻 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ۱. در این شعر بعضی از ابیات حافظ به شیوه‌های مختلفی تضمین شده است. ۲. این ماجرا، با تفاوت‌هایی در منابع زیر نقل شده است: - بحارالانوار، ج۴۵، ص۱۸۴ - لهوف، ص۱۳۶ - عبرات المصطفین فی مقتل الحسین(علیه‌السلام)، ج۲، ص۲۵۸ - مقتل الحسین(علیه‌السلام) مقرم، ص۴۴۶ - تذکرة الخواص، ص۱۵۰ (به نقل از کتاب «خورشید بر فراز نیزه‌ها» نوشته آقای سیدمحی‌الدین موسوی، ص۸۸ تا ۹۵) ☑️ @karavanedel ☑️ @Yusof_Rahimi
علیه‌السلام 🔸أیها العزیز🔸 ای آفتاب عشق و عدالت شتاب کن باز آ قنوت باغچه را مستجاب کن این خاک تشنه بی‌تو به باران نمی‌رسد باغ خزان زده به بهاران نمی‌رسد خورشیدی و زمین و زمان در مدار توست مولای من بیا که جهان بی‌قرار توست تنها تو منجی بشر و آدمیتی اصلاً تویی که فلسفۀ خاتمیتی تو سِرّ سجده‌های ملائک بر آدمی تو رازِ سر به مُهرِ سحرهای عالمی دنیا پر از تلاطم و غم‌ها کران کران نوح زمان تویی و زمین است ندبه‌خوان ای کشتی نجات جهان، یک نگاه تو! کی می‌رسم به ساحل امن پناه تو؟ ماتمکده‌ست کعبۀ بی‌تو، خلیل عشق چشمان توست کعبه، بیا ای دلیل عشق با صد هزار جلوۀ مشهود می‌رسی با نغمۀ الهی داوود می‌رسی موسی شدی و طور به سویت شتافته‌ست نیل است که به شوق تو سینه شکافته‌ست سیمای تو ز یوسف مصری ملیح‌تر همراه تو مسیح و تو از او مسیح‌تر آیات حسن و فضل و کمال تو بی‌حد است خوی و خصال تو همه عین محمد است همراه توست معجزه‌های پیمبری داری مگر به شانه ردای پیمبری؟ مولا بیا به دین بده روح دوباره‌ای با ذوالفقار فتح، شکوه دوباره‌ای برپاست نهروان و جمل‌های دیگری بیت الحرام و لات و هُبَل‌های دیگری هر سنگ را نگاه تو سجّیل می‌کند یا هر پرنده را چو ابابیل می‌کند باز آ که دست ظلم و ستم را قلم کنی باز آ که باز عدل علی را علم کنی باز آ که در مدینه قیامت به‌پا شود صحن و سرای حضرت زهرا بنا شود در چشم تو شکوه الهی خلاصه است صلح و جهاد تو همه عین حماسه است در هر نگات نور خدا موج می‌زند امید سیدالشهدا موج می‌زند آمیزۀ صلابت و احساس دیدنی‌ست در قامتت رشادت عباس دیدنی‌ست سمت تو آب‌های روان سجده می‌کنند بر خاک پات مُلک و مکان سجده می‌کنند بی‌انتهاست نامتناهی‌ست علم تو آیینۀ علوم الهی‌ست علم تو تا واژه واژه‌ات ملکوت حقایق است در هر نگات جلوۀ صد صبح صادق است داری به دوش پرچم باب الحوائجی در دست توست خاتم باب الحوائجی چشم رئوف توست بهشت برین ما نور ولایتت شده حصن حصین ما دلبستگی به رحمت تو در نهاد ماست پلکی بزن، نگاه تو باب المراد ماست شوق تو در هدایت ما بی‌نهایت است چشمان روشن تو چراغ هدایت است برپا شده‌ست در دل عالم چه محشری دیگر بتاب ماه خدا! یابن عسکری دلتنگ روی ماه توایم أیها العزیز ما تشنۀ نگاه توایم أیها العزیز دنیای ماست تشنۀ صبح ظهور تو سرد است چار فصل زمان بی حضور تو بی‌رنگ‌تر شد از همۀ فصل‌ها بهار هر روز ما ببین که شده فصل انتظار فصلی به جز دریغ در این فصل‌ها نبود ای کاش عصر بی‌خبری از شما نبود عصر سکوت سر نشود، بی سلام تو این کوچه‌هاست منتظر عطر گام تو این روزها که مانده همه چشم‌ها به در دلخوش به این‌که می‌رسی از راه یک سحر تا کی نصیب ماست «اَرَی الخَلق» و «لا تُری» کی می‌شود نوای «اَنا المَهدی» تو را... از سمت کعبه بشنوم ای جانِ جانِ جان «عَجّل عَلی ظُهُورِکَ یا صاحِبَ الزّمان» ✍🏻 ☑️ @karavanedel ☑️ @Yusof_Rahimi
هدایت شده از کاروان دل
علیه‌السلام 🔸أیها العزیز🔸 ای آفتاب عشق و عدالت شتاب کن باز آ قنوت باغچه را مستجاب کن این خاک تشنه بی‌تو به باران نمی‌رسد باغ خزان زده به بهاران نمی‌رسد خورشیدی و زمین و زمان در مدار توست مولای من بیا که جهان بی‌قرار توست تنها تو منجی بشر و آدمیتی اصلاً تویی که فلسفۀ خاتمیتی تو سِرّ سجده‌های ملائک بر آدمی تو رازِ سر به مُهرِ سحرهای عالمی دنیا پر از تلاطم و غم‌ها کران کران نوح زمان تویی و زمین است ندبه‌خوان ای کشتی نجات جهان، یک نگاه تو! کی می‌رسم به ساحل امن پناه تو؟ ماتمکده‌ست کعبۀ بی‌تو، خلیل عشق چشمان توست کعبه، بیا ای دلیل عشق با صد هزار جلوۀ مشهود می‌رسی با نغمۀ الهی داوود می‌رسی موسی شدی و طور به سویت شتافته‌ست نیل است که به شوق تو سینه شکافته‌ست سیمای تو ز یوسف مصری ملیح‌تر همراه تو مسیح و تو از او مسیح‌تر آیات حسن و فضل و کمال تو بی‌حد است خوی و خصال تو همه عین محمد است همراه توست معجزه‌های پیمبری داری مگر به شانه ردای پیمبری؟ مولا بیا به دین بده روح دوباره‌ای با ذوالفقار فتح، شکوه دوباره‌ای برپاست نهروان و جمل‌های دیگری بیت الحرام و لات و هُبَل‌های دیگری هر سنگ را نگاه تو سجّیل می‌کند یا هر پرنده را چو ابابیل می‌کند باز آ که دست ظلم و ستم را قلم کنی باز آ که باز عدل علی را علم کنی باز آ که در مدینه قیامت به‌پا شود صحن و سرای حضرت زهرا بنا شود در چشم تو شکوه الهی خلاصه است صلح و جهاد تو همه عین حماسه است در هر نگات نور خدا موج می‌زند امید سیدالشهدا موج می‌زند آمیزۀ صلابت و احساس دیدنی‌ست در قامتت رشادت عباس دیدنی‌ست سمت تو آب‌های روان سجده می‌کنند بر خاک پات مُلک و مکان سجده می‌کنند بی‌انتهاست نامتناهی‌ست علم تو آیینۀ علوم الهی‌ست علم تو تا واژه واژه‌ات ملکوت حقایق است در هر نگات جلوۀ صد صبح صادق است داری به دوش پرچم باب الحوائجی در دست توست خاتم باب الحوائجی چشم رئوف توست بهشت برین ما نور ولایتت شده حصن حصین ما دلبستگی به رحمت تو در نهاد ماست پلکی بزن، نگاه تو باب المراد ماست شوق تو در هدایت ما بی‌نهایت است چشمان روشن تو چراغ هدایت است برپا شده‌ست در دل عالم چه محشری دیگر بتاب ماه خدا! یابن عسکری دلتنگ روی ماه توایم أیها العزیز ما تشنۀ نگاه توایم أیها العزیز دنیای ماست تشنۀ صبح ظهور تو سرد است چار فصل زمان بی حضور تو بی‌رنگ‌تر شد از همۀ فصل‌ها بهار هر روز ما ببین که شده فصل انتظار فصلی به جز دریغ در این فصل‌ها نبود ای کاش عصر بی‌خبری از شما نبود عصر سکوت سر نشود، بی سلام تو این کوچه‌هاست منتظر عطر گام تو این روزها که مانده همه چشم‌ها به در دلخوش به این‌که می‌رسی از راه یک سحر تا کی نصیب ماست «اَرَی الخَلق» و «لا تُری» کی می‌شود نوای «اَنا المَهدی» تو را... از سمت کعبه بشنوم ای جانِ جانِ جان «عَجّل عَلی ظُهُورِکَ یا صاحِبَ الزّمان» ✍🏻 ☑️ @karavanedel ☑️ @Yusof_Rahimi
علیه‌السلام 🔸مسیحا نفسی می‌آید🔸 دید از دور مسیحا نفسی می‌آید دید با قافله فریادرسی می‌آید صحنه‌ای دید در آن قافله اما جانکاه بر سر نیزه سری دید، سری همچون ماه این سر کیست که اینقدر تماشا دارد؟ صوت داوودی و انفاس مسیحا دارد؟ از سر هر مژه‌اش معجزه بر می‌خیزد با طنینش همه آفاق به هم می‌ریزد با نسیم از غم دل گفت به صد شیون و آه به ادب نافه‌گشایی کن از آن زلف سیاه گرچه این شیوۀ رندان بلاکش باشد حیف از این زلف که بر نیزه مشوش باشد با دلی سوخته آمد به طواف سر ماه پاره پاره دلش از داغ لب پرپر ماه گفت ای جان جهان نذر غمت! جانم باش امشبی را ز سر لطف تو مهمانم باش ماه را همره خود با دلِ بی‌تاب آورد نذر لب‌های ترک خورده کمی آب آورد خون از آن چهره که می‌شُست، دلش خون می‌شد حال او منقلب و دیده دگرگون می‌شد اشک در چشم پر از شیون راهب می‌خواند روضه می‌خواند از آن اوج مصائب می‌خواند روضه می‌خواند: همه عمر در این چرخ کبود بین زرتشتی و آشوری و ترسا و یهود نشنیدم که سرِ نیزه سری را ببرند یا که در سلسله بی بال و پری را ببرند آه از سوز و گدازی که در آن محفل بود عشق می‌گفت به شرح، آن‌چه بر او مشکل بود گفت: عالم شده حیرانِ پریشانی تو! کیستی تو؟ به فدای سر نورانی تو! ناگهان ماه،‌ چه جانکاه دمی لب وا کرد محشری در دل آن سوخته‌دل، برپا کرد گفت: من کشتۀ لب‌تشنۀ عاشورایم زینت دوش محمد، پسر زهرایم دید راهب به دلش شعله و شور افتاده‌ست شعلۀ‌ آتشی از نخلۀ طور افتاده‌ست تشنۀ عشق شد از غصه نجاتش دادند ناگهان در دل شب آب حیاتش دادند صورتش را به روی صورت خونین حسین... و مُشَرَّف شد از آن لحظه به آیین حسین... ✍🏻 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ۱. در این شعر بعضی از ابیات حافظ به شیوه‌های مختلفی تضمین شده است. ۲. این ماجرا، با تفاوت‌هایی در منابع زیر نقل شده است: - بحارالانوار، ج۴۵، ص۱۸۴ - لهوف، ص۱۳۶ - عبرات المصطفین فی مقتل الحسین(علیه‌السلام)، ج۲، ص۲۵۸ - مقتل الحسین(علیه‌السلام) مقرم، ص۴۴۶ - تذکرة الخواص، ص۱۵۰ (به نقل از کتاب «خورشید بر فراز نیزه‌ها» نوشته آقای سیدمحی‌الدین موسوی، ص۸۸ تا ۹۵) ☑️ @karavanedel ☑️ @Yusof_Rahimi
هدایت شده از کاروان دل
علیه‌السلام 🔸أیها العزیز🔸 ای آفتاب عشق و عدالت شتاب کن باز آ قنوت باغچه را مستجاب کن این خاک تشنه بی‌تو به باران نمی‌رسد باغ خزان زده به بهاران نمی‌رسد خورشیدی و زمین و زمان در مدار توست مولای من بیا که جهان بی‌قرار توست تنها تو منجی بشر و آدمیتی اصلاً تویی که فلسفۀ خاتمیتی تو سِرّ سجده‌های ملائک بر آدمی تو رازِ سر به مُهرِ سحرهای عالمی دنیا پر از تلاطم و غم‌ها کران کران نوح زمان تویی و زمین است ندبه‌خوان ای کشتی نجات جهان، یک نگاه تو! کی می‌رسم به ساحل امن پناه تو؟ ماتمکده‌ست کعبۀ بی‌تو، خلیل عشق چشمان توست کعبه، بیا ای دلیل عشق با صد هزار جلوۀ مشهود می‌رسی با نغمۀ الهی داوود می‌رسی موسی شدی و طور به سویت شتافته‌ست نیل است که به شوق تو سینه شکافته‌ست سیمای تو ز یوسف مصری ملیح‌تر همراه تو مسیح و تو از او مسیح‌تر آیات حسن و فضل و کمال تو بی‌حد است خوی و خصال تو همه عین محمد است همراه توست معجزه‌های پیمبری داری مگر به شانه ردای پیمبری؟ مولا بیا به دین بده روح دوباره‌ای با ذوالفقار فتح، شکوه دوباره‌ای برپاست نهروان و جمل‌های دیگری بیت الحرام و لات و هُبَل‌های دیگری هر سنگ را نگاه تو سجّیل می‌کند یا هر پرنده را چو ابابیل می‌کند باز آ که دست ظلم و ستم را قلم کنی باز آ که باز عدل علی را علم کنی باز آ که در مدینه قیامت به‌پا شود صحن و سرای حضرت زهرا بنا شود در چشم تو شکوه الهی خلاصه است صلح و جهاد تو همه عین حماسه است در هر نگات نور خدا موج می‌زند امید سیدالشهدا موج می‌زند آمیزۀ صلابت و احساس دیدنی‌ست در قامتت رشادت عباس دیدنی‌ست سمت تو آب‌های روان سجده می‌کنند بر خاک پات مُلک و مکان سجده می‌کنند بی‌انتهاست نامتناهی‌ست علم تو آیینۀ علوم الهی‌ست علم تو تا واژه واژه‌ات ملکوت حقایق است در هر نگات جلوۀ صد صبح صادق است داری به دوش پرچم باب الحوائجی در دست توست خاتم باب الحوائجی چشم رئوف توست بهشت برین ما نور ولایتت شده حصن حصین ما دلبستگی به رحمت تو در نهاد ماست پلکی بزن، نگاه تو باب المراد ماست شوق تو در هدایت ما بی‌نهایت است چشمان روشن تو چراغ هدایت است برپا شده‌ست در دل عالم چه محشری دیگر بتاب ماه خدا! یابن عسکری دلتنگ روی ماه توایم أیها العزیز ما تشنۀ نگاه توایم أیها العزیز دنیای ماست تشنۀ صبح ظهور تو سرد است چار فصل زمان بی حضور تو بی‌رنگ‌تر شد از همۀ فصل‌ها بهار هر روز ما ببین که شده فصل انتظار فصلی به جز دریغ در این فصل‌ها نبود ای کاش عصر بی‌خبری از شما نبود عصر سکوت سر نشود، بی سلام تو این کوچه‌هاست منتظر عطر گام تو این روزها که مانده همه چشم‌ها به در دلخوش به این‌که می‌رسی از راه یک سحر تا کی نصیب ماست «اَرَی الخَلق» و «لا تُری» کی می‌شود نوای «اَنا المَهدی» تو را... از سمت کعبه بشنوم ای جانِ جانِ جان «عَجّل عَلی ظُهُورِکَ یا صاحِبَ الزّمان» ✍🏻 ☑️ @karavanedel ☑️ @Yusof_Rahimi